ای مونس لحظه های تنهائی !
خدایا! تو که میدانی قلب من همیشه به تو ایمان داشته است و هرگز به تو شرک نورزیده است.38
میدانم که عذاب کردن من برای تو هیچ فایدهای ندارد، اگر چنین بود که عذاب کردن من برای تو سودی داشت، از تو میخواستم تا مرا عذاب کنی تا از من راضی شوی، امّا وقتی میدانم که تو از عذاب کردن من بینیاز هستی از تو میخواهم که عفو و بخششت را نصیب من بگردانی.39
نمیدانم دیگران بزرگی و عزّت را در چه میدانند، امّا من لذّت بزرگی را فقط در اطاعت و بندگی تو یافتهام.
به خودت قسم که مهربانان و بزرگواران دنیا در مقابل تو ذّرهای ناچیز هستند و بزرگواری تو برای من کافی است.40
اکنون که دل مرا به سوی خودت کشاندهای، از درگاهت ناامیدم نکن که میدانی رشته امیدم به لطف تو بسته شده است.41
ای روشنی قلب تنها و خسته من! ای امید لحظههای تنهایی من!42
از همه جا ناامید شده و به درگاهت رو کردهام. از تو میخواهم تو دیگر ناامیدم نکنی.43
مگر تو نبودی که مرا از ناامیدی برحذر داشتی و فرمودی: «ای بندگان گهنکارم! از رحمت من ناامید نشوید که خدا همه گناهان را میبخشد». پس چگونه تصوّر کنم که مرا ناامید کنی؟44
اگر در جهنّم مرا جای دهی در آنجا به همه خواهم گفت که چقدر تو را دوست دارم.45
بار خدایا! مرا لحظهای و کمتر از لحظهای به خود وامگذار، زیرا که اگر لطف تو یک لحظه از من فاصله بگیرد، هرگز روی سعادت را نخواهم دید.46