ماهی ها، هم سفره ما می شوند.
بهار، تا کنج خانه ها نفوذ می کند.
شمشاد ها، شاد ترین روزهای زندگی شان را طی می کنند
و آوای تازه منار ها سکوت سرد باغچه را می شکند.
بهار، زنبیل عاشقی اش را کوچه به کوچه می گرداند تا هر که دلی
به وسعت آینه و لبخند دارد، به کاروان سبز طبیعت بپیوندد
و روح و جانش را در آبشار جاری فروردین، جلا بخشد.
چشم هایت را که باز کنی، بهار را با تمام سادگی اش،
با ظهور تازه شکوفه هایش و با آغاز انقلاب سبز و فراگیرش،
پشت پلک های باران خوردهات احساس خواهی کرد؛
حس تازه بالندگی، دگرگونی آغاز ... .
تمام واژه های خوب ذهنت را ردیف می کنی
تا سبزترین فصل خدا را ترسیم کنی.
خدا بهار را برای تو آفرید؛
برای من، برای او و برای هر که راز شگرف " یحیی " و " یمیت " را
در زیباترین اثر نقاش چیره دست خلقت می بیند و باور می کند.
چشم هایت را که باز کنی، بهار را می بینی
که با کوله باری از امید و طراوت، در انتهای کوچه های سرد
و تاریک زمستان، بساط تازگی و سرسبزی اش را پهن کرده
و بشارت فردایی را می دهد که تقویم ها دوباره از اول آغاز می شوند.