صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 26

موضوع: زیباترین اشعار بهاری تقدیم به دوستان عزیز

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,968
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,715
    مورد تشکر
    7,528 در 2,242
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    زیباترین اشعار بهاری تقدیم به دوستان عزیز



    امضاء


  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,968
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,715
    مورد تشکر
    7,528 در 2,242
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    خوشا بهارا خوشا میا خوشا چمنا
    خوشا چمیدن بر ارغوان و یاسمنا

    خوشا سرود نو آیین و ساقی سرمست
    که ماه موی میانست و سر و سیم تنا

    خوشا توانگری و عاشقی به وقت بهار
    خوشا جوانی با این دوگشته مقترنا

    خوشا مقارن این هر سه خاطری فارغ
    زکید حاسد بدخواه و خصم راه زنا

    خوشا شراب کهن در سبوی گردآلود
    که رشح باران بسترده گردش از بدنا

    خوشا مسابقهٔ اسب های ترکمنی
    کجا چریده به صحرای خاص ترکمنا

    درازگردن و خوابیده دم و پهن سرین
    فراخ سینه و بالابلند و نرم تنا

    بزرگ سم و کشیده پی و مبارک ساق
    بلندجبهه و محجوب چشم و خوش دهنا

    به فصلی ایدون کز خاربن برآید گل
    نواخت باید برگل سرود خارکنا




    امضاء


  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,968
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,715
    مورد تشکر
    7,528 در 2,242
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    گهی با دزد افتد کار و گاهی با عسس ما را
    نشد کاین آسمان راحت گذارد یک ‌نفس ما را

    عسس با دزد شد دمساز و ما با هر دو بیگانه
    به ‌شب ‌از دزد باشد وحشت ‌و روز از عسس‌ ما را

    گرفتار جفای ناکسان گشتیم در عالم
    دربغا زندگانی طی شد و نشناخت کس ما را

    ز بس ماندیم درگنج قفس‌، گر باغبان روزی
    کند ما را رها، ره نیست جز کنج قفس ما را

    نشان کاروان عافیت پیدا نشد لیکن
    به کوه و دشت کرد آواره آوای جرس ما را

    ز دست دل گریبان پاره کردیم از غمت شاید
    سوی دل باشد از چاک گریبان دسترس ما را

    درین تاریکی حیرت‌، به دل از عشق برقی زد
    مگر تا وادی ایمن کشاند این قبس ما را

    بریدیم از شهنشاهان طمع در عین درویشی
    که از خوبان نباشد جز نگاهی ملتمس ما را

    اگر خواهی که با صاحبدلان طرح وفا ریزی
    کنون درنه قدم‌، زبرا نبینی زین سپس ما را

    خداوندی و سلطانی به یاران باد ارزانی
    درین بیدای ظلمانی فروغ عشق بس ما را

    هوس بستیم تا ترک هوس گوییم در عالم
    بهار آخر به جایی می‌رساند این هوس ما را

    ملک الشعرای بهار





    امضاء


  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,968
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,715
    مورد تشکر
    7,528 در 2,242
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    چون بهاری نیگلون بر روی بندد مرغزار
    پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار

    خاک را چون ناف آهو مشک زاید بی قیاس
    بید را چون پر طوطی برگ روید بی شمار

    دوش وقت نیم شب بوی بهار آورد باد
    حبذا باد شمال و خرما بوی بهار

    بادگویی مشک سوده دارد اندر آستین
    باغ گویی لعبتان جلوه دارد در کنار

    ارغوان لعل بدخشی دارد اندر مرسله
    نسترن لولوی لالا دارد اندر گوشوار

    تا بر آمد جامهای سرخ مل بر شاخ گل
    پنجه های دست مردم سر برون کرد از جنار

    راست پنداری که خلعتهای رنگین یافتند
    باغهای پر نگار از داغگاه شهریار

    فرخی سیستانی








    امضاء


  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,968
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,715
    مورد تشکر
    7,528 در 2,242
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    رخت زیبا کرده بر تن ناز بانوی طبیعت
    طرح بزمی نوفکنده دست بزم آرای خلقت

    خیره گشته مهر تابان بر سپید اندام گیتی
    از خجالت شرم ریزد از کمند اندام گیتی

    صف کشیده صد بنفشه تا بنوشند آب عشوه
    تا برقصند عاشقانه درهوای فصل تازه

    خنده از رقص بنفشه رعشه زد بر شاخساران
    قامت سرد درختان زنده شد از نو بهاران

    چشمه جوشید و روان شد ازخلال کوهساران
    بستر جوی فسرده زنده شده از چشمه ساران

    نغمه مرغ بهاری چون نی حشر الهی
    گوید ای افسرده گیتی گشته هنگام تجلی

    مادر ابر بهاری گرید از شوق بهاران
    زندگی ریزد مکرر بر تن خشک بیابان

    بیشه با تاج زمرد دشت با تاج شقایق
    نغمه ناب بهاری خوانده شددرگوش عاشق


    امضاء


  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,968
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,715
    مورد تشکر
    7,528 در 2,242
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    در خیابان باغ، فصل بهار
    می‌چمید آن گراز پست‌شعار

    بلبلی چند از قفای گراز
    بر سر شاخ گل مدیح‌طراز

    گه به بحر طویل و گاه خفیف
    می‌سرودند شعرهای لطیف

    در قفای گراز خودکامه
    این چکامه سرودی، آن چامه

    آن یکی نغمهٔ مغانی داشت
    وآن دگر لحن خسروانی داشت

    مرغکان گه به شاخه، گاه به ساق
    مترنم به شیوهٔ عشاق

    گه ز گلبن به خاک جستندی
    گه به زیر ستاک جستندی

    خوک نادان به عادت جهال
    شده سرخوش به نغمهٔ قوال

    دم به تحسینشان بجنباندی
    گوش واکردی و بخواباندی

    نیز گاهی سری تکان دادی
    خبرگیهای خود نشان دادی

    مرغکان لیک فارغ از آن راز
    بی‌نیاز از قبول و رد گراز

    زآن به دنبال او روان بودند
    که فقیران، گرسنگان بودند

    او دریدی به گاز خویش زمین
    تا خورد بیخ لاله و نسرین

    و آمدی ز آن شیارهاش پدید
    کرمهایی لطیف، زرد و سفید

    بلبلان رزق خویش می‌خوردند
    همه بر خوک چاشت می‌کردند

    جاهلانی که گشته‌اند عزیز
    نه به حق، بل به نیش و ناخن تیز

    پیششان مرغکان ترانه کنند
    تا که تدبیر آب و دانه کنند

    خوک نادان به لاله‌زار اندر
    مرزها را نموده زیر و زبر

    لقمه‌هایی کلان برانگیزد
    خرده‌هایی از آن فرو ریزد

    مرغکان خرده‌هاش چینه کنند
    وز پی کودکان هزینه کنند

    نغمه‌خوانان به بوی چینه چمان
    نغمه‌هاشان مدیح محتشمان

    حمقا آن به ریش می‌گیرند
    وز کرامات خویش می‌گیرند

    لیک غافل که جز چرندی نیست
    غیر افسوس و ریشخندی نیست

    ملک الشعرای بهار





    امضاء


  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,968
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,715
    مورد تشکر
    7,528 در 2,242
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    آن زمان، از شاخسار ترد سیب
    نو بهار مهر و شادی می‌دمید

    از زمین زنده، آوند گیاه
    خون گرم زندگانی می‌مکید

    شوق پنهانی به دل می‌آفرید
    باد نمناک بیابان‌های دور،

    ذره‌هایش در مشامم می‌نشست
    بوی زن می‌داد و بوی خون شور

    طعم سوزان سحرگاه سپید
    درد را می‌کشت و شادی می‌فزود

    نور نیروبخش خورشید بلند
    خواب را از پلک چشمان می‌ربود

    روز بود و روز بود و روز بود
    خستگی در دست‌هایم مرده بود

    تیرگی در کوچه‌ها جان می‌سپرد
    روز، شب‌ها را به یغما برده بود

    هر نگاهی خوشه‌یی از نور بود
    هر تنی، سرشار خون زیستن

    چون خلیجی پیش می‌رفت آن زمان!
    هر هوس در پهنه‌ی احساس من

    دست‌ها با دوستی پیوند داشت
    عشق بود و شادی و مهر و صفا

    هستی ما، گرم کار زندگی
    جوش خون در دست‌ها، در گام‌ها

    این زمان، از راه می‌‌اید بهار،
    خسته گام و نیمرنگ و نا‌شناس

    من ندانم باز هم باید گشود
    دست‌ها را از پی حمد و سپاس؟


    فرخ تمیمی





    امضاء


  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,968
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,715
    مورد تشکر
    7,528 در 2,242
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک

    شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک
    آسمان آبی و ابری سپید


    برگ های سبز بید
    عطر نرگس رقص باد

    نغمه ء شوق پرستو های شاد
    خلوت گرم کبوتر های مست....

    نرم نرمک میرسد اینک بهار
    خوش به حال روزگار


    خوش به حال چشمه ها و دشت ها
    خوش به حال دانه ها و سبزه ها

    خوش به حال غنچه های نیمه باز
    خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز

    خوش به حال جام لبریز از شراب
    خوش به حال آفتاب

    فریدون مشیری




    امضاء


  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,968
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,715
    مورد تشکر
    7,528 در 2,242
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    بزرگا گیتی آرا نقش بند روزگارا
    ‌ای بهار ژرف
    به دیگر روز و دیگر سال
    تو می‌آیی و
    باران در رکابت
    مژده‌ی دیدار و بیداری
    تو می‌آیی و همراهت
    شمیم و شرم شبگیران
    و لبخند جوانه‌ها
    که می‌رویند از تنواره‌ی پیران
    تو می‌آیی و در باران رگباران
    صدای گام نرمانرم تو بر خاک
    سپیداران عریان را
    به اسفندارمذ تبریک خواهد گفت
    تو می‌خندی و
    در شرم شمیمت شب
    بخور مجمری خواهد شدن
    در مقدم خورشید
    نثاران رهت از باغ بیداران
    شقایق‌ها و عاشق ها
    چه غم کاین ارغوان تشنه را
    در رهگذر خود
    نخواهی دید

    محمدرضا شفیعی کدکنی



    امضاء


  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,968
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,715
    مورد تشکر
    7,528 در 2,242
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    بهار بهار
    صدا همون صدا بود
    صدای شاخه‌ها و ریشه‌ها بود

    بهار بهار
    چه اسم آشنایی؟

    صدات می‌اد... اما خودت کجایی
    وابکنیم پنجره‌ها رو یا نه؟
    تازه کنیم خاطره‌ها رو یا نه؟

    بهار اومد لباس نو تنم کرد
    تازه‌تر از فصل شکفتنم کرد

    بهار اومد با یه بغل جوونه
    عید آورد از تو کوچه تو خونه

    حیاط ما یه غربیل
    باغچه ما یه گلدون

    خونه ما همیشه
    منتظر یه مهمون

    بهار اومد لباس نو تنم کرد
    تازه‌تر از فصل شکفتنم کرد

    بهار بهار یه مهمون قدیمی
    یه آشنای ساده و صمیمی

    یه آشنا که مثل قصه‌ها بود
    خواب و خیال همه بچه‌ها بود

    آخ... که چه زود قلک عیدیامون
    وقتی شکست باهاش شکست دلامون

    بهار اومد برفارو نقطه‌چین کرد
    خنده به دلمردگی زمین کرد

    چقد دلم فصل بهار و دوست داشت
    واشدن پنجره‌ها رو دوست داشت

    بهار اومد پنجره‌ها رو وا کرد
    من و با حسی دیگه آشنا کرد

    یه حرف یه حرف، حرفای من کتاب شد
    حیف که همش سوال بی‌جواب شد

    دروغ نگم، هنوز دلم جوون بود
    که صبح تا شب دنبال آب و نون بود


    محمد علی بهمنی



    امضاء


صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi