فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* (11-02-2017), مدير کل انجمن (27-02-2017), نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* (11-02-2017), حسنعلی ابراهیمی سعید (17-02-2017)
موضوعات تصادفی این انجمن:
- اسرار تسبیحات حضرت زهرا (س) . . .
- دُر واژه هایی از حضرت فاطمه علیها السلام
- به سوالات دیگران،بدون خسته شدن پاسخ دهید!
- آیا امام علی از همسرش در برابر مهاجمین به...
- سرزمین یاس{همان سرزمینِ که برای همیشه زنده...
- خطبه فدکیه
- صدیقه طاهره در نگاه ائمه معصوم علیهم السلام
- مراسم دهه دوم فاطمیه (س) مقام انسان در...
- ||*♥**♥*|| الگوهای رفتاری حضرت زهرا...
- این حدیث که "فاطمه شب قدر است"یعنی...
❤ |
مقدمه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
من می خواهم برای تو از مادر مظلوم مدینه سخن بگویم، همسفر من باش!
بیا به مدینه سفر کنیم و از حوادثی که بعد از وفات پیامبر در آن شهر روی داد، باخبر شویم.
به راستی چگونه شد که مردم مدینه، عهد و پیمان خود را شکستند و مظلومیّت دختر پیامبر را رقم زدند ؟
من می خواهم تو را با حماسه ای که حضرت فاطمه(س)، آن را آفرید، آشنا کنم .
حماسه یاری حق و حقیقت !
حماسه ای به بلندی تاریخ آزادی وشرافت !
من می خواهم مظلومیّت مادرم فاطمه(س) را بیان کنم و تو را از ماجرای خانه ای باخبر کنم که در آتش کینه سوخت!
دوست من! بیا با هم دفترِ تاریخ را باز کنیم و در ده ها کتاب پژوهشیتاریخی به جستجوی حفیقت بپردازیم تا بدانیم بر مادرِ مظلوم شیعه چه گذشته است .
این کتاب را به حضرت فاطمه(س) اهدا می کنم ، امید دارم که شفاعتش نصیب همه ماگردد .
در چاپ چهاردهم به بازنگری قسمت هایی از کتاب پرداختم و سپس متنِ پی نوشت ها را مقداری خلاصه کردم تا حجم کتاب کمتر شود.بسیار خوشحال می شوم که از نظرات شما در مورد این کتاب بهره ببرم ، منتظر شما هستم .
مهدی خدّامیان آرانی
قم
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* (11-02-2017), مدير کل انجمن (27-02-2017), نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* (11-02-2017), حسنعلی ابراهیمی سعید (17-02-2017)
❤ |
قسمت اول
نگاه من به آسمانِ پر ستاره دوخته شده است ، نمی دانم فردا چه خواهد شد . با خود فکر می کنم ، کاش الآن در مدینه بودم !
خدایا ! آیا خواهم توانست بار دیگر پیامبر را ببینم ؟
امروز خبردار شدم که بیماری پیامبر ، بسیار شدید شده است ، دیگر امیدی به بهبودی او نیست . من خیلی نگران هستم . فردا صبح زود به سوی مدینه خواهم رفت ، من می خواهم بار دیگر پیامبر را ببینم .
اکنون، خورشید روز سه شنبه ، بیست و نهم ماه صَفَر طلوع می کند و من آماده رفتن می شوم . دستی به یالِ اسب سفید و زیبایم می کشم ، پا در رکاب می نهم ، من می خواهم به سوی مدینه بروم .
آیا تو نیز همراه من می آیی ؟ تو باید با عجله همراه من بیایی ، از اینجا تا مدینه ، دو ساعت راه داریم . عشق دیدن پیامبر مرا بی قرار کرده است ، یادم می آید آخرین باری که پیامبر را دیدم ، خبر از رفتن خود می داد ، او دیگر از ماندن در این قفس تنگ دنیا خسته شده بود و دوستداشث که به اوج آسمان ها پر بکشد و همنشین فرشتگان گردد . آیا من موفّف خواهم شد بار دیگر پیامبر را ببینم ؟1
آنجا را نگاه کن ، آیا دیوارهای شهر مدینه را می بینی ؟
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* (11-02-2017), مدير کل انجمن (27-02-2017), نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* (11-02-2017), حسنعلی ابراهیمی سعید (17-02-2017)
❤ |
اکنون ما به مدینه رسیده ایم ، بیا جلوتر برویم ، به مرکز شهر ، مسجد پیامبر .
آیا تو هم صدای گریه ها را می شنوی ؟ برای چه صدای گریه از خانه ها بلند است ؟ چه خبر شده است ؟
خدای من ! پیامبر از دنیا رفته است .2
اینجا خانه پیامبر است ، صدای گریه فاطمه(س) ، دختر پیامبر به گوش می رسد .
آری ، پیامبر دنیا را وداع گفته است ، اکنون علی(ع) دارد بدن مطهر آن حضرت را غسل می دهد .
پیامبر خودش وصیّت کرده است که فقط علی(ع) بدن او را غسل دهد ، فرشتگان آسمانی او را یاری می کنند .3
من با خود می گویم خوب است به داخل مسجد پیامبر بروم ، مسجدی که پیامبر در آنجا برای ما بالای منبر می رفت و سخن می گفت ، هنوز طنینِ صدای مهربان او در گوش من است .
خدای من ! در این شهر چه خبر است؟
چرا در این لحظه، مسجد این قدر خلوت است ؟ پس مردم کجا هستند ؟
آیا کسی از راز خلوتی مسجد خبر دارد ؟4
از مسجد بیرون می آیم، درِ خانه چند نفر از دوستان خود را می زنم ، امّا کسی جواب نمی دهد .
یک نفر دارد به سوی من می آید:
سلام ، آیا می دانی مردم کجا رفته اند ؟ چرا شهر این قدر خلوت است ؟
مگر خبر نداری که همه مردم به سقیفه رفته اند ؟5
سقیفه دیگر کجاست ؟
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* (11-02-2017), مدير کل انجمن (27-02-2017), نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* (11-02-2017), حسنعلی ابراهیمی سعید (17-02-2017)
❤ |
آنجا جه خبر است ؟
همراه من بیا،آنجا خبر مهمّی است .من همراه او حرکت می کنم ، تو نیز همراه من بیا .
او مرا به سوی غرب مدینه می برد ، ما از شهر خارج می شویم .
آنجا را نگاه کن ، آنجا سایبانی است که به آن سقیفه می گویند .
چه جمعیّتی در آنجا جمع شده است ! چه سر و صدایی بلند است !
به راستی اینجا چه خبر است ؟
جمعیّت زیادی در سقیفه جمع جمع شده است، من جمعیّت را می شکافم و جلو می روم:
آقا چه می کنی ، کجا می خواهی بروی ؟ مگر نمی بینی که راه بسته است ؟
امّا من باید جلو بروم ، می خواهم برای دوستانم که کتابِ مرا می خوانند گزارش بدهم و سخن بگویم ، آنها حق دارند بفهمند امروز اینجا چه خبر است .
هر طور که هست وارد سقیفه می شوم ، تختی را می بینم که پیرمردی بر روی آن خوابیده است .6
جلو می روم ، گویا پیرمرد مریض است ، رنگ زردی به چهره دارد .
یک جوان کنار او ایستاده است ، پیرمرد یک جمله می گوید و جوان سخن او را با صدای بلند تکرار می کند تا همه بشنوند .7
آیا این پیرمرد را می شناسی ؟
او سَعد است ، رئیس قبیله خَزْرَج ، آن جوان هم ، قیس، پسر اوست که در کنار او ایستاده است .
حتما می دانی که مدینه از دو طایفه بزرگ اَوْس و خَزْرَج تشکیل شده است ، این دو طایفه قبل از اسلام ، همواره در حال جنگ بودند، امّا به برکت اسلام ، صلح و آرامش به میان آنها برگشته است .
اکنون ، بزرگان این دو طایفه در کنار هم جمع شده اند تا برای آینده این شهر تصمیم بگیرند .
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* (11-02-2017), مدير کل انجمن (27-02-2017), نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* (11-02-2017), حسنعلی ابراهیمی سعید (17-02-2017)
❤ |
سعد ، بزرگ فبیله خزرج چنین سخن می گوید: «ای مردم مدینه ! شما باید قدر خود را بدانید ، شما بودید که پیامبر را یاری کردید و اگر شما نبودید ، اسلام به این شکوه و عظمت نمی رسید . آری ، مردم شهر مکّه ، نه تنها پیامبر را یاری نکردند ، بلکه همواره باعث اذیّت و آزار او شدند ، امّا خداوند به ما این توفیق را داد که یاری پیامبر را بنماییم و ما تا پای جان او را یاری کردیم . ای مردم مدینه ، باشمشیرهای شما بود که دین اسلام ، قدرت پیدا کرد ، آگاه باشید که پیامبر از دنیا رفت در حالی که از شما راضی بود و شما نور چشم او بودید . اکنون پیامبر به دیدار خدا شتافته است و بعد از او حکومت و خلافت، حقّ شما می باشد».8
همه مردم یک صدا فریاد می زنند: «ای سعد ! چه زیبا و خوب سخن گفتی ، ما فقط به سخن تو عمل می کنیم ، تو باید خلیفه مسلمانان باشی» .
مردم، حسابی به شور افتاده اند ! نگاه کن ! چگونه دور سعد می چرخند و فریاد می زنند: «ای سعد ! تو مایه امید ما هستی ، مرگ بر دشمن تو ! » .9
این همان شعاری است که آنها در روزگار جاهلیّت می خواندند ، چه شده است که این مسلمانان ، به یاد آن روزها افتاده اند ؟
هنوز بدن پیامبر دفن نشده است ، آیا باید این گونه به جاهلیّت برگردند ؟
گوش کن !
گویا سخن از خلافت است ، در کنار هم جمع شده اند تا برای آینده این شهر تصمیم بگیرند .
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* (11-02-2017), مدير کل انجمن (27-02-2017), حسنعلی ابراهیمی سعید (17-02-2017)
❤ |
حتما تو هم مثل من با دیدن این صحنه ها خیلی تعجّب می کنی . من نزدیک یکی از این مردم می روم ، و به او چنین می گویم:
مگر در غدیر خُمّ ، بیامبر ، علی(ع) را به عنوان جانشین خود معرّفی نکرد ؟ پس چرا می خواهید در میان مسلمانان اختلاف بیاندازید ؟
ما اختلاف را آغاز نکرده ایم ، این مهاجران بودند که اختلاف را شروع کردند .
عجب حرف هایی می زنی ! این جمعیّت را شما در اینجا جمع کرده اید یا مهاجران ؟ این شما هستید که می خواهید خلیفه پیامبر ، همشهری شما باشد ، تو را به خدا ! دست از این حرف ها بردارید ، فدری به فکر اسلام باشید ، آیا گناه علی(ع) این است که اهل مکّه است ؟ ! آخر شما چه کسی را بهتر از او می توانید پیدا کنید ؟ما با خلافت علی، هیچ حرفی نداریم .
پس برای چه اینجا جمع شده اید و می خواهید سعد را خلیفه خود کنید ؟
خبرهایی به ما رسیده است که مهاجران می خواهند شخص دیگری را به عنوان خلیفه معرّفی کنند . ما می دانیم عُمَر ( پسر خطّاب ) فکرهایی را در سر دارد.
آخر برای چه ؟
مگر تو نمی دانی بعضی از این مهاجران که اهل مکّه هستند ، کینه علی به دل دارند ، مگر نمی دانی در جنگ بدر و اُحُد ، علی عدّه زیادی از مشرکان مکّه را به قتل رساند ؟ آنهایی که به دست علی کشته شدند ؛ برادر ، پدر و یا یکی از اقوامِ این مهاجران بودند ، برای همین ، آنها کینه علی
را به دل دارند .12
مگر نمی دانی که علی برای دفاع از اسلام دست به شمشیر برد ؟ اگر شمشیر او نبود مشرکان ، همه مسلمانان را می کشتند .
درست است ، امّا آن ها امروز به فکر انتقام خون بزرگان خود هستند ، آنها قسم خورده اند که علی را خانه نشین کنند ، وقتی که ما از تصمیم مهاجران باخبر شدیم ، تصمیم گرفتیم تا از آنها عقب نیفتیم و برای همین این جلسه را تشکیل دادیم ، مگر خبر نداری که آنها زودتر از ما جلسه گرفته اند و در مورد خلافت به نتایجی رسیده اند ؟13
گویادر این شهر خبرهای زیادی است ، به راستی چه کسانی قسم خورده اند که حقّ علی(ع) را غصب کنند ؟
نمی دانم آیا بدن بیامبر دفن شده است ؟ چرا مردم ، این قدر بی وفا شده اند ؟ این ها که تا دیروز ، احترام زیادی به پیامبر می گذاشتند ، چرا امروز نمی خواهند بر بدن پیامبر نماز بخوانند ؟14
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* (11-02-2017), مدير کل انجمن (27-02-2017), حسنعلی ابراهیمی سعید (17-02-2017)
❤ |
بیا ، من و تو به سوی خانه پیامبر برویم .
نگاه کن ، علی(ع) ، بدن پیامبر را غسل داده و کفن نموده است و خودش ، اوّلین کسی است که بر پیکر پاک او ، نماز خوانده است .
پیامبر در آخرین لحظه های زندگی خود، از علی(ع) خواست، تا زمانی که بدن او را به خاک نسپرده است از پیکر او جدا نشود .15
نگاه کن ، علی(ع) از خانه پیامبر بیرون می آید و از مردم می خواهد تا بیایند و بر پیکر پیامبر نماز بخوانند .
مردم ده نفر ، ده نفر ، وارد خانه می شوند و بر آن حضرت ، نماز می خوانند.
علی(ع) تصمیم دارد وقتی نماز مسلمانان تمام شود ، بدن پیامبر را در خانه خودش دفن کند .
البتّه عدّه ای می گویند که پیامبر را در قبرستان بقیع دفن کنیم ، عدّه ای هم می گویند که بدن پیامبر را در کنار منبر ، در داخل مسجد به خاک بسپاریم .
امّا نظر علی(ع) این است که پیامبر در همان مکانی که جان داده است ، دفن شود .16
خانه پیامبر ، خانه کوجکی است ، مساحت آن ، حدود نُه متر مربع است ، برای همین ، باید صبر کرد تا مردم ده نفر ده نفر ، وارد خانه شوند و نماز بخوانند و این زمان زیادی می گیرد .17
نگاه کن ، عدّه ای که نماز خوانده اند، به سوی سقیفه حرکت می کنند تا ببینند آنجا چه خبر است .
آری ، تعداد کمی هم که در اینجا بودند به سوی سقیفه می روند ، دیگر اینجا خیلی خلوت شده است ، در مقابل ، سقیفه خیلی شلوغ است .
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
مدير کل انجمن (27-02-2017), حسنعلی ابراهیمی سعید (17-02-2017)
❤ |
آنجا را نگاه کن ! آن دو نفر را می گویم که سراسیمه به این سو می آیند . گویاآنها از سقیفه می آیند .18
نمی دانم چرا آنها خیلی ناراحت هستند ، آیا موافقی با آنها سخنی بگوییم ؟
صبر کنید ، آخر با این عجله به کجا می روید ؟
ما هر چه سریع تر باید نزد بزرگان خود برویم ، ما هرگز اجازه نخواهیم داد خلیفه از میان مردم مدینه انتخاب شود .
آنها این را می گویند و به سرعت به سوی خانه پیامبر می روند .
یکی از آنها وارد خانه می شود و در کنار عُمَر ( پسر خطّاب ) می نشیند ، او دست عُمَر را می گیرد
و به او می گوید:هر چه زودتر بلند شو !
مگر نمی بینی من اینجا کار دارم ؟ پیکر پیامبر هنوز دفن نشده است .
چاره ای نیست ، من با تو کار مهمّی دارم .
خوب ، حرف تو چیست ؟
اینجا که نمی شود ، باید برویم بیرون .
عُمَر از جای خود بلند می شود و همراه او به بیرون خانه می رود :حرفت رازود بزن ! ببینم چه خبری داری .
ای عُمَر ، چرا نشسته ای؟ مردم مدینه در سقیفه جمع شده اند و می خواهند با سعد ، بزرگ قبیله خزرج ، بیعت کنند . ماباید زود به آنجا برویم وگرنه همه نقشه های ما خراب خواهد شد.
عُمَر لحظه ای با خود فکر می کند، او به یاد می آورد که مدّتی قبل با مهاجران سخن گفته بود و نقشه خود را به آنان خبر داده بود، اکنون عُمَر باور نمی کند که انصار این قدر سریع برای خلافت ، دست به کار شده باشند !
عُمَر با عجله به خانه پیامبر می رود ، شاید خیال کنی او می خواهد به علی(ع) خبر بدهد ، امّا این طور نیست، عمر قبلاً فکرهایی را در سر داشته است، او برای مقام خلافت نقشه هایی کشیده است!!
خوب است ما هم داخل خانه شویم ، نگاه کن ، عُمَر دست ابوبکر را گرفته است و از او می خواهد که بلند شود .
ابوبکر به او می گوید:می خواهی چه کنی ؟ چرا این قدر عجله داری ؟
باید با هم به جایی برویم ، ما زود برمی گردیم .
کجا برویم ؟ ما تا پیامبر را دفن نکنیم نباید جایی برویم .
فتنه ای بزرگ در سقیفه روشن شده است ، ما بایدخود را به آنچا برسانیم .19
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
مدير کل انجمن (27-02-2017), حسنعلی ابراهیمی سعید (17-02-2017)
❤ |
قسمت دوم
شب تاریک و بیم موج در سقیفه چه شوری برپا شده است ، همه انصار به توافق رسیده اند که با سعد بیعت کنند .
آنها دور سعد می چرخند و شعار می دهند ، ظاهرا هیچ کس با خلافت سعد مخالف نیست .
سعد بسیار خوشحال است ، او تا خلافت و حکومت بر سرزمین حجاز بیش از چند قدم ، فاصله ندارد .
در این میان ابوبکر و عُمَر و همراهان او از راه می رسند ، آنها از دیدن این همه جمعیّت که در آنجا جمع شده اند تعجّب می کنند .
نگاه کن !
ابوبکر جلو می رود ، او سنّش از همه بیشتر است و ریش سفید مهاجران می باشد .
او رو به مردم می کند و چنین می گوید: «ای مردم مدینه ! شما بودید که دین خدا را یاری کردید ، ما هیچ کس را به اندازه شما دوست نداریم ، شما براداران ما هستید . مگر نمی دانید که ما اوّلین کسانی بودیم که به پیامبر ایمان آوردیم . ما از نزدیکان پیامبر هستیم . بیایید خلافت ما را قبول کنید ، ما قول می دهیم که هیچ کاری را بدون مشورت شما انجام ندهیم ».20
مردم مدینه با سخنان ابوبکر به فکر فرو می روند !
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
مدير کل انجمن (27-02-2017), حسنعلی ابراهیمی سعید (17-02-2017)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)