سلام علیکم
حدیثی که نقل فرمودید قلب را به معنای عضو بدن عنصری معرفی نکرده است.بلکه قلب به معنای شأنی از شئون نفس ناطقه انسانی که کارش پذیرش و پیاده سازی مُدرَکات عقل است می باشد.
توضیح بیشتر آنکه:
در موارد متعددی که کلمه قلب در قرآن به کار رفته، مفاهیمی؛ نظیر تفکر، ایمان، درک عواطف و احساسات به آن نسبت داده شده است. در این موارد شاید بتوان ادعا نمود که این مفاهیم هیچ سنخیتی با قلب جسمانی یعنی «قلب صنوبری که در گوشه چپ سینه قرار گرفته است»، ندارند. یا اینکه مدعی شویم، قرآن نیز به مانند بسیاری از رومیان و یونانیان قدیم، قلب جسمانی را قرارگاه تفکر، تعقل و مرکز عواطف و احساسات میشمرد. اثبات هر یک از این دو، نیازمند تحقیقی جامع در کتابهای لغت و استعمالات مختلف در قرآن و روایات است.
توجه به این نکته ضروری است که برای رسیدن به مفهوم دقیق قلب باید واژههایی؛ مانند فؤاد، نفس و صدر را نیز مورد نظر داشت.
مفهوم شناسی واژهی «قلب» و «فؤاد»
از این جهت به قلب انسان قلب گفته میشود که تقلّب و دگرگونی آن بسیار است.[1] در لغتنامههای معتبر «لسان العرب» و «المصباح المنیر» آمده است: واژه قلب همانطوری که در زبان عربی نام عضوی از بدن است، به معنای عقل نیز به کار میرود.[2] ابنمنظور در لسان العرب میگوید: فرّاء [لغت شناس معروف زبان عرب] در معنای آیهی «إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْب»،[3] میگوید: قلب در این آیه به معنای عقل است؛ فراء در توضیح این معنا میگوید: در زبان عربی قلب به معنای عقل نیز به کار میرود؛ مانند «ما لک قلبٌ»، «ما قلبُک معک»، «أین ذهب قلبک؟» که در تمام این مثالها قلب به معنای عقل است؛ یعنی «برای تو عقلی نیست»، «عقل تو با تو نیست»، «عقل تو کجا رفته است؟».[4]
ابن اثیر در «النهایة» و ابن فارس در «مقائیس اللغة» میگویند: به بُعد خالص و شریف هر چیزی، قلب آن چیز گفته میشود.[5] پس به نفس و روح انسان هم که بُعد خالص، شریف و حقیقت انسان است، میتوان قلب گفت.
در لغتنامه «مفردات الفاظ القرآن» آمده است: واژه قلب به معنای روح نیز به کار میرود.[6] همچنین علاّمه مصطفوی نیز در «التحقیق» میگوید: هر انسانی دارای دو قلب است: 1. قلب مادّی ظاهری که همان قلب صنوبری است. 2. قلب روحانی باطنی که حقیقت انسان است.[7]
در مورد واژه «فؤاد» نیز اکثر عالمان لغت شناس بر این اعتقادند که معنایی مترادف با قلب دارد، با این تفاوت که در آن نوعی از سوختگی و دلسوزى نیز جای گرفته است.[8]
مفهوم شناسی واژهی «صدر»
در لغتنامههای «لسان العرب»، «العین» و «تاج العروس» واژه صدر به معنای «أعلی مقدّم کل شیء» آمده است که به معنای قسمت بالا از قسمت جلوی هر چیزی است.[9] و از آنجا که سینه انسان نیز در قسمت بالای جلوی بدن است، به آن صدر گفته میشود.[10]
از جمله کاربردهای دیگر واژه صدر در این معنا میتوان به این موارد اشاره نمود: «صدر القناة»؛ بالای نیزه، «صدر الأمر»؛ اوّل کار، «صدر النهار»؛ اوّل روز، «صدر المجلس»؛ قسمت بالای مجلس، و «صدر القدم» سینه پا.
پس با ملاحظه این موارد به خوبی میتوان دریافت که صدر در هر چیزی متناسب با آن چیز است؛ بنابراین صدر در مورد قلب به معنای روح بایستی متناسب با آن و به معنای صدر روحانی باشد که در «التحقیق» آمده است: همانطوری که قلب مادّی، مرکز زندگی جسمانی است و صدر(سینه) مانند صندوقی آنرا در بر میگیرد، قلب روحانی نیز، مرکز زندگی روحانی است و صدر روحانی مرتبهای است که آنرا در بر میگیرد.[11]
استعمال «قلب» در قرآن و روایات
واژهی قلب بیش از 100 بار در قرآن کریم ذکر شده است. در مفهوم شناسی واژهی قلب روشن شد که قلب در لغت و استعمال عرب هم به معنای قلب صنوبری و هم به معنای عقل(نفس مدرکه) و روح به کار میرود.
این استعمال چه به نحو مشترک لفظی باشد و چه به نحو حقیقت و مجاز، در هر صورت مفهومی است که برای آشنایان به زبان عربی، حتی به هنگام نزول قرآن نیز شناخته شده بود و خطایی در استعمال این معانی وجود ندارد.
قبل از بررسی معنای قلب در آیات و روایات، باید به این نکته بسیار مهم توجّه کرد که در آیات و روایاتی که قلب و صدر کنار هم آمدهاند، اوّل باید معنای قلب را به کمک قرینهها تشخیص داد و سپس متناسب با معنای قلب، صدر را ترجمه نمود؛ چرا که در مفهومشناسی صدر ذکر شد که صدر در هر چیزی متناسب با آن چیز است، و اینکه صدر را قرینهای قرار داد برای اینکه قائل شد: منظور از قلب، قلب صنوبری است، کار اشتباه و نادرستی است.
استعمال مفهوم قلب در قرآن را میتوان در این موارد دستهبندی نمود:
1. عضوی که در کنار اعضای دیگر؛ مانند گوش که وسیله شنیدن و چشم که وسیله دیدن و دهان که وسیله بیان است، به عنوان وسیلهای برای درک و فهم آمده است. گاه بر آن مهر زده میشود و گاه به وسیله آن تعقل میشود.[12] «آیا در زمین گردش نکردهاند، تا دلهایى داشته باشند که با آن بیندیشند...».[13]
2. به معناى عقل و درک، چنانکه در آیه 37 سوره «ق» مىخوانیم: «إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْب»؛ در این مطالب تذکر و یادآورى است براى آنانکه نیروى عقل و درک داشته باشند.
3. به معناى جان انسان، چنانکه در سوره احزاب آیه 10 آمده است: «إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِر»؛ هنگامى که چشمها از وحشت فرو مانده و جانها به لب رسیده بود.[14]
4. به معنای نفس انسان که دارای قدرت عمل و آزادی انتخاب است.[15] گاه ایمان میآورد و گاه نیز از پرستش و بندگی سرباز زده، گنهکار میشود.[16] قرآن قلبی را که با ایمان و عمل صالح در نزد پروردگار خود حاضر میشود، به عنوان «قلب سلیم» و «قلب منیب» نام میبرد.[17]
در این معنا قلب ظرفی است که نظر و اعتقاد انسان در آن استقرار یافته است.[18] خواه اعتقادی فاسد و انحرافی باشد و خواه اعتقادی صحیح و در راستای بندگی. در حقیقت قلب به عنوان محل اصلی استقرار ایمان و کفر شمرده شده است.[19]
5. محل نزول وحی؛ «چرا که او [جبرئیل] به فرمان خدا، قرآن را بر قلب تو نازل کرده است».[20]
6. به معناى مرکز عواطف، چیزی که مریضی، قساوت، غفلت، کینه، رعب، حسرت، شک، آرامش، خضوع و خشوع و ... به آن نسبت داده میشود. در سوره آل عمران آیه 159 مىخوانیم: «وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»؛... اگر سنگدل بودى از اطرافت پراکنده مىشدند.[21]
6. به معنای رأی و نظر: «تَحْسَبُهُمْ جَمیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى»؛ آنها را متّحد مىپندارى، در حالیکه رأی و نظرهای آنها پراکنده است.[22]
با کنار هم قرار گرفتن برخی از این معانی در قرآن، در مییابیم که مقصود از قلب در تمامی موارد، قلب جسمانی نیست؛ زیرا در هر یک از مفاهیمِ «اختیار در عمل»، «بودن جایگاهی برای کفر و ایمان»، «محل نزول وحی» و «همچنین جان آدمی به هنگام مرگ»، نمیتوان معنای قابل توجیهی را برای قلب جسمانی قرار گرفته در سمت چپ سینه تصور کرد. بنابراین، تنها مفهومی که بتواند جامع آنها باشد، همان «روح» انسان است؛ یعنی بیگمان قلب در قرآن، به معنای قلب باطنی و روح نیز به کار رفته است.
در سوره بقره قلب را عبارت از چیزى دانسته که میتوان گناه و ثواب را به او استناد داد؛ و معلوم است که عضو صنوبرى شکل گناه نمىکند، پس مراد از آن همان جان و نفس آدمى است. در مورد جایگاه کفر و ایمان و آنچه که از اعتقاد و رفتار به آن تعلق میگیرد، واضح است که مقصود از قلب، نمیتواند قلب جسمانی باشد. اگر اینگونه بود چنین لازم میآمد که با پیوند قلب یک مؤمن با کافر تمامی عقاید او نیز تغییر یابد. وجود یک «من» ثابت شخصیتی در انسانها نشانگر آن است که جایگاه اصلی اعتقادات و اراده انسانی، روح انسانها است.
رابطه بین بیماری و سلامت قلب جسمانی و روحانی «عموم و خصوص من وجه» است؛ زیرا ممکن است قلب جسمانی انسان در کمال سلامت باشد، ولی بر اثر کفر یا تبهکاری وی، قلب روحانی او بهرهای از سلامت نداشته باشد و ممکن است قلب جسمانی انسانِ مؤمن، بیمار باشد ولی قلب روحانی او سالم باشد: «هنگامى را که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آمد».[23] چنانکه گاهی هر دو قلب بیمار است؛ مانند کافری که به بیماری قلبی مبتلا است و یا هر دو قلب سالم؛ مانند مؤمنی که از سلامت قلب جسمی نیز بهرهمند است.[24]
در مورد محل نزول وحی نیز، نمیتوان قلب جسمانی پیامبر اکرم(ص) را محلی برای نزول وحی الهی دانست؛ زیرا قلب آنچه را که درک مىکند، به وسیله ادوات و اعضاى بدن، از چشم و گوش و غیره است. علامه طباطبایی در این مورد میگوید: «شاید وجه اینکه در جمله "نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ"،[25] پاى قلب را به میان آورد و نفرمود: "روح الامین آنرا بر تو نازل کرد"، اشاره به این باشد که رسول خدا چگونه وحى و قرآن نازل را تلقى مىکرده؟ و از آنحضرت آن چیزى که وحى را از روح مىگرفته نفس او بوده، نه مثلاً دست او، یا سایر حواس ظاهرىاش، که در امور جزئى به کار بسته مىشود.
پس رسول خدا(ص) در هنگامی که به وى وحى مىشد، هم مىدید و هم مىشنید، اما بدون اینکه دو حس بینایى و شنوایىاش به کار بیفتد، همچنانکه در روایت آمده که حالتى شبیه بیهوشى به آنحضرت دست مىداد که آنرا به «رحاء الوحى» نام نهاده بودند. پس آنحضرت همانطور که ما شخصى را مىبینیم و صدایش را مىشنویم، فرشته وحى را مىدید و صدایش را مىشنید، اما بدون اینکه حواس بینایى و شنوایى مادى خود را چون ما به کار گیرد.
و اگر دیدن و شنیدنش در حال وحى عین دیدن و شنیدن ما مىبود، بایستى آنچه مىدیده و مىشنیده میان او و سایر مردم مشترک باشد و اصحابش هم فرشته وحى را ببینند و صدایش را بشنوند، حال آنکه نقل قطعى، این معنا را تکذیب کرده و حالت وحى بسیارى از آنجناب سراغ داده که در بین جمعیت به وى دست داده و جمعیتى که پیرامونش بودهاند هیچ چیزى احساس نمىکردند، نه صداى پایى، نه شخصى و نه صداى سخنى که به وى القاء مىشده است».[26]
البته گاهی چنین تعبیر شده است که قرآن بر خود پیامبر نازل شده است: «او کسى است که این کتاب(آسمانى) را بر تو نازل کرد».[27] و گاه تعبیر شده است که بر قلب پیامبر انزال وحی صورت گرفته است. همانگونه که آرامش و سکینه نیز، گاه عنوان شده که بر خود انسانها قرار داده شده است.[28] و گاه بر قلب آنها؛ و همه این موارد قرائنی است که روشن میسازد مقصود از قلب، «روح و جان» آدمی است. در مورد «صدر» نیز گاه معیار محاسبه انسانها در ایمان و کفر آمده است؛ مانند: «اگر آنچه را در سینههاى شما است، پنهان دارید یا آشکار کنید، خداوند آنرا مىداند».[29] و گاه از این به عنوان نفس و جان آدمی تعبیر شده است: «اگر آنچه را در نفستان دارید، آشکار سازید یا پنهان، خداوند شما را بر طبق آن، محاسبه مىکند».[30]
در روایات نیز از همین روش استفاده میکنیم و قلبی را که جایگاه تفکّر معرفی شده، به معنای روح در نظر میگیریم؛ علاوه بر اینکه بعضی از روایات به صراحت قلب را به معنای عقل(نفس مدرکه) گرفتهاند:
در اصول کافى،
کتاب العقل و الجهل از حضرت موسى بن جعفر(ع) نقل شده است: «اى هشام بهراستى خداى تعالى در
کتاب خود مىفرماید: «به راستى در این قرآن یادآورى است براى کسى که دلى دارد، یعنى عقل دارد».[31]
امام باقر(ع) مىفرمود: «همانا خدا ما را از أعلى علیین آفرید و دلهاى شیعیان ما را از آنچه ما را آفریده، آفرید. و بدنهایشان را از درجه پائینش آفرید؛ از این رو دلهاى شیعیان بما متوجه است؛ زیرا از آنچه ما آفریده شدهایم، آفریده شدهاند».[32] در این روایت قلوب در نقطه مقابل بدن و جسم انسانها قرار گرفته است. و بسیاری از احادیث مشابه دیگر که قلب کافران و مؤمنان و منافقان را متفاوت دانسته و به چند دسته مختلف تقسیم کرده است.[33]
از
امام علی(ع) نیز سؤال شد که آیا تو خدایت را میبینی؟! امام(ع) در جواب فرمود: آیا چیزی را که نمیبینم پرستش نمایم. سپس این جمله ماندگار بر زبان مبارکش جاری شد که: «لَا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیَانِ وَ لَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الایمان»؛[34] چشم به درک او نائل نمیشود؛ زیرا متعلّق ادراک بصری محسوس است و خدا چون ماده نیست به حس نمیآید. اما انسان راهی دیگر برای مواجه شدن با او دارد و آن راهِ دل و طریق ایمان حقیقی است
https://www.uplooder.net/img/image/43/75b7c0ed4ebbeba16a12c59489f0d18b/hasa-n-a-li_ebrahimi_said_.jpg