صفحه 1 از 14 1234511 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 134

موضوع: آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,870
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    ghalb. آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین






    آشتی با خدا
    از طریق آشتی با خود راستین








    مقدمه مؤلف


    هیچ محتاج می گلگون نه‌ای
    ترك كن گلگونه، تو گلگونه‌ای

    به عنوان مقدمه چه بگویم؟ نمی‌دانم چه شد كه دوستان عزیز و دلسوز- كه نگران سرگشتگی جوانان هم‌سن و سال خود هستند- به سلسله بحث‌های «آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین» دل بستند، آستین همت بالا زدند و با تلاش طاقت‌فرسا، مباحث را از نوار پیاده كردند و پس از تصحیح و تایپ و غلط‌‌‌‌‌گیری و هزار و یك كار پرزحمت دیگر- كه باید انجام داد تا یك نوشته به صحنه آید!- حالا از من خواسته‌اند تا مقدمه‌ای بر آن بنویسم. همین‌قدر می‌توانم بگویم كه مقدمه‌‌ی من، توجّه به همان انگیزه‌ای است كه موجب شد این جوانان عزیزِ از خود گذشته، احساس كنند كه باید صدای شیوای جانشان را به طریقی به گوش خود برسانند، و این سخنان را وسیله‌ای برای چنین كاری تشخیص دادند.

    اگر شما خواننده‌ی عزیز، احساس می‌كنی در میان دیوارهای بلندی زندانی شده‌ای كه خود برای خود ساخته‌ای، و فكر می‌كنی كه باید آن دیوارها را خراب كنی و «خودِ گمشده‌ات» را و معنی خودت را بیابی، شاید بتوانی از طریق این نوشتار - یا بگو این گفته‌ها كه به صورت نوشته درآمده است!- تا حدی به « خودِ اصیل‌ات» دست یابی و آرام آرام با او آشنا شوی و در آینه‌ی او، خود را بیابی. با نور عقل و فطرت،‌دیوارهای وَهْم را خراب كنی و به بالاتر از آن پرواز كنی و در نهایت متوجّه واقعی‌ترین و آشناترین واقعیات، یعنی خدا شوی، آری خدا! اما نه آن خدایی كه افكار، او را می‌فهمند و در اندیشه‌هاست، بلكه آن خدایی كه جان‌ها او را می‌یابند و نیز در دریای وجودت، با بهترین انسان‌ها، یعنی پیامبران خدا(ع)آشنا گردی و در آینه‌‌ی جانت متوجّه آشنایان عزیزی به نام امامان(ع)شوی. خود را از پیرایه‌ها جدا بینی و پیرایه‌ها را خود نبینی، و حجاب جان را جان نپنداری! اگر بخواهی می‌توانی خود را از زمان و مكان و از همه چیز، آری از همه چیز آزاد كرده، او را در وسعتی به بیكرانگی ابدیت ببینی و از آن‌جا به جهت گذشته‌هایت به ریش خود بخندی كه چگونه بوده‌ای! خواهی دید كه همه چراغ‌ها در جان تو روشن شده است، گویی همه چشمه‌ها از جان تو می‌جوشند!

    حافظ در رویکرد به قصه گذشته خود گفت:

    گوهری كز صدف كون و مكان خارج بود
    طلب از گمشدگان لب دریا می‌كرد
    بیدلی در همه ایام خدا با او بود
    او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌كرد

    اگر باور داری كه «آدمی گودالی است كه ژرفنایش پایان ندارد و شمردن موهای تن او آسان‌تر از شمردن احساس‌های اوست»؛ و اگر باور داری كه «بیشتر مردم كوه‌های بلند و امواج سهمگینِ دریاها و رودهای پهن خروشان و بیكرانگی اقیانوس‌ها و گردش ستارگان را به دیده اعجاب می‌نگرند، ولی به خود خویش اعتنایی ندارند» و عمده مشكلشان نیز همین است، شاید از طریق این مباحث بتوانی الفبای گفتگو با خود را بیابی، و كند و كاو در لایه‌های وجود خود را آغاز كنی و كتاب وجود خود را ورق زنی و آرام آرام، خود را بخوانی- و معنی «آشتی با خود» همین است- و اگر با خود آشتی كردی تو هم مثل بقیه،‌ خدا را در خود،‌خواهی یافت و خواهی گفت:

    «راستی ای خدا! وقتی تو را دوست دارم، آنچه دوست دارم چیست؟ نه جسم است و نه تن، نه زیبایی گذران است و نه درخشش روشنایی، نه آوازی دلكش و نه گل‌ها و گیاهان خوشبو...! دوست‌داشتن خدا، دوست‌داشتن آن چیزها نیست، با این‌همه وقتی خدا را دوست دارم، روشنایی‌ای خاص، آوازی خاص و بویی خاص را دوست دارم، یعنی روشنایی و بوی درونی‌ام را، كه روحم را روشن می‌كند! آنچه در مكان نمی‌گنجد، به صدا درمی‌آید، آنچه در زمان نیست ولی خودش هست!... این است آنچه دوست دارم هنگامی كه خدایم را دوست دارم، و هنگامی كه با خودم آشتی خواهم كرد.»

    بیا از خویشتن خویش پنجره‌ای بساز و از آن پنجره بدون هیچ حجابی- حتی بدون حجاب استدلال- از عمق جان بنگر و فقط بنگر، و خدا را بیاب! به او بگو: «ای خدایی كه دوست داشتن تو رایگان است و در عین حال قیمتی‌ترین چیزها هستی، پس هر چه- جز خودت- را به من دهی، چه بهایی می‌تواند برای من داشته باشد؟». فقط باید پنجره جانت را به سوی او باز كنی و خود را از زیر غبار وَهْم‌ها و افكار پراكنده، آزاد نمایی و بدانی همین نگاه و همین پنجره‌ای كه از خویشتن خویش ساختی، برای خدا داشتن كافی است. آری! همین؛ و خدا را باید رایگان دوست داشت و از خدا باید خدا را خواست.

    بشتاب تا از خدا آكنده شوی و از خدا سیراب گردی، چون او خود برای تو كافی است و جز او هیچ چیز برای تو كافی نیست، چرا كه انسانِ سبك‌بال آن انسانی نیست كه می‌داند چه چیزی خوب است- كه این كار فیلسوفان است- بلكه آن انسانی است كه «خوب» را دوست دارد.
    مشكل آن است كه ما با خود آشتی نیستیم، و خود را چون حمّالی برای هدف‌های وَهمی در قالب‌هایی از کبر به در و دیوار می‌كوبیم و آن‌وقت چگونه می‌توانیم با بال‌های شكسته به آسمان‌های صاف و بلورینِ غیب سركشی كنیم و بر سبزه‌های برزخ قدم زنیم و از سكوت زلال آن دیار سیراب شویم؟!

    جان همه روز از لگدكوب خیال
    وز زیان و سود و از بیم زوال
    نی صفا می ‌ماندش، نی لطف و فرّ
    نی به سوی آسمان راه سفر


    باید با خود آشتی كنیم تا ملكوت آسمان‌ها را در خود بیابیم و در آنجا قدم بگذاریم، كه باید در آنجا قدم نهاد. و چون كسی در آنجا قدم نهاد، خواهد فهمید كه ملكوت آسمان‌ها یعنی چه! پس باید عمل كرد تا فهمید!

    این مباحث را خوب زیر و رو كن. به یك بار خواندن، هرگز اكتفا نكن. مطالب را با خود درمیان بگذار و در خودت جستجو كن. ببین آیا این مباحث قصه‌ی تو نیست كه بر دیوارهای این اوراق نوشته شده است؟

    پس در این كتاب، خودت را بخوان با خودت آشنا شو تا دریچه‌ها گشوده شوند!
    آخرالامر نمی‌دانم به عنوان مقدمه چه بنویسم! پیشنهاد دارم شما خواننده عزیز از خودِ این جوانان روشن‌ضمیر- كه من با تمام وجود به آن‌ها دل باخته‌ام- بپرسی كه چرا این گفتار را به صورت كتاب درآوردند.

    من دقیقاً نمی‌دانم كه آن‌ها چه جوابی خواهند داد. شاید طاقت شنیدن جواب آن‌ها را هم نداشته باشم ولی هر چه به تو گفتند همان را به عنوان مقدمه بر این كتاب بپذیر، و اگر هم چیزی نگفتند از نگفتن آن‌ها حرف‌های نانوشته را بخوان! نمی‌دانم حیا می‌كنند كه نمی‌گویند یا حرف‌های ناگفته‌ای دارند كه گفتنی نیست.
    اصغر طاهرزاده







    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  2. تشكرها 2


  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,870
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    جلسه اول - پوچی چرا؟ اضطراب به چه دلیل؟


    آفت غفلت از فقر ذاتی انسان

    اگر انسان بتواند «خود» را به‌درستی، ارزیابی كند و به طور صحیح بشناسد، معنای بسیاری از حقایق و دستوراتی كه دین مطرح نموده است برایش مشخص می‌شود. این روایت مکرراً از معصوم به ما رسیده است كه: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»؛(1) هركس «خود» را بشناسد، خدایش را شناخته است، پس ما می‌توانیم از راه «خود» شناسی ، به خداشناسی مطمئنی دست یابیم و از این طریق حقیقتِ «توحید»، «نبوت»، « معاد» و «امامت» را در جان خود روشن كنیم.

    بحث این جلسه درباره‌ی پوچی و اضطراب و دلایل وجود آن‌ها در انسان است.
    گاهی انسان در «خود» احساس پوچی و اضطراب می‌كند. در چنین حالی اگر انسان علت آن را بداند می‌تواند آن را رفع كند وگرنه برای فرار از آن خود را سرگرم و مشغول چیزهای دیگری ساخته، از سرابی به سرابی و از دردی به دردی دیگر پناه می‌برد و از درد درونی و درمان صحیح آن غافل می‌شود، و مشكل همان‌طور باقی می‌ماند. به همین دلیل، برای درمان صحیح باید بدانیم ریشه پوچی‌ها و اضطراب‌ها چیست.

    این یک قاعده است که هرگاه انسان به «خود»ش رجوع ‌كند، اگر احساس كند زندگی و كارهایش بیهوده و بی‌فایده است، دچار پوچی می‌شود؛ و همین كه این احساس به او دست دهد، اضطرابی نیز در او به‌وجود می‌آید كه باعث تشویش و سرگردانی و «چه كنم؟ چه كنمِ؟» او می‌شود، هر وقت انسان اضطرابی را در «خود» حس می‌كند اگر خط آن را بگیرد و ادامه دهد، به پوچی یا ضرر می‌رسد. اگر عمیقاً ارزیابی کنیم؛ ریشه احساس پوچی‌برمی‌گردد به این‌که انسان فکر کند خودش برای رسیدن به مقصد و هدفش کافی است و لذا با تکیه بر خود و نظر استقلالی به «خود»، می‌خواهد امورات خود را ادامه دهد.
    خداوند می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ».(2)
    ای مردم شما ذاتاً فقیرید و هیچ چیزی از خود ندارید و تنها خدا غنی و ستوده است.

    پس اگر انسان به «خود»ش نظر كند می‌‌بیند از «خود» هیچ چیز ندارد، حال اگر در همین هیچ‌بودن خود متوقف شود به پوچی می‌رسد، و پوچی هم در نهایت موجب اضطراب است. اما اگر در عین توجه به هیچ‌بودنِ خود، به حق نظر كند و از پرتو نور او بهره بگیرد، می‌‌یابد همه چیز از خدای «غنیِِ حمید» است و می‌تواند به نور غنیِ حمید متصل شود و در نتیجه به غنا و كمال برسد؛ یعنی به آرامش و اعتماد دست یابد و از پوچی و اضطراب رهایی یابد.





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  5. تشكرها 2


  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,870
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    آفات دل‌بستن به غیر خدا

    تنها خدا غنی و پایدار است و غیر خدا پوچ و نابودشدنی و رفتنی است. پس دل بستن به غیر خدا یعنی دل بستن به پوچی‌ها. به عنوان مثال: اگر كسی به ساختمان - كه رفتنی است- دل ببندد به پوچی دل بسته است، اما اگر برای ایجاد بستر بهتری جهت بندگیِ خدا، ساختمان بخواهد، دیگر به پوچی دل نبسته است، یا اگر كسی به حافظه‌اش دل ببندد- چون حافظه با دوران پیری از بین می‌رود- در واقع به پوچی دل بسته است، و نتیجه‌ی آن اضطراب خواهد شد. دل بستن به مدرك، قدرت، ثروت و امثال این‌ها نهایتاً موجب پوچی و اضطراب است. «مدرك» با فراموش‌كردن آموخته‌ها، توان واقعی‌اش را از دست می‌دهد. «قدرت» پس از مدتی كم می‌شود، «ثروت» بعد از مدتی تمام می‌گردد، ‌یا ما عمرمان تمام می‌شود و دیگر از آن بهره نمی‌بریم! هر كدام از این‌ها اضطراب‌آور و اذیت‌كننده است و انسان را از آرامش دور می‌كند.

    اگر انسان به هر چیز - غیر از خدا- نظر كند و دلِ خود را به آن بدهد، ناخودآگاه در ضمیرش یك نوع دل‌بستن به پوچی‌ها صورت گرفته است،‌هر چند ممكن است در ظاهر اصلاً متوجه نباشد. ممكن است كسی به فرزندش دل ببندد و بگوید: «ماشاءالله فرزندم جوان است وماندنی.» در حقیقت بیان می‌كند كه ناخودآگاه، اضطرابِ رفتنِ او را دارد. اگر به كسی خبر دهند كه در كنكور قبول شده است اول خوشحال می‌شود ولی در عین خوشحالی یك نوع غصه هم در دل آن حالِ خوش دارد.

    زیرا می‌داند آن خوشحالی نمی‌ماند و باید به چیز دیگری وصل شود. چون صِرف قبول شدن در كنكور هدف انسان نیست، از رفتن به دانشگاه خوشحال است اما در عین حال، اضطراب گذراندن ترم اول و دوم و... را دارد. باز با گذراندن ترم اول، یك خوشحالی دارد و یك اضطراب، خوشحالی از این‌که ترم اول را با موفقیت گذراند، اضطراب از این‌که ترم بعد را چگونه بگذرانم و ... وقتی فارغ‌التحصیل شود باز دلش شور و اضطراب دارد؛ رفتن به سربازی، پیدا كردن كار، ‌فكرِ خانه و همسر و ماشین... و خلاصه اسیرشدن در میان غم‌های بزرگ‌تر!

    البته منظورم این نیست كه این كارها بد است، بلكه منظورم این است كه هرگونه گرایش به «غیر خدا» اضطراب‌آور است، باید به این نکتة مهم رسید که در دلِ هر چیزِ غیر خدایی یك اضطراب هست، اصلاً جنس دنیا این است0(3) تازه بعد از تمام‌كردن تحصیلات و رسیدن به همسر و خانه مثل پدرش می‌شود! یعنی همچنان اضطراب دارد؛ شوهردادن دخترها، زن‌دادن پسرها و كامل‌كردن خانه و ... بعد پیر می‌شود، و باز هم اضطراب هست آن‌هم به نحوی شدیدتر، زیرا شدیداً احساس پوچی می‌كند.

    زبان حال پیر مردها و پیر زن‌هایی كه از طریق دل‌بستن به غیر خدا به زندگی و كار پرداخته‌اند این است: «ای دنیا! اُف بر تو!» این بدان معنی است كه آن‌ها به آنچه می‌خواسته‌اند نرسیده‌اند. یعنی زندگی‌شان پوچ شده. پس دل بستن به غیر خدا، ‌مساوی با دل‌بستن به پوچی‌ها و روبه‌روشدن با انواع اضطراب‌ها است.





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  7. تشكرها 2


  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,870
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    رابطة کفر و پوچی

    چنانچه عنایت فرمایید در منطق قرآن كافر كسی است كه به غیر خدا دل می‌بندد! پس می‌توان نتیجه گرفت که دل‌بستن به پوچی‌ها در واقع یك نوع كافرشدن است.(4) و اگر كفر، زندگی كسی را بگیرد عملاً او را به غیر خدا دل بسته كرده است. و غیر خدا نماندنی است- تازه اگر به‌دست بیاید- دنیا چنان است كه اگر كسی نداشته باشد، آن را می‌خواهد و اگر داشته باشد، بیشترش را طلب می‌كند. به بیان دیگر اندازه ثابتی ندارد كه تمام شود.(5) به قول معروف؛ دنیا مانند دُم ماهی در آب است، هر چند هم شخصی سعی كند كه دُم ماهی را در آب بگیرد نمی‌تواند، اگر هم بالاخره با تلاش زیاد آن را گرفت، بلافاصله با تکانی که ماهی به خود می‌دهد، از دست او در می‌رود! غیر خدا هم دست نیافتنی است چون اصلاً وجود بالذّات و استقلالی ندارد، اگر هم كسی به آن دست یافت، دو حالت دارد: یا برایش نمی‌ماند، یا اگر ماند فكر می‌كند آن مقدار كه دارد برای او كم است.

    كسی كه به پوچی‌ها دل ببندد حتماً مأیوس می‌‌شود. چون یأس موقعی برای انسان پیش می‌آید كه یا كاری كرده و فایده‌ای از آن نبرده، یا می‌خواهد كاری بكند منتهی از نتیجه‌گرفتن آن مطمئن نباشد. كل دنیا از آن جهت كه دنیاست یك نحوه پوچی به همراه دارد، چون ماندنی نیست. پس كسی كه مقصدش دنیا - یعنی غیر خدا- شود حتماً مأیوس می‌شود. حال نتیجه‌ی یأس چیست؟ گفت:
    من به هر جمعیتی نالان شدم
    جفت بد حالان و خوش حالان شدم

    هر روز، به كاری، و هر دم، به دری است! چون مأیوس است و می‌خواهد از یأس بیرون آید، همین طور می‌دود، درست مثل كسی كه تشنه است و در وسط بیابان قرار گرفته است، به دنبال آب به این طرف و آن طرف می‌دود. لحظه‌ای قرار ندارد، اما به آن نمی‌رسد. نه می‌تواند ندود، نه مطمئن است آنجا كه می‌دود آب هست. در یك حالت تردید به‌سر می‌برد. گفت:
    دور می‌بینی سراب و می‌دوی
    عاشق آن بینش خود می‌شوی

    با خیالات خود زندگی می‌کند و وقتی خواست با آن‌ها ارتباط واقعی پیدا کند می‌بیند هیچ‌چیز نبود.

    گوید او چندان كه افزون می‌دوی
    از مراد دل جداتر می‌شوی
    آنچه تو گنجش توهّم کرده‌ای
    از توهّم گنج را گم کرده‌ای

    با خیالات خود زندگی می‌كند و وقتی خواست با جدیت با آنها ارتباط برقرار كند می‌‌بیند هیچ چیز نبود. یا شخصی كه با جدیت و تلاش فراوان تمام فکر خود را متمرکز می‌کند تا مدرک دانشگاهی درجه بالایی کسب کند، اما در‌ یک بازخوانی مجدد، درمی‌یابد به آنچه می‌خواسته، نرسیده است. حالا یك باغ می‌خرد تا روزهای تعطیل، برای تفریح به آنجا برود.

    در واقع او با آن مدرک درجة بالا نتوانسته است یأس «خود» را برطرف كند و به آرامش برسد. وقتی هم كه باغ را خرید مدتی با آن خوش است اما دوباره می‌بیند كه ناآرام است. باغ را می‌فروشد و به یکی از شهرهای توریستی مهم دنیا می‌رود، جایی كه بتواند خوش بگذراند، و باز خود را با یأس و پوچی روبه‌رو می‌بیند.

    علت این‌كه او هر لحظه به كاری است و هر لحظه یك تصمیمی می‌گیرد، به خاطر این است كه می‌خواهد از راهی غیر از راه حقیقی، از یأسِ خود فرار كند. آنچه را دارد كافی نمی‌داند و با آن آرام نیست و قرار و اعتمادی در «خود‌»ش حس نمی‌كند و آنچه را هم که ندارد، نمی‌داند که چیست، فکر ‌می‌کند پول و مقام ندارد و لذا با دل‌بستن به امثال پول و مقام می‌خواهد آرامش مورد نیاز روحش را تأمین کند ولی چیزی نمی‌گذرد که می‌بیند روز از نو، روزی از نو، باز همان یأس و همان احساس پوچی. همة این نمونه‌ها به ما می‌گوید دل بستن به غیر خدا برابر است با مأیوس‌شدن.






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  9. تشكرها 2


  10. Top | #5

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,870
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    ریشة یأس و ناامیدی

    قرآن می‌فرماید: «... إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»(6)
    جز كافران هیچ كس از مدد خدا مأیوس نمی‌شود.

    كافر به پوچی‌ها دل بسته است و دل‌بستن به پوچی‌ها همان دل‌بستن به غیر خدا و مأیوس‌شدن از لطف و مدد پروردگار است، از غیر خدا هم كه كاری بر نمی‌آید. به همین دلیل كافر به پوچی و اضطراب دچار می‌شود. هركس، غیر خدا را دارد در واقع چیزی ندارد چون دل با آن چیزها قانع نمی‌شود. و چون آن چیزها برایش ماندنی نیست احساس پوچی می‌كند.

    ناگفته نماند كه اگر انسان به خدا وصل شود همه‌چیز عكس می‌گردد؛ كسی كه خدا را می‌خواهد خانه هم می‌سازد اما برای ‌این‌كه در آن عبادت كند. در این حال، خانه او را به پوچی نمی‌كشاند و از آن مهم‌تر حوادث زمانه او را به دنبال خود نمی‌برد و تحت تأثیر حادثه‌سازان، زندگی خود را به‌دست آن‌ها نمی‌دهد، بلکه به پیروی از انبیاء الهی، عالم را تحت تأثیر حکم خدا قرار می‌دهد و به عبارت دیگر در مسیری وارد می‌شود که تاریخ‌ساز خواهد بود و نه فروافتادن در زباله‌دان تاریخ.

    كسی كه تلاش می‌کند آفتابِ روی دیوار خانه‌اش را بگیرد، می‌بیند پس از مدتی آفتاب رفت. دیوار از خودش آفتاب نداشت؛ خورشید است كه آفتاب دارد. همین طور است اگر كسی به مخلوق خدا دل ببندد: چون مخلوقات خدا رفتنی هستند، آن شخص می‌بیند پس از مدتی دست خالی است و لذا به پوچی می‌رسد و مأیوس می‌شود.

    اكثر جوانانی كه به غیر خدا دل می‌بندند دچار یأس می‌شوند. علت این یأس به «خود» آنها برمی‌گردد، اگر به دكترا دل ‌بسته بود و به دست نیاورد زندگیش را پوچ می‌پندارد. در حالی که اگر به این نوع چیزها دل نمی‌بست، دیگر برایش فرقی نداشت که به آن‌ها برسد یا نرسد و اگر هم به ‌آن‌ها نمی‌رسید دچار پوچی و یأس نمی‌شد.(7) بعضی از افرادی كه در كنكور قبول نمی‌شوند می‌گویند اگر پدرمان ما را به كلاس كنكور فرستاده بود قبول می‌شدیم! و کسانی هم که به کلاس کنکور رفتند و قبول نشدند، بهانه دیگری پیدا می‌كنند. مثلاً می‌گویند خروس همسایه زیاد می‌خواند، حواس من پرت می‌شد! بدین ترتیب هر كس سعی می‌كند بهانه‌ای پیدا كند تا اضطرابش را توجیه كند ولی متوجه نیست كه این‌ها تفسیر حقیقیِ یأس و اضطرابش نیست.

    اگر كسی خدا نداشته باشد پوچی‌هایش را درست تفسیر نمی‌كند. همان‌طور که در نوردادن و گرما و رنگ طلایی، خورشید اصل است و نمی‌توان نورانیّت و گرمازایی و رنگ طلایی داشتن را به دیوار خانه نسبت داد و اگر كسی چنین كاری كند وقتی كه غروب می‌شود و نور از دیوار خانه غایب می‌گردد، خجالت‌زده گشته و می‌بیند كه چه كار غلطی كرده است. همان‌طور هم تمام عالم و آدم جلوه‌های انوار اسماء الهی هستند. عالم و آدم مثل نوری هستند كه از خورشید به ما می‌رسد و خورشید حقیقی خداست. فرمود: «اللهُ نورُ السَّمواتِ و الاَرْض»(8) آسمان‌ها و زمین ظهور نور خداوند و اسماء اوست. اگر كسی به غیر خدا دل ببندد از آنجا كه غیر خدا رفتنی است حتماً خجالت‌زده می‌گردد و به پوچی دچار می‌شود.






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  11. تشكرها 2


  12. Top | #6

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,870
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    کشف جایگاه پوچی در روان

    هركس باید بتواند پوچی و اضطراب خود را به راحتی تفسیر كند. یكی از دلایل این‌كه اهل دنیا معمولاً عصر جمعه احساس پوچی و دل‌مردگی دارند این است كه جمعه‌شان را صرف دنیا كرده‌اند. اما كسانی كه در یك معنویت طولانی زندگی كرده‌اند و از زمینه‌های معنوی روز جمعه بهره گرفته‌اند، در عصر جمعه شاد و سرحال هستند. دعا می‌خوانند، عبادت می‌كنند، صله رحم به جا می‌آورند، به قبور اموات سر می‌زنند؛ خلاصه در حالت معنوی خود عیش می‌كنند! گفت:
    این‌كه بینی مرده و افسرده‌ای
    زان بود كه ترك سرور كرده‌ای


    اگر كسی علت افسردگی و دل‌مردگیِ عصر جمعه را نفهمد فكر می‌كند دلیل غصه‌اش، نداشتن سرگرمی‌های مهیج است! می‌گوید اگر فلان وسیله بازی و سرگرمی را داشتم، عصر جمعه مشغول بازی با آن‌ می‌شدم و دیگر خسته و افسرده نبودم! اما وقتی همان وسیله را خرید پس از مدتی از آن‌ها هم خسته می‌شود. حالا در واقع با داشتن آن وسیله، بی‌‌وسیله می‌شود! درست مانند اهل دنیا كه با داشتن دنیا، بی‌دنیایند! و چون علت افسردگی را نمی‌دانند مجبور می‌شوند چیز دیگری از همان دنیا را جایگزین آن كنند... همة این‌ها به جهت آن است که علت افسردگی خود را نمی‌دانند و متوجه نیستند اگر كسی بخواهد با غیر خدا قرار و آرامش پیدا كند همیشه بی‌قرار و بی‌آرامش است. گفت:

    آن نفسی که با خودی بسته ابر غصه‌ای
    و آن نفسی که بی‌خودی مه به کنار آیدت
    آن نفسی که با خودی یا ر کناره می‌کند
    وآن نفسی که بی‌خودی باده یار آیدت
    آن نفسی که با خودی همچو خزان فسرده‌ای
    وآن نفسی که بی‌خودی دی چو بهار آیدت
    جمله بی‌قراریت از طلب قرار توست
    طالب بی‌قرار شو، تا كه قرار آیدت


    بی‌قراری و عدم آرامش انسان به‌خاطر آن است كه می‌خواهد با دنیا قرار بگیرد در حالی كه باید طالب حق شود؛ مثل مؤمنین واقعی که از طریق ارتباط با حق آرام هستند، از خود رسته و به حق پیوسته‌اند. لذا می‌فرماید: «آن نفسی که بی‌خودی، بادة یار آیدت» وقتی از منیت خود آزاد شدی، با صفات یار به‌سر می‌بری و مست نظر به اویی. امام خمینی«(ره)» هنگامی كه از پاریس به ایران برمی‌گشتند و به ظاهر بزرگ‌ترین پیروزی را به‌دست آورده بودند و شاه و نظام شاهنشاهی را سركوب كرده و ملت به دعوت ایشان قیام نموده بودند، علی‌القاعده باید خیلی خوشحال باشند، خبرنگاری از ایشان ‌پرسید: «آقا در چه حالی هستید؟» امام فرمودند: «هیچی!» این جواب نشان می‌دهد امام؛ طالبِ بی‌قرارِ خداست نه طالبِ پیروزی دنیایی. امام«(ره)»، «قرار» را از جای دیگری به‌دست آورده‌اند. همان که گفت: «آن نفسی که بی‌خودی، مه به کنار آیدت» خدا نزد تو است. امام«(ره)»، خوشحال است چون بندگی كرده است نه چون بر شاه پیروز شده است. لذا مولوی در ادامه می‌گوید:

    جملهِ نامرادیت از طلب مراد توست
    ورنه همه مرادها جمله نثار آیدت(9)


    تا دنبال آرزوهای دنیایی هستی، همواره با نامرادی روبه‌رو می‌شوی، وگرنه چنانچه خود را از آرزوهای وَهمی دنیا آزاد کردی، می‌یابی که همه آنچه به‌واقع می‌خواستی در پیش خود داری. همه‌ی انسان‌ها به دنبال آرامش هستند، ولی كسی با دنیا آرام نمی‌شود، آرامش با خدا فرا می‌رسد، و كسی كه با خدا آرام گیرد همه‌ی آرزوهای حقیقی‌اش برآورده می‌شود. خدا می‌فرماید: «... أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(10) یعنی ای انسان‌ها! همه‌ی شما به دنبال آرامش می‌گردید، بدانید كه این آرامش و اعتماد و اطمینان فقط با خدا به‌دست می‌آید.






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  13. تشكرها 2


  14. Top | #7

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,870
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    برکات ایمان به خدا


    آنچه باعث بی‌خداشدنِ انسان می‌شود جلوه و زیباییِ ظاهری پوچی‌هاست. كافر به پوچی‌ها دل می‌بندد و عمرش بی‌حاصل می‌شود. عمر بی‌حاصل به جهت بی‌ایمانی است و اگر عمر كسی بی‌حاصل شد، اضطراب‌های گوناگون او را فرا می‌گیرد! ایمان است كه انسان را به خدا وصل می‌كند. و اگر انسان به خدا وصل نشود عملاً چه بخواهد و چه نخواهد به دنیا- یعنی پوچی‌ها- وصل شده است.

    اگر انسان به جای آن كه به خدا اعتماد داشته باشد به خودش اعتماد كند، دچار پوچی می‌شود. كسی كه به كمك هوش خود یا به کمک قدرت خود بخواهد مشكلاتش را حل كند دیری نمی‌پاید كه از بین می‌رود، چون از خدا جدا شده است. اگر كسی بگوید « به حول و قوة الهی، إن‌شاءالله فردا چنان می‌كنم» اشكالی ندارد، خداوند هم در قرآن توصیه می‌فرماید که؛ «وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا، إِلَّا أَن یَشَاء اللَّهُ...»(11) برای انجام چیزی نگویید من فردا آن کار را انجام می‌دهم مگر این‌که بگویید اگر خدا بخواهد.

    پس اگر كسی بگوید: «من با زور خودم فلان می‌كنم»، خداوند عملاً به او می‌نمایاند که: «اَنْتُمُ الْفُقَراء» شما فقیرید، تو سایه‌ای، چیزی نیستی باید به حق وصل شد تا چیز شوی. گفت:
    سایه بنماید و نباشد
    ما نیز چو سایه هیچ هستیم

    ایمان وسیله‌ای است برای اتصال انسان به غنی مطلق یعنی خدایی که «هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمید» است. و بی‌ایمانی چون جدایی از غنی مطلق و حمید است، ماندن در فقر و نیستی است و در نتیجه عامل سرگردان‌شدن در میان پوچی‌هاست. در واقع هركس كه راه ایمان به خدا را نیافته و به او مؤمن نیست، حتماً مضطرب است.

    گاهی انسان، خودش نمی‌داند مضطرب است همان‌طور که بسیار پیش آمده که انسان عصبانی نمی‌داند عصبانی است و اگر به او بگویی فعلاً تو عصبانی هستی موضوع را برای بعد بگذار، می‌گوید نه من عصبانی نیستم. مثلاً راننده‌هایی كه ماشین‌هایشان بنا به دلایلی در هم گره خورده است وقتی یك ماشین دیر حرکت کند، چند بار بوق می‌زنند، این‌ها اضطرابی دارند كه خودشان نمی‌شناسند. باید سر فرصت فكر كنند تا بفهمندكه چقدر با خودشان جنگیده‌اند!

    انسان‌ها متوجه نیستند كه بی‌ایمانی و اضطرابشان آن‌ها را متلاشی می‌كند. مانند دستی كه بر اثر سرما كرخ و بی‌حس شده باشد، در چنین حالتی اگر دست را روی آتش بگذارند به‌طوری كه بسوزد، شخص احساس درد و سوزش نمی‌كند، اما وقتی از حالت كرخی درآمد احساس می‌كند كه دستش سوخته است.

    میل به «دنیا»، «حرص» و «حسد» هم، احساس حقیقی آدمی را كرخ می‌كند نمی‌گذارد بفهمد كه چه بلایی بر سرش آمده است. انسان مضطرب در بسیاری مواقع اضطراب شدیدِ «خود»ش را حس نمی‌كند، فکر می‌کند این هم یک نوع زندگی طبیعی است. بعد كه بیدار شد- چه در این دنیا چه در آن دنیا- می‌یابد چه بلایی بر سر خود آورده است، در حالی‌که ایمان به خدای باقی کامل، عامل از میان‌رفتن همة این اضطراب‌ها است.






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  15. تشكرها 2


  16. Top | #8

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,870
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    به دنبال سراب یا آب؟


    همه انسان‌ها تشنه كمال هستند ولی بعضی‌ها به دنبال سراب می‌روند، وقتی كسی دنبال سراب برود هم آب به دست نمی‌آورد و هم توان برگشتن را از دست می‌دهد و در نتیجه تلف می‌شود. راه نجات از پوچی‌و یأس این نیست که زندگی را به طور عادی بگذرانیم. اگر انسان بخواهد پوچی و اضطرابش كم شود باید بداند كه دل او، خدا می‌خواهد و باید به دنبال خدا برود. مولوی می‌گوید: ای آدم‌ها! اگر آب می‌خواهید، آب درون كوزه است، چرا محو گُلِ روی كوزه شده‌اید؟! چرا همین طور قربان ظاهر زیبای كوزه می‌روید، در صورتی كه آب داخل كوزه است و نه در گُل روی كوزه؟

    چند بازی عشق با نقش سبو؟
    بگذر از نقش سبو و آب جو
    چند باشی عاشق صورت، بگو
    طالب معنی شو و معنا بجو
    صورت ظاهر فنا گردد بدان
    عالم معنی بماند جاودان
    صورتش دیدی ز معنا غافلی
    از صدف درّ را گزین گر عاقلی

    یعنی انسان در این دنیا آمده است كه به خدا وصل شود و اگر در این دنیا به دنبال دنیا بدود مثل این است كه انسان تشنه‌ای بخواهد با گُلِ روی كوزه سیراب شود و از محتوای درون کوزه غافل بماند. مشغول‌شدن به صورت و ظاهر دنیا، انسان را در اضطرابِ بی‌ایمانی و تشنگی نسبت به حقیقت نگه می‌دارد. در آخر هم، دنیا دست‌یافتنی نخواهد بود، خدا می‌ماند و آن ارتباطی که انسان توانسته باشد با خدا به‌وجود آورد و دیگر هیچ. تنها راه از بین بردن افسردگی این است كه آرام‌آرام آن را به‌وسیله ارتباط با خدا از بین ببریم. اگر كسی می‌خواهد عمرش حاصلی داشته باشد و پوچ نباشد باید زندگی‌اش زندگی ایمانی باشد، و وارد یک زندگی دینی شود.

    وقتی انسان اضطراب‌های خود و دیگران را ارزیابی كند دقیقاً می‌بیند كه ریشه‌ی همه اضطراب‌ها اتصال نداشتن به حق است. و ایمان قلبی تنها وسیله اتصالِ به حق است که باید به دنبال آن بود.






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  17. تشكرها 2


  18. Top | #9

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,870
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    داشتن ولی نداشتن‌

    مولوی در راستای داشتن دنیا و عملاً هیچ‌چیز نداشتن، قصه‌ای دارد كه برای انسان، هشدار نیکویی در بر دارد. او می‌گوید؛ در داخل یك شهر بزرگی كه به اندازه‌ی یك استكان بود، تمام مردم دنیا جمع بودند، كه آن‌ها سه نفر بیشتر نبودند! این سه نفر هم آدم‌های عجیبی بودند. یكی از آنها كور دوربین بود. كور بود اما دور، دورها را می‌دید، علاوه بر این‌كه نزدیك را هم می‌دید! یكی از آن‌ها كر بود، اما خیلی گوشش تیز بود! یكی هم برهنه بود و در عین حال لباس‌هایش بسیار بلند بود!

    بود شهری بس عظیم و مه ولی
    قدر او قدر سكره(12) بیش نی
    بس عظیم و بس فراخ و بس دراز
    سخت زفت(13) زفت اندازه پیاز
    مردم ده شهر مجموع اندر او
    لیك جمله سه تن ناشسته رو
    آن یكی بس دوربین و دیده كور
    از سلیمان كور و دیده پای مورچ

    بعضی‌ها این‌طوری هستند كه پیامبری به عظمت حضرت سلیمان(ع) را نمی‌بینند اما پای مورچه‌ای را می‌بینند؛ قیمت دلار را می‌‌دانند اما از خدا و دین و پیامبرِ او چیزی نمی‌دانند؛ خلاصه به حقایق ماندنی توجهی ندارند و به متاع كوچك رفتنی دنیا مشغولند.

    وان دگر بس تیز گوش و سخت كر
    گنج در وی نیست یك جو سنگ زر

    خیلی تیزگوش و تیزهوش است! همه چیز را دربارة دنیا می‌شنود و می‌شناسد، اما گنج معنوی ندارد و یك ذره معنا را هم در وجود خود حس نمی‌كند، و نسبت به حقایق كر است.

    آن دگر عور و برهنه لاشه باز
    لیك دامن‌های جامه او دراز


    خود را به جهت داشتن دنیا، دارای همه چیز می‌داند ولی در حقیقت، برهنه است چون تقوا -كه لباس واقعی است- ندارد.
    گفت كور اینك سپاهی می‌رسد
    من همی بینم كه چه قومند و چند
    گفت كر آری، شنودم بانگشان
    كه چه می‌گویند پیدا و نهان
    آن برهنه گفت ترسان زین منم
    كه ببرند از در ازی دامنم

    كور گفت:
    اینك به نزدیك آمدند
    خیز، بگریزیم پیش از زخم و بند
    كر همی گوید كه آری مشغله
    می‌شود نزدیك‌تر یاران، هله
    آن برهنه گفت آوه دامنم
    از طمع برّند و من ناایمنم



    كور گفت: «آی مردم! سپاهی دارد از دور می‌آید. من این‌قدر دقیقم كه می‌دانم از كدام طایفه‌اند و چند نفرند». كر گفت: «من هم صدایشان را شنیدم و حرف‌های درگوشی‌شان را هم می‌شنوم.» برهنه گفت: «چه كار كنم كه الان دامنم را می‌بُرند» كور می‌گوید: «بیایید فرار كنیم...». خلاصه این آدم‌های «خیلی نادانِ خیلی باهوش» بلند شدند و فرار كردند.

    داستان بسیار عمیقی است. این سه نفر نماد همه افراد دنیاطلب هستند. مولوی می‌گوید كورِ دوربین یعنی كوری كه حقیقت را نمی‌بیند، اما مواظب ریال آخر زندگیش هم هست. كر تیزگوش، نسبت به شنیدن سخن حق کر است، در عین حال نسبت به سود و زیان دنیایی‌اش خیلی تیزگوش است. و برهنة لباس بلند، برهنه از كمالات معنوی است كه ثروت دنیایی دارد.

    اما كور، حرص است؛ شخص حریص، عیب همه را می‌بیند ولی عیب خودش را نمی‌بیند. كر؛ آرزو است، صدای مرگ بقیه را می‌شنود ولی مردن خودش را باور ندارد. و برهنه؛ مرد دنیاست، در حالی كه چیزی ندارد، فكر می‌كند همه چیز دارد و دیگران هم برای دارایی او نقشه می‌كشند.

    كر، امل را دان كه مرگ ما شنید
    مرگ خود نشنید و نقل خود ندید
    حرص، نابیناست بیند مو به مو
    عیب خلقان و بگوید كوبه كو
    عیب خود یك ذره چشم كور او
    می‌نبیند، گرچه هست او عیب‌جو
    صد هزاران فصل داند از علوم
    جان خود را می نداند آن ظلوم
    داند او خاصیت هر جوهری
    در بیان جوهر خود چون خری
    قیمت هر كاله دانی كه چیست
    قیمت خود را ندانی احمقی است
    جان جمله علمها این است این
    كه بدانی من كی ام در یوم دین
    عور می‌ترسد كه دامانش برند
    دامن مرد برهنه چون درند؟
    مرد دنیا مفلس است و ترسناك
    هیچ او را نیست، از دزدانش باك


    نتیجه این‌كه اگر كسی با خدا ارتباط نداشته باشد، كورِ تیزچشم، كرِ تیزگوش، ‌و پوشیدة عریان است! پوشیده‌ای که از عریانی می‌ترسد، و كری كه از حق ناشنواست- و همه حواسش به این است كه یك ریال ضرر نكند- و كوری كه از دیدن حق محروم است، این‌ها همواره دچار اضطراب هستند و جنس دنیا همین است. كسی كه از حق، كور است و از حق، كر است و از معنا تهی است حتماً به پوچی‌‌ها سرگرم است و به اضطراب دچار می‌شود.

    مولوی می‌گوید این‌ها فرار كردند و به دهی رفتند. در آنجا یك مرغ بریان‌شده دیدند كه آنقدر گوشت داشت كه به اندازه‌ی استخوان بود! خوردند و خوردند تا باد كردند و آنقدر لاغر شدند كه از فرط چاقی دیگر نتوانستند تكان بخورند!

    آیا اینطور نیست؟! بعضی‌ها آنقدر بزرگ‌اند كه ده‌ها ساختمان دارند اما هیچ انسانیتی ندارند! آدمی كه از كمالات معنوی برخوردار نباشد خیلی «هیچ» دارد!
    پس انسان باید «خود»ش را درست بشناسد. و اگر انسان، «خود»ش را درست بشناسد حتماً می‌بیند در عمق جان خود خدا می‌خواهد. انسانِِ بی‌خدا، پوچ و مضطرب است. انسانی كه«خود»ش را بشناسد می‌فهمد كه اصلاً نمی‌تواند بی‌خدا باشد.

    انسان می‌تواند درس بخواند، خوب مطالعه كند، خانه داشته باشد، همسر داشته باشد و پوچ هم نباشد؛ به شرط آن‌كه همه را به عنوان بستر «بندگی» خدا بخواهد. درس بخواند تا انسانی باشد كه وظیفه‌اش را در این راستا انجام داده باشد نه اینكه درس بخواند كه مغرور شود.

    إن‌شاءالله خدا به ما توفیق دهد كه با تمام «وجود»، متوجه «غنی حمید» باشیم، و جهت «قلب» و «جانمان» را به طرف « او» بیندازیم، و با بندگی او هرگز نگذاریم كه جهت «جانمان» از خدای متعال منحرف شود تا تمام باغ‌های هستی در جان ما به شکوفه بنشیند و میوه اتصالِ به حق بدهد.
    «والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  19. تشكرها 2


  20. Top | #10

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,870
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,477
    مورد تشکر
    204,211 در 63,587
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    جلسه دوم - چرا خدا ما را خلق كرد؟


    بسم الله الرحمن الرحیم
    در جلسه قبل بیان شد اگر انسان، كمی‌ «خود» را بررسی كند، در خود می‌یابد كه بدون ارتباط با خدا نمی‌تواند تنفس صحیح و تحرك سالم داشته باشد. و نیز بیان شد كه بی‌دینی با پوچی، و پوچی با اضطراب همراه است، و انسان همواره از اضطراب و پوچی فرار می‌كند. پس در واقع غذای جان انسان - بخواهد یا نخواهد - دینداری است.

    در راستای احساس پوچی یکی از مسائلی که برای انسان پیش می‌آید گم شدن معنی زندگی و فلسفه‌ی خلقتش می‌باشد.

    در این جلسه این سؤال را مطرح می‌كنیم که: «فلسفه‌ی حیات، یا هدف خلقت انسان چیست؟»

    این سؤال در بسیاری از موارد برای انسان پیش می‌آید که: «چرا خدا ما را خلق كرد؟» باید توجه داشته باشید که این سؤال از دو بُعد و دو خاستگاه مطرح می‌شود: یکی از بُعد و خاستگاه روانی و دیگر از بعد و خاستگاه عقلی.




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  21. تشكرها 2


صفحه 1 از 14 1234511 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi