نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: مولاي متقيان از زبان يارانش

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,763
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض مولاي متقيان از زبان يارانش





    اميرالمومنين از زبان ياران

    ياران امام (ع) بسيارند و ما در اينجا به خواست خدا نام چند تن از مردان و زنان آنها را که پس از وفات آن حضرت بر معاويه وارد شدند و سخناني ميانشان رد و بدل شده است مي آوريم؛ زيرا داستان آنها مشتمل بر جلالت و موقعيت آن حضرت در نظر آنان و نيز بازگو کننده ي بخشي از سيره و عدالت آن حضرت و وفاداري آنان به امام (ع) خويش است.

    علاّمه شيخ جعفر نقدي- رحمه الله- گويد: چون مردم به گرد معاويه جمع شدند وي نامه اي به زيدبن سميّه که عامل او در کوفه بود بدين مضمون نوشت: سران ياران علي بن ابي طالب (ع) را نزد من فرست و من آنها را امان دادم، و بايد ده نفر باشند: پنج نفر از کوفيان و پنج نفر از بصريان.

    چون نامه به دست زياد رسيد سراغ حُجربن عدي، عَديّ بن حاتم طايي، عَمْروبن حَمِق خُزاعي، هاني بن عروه ي مرادي و عامربن واثله ي کِناني مُکنَّي به ابوطُفيل فرستاد و آنان را فراخواند و گفت: آماده ي حرکت به سوي اميرمؤمنان (معاويه) شويد که او شما را امان داده و مشتاق ديدار شماست.
    و به جانشين خود در بصره نوشت: احنف بن قيس، صعصعة بن صوحان، جارية بن قُدامه ي سعدي، خالد بن معمّر سدوسي و شريک بن اَعْوَر را نزد من فرست. چون نزد ابن زياد رفتند همه را دسته جمعي نزد معاويه فرستاد. هنگامي که بر معاويه وارد شدند يک شبانه روز آنان را به خود راه نداد و در پي سران شام فرستاد و چون آمدند و هر کدام در جاي خود قرار گرفتند. معاويه به دربان گفت: حُجربن عدي را داخل ساز.


    حجر و معاويه

    حجر وارد شد و سلام کرد. معاويه به او گفت: اي برده زاده ي زشترو! تويي که پيوندت را با ما بريدي، و در جنگ با ما جوياي ثوابي، و ياور ابوتراب بر ضدّ مايي؟ حجر گفت: ساکت باش اي معاويه! سخن از مردي نگو که از خداوند ترسان و از موجبات خشم خدا بيزار و به اسباب رضاي الهي آگاه بود. اندرون از طعام خالي مي داشت و رکوع طولاني، سجده ي بسيار، خشوع آشکار، خواب اندک، قيام به حدود، سريرتي پاک، سيره اي پسنديده و بصيرتي نافذ داشت. پادشاهي که در عين فرمانروايي چونان يکي از ما بود. هرگز حقي را زير پا نگذاشت و به هيچ کس ستم نکرد... آنگاه چندان گريست تا گريه گلويش را گرفت. سپس سربرداشت و گفت: اما اينکه مرا نسبت به آنچه از من سرزده توبيخ مي کني بدان اي معاويه که من نسبت به کارهايم از تو پوزش نمي خواهم و هيچ باکي ندارم، پس هر چه در دل داري آشکار کن و فرمانت را اظهار دارد.


    التماس دعا

  2. تشكر


  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,763
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض پاسخ : مولاي متقيان از زبان يارانش

    عمرو بن حمق و معاويه

    معاويه به دربان گفت، او را بيرون بر و عمروبن حمق خزاعي را داخل ساز. چون داخل شد معاويه گفت: اي ابا خزاعه! سر از فرمان برتافتي و شمشير بر روي ما کشيدي، و ستمت را به ما پيشکش نمودي، اِعراض را طولاني کردي و اَعراض را ناسزا گفتي، و نادانيت که بايد از آن مي پرهيختي تو را فرو افکند؛ آيا کار خدا را با رفيقت (علي) چگونه ديدي؟
    عمرو چندان گريست که به رو بر زمين افتاد. مأمور او را بلند کرد. عمرو گفت: اي معاويه! پدر و مادرم فداي آن کس که از او به زشتي ياد کردي و از مقام او کاستي. به خدا سوگند او به حکم خدا دانا، در طاعت خدا کوشا، در خشم خدا محدود، در دنياي فاني زاهد و به سراي باقي راغب بود. منکَر و بزرگ منشي از خود بروز نداد و به آنچه موجب خشنودي خدا بود عمل مي کرد.... فقدان او ما را از هم پاشيده و پس از او آرزوي مرگ داريم.

    عدي بن حاتم و معاويه

    معاويه به دربان گفت: او را بيرون بر و عديّ بن حاتم را داخل ساز. چون داخل شد معاويه گفت: روزگار از ياد علي بن ابي طالب (ع) چه به جاي گذارده؟ عدي گفت: مگر جز ياد علي (ع) چيز ديگري را هم رعايت کرده است؟ معاويه گفت: او را چگونه دوست داري؟ عدي آهي از دل برکشيد و گفت: به خدا سوگند دوستي ام دوستي تازه اي است که هيچ گاه کهنه نمي شود و در سويداي دلم ريشه کرده و تا روز معاد باقي است. سينه ام سرشار از عشق اوست؛ به طري که سراسر اندامم را فرا گرفته و انديشه ام را اشغال نموده است.
    هواداران بني اميه به معاويه گفتند: اي اميرمؤمنان! عدي پس از جنگ صفّين خوار و ذليل گشته است. عدي- رحمة الله- گريست و اشعاري بگفت که ترجمه اش اين است:

    يجادلني معاويْبن حربٍ
    و ليس اًّلي الّذي يبغي سبيل

    يذکّرني أبا الحسن عليّاً
    و خطبي في أبي حسن جليل

    فکان جوابه منِّي شديداً
    و يکفي مثله منِّي القليل

    و قد قال الوليد و قال عمرو:
    عَدِيّ بعد صفّين ذليل

    فقلت: قد صدقتم هدَّ رکني
    و فارقني الّذين بهم أصول

    سيخسر من يوادده ابن هند
    و يربح من يوادده الرسول

    «معاويه پسر هند با من مجادله مي کند، ولي راهي به هدف خود نمي يابد».
    «مرا ياد ابوالحسن علي مي اندازد، در حالي که اندوه بزرگي از فراق او به دل دارم».
    «من پاسخ سختي براي او دارم، البته پاسخ اندک من براي امثال او کافي است».
    «وليد و عَمْرو گويند: عدي پس از جنگ صفّين خوار و ذليل گشته است».
    «گويم: راست مي گوييد: ارکان وجودم شکسته و آنان که در پناهشان بر دشمن حمله مي بردم از من مفارقت جسته اند».
    «زودا که هواداران پسر هند زيان بينند و هواداران پيامبر (ص) سود برند و رستگار گردند».


    التماس دعا

  5. تشكر


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi