صفحه 3 از 14 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 134

موضوع: آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,763
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    آفات غفلت از منزل اصلی زندگی


    انسان برای رهیدن از پوچی باید معنای زندگی و هدفی را که باید دنبال کند بفهمد. او می‌تواند خود را از طریق دینداری، از بی‌‌حاصلی برهاند، معنی خلقت را به درستی درك كند و زندگی خود را زیر سؤال نبرد.

    یك وقت كسی در جادّه‌ای است که می‌داند باید به كجا برود؛ راه می‌‌افتد و تابلوهایی که او را به سوی مقصدش راهنمایی می‌کنند یکی یکی پشت سر می‌گذارد و به سوی مقصد خود در حرکت است. اما اگر آن شخص به جای آن‌که از تابلوهای راهنمای کنار جاده استفاده کند و به کمک آنها به طرف مقصد برود، در کنار هر تابلویی بنشیند و دور آن بگردد و خوشحال باشد که کنار تابلویی است که اشاره به مقصد دارد، چنین کسی هرگز به مقصد نمی‌رسد. كسی كه معنی زندگیش را نداند به جای این‌که از ایستگاه‌های زندگی یعنی نوجوانی و جوانی و پیری، استفاده کند و جلو برود به آن‌ها دل می‌بندد. انسان در ابتدا با كودكی خود مرتبط است بعد جوانی را می‌چشد و جوان می‌شود.

    بعد پیری را می‌چشد و پیر می‌شود - انسان است كه پیری را می‌چشد و می‌نوشد ولی پیری انسان را نمی‌نوشد. اگر پیری انسان را چشید و نوشید، انسان برای همیشه پیر می‌ماند- پس انسان پیری را می‌چشد و پس از چشیدن پیری و مزمزه‌کردنِ آن، مرگ را می‌چشد و می‌نوشد و برزخی می‌شود. باز انسان است كه مرگ را نوشیده و چشید، چون اگر مرگ انسان را می‌نوشید او را نیست و نابود می‌كرد و دیگر سیری به سوی برزخ و قیامت برای او نمی‌ماند.

    در قرآن آمده است: «كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ»(26) هر «نَفْسی» مرگ را می‌چشد. هنگامی كه انسان آب می‌نوشد تبدیل به آب نمی‌شود، آب نزد انسان می‌ماند اما انسان آب نمی‌شود. یعنی آب، انسان را ننوشید كه انسان را آب كند، بلكه انسان، آب را نوشید و مزمزه کرد. پس وقتی كه انسان كودك است، جوانی را می‌چشد و آن را می‌نوشد و جوان می‌شود. بعد پیری را می‌چشد و می‌نوشد، بعد مرگ را می‌نوشد و به برزخ می‌رود، در حقیقت از ایستگاه‌های زندگی می‌گذرد و مرگ هم یعنی نوشیدن برزخ و سپس از ایستگاه برزخ هم می‌گذرد و به قیامت می‌رود كه مقصد اصلی است، و «سوار چون كه به منزل رسد پیاده شود!»

    اگر انسان نداند مراحل زندگی دنیایی، منزل‌هایی هستند به سوی مقصد اصلی، یعنی قیامت، در دوران کودکی قربان کودکی‌اش می‌رود! مثل بچه‌ها كه فقط می‌خواهند همیشه بچه باشند، و ناگهان می‌بینید 20 ساله شده‌اند، اما هنوز از بچگی در نیامده‌ و جوانی را ننوشیده‌اند چنین شخصی با این‌که 20 سال از زندگی‌اش گذشته است ولی در همان دوران کودکی خود -که فیلم‌های «كارتون» زیاد می‌دید- به‌سر می‌برد، هنوز هم همان دوران را ادامه می‌دهد. آقا وقتی 20 ساله شد هنوز ادای بچه‌ها را در می‌آورد، چون ایستگاه بچگی را چسبیده و رها نمی‌کند.


    این آدم‌ها به جای مقصد، ایستگاه‌ها را گرفته‌اند و متوّجه نیستند كه باید از این‌ها بگذرند! اساساً كسی كه زندگی را نمی‌فهمد ایستگاه‌ها را می‌گیرد بعد که وارد ایستگاه جوانی می‌شود به جای آن‌که از آن به عنوان ایستگاه و تابلوی راهنما استفاده کند و خود را برای ایستگاه بعدی آماده ‌کند و از آن بگذرد، در آن متوقف می‌شود و لذا در پیری ادای جوان‌ها را در می‌آورد و با این که سنی از او گذشته است از نظر روحی هنوز وارد عالَم پیری نشده است، آن حرکات ممکن است برای یک جوان پذیرفتنی باشد اما برای كسی كه پیر شده، زشت است. گفت:

    از دست‌بوس میل به پابوس كرده‌ام
    خاكم به سر ترقی معكوس كرده‌ا
    م

    قرار داشتن در هر كدام از منازل و ایستگاه‌های زندگی در موقع خودش خوب است. ولی اگر از نظر زمانی و سنی از آن مرحله گذشتیم اما از نظر روحی در آن مرحله ماندیم، حرکات و افکار آن مرحله برای چنین سنی دور از شأن ما خواهد بود. چون انسان مقصد دارد و باید دائماً به پیش برود.
    انسان چنان است كه اگر به او بگویند همین روزها می‌میرد می‌گوید:«ای كاش چند روز دیگر هم زنده می‌ماندم.» این در حالی است كه میداند باید بمیرد.اما اگر به او بگویند دیگر نمی‌میری می‌گوید: «این چه دنیایی است كه در آن مرگ نیست؟!» یعنی در واقع او مرگ یا گذر از دنیا را می‌خواهد؛ چون دنیا نسبت به روحِ جاودانه او ایستگاه است. مثل وقتی که به کسی بگویی «این لباست را به من بده» می‌گوید: «نمی‌دهم». اما اگر به او بگویی: «این لباس را باید تا ابد بپوشی» همین حالا می‌خواهد آن را رها کند.

    مرگ برای یك مؤمن، چون در مسیر زندگی دینی از منزلی به منزل دیگر می‌رود و همواره به مقصد نزدیك‌تر می‌شود راحت است. كسی در سیر به سوی ابدیت به یك منزل دل می‌بندد كه زندگی را نشناسد و معنیِ بودن در این دنیا را نفهمد. بعضی انسان‌ها، منزل را مقصد می‌گیرند ولی بعضی دیگر در این دنیا و ایستگاه‌های آن، مسافر بودنشان را می‌فهمند و بین این دو گروه فرق بسیار است. یكی فهمیده است كه چرا در این دنیا آمده است و یكی نه.




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,763
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    انسان‌های گم‌شده


    پس تا حال روشن شد انسان در این دنیا آمده است كه به قرب الهی برسد و نظام «اِنّالِلّه وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعُون» را کامل کند و اگر با اختیار و انتخاب خود به قرب الهی برنگردد خودش را زیر سؤال می‌برد. و جالب این‌جاست كه مثل طلب‌کارها می‌گوید: «خدایا! این هم شد کار كه ما را آفریدی؟!» در صورتی كه خودش با پوچیِ «خود»ش آفریده‌‌ی خوب خدا را ضایع كرده است و به جای آن‌که به کمال نهایی خود نظر داشته باشد و مراحل زندگی دنیایی را ایستگاه و منزل ببیند و برنامه بریزد و از منزل‌ها گذر كند، در همین منزل‌ها متوقف می‌شود و تازه پوچی خود را به خدا نسبت می‌دهد.

    بعضی از انسان‌ها که در جوانی متوقف می‌شوند، می‌خواهند جوانی را تا آخر بگیرند! حاصلش یك انسانی می‌شود با حرکات زشت و بد تركیب. چون می‌خواهد منزل بین راه را بگیرد! اگر این شخص معنی زندگی را بفهمد و بودن خودش را بودن گذرا ببیند، تلاش خواهد كرد كه در هر دوره از عمرش، بهره‌ی آن را ببرد و برای روبه‌روشدن با دوره‌ی بعد جلو برود و هر دوره را در جای خودش بپذیرد.

    مثل انسان‌هایی که پیری خود را می‌پذیرند و لذا کم‌سویی چشم و سنگینی گوش نه تنها برای آن‌ها آزاردهنده نیست، بلکه پلی است برای انتقال به عالم غیب در برزخ و قیامت. اگر انسان نفهمد كه بودنش در این دنیا برای قرب الهی است اداهایی در‌می‌آورد كه میمون‌ها هم از آن عاجزند! منتهی چون به آن كارها عادت كرده است عیب آن‌ها را نمی‌فهمد.

    مرغی كه خبر ندارد از آب زلال
    منقار در آب شور دارد همه حال


    كسی كه دنیا را نشناسد منزل‌هایی را كه باید طی كند، مقصد می‌گیرد. هنوز صد كیلومتر به مقصد مانده است، اما او در ایستگاه نشسته و دور تابلویی می‌چرخد كه خبر می‌دهد صد كیلومتر به مقصد مانده است، خوشحال هم هست! او نمی‌داند چه كار كند، پس به همین كار سرگرم است و بعد از مدتی هم كه خسته شد می‌گوید: «ای دنیا! اف بر تو». چون او منزل‌ها را مقصد گرفته است در صورتی‌كه باید از منزل عبور می‌کرد تا به مقصد برسد.

    آن‌ها نمی‌دانند كه برای چه به این دنیا آمده‌اند درنتیجه در این دنیا مثل بچه‌ها عمل می‌كنند. به ‌خاطر یك امر ناچیز می‌خندند و به خاطر امر ناچیز دیگری گریه می‌كنند! این انسان‌ها چنانند كه اگر در كنكور قبول شوند بسیار خوشحال می‌شوند و اگر قبول نشوند خیلی ناراحت می‌گردند.(27) این حالت، حالت کودکی است كه منزل را مقصد گرفته است. آنچه كه انسان را نجات می‌دهد بندگی است.

    انسانی كه بنده است تلاش خود را می‌كند، حال اگر در كنكور قبول شد می‌گوید: «الحمدالله» و اگر قبول نشد باز هم می‌گوید: «الحمدالله». چون می‌داند كه خدا سرنوشت او را در این دنیا فقط به كنكور متوقف نكرده است. بالاخره یكی باید از طریق قبول شدن در كنكور به جایی برسد و دیگران از طریقه‌های دیگر.

    زندگیِ انسانی كه بفهمد برای چه به این دنیا آمده است از غم و شادی بی‌جا پر نمی‌شود، و آن‌هایی که به خاطر چیزهای ساده و بی‌جا بسیار خوشحال می‌شوند، كودكان ریش و سبیل‌دار هستند! آنهایی كه بر سر چیزهای بیجا و ساده، بسیار ناراحت و غمگین می‌شوند نیز مانند همان دسته اول هستند. به گفته‌ی مولوی:

    افتخار از رنگ و بو و از مکان
    هست شادی و فریب کودکان



    انسان باید با تفسیر صحیحی که از زندگی خود به دست می‌آورد نسبت به رسیدن به هدف متعالی آن زندگی، خود را آماده ‌کند و در راه رسیدن به آن هدف مستحكم باشد. این‌که عموماً می‌بینید كودكان در غم و شادی‌های خود ناپایدار و لرزان هستند به‌خاطر این‌كه هدف مهمی را دنبال نمی‌کنند، در اثر اندك چیزی زود می‌خندند و به همان اندازه هم زود به گریه می‌افتند.



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,763
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    اما غم‌ها و شادی‌های انسان‌های بزرگ خیلی فرق می‌كند، موقعی كه به هدف حقیقی حیاتشان برسند شاد می‌شوند و موقعی كه از هدف حقیقی حیاتشان كه همان قرب الهی است، دور شوند غمگین می‌گردند چون معنی زندگی را فهمیده‌اند و می‌دانند برای چه خلق شده‌اند. به قول مولوی:

    رقص آن‌جا کن که خود را بشکنی
    پنبه را از ریش شهوت بَر کنی
    رقص و جولان بر سر میدان کنند
    رقص اندر خون خود مردان کنند
    چون رهند از دست خود دستی زنند
    چون جهند از نقص خود رقصی کنند
    مطربانشان از درون دف می‌زنند
    بحرها در شورشان کف می‌زنند


    پس خدا انسان را آفرید كه او را به قرب برساند و زندگی حقیقی که گرفتار پوچی و یأس نمی‌شود آن زندگی است که در راه قرب الهی قرار داشته باشد، چنین زندگی معنی‌دار است، و كسی كه زندگیش معنی‌دار باشد، در ایستگاه‌های زندگی، یعنی در خصوصیات کودکی و جوانی و پیری متوقف نمی‌شود و در نتیجه چنین كسی نه آلوده به حرکات زشت خواهد بود و نه دچار یأس می‌گردد.

    وقتی كسی چندین روز در یك ایستگاه بماند و چیزی هم به دست نیاورد بالاخره خسته می‌شود و آن ایستگاه را ترک می‌کند ولی به جای این‌که در مسیر رسیدن به هدفْ خود را به ایستگاه بعدی برساند و همواره نظرش به مقصد اصلی باشد، فقط ایستگاه را عوض می‌کند و به سوی ایستگاه دیگری از همان سنخِ ایستگاه قبلی می‌رود و عملاً کاری در مسیر رسیدن به هدف متعالی خود انجام نمی‌دهد، چون معنی زندگی را نمی‌شناسد.

    در ایستگاه جدید هم مثل گذشته چیزی به دست نمی‌آورد. این شخص تمام فرصت زندگی خود را از دست می‌دهد و دستش هم تهی می‌ماند، پس دچار یأس می‌شود و با یأس می‌میرد چون به گفته مولوی؛ این‌ها صندوق عوض می‌کنند. گفت:

    ذوق آزادی ندیده جان او
    هست صندوق صور میدان او
    گر ز صندوقی به صندوقی رود
    او سمائی نیست، صندوقی بود
    گر هزاران‌اند یک تن بیش نیست
    جز خیالات عدد اندیش نیست


    اما كسی كه معنی زندگیش را بفهمد، به ایستگاه‌هایی كه باید طی كند دل نمی‌بندد، به سوی هدف خود می‌رود و بالأخره می‌رسد.
    پس ریشه‌ی همه‌ی پوچی‌ها، اضطراب‌ها، یأس‌ها و افسردگی‌ها-كه بیماری بزرگ این نسل است- قبول نشدن در كنكور، نداشتن سرگرمی و كامپیوتر و... نیست، بلكه غفلت از معنی بودنشان در دنیا است که نتیجه‌ی ضعیف‌شدن ایمان و اعتقادات است. و در این شرایطِ روحی است كه این سؤال در روان این ‌گونه افراد ظاهر می‌شود كه «چرا خدا ما را خلق كرد؟» مولوی گفت:

    این همه كه مرده و پژمرده‌ای
    زان بود كه ترك سرور كرده‌ای


    باید سرور خود را پیدا کنیم. هیچ مقصدی جای او را نمی‌گیرد، چرا که:

    صد هزاران گوش‌ها گر صف زنند
    جمله محتاجان چشم روشن‌اند


    در آن صورت است که می‌توانیم راه را درست برویم، چون مقصد خود را یافته‌ایم و جان و دل و دست و پا را به‌سوی او سیر می‌دهیم. گفت:

    گر تو خواهی حرّی و آزادگی
    بندگی كن، بندگی كن، بندگی


    به امید آن که طوری زندگی را شروع کنیم و ادامه دهیم و طوری با خدا آشتی کنیم که هرگز با بی‌ثمری زندگی روبه‌رو نگردیم، تا زندگی خود را زیر سؤال برده و سؤال کنیم: «اصلاً چرا خدا ما را آفرید؟!».

    خدایا! آنچه ما می‌خواهیم «تو» هستی. خدایا! خودت را به ما بشناسان تا از سؤال عذاب‌آور «چرا خدا ما را خلق كرد»؟ آسوده شویم.
    «والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,763
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    جلسه سوم - تبعیت از فطرت، عامل نشاط روح

    بسم الله الرحمن الرحیم

    فطرت؛ سرمایة درون

    صحبت ما در این جلسات پیرامون این مطلب است كه اگر كسی «خودِ» راستینش را بشناسد خالقش را نیز خواهد شناخت و در واقع شناخت «خود» راه آشتی با «خالقِ خود» است.

    در جلسه قبل بحث به این‌جا رسید كه گفتیم هر چه «روح» انسان از طریق بندگی خدا ارتباط بیشتری با امور معنوی داشته باشد، کم‌تر گرفتار اضطراب‌ها و سوال‌های آزاردهنده می‌شود. ولی یک سؤال باقی می‌ماند که اگر كسی بخواهد به نشاط بیشتری برسد چه باید بكند و چگونه انسان می‌تواند به آرامشی كه به دنبال آن است دست یابد؟

    برای جواب این سؤال ابتدا باید متوجه شویم همة انسان‌ها در «روحشان» دارای سرمایه‌ای به نام فطرت هستند و لذا اگر از آن سرمایه درست استفاده كنند و بتوانند با فطرت خود کنار بیایند، به آرامش و نشاط حقیقی دست می‌یابند.

    در این بحث می‌خواهیم عرض کنیم در واقع، همه حقیقت در درون «خود» انسان است اما او از آن غفلت می‌كند. حضرت علی(ع) می‌فرمایند:
    اَتَزْعَمُ اَنَّكَ جِرْمٌ صَغیرٌ
    وَ فیِكَ انْطَوَی الْعالَمُ الاَكْبَرُ
    تو می‌پنداری كه همین جسم كوچك هستی، در حالی كه جهان بزرگی در نهاد تو پنهان است.
    كسی كه به «خود»ش رجوع كند می‌بیند بسیاری از چیزهایی را كه می‌طلبیده است در «خود»ش دارد؛ حتی خدا را! گفت:

    آن كه عمری در پی او می‌دویدم كو به كو
    ناگهانش یافتم با دل نشسته رو به رو


    اگر انسان، «خود» را از غفلت‌ها آزاد كند، معبود و آرزوی كلی‌اش را روبه‌روی «خود» می‌یابد. زیرا انسان در درون «خود» خزینه و منبع و سرمایه‌ای دارد كه از طریق آن به‌راحتی می‌تواند با خدا ارتباط پیدا کند و اگر انسان از آن سرمایه غافل نشود و چیزهایی كه او را از آن غافل می‌كند، بشناسد و آن‌ها را از صحنة زندگی خود دفع کند، به خودی خود با خداوند مرتبط خواهد شد. گفت:

    ای نسخه عالم الهی كه تویی
    ای آینه جمال شاهی كه تویی
    بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
    از خود بطلب هر آنچه خواهی كه تویی






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,763
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    در حجاب جایگزینی‌ها

    در این بحث روشن می‌شود انسان در طول زندگی باید مراقب باشد كه از خودِ اصیل خود غافل نشود تا همواره در اُنس با خدا باشد، و در عالم اُنس با خدا به‌راحتی میل‌های خود را مدیریت کند. هر انسانی در طول زندگی خود برنامه خاصی دارد، ولی باید آن برنامه‌ها در تضاد با فطرت یا خودِ اصیل انسان نباشد وگرنه در انتهای زندگی احساس پوچی و بی‌ثمری می‌کند. همان‌طور که اگر مطابق پیام‌های فطرت عمل کند احساس سعادت و ثمردهی در خود دارد. به عنوان مثال یك روز جمعه را در نظر می‌گیریم، چون كل زندگی، مانند یک روز جمعه است كه باید با اختیار خود برای آن برنامه‌ریزی كرد.

    صبح جمعه وقتی انسان طوری با خود روبه‌رو می‌شود که باید این روز را برای خود برنامه‌ریزی کند، احساس می‌کند دلش شور می‌زند، اضطراب دارد و باید كاری بكند. به فكر گردش می‌افتد. غذایی و وسیلة استراحتی بر می‌دارد و از خانه می‌زند بیرون، و به جستجو می‌پردازد تا باغی، مزرعه‌ای یا كنار رودخانه‌ای را پیدا ‌كند و روز تعطیل خود را آن‌جا بگذراند. همین‌که محل مناسبی پیدا کرد و در آن‌جا مستقر شد، باز اگر به درون «خود»ش رجوع كند می‌بیند همچنان اضطراب دارد و باید كاری بكند. تخمه می‌شكند، چای می‌خورد، بازی می‌كند، چون بالاخره باید «خود»ش را مشغول كند تا یا اضطرابش برطرف شود و یا صدایش به گوشش نرسد، و به قول خودش تفریح کرده باشد تا جواب آن اضطراب را بدهد و از این طریق چیزی را جایگزین آن حالت اضطراب بکند.

    در حالی که جایگزین‌کردن، غیر از درمان است. کودک دو یا سه ماهه که هنوز نمی‌تواند صحبت كند اگر دستش به جایی خورد و سوز و دردی در آن پیدا شد، گریه می‌كند تا كسی به او كمك كند. اما به جای رسیدگی به درد و سوختگیِ دست کودک، پستانك به دهان او می‌گذاریم تا آرام شود. هرچه پستانک را از دهان بیرون می‌اندازد، باز ما آن را در دهانش می‌گذاریم تا آرام شود! حال اگر آن پستانك از آن نوع مخزن‌دارها باشد که دارای شیر است بچه مجبور می‌شود پستانک را بمکد و شیرها را بخورد و گرنه خفه می‌شود.

    و لذا دیگر گریه نمی‌كند. آن وقت مردم خیال می‌كنند بچه آرام شده است! چند ماه بعد وقتی سر همان کودک می‌شكند و دوباره جهت رفع درد و سوزی که دارد، گریه و زاری می‌کند، باز هم با پستانك مواجه می‌شود و باید شیرِ جمع‌شده در دهانش را بخورد تا خفه نشود! گاهی هم او را در گهواره آنقدر تكان می‌دهند تا شیرش را بخورد! بعد از مدتی كه سن بچه به دو سالگی رسید و پایش زخم شد. دیگر پس از 2 سال بچه شرطی شده است، یعنی همین‌كه پایش زخم شد و درد گرفت، خودش به سراغ پستانک می‌رود، چون خود او هم پذیرفته است كه همیشه باید با پستانك آرام ‌شود.

    به این عمل «جایگزینی» می‌گویند که به‌جای برخورد منطقی با پدیده، انسان‌ها چیزی جای آن پدیده قرار می‌دهند تا مشغول چیز جدید ‌شوند. در عملِ جایگزینی، انسان به جای این‌که مشکل روحی خود را درمان كند چیز دیگری را جایگزین آن مشکل می‌کند تا مشکل را نبیند و عملاً از درمان اصلی خود غفلت می‌كند! كسانی كه اهل سیگار و مواد مخدر و امثال آن می‌شوند عملاً گرفتار جایگزینی شده‌اند، چون در رویارویی با مشکلِ خود برای روبه‌رونشدن با آن، چیز دیگری مثل سیگار و یا دیگر مواد مخدر را جایگزین آن می‌کنند تا این را ببینند و به آن مشغول شوند و مشکل را نبینند. این آدم‌ها عملاً می‌خواهند از «خود»شان فرار كنند وگرنه اصل سیگار و سایر مواد مخدر مقصد و مطلب اصلی آن‌ها نیست. به گفتة مولوی:
    جمله خلقان ز اختیار و هست خود
    می گریزند در سر سرمست خود
    می گریزند از خودی در بی خودی
    یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
    تا دمی از هوشیاری وارهند
    ننگ خمر و بنگ بر خود می‌نهند





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,763
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    آن فردی كه صبح جمعه اضطراب درونی داشت و تفریح‌رفتن را جایگزین اضطرابش کرد، در واقع ندای درونش را گوش داد اما به جای جواب صحیح دادن به آن، جواب كاذب داد، نخواست با آن برخورد منطقی بکند و پیام آن را بگیرد.

    برای همین باز می‌بیند اضطراب در او باقی است. پس دوباره «خود»ش را با تخمه‌‌شکستن و خوردن تنقلات و بازی كردن مشغول می‌كند. عصر هم كه می‌شود همچنان اضطراب را دارد؛ با این‌كه از صبح تا عصر همة فعالیت‌هایش برای این بود که این اضطراب و تشویش را از بین ببرد ولی در رابطه با رفع اضطراب هیچ فایده‌ای از کارهایی که انجام داد، نبرد!

    صدایی از درون او به عنوان اعتراض به همة کارهای صبح تا عصر او بلند است و این نشان‌دهندة وجود شعوری است که به دنبال چیز دیگری بود و پوچ‌بودنِ سراسر آن روز را اعلام می‌کند. انسان در رابطه با این عدم رضایت درونی، به خود می‌گوید: «چه فایده؟!» این چه فایده‌گفتن‌ها در زندگی که بعد از یک سلسله فعالیت‌ پیش می‌آید، ریشه‌اش کجاست؟

    چرا انسان در آن شرایط احساس می‌کند آنچه از صبح تا حالا انجام داده بی‌ثمر بوده، و جواب منطقی به شور و اضطراب درونی به حساب نیامده است. این چه فایده‌گفتن‌ها فریادی است كه از عمق جانش برخاسته است. به خانه اش بر می‌گردد، از طرفی احساس می‌کند هنوز گمشده‌ خود را نیافته، و هنوز هم تا موقع خواب وقت زیادی دارد. پس به خیابان‌های شهر می‌رود شاید در آن‌جا این شور و اضطراب و طلب را فروکش نماید. چند ساعتی در خیابان‌ها پرسه می‌زند، کیک و بستنی هم می‌خورد، حالا خسته و کوفته به خانه برمی‌گردد.

    اگر بخواهیم بازتاب‌های روانی حركات او را تفسیر كنیم باید بگوییم او در ابتدای روزِ جمعه شور و اضطرابی را در درونش حس می‌كند و می‌خواهد آن را برطرف نماید، پس همواره به دنبال چیزی می‌گردد، تا بتواند خلأ درونی‌اش را با آن پر كند. و در حقیقت حرکات بیرونی او برای فرونشاندن تشویش درونی‌اش است.

    از صبح آن‌قدر به این طرف و آن طرف می‌رود كه «تنش» خسته می‌شود اما درون او آرام نمی‌گیرد. به فكر تفریحی جدید و جایگزینی دیگری می‌افتد! غروب جمعه كه می‌شود می‌بیند جمعه‌اش تمام شده، همه كاری كرده است اما در عین حال غم عجیبی را در قلب حس می‌كند. از صبح تا غروب تفریح كرده، ظهر غذای مناسبی خورده، عصر در خیابان‌های شهر قدم زده، كیك و بستنی خورده - هر كاری كه به فكرش رسیده كرده - اما آن شور و اضطراب درونی كه از صبح با او بود نه تنها برطرف نشد بلكه شدیدتر شده و با یک ناامیدی هم همراه گشته است. غمی كه عصر جمعه برای انسان پیش می‌آید نشان‌دهندة «انتخاب» بدی است كه آن انسان در طول آن روز انجام داده است، غم این‌كه «چرا به جای خوب انتخاب‌كردن، بد را انتخاب كرده‌ام».

    در واقع، فطرت انسان از انتخاب بد، ناراضی شده است. ممكن است آن شخص برای جواب دادن به این تشویش و فراركردن از غم و یأس، به خانه برگردد و با جایگزین دیگری از همان نوع جایگزینی‌های صبح تا شب «خود»ش را با تلویزیون مشغول كند. اگر شبكه یك او را از «خود»ش نگرفت، شبكه دوم را نگاه كند و اگر آن هم نتوانست او را از «خود»ش بگیرد به شبكه دیگر رجوع كند.


    بعد از آن اعتراض می‌كند كه چرا تلویزیون ایران فقط چند شبكه محدود دارد؟! چرا سیصد شبكه ندارد؟! یعنی می‌خواهد از «خود»ش فرار كند و اعتراض درونی‌اش را نبیند! كمی بعد، از تلویزیون هم خسته می‌شود و تصمیم می‌گیرد بخوابد. این خواب هم برای او نوعی فرار از غم است، چون او در عمق «جانش» بانگی را می‌شنود كه به او می‌گوید : «من امروز را نپسندیدم و این زندگی را نمی خواهم!»(28)




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,763
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    رضایت فطرت و احساس به ثمررسیدن

    جمعه آن شخص را با جمعه رزمندگان اسلام مقایسه می‌كنیم كه در مقابل کفر و استکبار و تجاوز، از صبح به دفاع‌کردن و حمله‌كردن و زخمی‌شدن و شهیددادن مشغول بوده‌اند، عصر كه می‌شود دارای «تنی» خسته هستند اما از آن‌جا كه در تمام طول روز در زیر نور شریعت به فطرت خود جواب داده‌اند، حالِ درونی آن‌ها حال نشاط است، نه غم. یا مثلاً یك فرد دیندار كه درزمان طاغوت، برای دفاع از دین به مبارزه می‌پرداخت و از صبح به تظاهرات مشغول بود، تنها چیزی كه تا عصر عاید او می‌شود گاز اشك‌آور، كتك، ترس و لرز و گرسنگی و تشنگی بود. در غروب آفتاب، دارای «تنی» خسته و احیاناً مجروح است اما به «خود»ش که رجوع می‌كند در عمق جان خود شاد و با نشاط و سرحال است!

    این صدا در كوهِ دل‌ها بانگ كیست؟
    گه پر است زین بانگ این كُه، گه تهی است


    ما این صدا را صدای «فطرت» می‌گوییم. نمی‌خواهیم در این‌جا فطرت را تعریف كنیم، فقط می‌خواهیم بگوییم كه اگر انسان به امور فطری بپردازد و آن صدای فوق غریزه را بشنود و از آن تبعیت کند، در عمق «جانش» احساس رضایت می‌نماید و اگر به آن بی‌محلی کند و بخواهد کارها و فعالیت‌های دیگری را جایگزین پیام آن نماید در نهایت خودِ انسان احساس می‌کند به هیچ‌چیزی نرسیده و با گفتن «چه فایده؟» اثر همة آن کارها در درون او نقش بر آب می‌شود.

    وقتی انسان به «خود»ش رجوع می‌كند بانگی، بصیرتی، عقلی و فهمی را در «جان» خود درك می‌كند كه اگر یك روزِ زندگی را با پیروی از غریزه‌های مادی، با پرداختن به «تن»، یا با دل بستن به خیالات واهی، طی كند، در انتهای روز آن بصیرت درونی که اصل اصیل انسان است، اظهار نارضایتی می‌كند و عملاً اثر همة آن فعالیت‌ها برای انسان هیچ می‌شود. اما اگر به كارهای روحانی و دینی بپردازد همان شعورِ درونی اظهار رضایت می‌كند. این بصیرت و شعور همان بانگ فطرت است و انسان هنگامی اظهار رضایت می‌كند و احساس می‌كند به ثمر رسیده است كه جواب فطرتش را بدهد و بدون جایگزینی‌های کاذب به ابعاد معنوی «وجود»ش پاسخ گفته باشد.

    انسان دارای «تن» و «مَن» است و «منِ» او همان جان اوست، و «جانِ جانِ» او همان فطرت است. اگر انسان به «خود»ش رجوع كند می‌بیند اصلی دارد كه آن اصل، حق‌طلب است، نه غریزه‌طلب. آن اصل، ارضای شهوت و مقام نمی‌خواهد بلكه خدا می‌خواهد.

    اگر به او خدا و معنویت بدهد احساس می‌كند كه به ثمر رسیده است اما اگر به او دنیا و شهوت و خیالات و پُز و رعایتِ نظر مردم بدهد، احساس شكست می‌كند، آن جانِ جان که نظرش به اهدافی بالاتر از اهداف دنیایی است، نور خدا است در جان انسان، تا انسان چشم از سعادت خود بر ندارد، آن نور، اصلِ اصلِ ما یا منِ منِ ما است. مولوی در خطاب به آن بُعد می‌گوید:

    در دو چشم من نشین ای آنكه از من من‌تری
    تا قمر را واگشایم كز قمر روشنتری


    در انتهای روزِ جمعه‌ای كه مثال زدیم؛ شخصی از عملکرد خود غمگین و ناراضی، و شخص دیگری با نشاط و راضی بود، هر چند كه در طول روز، شخص اولْ لذت «بدنی» فراوان، و شخص دوم رنج «بدنی» فراوانی برده بود! ولی شخص دوم آن‌همه رنج بدنی را به چیزی نمی‌گرفت. این امر نشان دهنده آن است كه اگر كسی از بُعد معنویش -كه «خودِ» خودش است - غافل شود در انتها هرچند هم به لذات بدنی خود بپردازد، احساس می‌كند كه زندگی را باخته است! ولی اگر به بعد معنویش توجه كند و آن را بارور سازد هرچند با محرومیت‌هایی همراه باشد، احساس می‌كند كه به ثمر رسیده است، و در نتیجه دارای روحی بشاش و با نشاط می‌شود.





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,763
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    در غروب زندگی، پیرمردان و پیرزنانی احساس شكست و یأس می‌كنند كه در طول زندگی از «خودِ» واقعی شان غافل بوده‌اند و سراسر عمرشان را با دنیا و غریزه و پُز و مقام و خودخواهی پر كرده‌اند. اما پیرمردان و پیرزنانی هم هستند كه در آخر عمر آرام و با نشاط و پر محبت‌اند، گویی كه در نهایتِ سرفرازی چون سرداری فاتح از یك جنگ طولانیِ هفتاد ساله برگشته‌اند.

    آن وقت در وصیت نامه شان می‌نویسند: «با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوی جایگاه ابدی سفر می‌كنم».(29) درست در مقابل آن‌ها كه هشتاد سال به شهوت‌ها دامن زده‌اند و با معنویات جنگیده‌اند و در آخر عمر چون نمی‌توانند بیشتر پُز دهند و بیشتر دنیا داشته باشند همانند انسانی شكست‌خورده، متلاشی می‌شوند. این خطری است كه هر كسی در آخر عمر با آن مواجه است.

    كسانی كه برای دست‌یابی به نشاط و آرامش، خود را با اهداف وَهمی و خیالی سرگرم می‌كنند، پس از مدتی آن نشاط و آرامش می‌رود و دچار غم می‌شوند. و روشن می‌شود آن آرامش و نشاط موقت، حقیقی نبوده، چون آرامش حقیقی نه تنها هیچ‌گاه از بین نمی‌رود، بلکه همواره رشد می‌کند. او در طول روز به گردش و تفریح پرداخت ولی نمی‌دانست كه این نوع برخورد با فرصت‌ها هنگام غروب منجر به یاس می‌شود.

    شما در زندگی خود مثال‌های زیادی از این نوع می‌توانید بیابید، شخصی كه خیال می‌كند تمام بدبختی او نداشتن خانه است وقتی كه صاحب خانه شد خوشحال می‌شود، اما از آنجا كه آرامش او خیالی است پس از مدت كوتاهی آن آرامش را از دست می‌دهد چون عامل آرامش حقیقی تبعیت از فطرت است و لذا نه خانه‌داشتن كسی را به آرامش می‌رساند و نه خانه‌نداشتن آرامش كسی را می‌گیرد، چون خانه تنها یك ابزار است.

    ما مجتهدین بزرگی داشته‌ایم كه ملتی از آن‌ها تقلید می‌كرده‌اند و در عین حال تا آخر عمر صاحب خانه نبوده‌اند و بی‌خانگی را هم حس نمی‌كرده‌اند، چون خدا داشته‌اند. عموماً انسان‌ها با جایگزینی خانه و امثال آن در مقابل اضطراب، می‌خواهند از این طریق از اضطراب‌های ناشی از دوری فطرت رها شوند.






    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 02-11-2016 در ساعت 03:05
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,763
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    فطرت یا منِ برتر

    وقتی‌كه انسان به «خود»ش رجوع كرد احساس می‌كند كه دارای یك «منِ» برتر است؛ حال اگر جواب نیازهای آن «من» برتر را بدهد به ثمر می‌رسد و گرنه با فعالیت‌های زیادی هم که انجام دهد در نهایت احساس بی‌ثمری می‌کند و متلاشی می‌شود. همة پیام بحث فطرت، همین است! که باید پیام فطرت را شناخت و از آن تبعیت کرد تا انسان خود را در زندگی شکست‌خورده نیابد. فطرت انسان، خداپرست است و با خدا آرامش می‌یابد و كسی كه جواب فطرتش را ندهد همواره در زندگی متزلزل است. به عبارت دیگر خداخواهی نیاز روحی و روحانی هر فردی است.

    كل دنیا برای انسان یك وسیله و ابزار است، مانند یك عصا برای اوست؛ خوب و یا بدبودن دنیا هم بستگی به نحوة استفاده ما از آن دارد. یک نفر از عصا به عنوان تکیه‌گاه استفاده می‌کند تا خود را به خانه برساند، نفر دیگر هم ممکن است از عصا به‌عنوان یک چوب محکم استفاده کند و بر سر مظلومی بزند.

    خانه و مدرك و زمین و به‌طور كلی دنیا همانند عصاست و خود به خود حقیقتی ندارند كه داشتن یا نداشتن آن‌ها مهم باشد یا بتواند در آرامش انسان تأثیر بگذارد. مثلاً برق كه توسط ادیسون اختراع شد مورد استفاده همه انسان‌ها قرار می‌گیرد؛ از متدینین گرفته تا جنایتكاران، و چه بسا جنایتكاران، استفاده بیشتری از آن بكنند. داشتن یا نداشتن دنیا هم مثل همین برق است، نمی‌توان گفت كسی كه دنیای بیشتری دارد به مقصد نزدیك‌تر شده است.

    در حالی‌که شما تجربه کرده‌اید كسانی كه از مقصد حقیقی دورترند بیشتر اسیر دنیا هستند. تنوع‌طلبیِ افراطی اهل دنیا که به هیچ‌ وجه از دنیا قانع نمی‌شوند، نشانة همین حقیقت است. چون از طریق دنیا به آرامش حقیقی دست نیافته‌اند، خودشان را با آرامش‌های خیالی مشغول كرده‌اند و لذا هر از چندگاهی با یك امر خیالی به طور موقت آرام می‌شوند و زود هم آن را از دست می‌دهند و به سراغ چیز دیگری می‌روند تا به خیال دیگری مشغول شوند. كسی كه اهل دنیاست و خانه ندارد، در ابتدا به داشتن یك خانه بسیار كوچك هم راضی می‌شود، اما وقتی آن را به‌دست آورد و مدتی با خیال آن خوش بود، چیزی نمی‌گذرد که به خیال داشتن خانة بزرگ‌تری می‌افتد.

    خانه‌اش را هم كه بزرگ كرد به خیال تغییر دكوراسیون آن می‌افتد، حتی موقعی كه پیر می‌شود و باید آمادة مرگ و ابدیت باشد همچنان در پی آن است که وامی بگیرد و خانه‌اش را خراب کند و از نو بسازد، زیرا کسی که اهل دنیا است از هیچ چیز راضی نمی‌شود و به آرامش دست نمی‌یابد. اما در زندگی دینی چون فطرت انسان به آنچه می‌خواهد می‌رسد دیگر در زندگی او آن نوع تنوع‌طلبیِ افراطی مطرح نیست، زیرا هرچه انسان بیشتر به سوی خدا برود و بیشتر به او نزدیك شود بیشتر احساس می‌کند به مقصدش رسیده است و لذا هرگز آن را تغییر نمی‌دهد.

    امام خمینی«(ره)» چهارده سال و اندی در نجف زندگی کردند، وقتی كه به ایشان می‌گویند: «كنار شط بسیار زیبا شده است، سری به آن‌جا بزنید تا سرحال شوید»، حضرت امام«(ره)» کار خودشان را می‌کنند و همچنان هر روز مسیر مسجد و مَدْرَس و حرم را ادامه می‌دهند، چون با امیرالمؤمنین(ع) و با خدای امیرالمؤمنین زندگی می‌كنند و گرفتار دنیا نیستند که هر روز به امید به‌دست‌آوردن نشاطی از طریق خیالی به کاری دست بزنند. گفت:

    آن كه در خانه‌اش صنم دارد
    گر نیاید برون چه غم دارد






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,763
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    نمی‌خواهم بگویم تنوع‌طلبی و یا به پارک و تفریح‌رفتن به‌کلی بد است، بلکه می‌خواهم عرض کنم گاهی انسان چنان با آرامش های خیالی زندگی می‌كند كه آرامش حقیقی «خود»ش را از دست می‌دهد و آرامش‌های خیالی را جایگزین عواملی می‌کند که موجب آرامش حقیقی می‌باشند. همه انسان ها خدا را می‌خواهند اما بعضی از آنها خدا را گم كرده و به امور ناپایدار دل می‌بندند و وقتی در آخر عمر به خود می‌آیند می‌یابند كه زندگی‌شان را باخته‌اند و چیزی به دست نیاورده‌اند.

    و این بدترین شلاقی است كه برگرده بشر فرود می‌آید. خداوند به لطف خود چراغ قرآن را برای همیشه در «قلب» ما روشن نگاه دارد، قرآن می‌فرماید: «اَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُ الْقُلُوبُ».(30) ای آدم‌ها! «فقط» با یاد خدا آرامش پیدا می‌كنید، چرا به غیر او دل بسته‌اید؟! شما با غیر خدا آرامش پیدا نمی‌كنید. گفت:
    خبر داری كه سیاحان افلاك
    چرا گردند گرد محور خاك
    چه می‌جویند از این منزل بریدن
    چه می‌خواهند از این محمل كشیدن
    همه هستند سرگردان چو پرگار
    پدید آرنده خود را طلبكار


    ما در بحث فطرت می‌خواهیم بگوییم كه صدای هدایت خدا در عمق جان انسان‌ موجود است، كافی است انسان به «خود» بیاید و «خود» را از غفلت‌ها آزاد كند تا خدا را -كه در عمق جان او وجود دارد- بیابد.

    همان گونه كه «مَنِ» انسان در «تنِ» او هست، و اگر انسان نظر خود را از تن‌ منصرف کند و به مَنِ خود بیندازد، آن را می‌یابد، خدا هم همان‌گونه در عمق جان انسان هست و خودش فرمود: «أنَا جَلیسُ مَنْ ذَکَرَنی»(31) من همنشین آن کسی هستم که مرا یاد کند، اگر نظر را از بقیه بردارد و به من بیندازد، مرا می‌یابد، و شما این را در خودتان می‌توانید احساس کنید، او نزد انسان است. در خطاب به خدا می‌گوید:

    جان نهان در جسم و تو درجان نهان
    ای دهانت در دهان، ای جان جان






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




صفحه 3 از 14 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi