صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 50

موضوع: فریاد مهتاب( حماسه ای که حضرت فاطمه سلام الله علیها آفرید)

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    آری ، در آن سال های اوّل که حضرت محمد(ص) به پیامبری مبعوث شد، این مهاجران بودند که به پیامبر ایمان آوردند !

    گویا دلیل هایی که ابوبکر آورده است همه را قانع کرده است ، همه سکوت کرده اند ، آری ، خلیفه پیامبر کسی است که زودتر از همه به پیامبر ایمان آورده
    و از خاندان پیامپر است . فقط او شایستگی خلافت دارد .

    به راستی منظور ابوبکر از این سخنان چه کسی است ؟

    نگاه کن ، همه مردم ، سکوت کرده اند و حق را به ابوبکر داده اند . ابوبکر ، چه ماهرانه سخن گفت و فتنه را خاموش کرد .

    آری ، بعد از سخنان ابوبکر ، دیگر حنایِ سعد هیچ رنگی ندارد ، نگاه کن که چگونه او و طرفدارانش شکست خوردند .

    مردم مدینه می دانند که همه آنها ، ده سال بعد از بعثت پیامبر به او ایمان آورده اند ، امّا مهاچران ، در اوّل بعثت پیامبر به اسلام ایمان آوردند .

    ای ابوبکر ! چه دلیل های خوبی آوردی و فتنه را خاموش کردی ! امّا من از تو یک سؤل دارم ، تو برای پیروزی مهاجران بر انصار به دو دلیل اشاره کردی:

    اوّل: مهاجران به پیامبر زودتر ایمان آوردند.

    دوّم: مهاجران فامیل پیامبر هستند.








    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند







  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    با تو هستم، ای ابوبکر ! به همین دلیل هایی که گفتی، فقط علی(ع) شایستگی خلافت را دارد .

    مگر شما قبول ندارید اوّلین کسی که به پیامبر ایمان آورد علی(ع) بود ؟

    اگر شایستگی خلافت به فامیل بودن با پیامبر است علی(ع) که پسر عموی پیامبر است ، به راستی کدام یک از شما مهاجران ، پسر عموی پیامبر هستید ؟

    مگر پیامبر با علی(ع) پیمان برادری نبست ؟ ای ابوبکر ! بارها پیامبر فرمود: «علی ، برادر من در دنیا و آخرت است» ؟21

    به خدا قسم ، امروز می فهمم که چرا پیامبر این جمله را این همه برای شما تکرار می کرد .

    او می دانست که تو یک روز اینجا می ایستی و برای خلافت ، به ایندو دلیل اشاره می کنی !

    اکنون که ابوبکر فتنه را خاموش کرده است آیا مردم را به سوی علی(ع) دعوت خواهد کرد ؟ به فرض که ما اصلاً کار به روز غدیر خُمّ نداشته باشیم ، اکنون با سخنان ابوبکر ، خلافت و حقانیّت علی(ع) ثابت شده است .

    امّا وقتی من نکاه به جهره ابوبکر می کنم ، می فهمم او برنامه دیگری در سر دارد . شاید بگویی چه برنامه ای ؟ با من همراه باش .






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    آنجا را نگاه کن ! یکی از بزرگان قبیله خزرج جلو می آید و با صدای بلند می گوید: «به این سخنان ابوبکر گوش نکنید و فریب او را نخورید . ما بودیم که وقتی مردم مکّه ، پیامبر را از آن شهر راندند به آن حضرت پناه دادیم و ما با تمام وجود ، او را یاری کردیم ، برای همین ، امروز ، خلافت ، حقّ ما می باشد . اگر مهاجران سخن شما را قبول نکنند آنها را از این شهر بیرون می کنیم ».

    آنگاه ، نگاهی به ابوبکر ، عُمَر و دیگر مهاجرانی می کند که در اینجا هستند و می گوید: «به خدا قسم ، هر کس با ما مخالفت کند با شمشیرهای ما روبرو خواهد بود» .22

    بار دیگر ، هیاهو به پا می شود ، همه سخن این گوینده را با فریاد خود تأیید می کنند . نگاه کن ! مهاجران ، همه ترسیده اند .

    مردم مدینه (انصار) و مهاجران که تا دیروز با هم برادر بودند ، اکنون برای ریاست دنیا در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند و تشنه خون همدیگر شده اند .
    تعداد مهاجران اندک است ، و دیگر امیدیبرای آنها نیست ، کار به جای حسّاسی رسیده است ، سخن از شمشیر است و خونریزی !

    همه جیز آماده است برای این که مردم با سعد بیعت کنند ، آری ، سعد ، بزرگِ طایفه خزرج می رود که بر تختِ خلافت بنشیند . * * * در این میان نگاه من به بَشیر می افتد ، نمی دانم او رامی شناسی یا نه ؟

    او اهل مدینه است ، امّا همیشه به سعد حسادت می ورزیده است. درست است که سعد ، رئیس قبیله اوست، ولی او نمی تواند ببیند که سعد خلیفه مسلمانان بشود .
    حسد در وجود او ، آتشی روشن نموده است ، اکنون او برمی خیزد و شروع به سخن می کند : «ای مردم ، درست است که ما پیامبر را به شهر خود دعوت کردیم و او را تا پای جان یاری کردیم ، ولی همه شما می دانید که ما برای خدا این کار را انجام دادیم ، نه برای رسیدن به دنیا . آری ، هدف ما رضایت خدا بود ، ما می خواستیم دین خدا را یاری کنیم . امروز نزدیکان پیامبر ، بیش از ما شایستگیِ خلافت را دارند ، من از شما می خواهم تا حرف آنها را قبول کنید ».23

    سخن بشیر ، بار دیگر همه را به فکر می اندازد . آری ، خاندان پیامبر بیش از همه ، شایستگی خلافت را دارند .

    اکنون باید خلافت را به نزدیکان پیامبر سپرد ، امّا چه کسی از علی(ع) به پیامبر نزدیک تر ؟ مگر پیامبر او را برادر خود خطاب نمی کرد ؟ مگر در روز غدیر ، پیامبر او را به عنوان جانشین خود معرّفی نکرد





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    کاش یک نفر اینچا بود و مردم را به یاد سخنان پیامبر می انداخت .

    در این میان،یکی از انصار از جای خود بر می خیزد و این چنین می گوید: «ای مردم مدینه ، پیامبر از مهاجران بود و همه ما ، انصار و یاوران او بودیم ! امروز هم ما یاوران و انصارِ کسی خواهیم بود که جانشین او باشد ».24

    همه با سخن او به فکر فرو می روند ، انصار باید یار و یاورِ پیامبر و خلیفه او باقی بمانند و خودشان نباید خلیفه بشوند .

    ابوبکر برمی خیزد و در حقّ گوینده این سخن دعا می کند و به او می گوید: «خدا به تو جزای خیر دهد ! تو چقدر زیبا سخن گفتی» .25

    در این میان عُمَر برمی خیزد ، گویا او می خواهد برای مردم سخن بگوید .

    همه مردم ساکت می شوند و او شروع به سخن می کند ، سخن او کوتاه و مختصر است: «ای مردم ، بیایید با کسی که از همه ما پیرتر است بیعت کنیم ».26

    به راستی منظور عُمَر کیست ؟ آیا سنّ زیاد ، می تواند ملاک انتخاب خلیفه باشد ؟ آخر چرا باید به دنبال سنّت های غلط روزگار جاهلیّت باشیم ؟

    آیا درست است که با رفتن پیامبر از میان ما ، بار دیگر به رسم و رسوم آن روزگاران توجّه کنیم ؟ * * * ناگهان ابوبکر رو به جمعیّت می کند و می گوید: «ای مردم ! بیایید با عُمَر بیعت کنید» .

    مردم به یکدیگر نگاه می کنند ، همه فریاد می زنند: «نه ، ما با او بیعت نمی کنیم» .

    عُمَر رو به آنها می کند و می گوید: «به چه دلیلی با من بیعت نمی کنید

    مردم می گویند: «ما از خودخواهی ثو می ترسیم» .

    عُمَر قدری فکر می کند و در جواب می گوید: «پس بیایید باابوبکر بیعت کنیم» ، امّا ابوبکر بار دیگر پیشنهاد بیعت با عُمَر را می دهد .27
    همه نگاه ها به سوی آن دو خیره می شود .

    ناگهان عُمَر از جا برمی خیزد و می گوید: «ای ابوبکر ، من هرگز بر تو سبقت نمی گیرم ، تو بهترین ما هستی ، دستت را بده تا با تو بیعت کنم» .28
    نگاه کن ! عُمَر دست ابوبکر را می گیرد و می گوید: «ای مردم ! با ابوبکر بیعت کنید» .29

    حتما بشیر را به خاطر داری ، همان که لحظاتی قبل به تأیید سخنان ابوبکر برای مردم سخن گفت ، او بلند می شود و به سوی ابوبکر می رود و با او بیعت می کند






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    آری ، اوّلین کسی که با خلیفه بیعت می کند بشیر است ، او برای این که به سعد حسادت می ورزد و می ترسد سعد خلیفه شود با ابوبکر بیعت می کند .

    یکی از بزرگان مدینه ، رو به بشیر می کند و می گوید: «ای بشیر ، به خدا قسم ، حسدی که به سعد داشتی تو را وادار کرد تا با ابوبکر بیعت کنی ، تو می ترسیدی که سعد خلیفه شود» .31

    بعد از آن عُمَر با ابوبکر بیعت می کند .

    خوب دقّت کن ، همانگونه که برایت گفتم مدینه از دو قبیله بزرگ (اوس و خزرج) تشکیل شده است و این دو قبیله سالیان سال با هم جنگ و خونریزی داشته اند .
    اکنون ، بزرگان قبیله اوس با خود فکر می کنند ، اگر سعد (رئیس قبیله خزرج) ، خلیفه شود این افتخاری برای قبیله خزرج خواهد بود .

    نگاه کن ! رئیس قبیله اوس را می گویم . او باصدای بلند فریاد می زند: «به خدا قسم اگر با ابوبکر بیعت نکنید قبیله خزرج برای همیشه بر شما حکومت خواهند کرد» .32

    حسدورزی بزرگان قبیله اوس ، آنها را به بیعت با ابوبکرتشویق می کند . بزرگان قبیله اوس را نگاه کن که چگونه به سوی ابوبکر می روند و با او بیعت می کنند .
    وقتی که بزرگان قبیله اوس بیعت کردند همه افرادِ آن قبیله هم برمی خیزند و با خلیفه بیعت می کنند .

    ببین ، چگونه مردم برای بیعت با ابوبکر ، سر از پا نمی شناسند ، چگونه تعصّب و روحیه قبیله گری ، مردم را از راه راست ، دور کرد .

    همه افراد قبیله اوس با ابوبکر بیعت می کنند .

    به این سادگی ، اهلِ سقیفه با ابوبکر بیعت می کنند . تا این لحظه ، هیچ کس سخن از رای گیری و شورا به میان نیاورده است ، اینجا سخن از رأی گیری نیست .

    اگر کسی بگوید اینجا ، در سقیفه ، رأی گیری شده است ، دروغ گفته است . برای این که در اینجا ، علی(ع) ، مقداد ، سلمان ، ابوذر ، عمّار و جمعی دیگر از یاران گرامی پیامبر حاضر نیستند ، یک نفر از بنی هاشم هم در اینجا نیست ، آیا آنها جزء مسلمانان نیستند ؟ آیا آنها حقّ رأی نداشتند ؟

    امروز در اینجا مردم با ابوبکر بیعت کردند به این دلیل که او از خاندان پیامبر است و اوّلین کسی است که مسلمان شده است ، امّا همه می دانند علی(ع) نزدیک ترین مردم به پیامبر است و زودتر از ابوبکر اسلام آورده است .

    قبیله اوس با ابوبکر بیعث کردند زیرا امروز آن اخثلاف و کینه ای که سالیان سال ، میان این دو قبیله وجود داشت ، زنده شد






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    آیا می دانی میان این دو قبیله، قبل از اسلام ، جنگ سختی در گرفت و خون های زیادی به زمین ریخته شد؟ آنها آن روز را «روز بُعاث» نام نهادند، روزی که جوانان زیادی بر خاک و خون غلطیدند .33

    در آن روز قبیله خزرج ، پیروز میدان جنگ شده بود و امروز قبیله اوس می خواهد انتقام خود را از سعد (بزرگ قبیله خزرج) بگیرد .34

    آری ، اگر قبیله اوس با ابوبکر بیعت می کنند برای این است که می خواهند سعد (بزرگ قبیله خزرج) خلیفه نشود !

    آنها خیال می کنند اگر با ابوبکر بیعت نکنند حتما سعد خلیفه خواهد شد . چه کسانی این آتش زیر خاکستر (کینه بین اوس و خزرج) را امروز روشن کردند؟
    آری ، عدّه ای می دانستند که اختلاف این دو قبیله برای موفقیّت آنها لازم است و برای همین نقشه خود را به خوبی اجرا کردند . * * * آیا به یاد داری اوّلین کسی که با ابوبکر بیعت کرد که بود ؟

    بشیر را می گویم ، او که یکی از بزرگان قبیله خزرج است ، به علّت حسدی که نسبت به پسرعموی خود ، سعد ، دارد با ابوبکر بیعت کرد تا مبادا سعد ، خلیفه شود .

    اکنون ، با بیعت کردن بشیر، در قبیله خزرج اختلاف افتاده است ، عدّه ای طرفدار کار بشیر هستند و عدّه ای هم مخالف .

    نگاه کن ! بشیر مشغول سخن گفتن با افراد قبیله خود (قبیله خزرج) است ، او به آنها این چنین می گوید: «اکنون که همه دارند با ابوبکربیعت می کنند ، پس ما از آنها عفب نیقتیم» .

    عدّه ای با او موافق می شوند و می روند و با ابوبکر بیعت می کنند .

    سعد (رئیس قبیله خزرج) با مردم سخن می گوید ، امّا دیگر کسی به سخن او گوش نمی کند ، او هر طور هست می خواهد مانع شود تا قبیله او با ابوبکر بیعت کنند





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    امّا دیگر فایده ای ندارد ، مردم از هر طرف هجوم می آورند ، و سعد ، بزرگ طایفه خزرج در زیر دست و پا قرار می گیرد .

    عدّه ای از طرفداران سعد فریاد می زنند: «آرام بگیرید ، مواظب باشید مبادا سعد در زیر دست و پای شما پایمال شود» .

    در این میان عُمَر فریاد می زند: «سعد را بکُشید ، او را زیر دست و پا ، پایمال کنید» .35

    عُمَر به طرف سعد می رود و به او می گوید: «ای سعد ، من دوست دارم آن چنان زیر دست و پایِ مردم ، پایمال شوی که همه اعضای بدنت در هم کوبیده شود» .36

    قیس ، پسرِ سعد ، این سخن را می شنود جلو می آید و ریش عمررا در دست می گیرد و می گوید: «به خدا قسم اگر مویی از سر پدرم کم شود نخواهم گذاشت از اینجا سالم بیرون بروی» .37

    ابوبکر این صحنه را می بیند ، با عجله به سوی عُمَر می آید و به او می گوید: «ای عُمَر ، آرام باش ، امروز ، روزی است که ما باید با آرامش با مردم برخورد کنیم ، خشونت، ما را از هدف خود دور می کند» .38

    عُمَر با شنیدن این سخن ، آرام می شود وتصمیم می گیرد تا صحنه را ترک کند و سعد را به حال خود بگذارد

    اکنون سعد رو به عُمَر می کند و می گوید: «اگر من بیمار نبودم و قدرت داشتم با شما جنگ می کردم» .

    آنگاه او به قرزندان خود می گوید: «مرا از اینجا ببرید» . قرزندان سعد، پدر خود را از سقیفه بیرون می برند .39 * * * به خلیفه خبر می دهند که سعد به منزل خود رفته است . باید هر طور هست او را به سقیفه باز گرداند ، او باید بیعت کند ، مگر مسلمانان ، همه با ابوبکر بیعت نکردند ، او چرا می خواهد اتّحاد مسلمانان را به هم بزند ؟

    از اینجا دیگر ، کم کم ، سخن اهل سقیفه تغییر می کند .

    آری ، حالا دیگر هر کس با خلیفه مخالف باشد و با او بیعت نکند با اسلام مخالف است .

    حتما تعجّب می کنی . آری ، اکنون که بیشتر مسلمانان با ابوبکر بیعت کرده اند، دیگر او، نماد اسلام شده است و مخالفت با او مخالفت با اسلام است !
    خلیفه ، عدّه ای را به خانه سعد می فرستد تا از او بخواهند که برای بیعت کردن به سقیفه بیاید .

    فرستاده خلیفه به خانه سعد می رود و پیامِ خلیفه را به او می رساند .

    سعد در جواب می گوید: «تا جان در بدن دارم هرگز با شما بیعت نخواهم کرد» .

    فرستاده خلیفه به سوی سقیفه باز می گردد و سخن سعد را برای خلیفه باز می گوید .

    خلیفه به فکر فرو می رود که اکنون چه باید کرد . عُمَر رو به خلیفه می کند و می گوید: «ای خلیفه ، سعد را به حال خود نگذار ، او باید با شما بیعت کند» .
    در این میان یکی از اطرافیان به خلیفه می گوید: «سعد را به حال خود پگذارید ، او آدم لجبازی است ، او هرگز با شما بیعت نخواهد کرد تا کشته شود و با ریختن خون او ، تمام قبیله او در فکر انتقام خواهند افتاد و این برای خلافت شما خوب نیست ، او بیرمردی مریض است و یک پیرمرد مریض و تنها ، هیچ کاری بر ضدّ شما نمی تواند انجام دهد» .

    خلیفه این سخن را می پسندد و دیگر کسی را به دنبال سعد نمی فرستد .40




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    قسمت سوم

    آیا موافقی با هم سری به خانه پیامبر بزنیم ؟

    نگاه کن ! علی(ع) بدن پیامبر را در خانه آن حضرت به خاک سپرده است و کنار قبر آن حضرت نشسته است .

    بنی هاشم هم اینجا هستند ، عبّاس ، عموی پیامبر در کناری نشسته است .

    مقداد و سلمان و ابوذر و چند نفر دیگر هم اینجا هستند .

    آری ، خیلی از مسلمانان در مراسم دفن پیامبر حاضر نشدند .41

    یک نفر سراسیمه به این سو می آید . او از همه می پرسد که علی(ع) کجاست ؟

    اگر علی(ع) را می خواهی برو کنار قبر پیامبر ، او را آنجا می توانی ببینی .

    او می خواهد خبر مهمّی را به علی(ع) بگوید .

    خبر او این است: «مردم در سقیفه با ابوبکر بیعت کردند» .

    مولایت را نگاه کن ! او شروع به خواندن آیه دوم سوره «عنکبوت» می کند: ( أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُواْ أَن یَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لاَ یُفْتَنُونَ )، آیا مردم خیال می کنند وقتی گفتند ما ایمان آوردیم ، امتحان نمی شوند ؟».

    آری ، این مردم کسانی بودند که ادّعای ایمانِ آنها ، همه دنیا را گرفته بود ، امّا امروز که امتحان پیش آمد چند نفر سر بلند بیرون آمدند ؟ چند نقر توانستند از این فتنه نجات پیدا کنند ؟





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    آری ، امروز ، روز امتحان بزرگ الهی بود و متأسّفانه خیلی ها در این آزمون بزرگِ تاریخ ، سرافکنده شدند .42
    گوش کن ! صدایی از بیرون خانه به گوش می رسد: «ای علی ! مردم در سقیفه با ابوبکر بیعت کرده اند ، همه ما آماده هستیم تا تو را در راه جنگ با آنها یاری کنیم ».43
    آیاموافقی بیرون برویم و ببینیم کیست که این گونه سخن می گوید ؟
    خدای من ! این ابوسفیان است ! همان کسی که برای کشتن پیامبر ، جنگ بدر و اُحد را به راه انداخت . اکنون چه شده است که او امروز دلش برای اسلام می سوزد ؟ نه او دلش برای اسلام نمی سوزد ، او نقشه ای در سر دارد.
    او نزدیک می آید و چنین می گوید: «ای علی ! دستت را بده تا با تو بیعت کنم» .44
    مولایت را نگاه کن ، چگونه جواب ابوسفیان را می دهد: «ای ابوسفیان ! تو از این سخنان خود قصدی جز مکر و حیله نداری» .
    ابوسفیان این سخن را که می شنود از آنجا دور می شود .45
    آری ، ابوسفیان پیش خود نقشه کشیده بود تا امروز انتقام خود را از اسلام بگیرد . او اوّلین کسی است که خبر سقیفه را برای علی(ع) آورد ، او که شمشیر زدن و شجاعت علی(ع) در جنگ ها را دیده بود ، خیال می کرد اکنون نیز ، علی(ع) شمشیر به دست خواهد گرفت و به جنگ اهل سقیفه خواهد رفت و جنگ داخلی در مدینه روی خواهد داد و آن وقت بهترین فرصت خواهد بود تا دشمنان اسلام به
    مدینه حمله کنند و دیگر هیچ اثری از اسلام باقی نماند و او به آرزوی خود برسد .




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  11. Top | #20

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,672
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,366 در 5,348
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    امّا ابوسفیان نمی دانست که علی(ع) ، این گونه امید او را نا امید خواهد کرد . آری ، آن حضرت برای اسلام زحمت های زیادی کشیده است ، اکنون اجازه نخواهد داد تا ابوسفیان به خواسته خود برسد . اگر دیروز شمشیر علی(ع) ، مایه نجات اسلام شد امروز صبر او ، مایه بقای اسلام است .

    اکنون ، اهل سقیفه همه با ابوبکر بیعت کرده اند ، و موقع آن فرا رسیده است که خلیفه را به مرکز شهر ببرند . خلیفه همراه با کسانی که در سقیفه هستند به مسجد شهر می رود .
    در مسیر به هر کس برخورد می کنند او را مجبور می کنند تا با ابوبکر بیعت کند .47

    آری ، مسلمانان بر خلافت ابوبکر ، متّحد شده اند و هر کس که با این اتّحاد و یگانگی ، مخالف باشد کشته خواهد شد .

    حتما می گویی به چه جرمی ؟ به جرم بر هم زدن وحدت مسلمانان !

    امّا سؤل من این است که آیا همه مسلمانان با ابوبکر بیعت کرده اند ؟ هنوز که بنی هاشم و علی(ع) با او پیمان نبسته اند ؟ این چه وحدتی است که شما از آن سخن می گویید ؟

    نگاه کن! خلیفه را با چه احترامی به مسجد می برند !

    علی(ع) ، پیکر پیامبر را دفن کرده و به خانه خود رفته است . عدّه ای از مردم در مسجد پیامبر جمع شده اند ، در این میان ، عثمان همراه با بنی اُمیّه در گوشه ای از مسجد نشسته اند .48

    در این هنگام ابوبکر را وارد مسجد می کنند و او را بر بالای منبر پیامبر می نشانند .

    عُمَر نکاهی به مسجد می کند ، می بیند که ابوسفیان با عدّه ای از بنی اُمیّه در گوشه ای نشسثه اند در میان آنها عثمان هم به چشم می خورد . ابوسفیان با دیگران بر ضدّ خلیفه سخن می گوید . به راستی چگونه می توان ابوسفیان را راضی کرد ؟

    راه حلّی به ذهن خلیفه می رسد . یک نفر پیام مهمّی را برای ابوسفیان می آورد: «به تو قول می دهیم که فرزندت ، معاویه را در حکومت خود شریک کنیم» .49
    ابوسفیان لبخندی می زند و می گوید: «آری ، ابوبکر چه خوب خلیفه ای است که صله رحم نمود و حقّ ما را ادا کرد» .

    اکنون ابوسفیان و بنی اُمیّه برای بیعت با خلیفه می آیند . آری ، این گونه ابوسفیان حاضر می شود که با خلیفه بیعت کند .

    عُمَر رو به بقیّه می کند و می گوید: «چرا هر کدام از شما در گوشه ای نشسته اید ؟ بیایید با خلیفه رسول خدا ، ابوبکر بیعت کنید» .50

    عثمان از جا بلند می شود و نزد ابوبکر می رود و با او بیعت می کند ، با بیعت عثمان همه بنی امیّه با ابوبکر بیعت می کنند .





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi