صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 49

موضوع: خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد(دمی باشاعران روز ایران زمین)

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,977
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,529 در 2,243
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد(دمی باشاعران روز ایران زمین)








    خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
    (دمی باشاعران روز ایران زمین)





    زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست




    بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
    غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود

    من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
    روزگاری که به سر آمده آغاز شود

    روزگار دگری هست و بهاران دگر
    شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر

    لیک هرگز نپسندیم به خویش
    که چو یک شکلک بی جان شب و روز

    بی خبر از همه خندان باشیم
    بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد

    کاشکی آینه ای بود درون بین
    که در آن خویش را می دیدیم

    آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم
    می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد

    که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
    پیک پیروزی و امید شدن

    شاد بودن هنر است
    گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد

    زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
    هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود

    صحنه پیوسته به جاست.
    خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد


    ژاله اصفهانی




    امضاء


  2. تشكرها 2


  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,977
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,529 در 2,243
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    یک شبی مجنون نمازش را شکست
    بی وضـو در کوچه لیلی نشست

    عشق آن شب مست مستش کرده بود
    فارغ از جام الستش کـرده بود

    گفت یا رب از چه خوارم کـرده ای
    بـر صلیب عشق دارم کرده ای

    خسته ام زین عشـــــــق دل خونم مکن
    من که مجنونم تو مجنونم نکن

    مــرد این بازیچه دیگر نیستم
    این تـو و لیلای تــو من نیستم

    گفـت ای دیــوانه لیلایت منم
    در رگت پیـدا و پنهانت منم

    سالها با جور لیلا ساختی
    مـن کنارت بودم و نشناختی

    عشـق لیلی در دلت انداختم
    صــد قمار عشـق یکجا باختم

    کردمت آواره صحـرا ، نشد
    گفتم عاقل میشوی امـا نشد

    سوختم در حســرت یک یاریت
    غـیر لیلا بـر نیامد از لبت

    روز و شـب او را صدا کردی ولی
    دیدم امشب با منی گفتم بلی

    مطمئن بــودم به من سر میزنی
    بر حــریم خانه ام در می زنی

    حال ، این لیلا که خوارت کـــرده بود
    درس عشقش بی قرارت کرده بود

    مرد راهش باش تا شاهت کنم
    صد چـو لیلی کشته در راهت کنم




    امضاء


  5. تشكرها 2


  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,977
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,529 در 2,243
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    نه تو می مانی و نه اندوه
    و نه هیچ یک از مردم این آبادی

    به حباب نگران لب یک رود قسم
    و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت

    غصه هم خواهد رفت
    آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند

    لحظه ها عریانند
    به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز

    تو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ست
    تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید

    و اگر بغض کنی
    آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد

    گنجه دیروزت، پر شد از
    حسرت و اندوه و چه حیف

    بسته های فردا همه ای کاش ای کاش
    ظرف این لحظه ولیکن خالی ست

    ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
    غم که از راه رسید در این خانه بر او باز مکن

    تا خدا یک رگ گردن باقی ست
    تا خدا مانده به غم وعده این خانه مده

    سهراب سپهری



    امضاء


  7. تشكرها 2


  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,977
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,529 در 2,243
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    آب را گل نکنیم
    در فرودست انگار کفتری می خورد آب
    یا که در بشه ای دور سیره ای پر می شوید
    یا در آبادی کوزه ای پر می گردد

    آب را گل نکنیم
    شاید این آب روان می رود پای
    سپیداری تا فروشوید اندوه دلی
    دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب
    رزن زیبایی آمده لب رود

    آب را گل نکنیم
    روی زیبا دوبرابر شده است
    چه گوارا این آب
    چه زلال این رود
    مردم بالا دست چه صفایی دارند
    چشمه هاشان جوشان گاوهاشان شیرافشان باد
    من ندیدم ده شان
    بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست
    ماهتاب آنجا می کند روشن پهنای کلام
    بی گمان در ده بالا دست چینه ها کوتاه است
    مردمش می دانند که شقایق چه گلی است

    بی گمان آنجا آبی آبی است
    غنچه ای می شکفد اهل ده باخبرند
    چه دهی باید باشد
    کوچه باغش
    پر موسیقی باد
    مردمان سر رود آب را می فهمند
    گل نکردنش ما نیز
    آب را گل نکنیم

    سهراب سپهری




    امضاء


  9. تشكرها 2


  10. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,977
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,529 در 2,243
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    خسته ام از آرزوها؛ آرزوهای شعاری
    شوق پرواز مجازی؛ بالهای استعاری

    لحظه های کاغذی را؛ روز وشب تکرارکردن
    خاطرات بایگانی ؛ زندگی های اداری

    آفتاب زرد وغمگین؛ پله های رو به پایین
    سقفهای سرد و سنگین؛ آسمانهای اجاری

    با نگاهی سرشکسته؛ چشمهایی پینه بسته
    خسته از درهای بسته؛ خسته از چشم انتظاری

    صندلیهای خمیده؛ میزهای صف کشیده
    خنده های لب پریده؛ گریه های اختیاری

    عصر جدولهای خالی؛ پارکهای این حوالی
    پرسه های بی خیالی؛ نیمکتهای خماری

    رونوشت روزها را؛ روی هم سنجاق کردم
    شنبه های بی پناهی؛ جمعه های بی قراری

    عاقبت پرونده ام را؛ با غبار آرزوها
    خاک خواهد بست روزی؛ باد خواهد برد باری

    روی میز خالی من؛ صفحه ی باز حوادث
    در ستون تسلیتها؛ نامی از ما یادگاری


    قیصر امین پور







    امضاء


  11. تشكرها 2


  12. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,977
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,529 در 2,243
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی
    ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
    دلم تنگ است
    بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند
    شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها

    دلم تنگ است
    بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
    در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
    دلی خوش کرده‌ام با این پرستوها و ماهی‌ها
    و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
    بیا ای همگناه ِ من درین برزخ

    بهشتم نیز و هم دوزخ
    به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
    که اینان زود می‌پوشند رو در خواب‌های بی گناهی‌ها
    و من می‌مانم و بیداد بی خوابی
    در این ایوان سرپوشیدهٔ متروک

    شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست
    که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی‌ها، پرستوها
    بیا امشب که بس تاریک و تن‌هایم
    بیا ای روشنی، اما بپوشان روی
    که می‌ترسم ترا خورشید پندارند

    و می‌ترسم همه از خواب برخیزند
    و می‌ترسم همه از خواب برخیزند
    و می‌ترسم که چشم از خواب بردارند

    نمی‌خواهم ببیند هیچ کس ما را
    نمی‌خواهم بداند هیچ کس ما را
    و نیلوفر که سر بر می‌کشد از آب

    پرستوها که با پرواز و با آواز

    و ماهی‌ها که با آن رقص غوغایی
    نمی‌خواهم بفهمانند بیدارند
    شب افتاده ست و من تنها و تاریکم

    و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
    پرستوها و ماهی‌ها و آن نیلوفر آبی

    بیا ای مهربان با من!
    بیا ای یاد مهتابی!




    مهدی اخوان ثالث








    امضاء


  13. تشكرها 2


  14. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,977
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,529 در 2,243
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    نه باک از دشمنان باشد، نه بيم از آسمان ما را
    خداوندا، نگه دار از بلاي دوستان ما را

    از محبت نيست، گر با غير، آن بدخو نشست
    تا مرا از رشک سوزد، در کنار او نشست

    اي که پس از هلاک من، پاي نهي به خاک من
    از دل خاک بشنوي، ناله دردناک من

    نفسي يار من زار نگشتي و گذشت
    مردم و بر سر خاکم نگذشتي و گذشت

    خاطر آئينه را، آهي مکدر ميکند!
    خموش باش، گرت پند ميدهد عاقل

    جواب مردم ديوانه را، نبايد داد!
    محبت، آتشي کاشانه سوز است

    دهد گرمي، وليکن خانه سوز است
    نيايدم گله از خوي اين و آن کردن

    گر فلک نشناخت قدر ما، رهي عيبش مکن
    ابله، ارزان مي فروشد گوهر ناياب را

    لاله روئي نيست تا در پاي او سوزم، رهي
    ورنه، جاي دل درون سينه من آتشي است

    خيال روي ترا، ميبرم به خانه خويش
    چو بلبلي، که برد بآشيانه خويش

    هما، به کلبه ويران ما، نمي آيد
    به آشيان فقيران، هما نمي آيد!

    هاي هاي گريه در پاي توام آمد بياد
    هر کجا شاخ گلي بر طرف جوئي يافتم

    ياري که داد بر باد آرام و طاقتم را
    اي واي اگر نداند قدر محبتم را

    از محبت نيست، گر با غير آن بدخو نشست
    تا مرا از رشک سوزد، در کنار او نشست

    نيايدم گله از خوي اين و آن کردن
    در آتش از دل خويشم، چه ميتوان کردن؟

    گر فلک نشناخت قدر ما، رهي عيبش مکن
    ابله، ارزان ميفروشد گوهر ناياب را

    از نگاهي مي نشيند بر دل نازک غبار
    خاطر آيينه را آهي مکدر مي کند

    با غير گذشت و سوخت جانم از رشک
    اي آه دل شکسته، کو تأثيرت؟

    با لبت پيمانه هر شب نو کند پيمان عشق
    بوسه يي زان لعل نوشين، روزي ما کي کند؟

    تسکين ندهد شاهد و ساقي دل ما را
    مشکل که قدح چاره کند، مشکل ما را

    خيال روي تو را، ميبرم به خانه خويش
    چو بلبلي، که برد گل به آشيانه خويش

    اي که پس از هلاک من، پاي نهي به خاک من
    از دل خاک بشنوي، ناله دردناک من

    هما، به کلبه ويران ما، نمي آيد

    به آشيان فقيران، هما نمي آيد

    هاي هاي گريه در پاي توام آمد به ياد
    هرکجا شاخ گلي، بر طرف جويي يافتم

    کامم اگر نمي دهي، تيغ بکش مرا بکش
    چند به وعده خوش کنم، جان به لب رسيده را؟

    ز عمر اگر طلبي بهره، عشق ورز اي دوست
    که زندگاني بي عشق، زندگاني نيست

    در دوستي چو شمع، ز جانم دريغ نيست
    سرگرم دوستانم و با خويش دشمنم

    نه باک از دشمنان باشد، نه بيم از آسمان ما را
    خداوندا! نگهدار از بلاي دوستان ما را

    نفسي يار من زار نگشتي و گذشت
    مردم و بر سر نگذشتي و گذشت

    خموش باش، گرت پند مي دهد غافل
    جواب مردم ديوانه را نبايد داد

    لاله رويي نيست تا در پاي او سوزم، رهي
    ورنه، جاي دل درون سينه من آتشي است

    تا کي به بزم غير، بدان روي آتشين؟
    بنشيني و به آتش حسرت نشانيم

    درون اشک من افتاد، نقش اندامش
    به خنده گفت: که نيلوفري ز آب دميد

    محبت آتشي کاشانه سوز است
    دهد گرمي، وليکن خانه سوز است

    ياري که داد بر باد، آرام و طاقتم را
    اي واي اگر نداند، قدر محبتم را

    دلم چو خاطر دانا به صبح بگشايد
    که صبحگاه نشاني است از بناگوشت

    به لبت، کز مي نوشين هوس انگيزترست
    کز غمت، باده ز خوناب جگر مينوشم

    چرا آتش زدي در خانه ما؟
    رهي را با نگاهي مي توان سوخت

    از توبه من، باده روشن گله دارد
    امشب لب ساغر ز لب من گله دارد

    عشق روزافزون من از بيوفائي هاي توست
    مي گريزم گر به من، يک دم وفاداري کني

    در چنين عهدي که نزديکان ز هم دوري کنند
    ياري غم بين، که از من يک نفس هم دور نيست

    ديشب به تو افسانه دل گفتم و رفتم
    وز خوي تو، چون موي تو، آشفتم و رفتم

    بوي آغوش تو را از نفس گل شنوم
    گل نورسته مگر دوش در آغوش تو بود؟

    رفتم از کوي تو چون بوي تو، همراه نسيم
    اين گلستان به خس و خار چمن ارزاني

    هنوز گردش چشمي نبرده از هوشت
    که ياد خويش هم از دل شود فراموشت

    عشق آموز، اگر گنج سعادت خواهي
    دل خالي ز محبت، صدف بي گهر است

    گر به کار عشق پردازد رهي عيبش مکن
    زان که غير از عاشقي، کاري نمي آيد از او

    رهی معیری








    امضاء


  15. تشكرها 2


  16. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,977
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,529 در 2,243
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    رفیق اهل دل و یار محرمی دارم
    بساط باده و عیش فراهمی دارم

    کنار جو، چمن شسته را نمی خواهم
    که جوی اشکی و مژگان پُر نَمی دارم

    گذشتم از سر عالم، کسی چه می داند
    که من به گوشهء خلوت، چه عالمی دارم

    تو دل نداری و غم هم نداری اما من
    خوشم از این که دلی دارم و غمی دارم

    چو حلقه بازوی من، تنگ، گِرد پیکر توست
    حسود جان بسپارد که خاتمی دارم

    به سربلندیِ خود واقفم، ز پستی نیست
    به پشت خویش اگر چون فلک خمی دارم

    ز سیل کینهء دشمن چه غم خورم سیمین؟
    که همچو کوهم و بنیان محکمی دارم

    ‫‏"سیمین بهبهانی"






    امضاء


  17. تشكرها 2


  18. Top | #9

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم
    بجز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم

    من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم
    که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم

    تو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالم
    اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم

    و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم
    که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم

    برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد
    که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم

    ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم
    کنون امید بخشایش همی‌دارم که مسکینم

    دلی چون شمع می‌باید که بر جانم ببخشاید
    که جز وی کس نمی‌بینم که می‌سوزد به بالینم

    تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمی‌آید
    روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم؟

    رقیب انگشت می‌خاید که سعدی چشم بر هم نه
    مترس ای باغبان از گل که می‌بینم نمی‌چینم

    ‫‏"سعدی"






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  19. Top | #10

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,219
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    زندگي رسم خوشايندي است
    زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ
    پرشي دارد اندازه عشق

    زندگي چيزي نيست كه لب طاقچه
    عادت از يادمن و تو برود

    زندگي جذبه دستي است
    كه مي چيند

    زندگي نوبر انجير سياه
    در دهان گس تابستان است

    زندگي بعد درخت است به چشم حشره
    زندگي تجربه شب پره در تاريكي است

    زندگي حس غريبي است
    كه يك مرغ مهاجر دارد

    زندگي سوت قطاري است
    كه درخواب پلي مي پيچد

    زندگي ديدن يك باغچه از
    شيشه مسدود هواپيماست

    خبر رفتن موشك به فضا
    لمس تنهايي ماه

    فكر بوييدن گل در كره اي ديگر
    زندگي شستن يك بشقاب است

    زندگي يافتن سكه دهشاهي
    در جوي خيابان است

    زندگي مجذور آينه است
    زندگي گل به توان ابديت

    زندگي ضرب زمين در ضربان دل ما
    زندگي هندسه ساده و يكسان نفسهاست...

    زندگي تر شدن پي در پي
    زندگي آب تني كردن در حوضچه اكنون است

    رخت ها را بكنيم
    آب در يك قدمي است...


    ‫‏"سهراب سپهری "






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  20. تشكر


صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi