معاويه
معاويه پسر ابوسفيان (نام او صخر بود)، پسر حرب، پسر اُميه، پسر عبد شمس، پسر عبدمناف است و در عبد مناف نسب او با نسب بنيهاشم پيوند مييابد. نوشتهاند در فتح مكه مسلمان شد و نيز او را در شمار كاتبان رسول خدا آوردهاند.
عمر به ابوسفيان و پسران او عنايتي داشت. يكي از پسران او يزيد را براي گرفتن قيساريه كه از اعمال طبريه و بركنار درياي شام است فرستاد و چون يزيد آن شهر را گشود، خود به دمشق رفت و برادرش معاويه را به جاي خويش گمارد. چون يزيد مرد، عمر حكومت شام را به معاويه سپرد.
نوشتهاند مادرش بدو گفت: «اين مرد [عمر] تو را كاري داده است. بكوش تا آن كني كه او ميخواهد نه آنكه خود ميخواهي». معاويه در حكومت خود به تقليد از حكومتهاي امپراتوري روم شرقي دستگاهي مفصل فراهم كرد و خدم و حشم انبوهي به كار گرفت.
چون عثمان به خلافت رسيد، معاويه به مقصود خود نزديكتر شد. او هنگام دربندان عثمان با آنكه ميتوانست وي را ياري كند، كاري انجام نداد و ميخواست او را
به دمشق ببرد، تا در آنجا خود كارها را به دست گيرد.
پس از كشته شدن عثمان، كوشيد تا در ديدهي شاميان علي (ع) را كشندهي عثمان بشناساند. علي (ع) مصلحت ديد كسي را نزد وي بفرستد و از او بيعت بخواهد و اگر نپذيرفت به سر وقت او برود.
علي (ع) به مشورت پرداخت كه چه كسي را نزد معاويه بفرستد. جرير گفت: «مرا بفرست كه ميان من و معاويه دوستي است».
امام جرير را با نامهاي بدين مضمون نزد معاويه فرستاد:
«مردمي كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند، با من هم بيعت كردند. كسي كه حاضر بود نتواند شخص ديگري را گزيند، و آنكه غايب بوده نتواند كردهي حاضران را نپذيرد، چه شورا از آن مهاجران و انصار است. اگر مردي را به امامت گزيدند خشنودي خدا در آن است و اگر كسي بر كار آنان عيب نهد يا بدعتي پديد آرد، بايد او را به جمعي كه از آن برون شده بازگردانند و اگر سرباز زد با وي پيكار رانند. معاويه به جانم سوگند اگر به ديدهي خرد بنگري و هوا را از سر به در بري بيني كه من از ديگر مردمان از خون عثمان بيرارتر بودم و ميداني كه گوشه گيري نمودم، جز آنكه مرا متهم گرداني و چيزي را كه برايت آشكار است بپوشاني. وَالسَّلام».
جرير روانه شام شد. معاويه به بهانههاي گوناگون جرير را در دمشق نگاه داشت و در نهان مردم را براي جنگ آماده ميكرد.
ماندن جرير در شام به درازا كشيد. و امام بدو نوشت:
«چون نامهي من به تو رسد معاويه را وادار تا كار را يكسره كند. او را ميان اين دو مخير ساز؛ يا جنگ يا آشتي. اگر جنگ را پذيرفت بيا و ماندن نزد او را مپذير و اگر آشتي را قبول كرد از او بيعت بگير».
جرير ناكام نزد امام بازگشت و اشتر گفت: «اگر مرا فرستاده بودي بهتر بود». جرير گفت: «اگر تو را فرستاده بودند به جرم اينكه از كشندگان عثماني ميكشتندت».
علي (ع) به سوي شام به راه افتاد و در راه به كربلا رسيد. در آنجا با مردم نماز گزارد. چون سلام نماز داد از خاك آن زمين برداشت و بوئيد و گفت:
«خوشا تو اي خاك! مردمي از تو برانگيخته ميشوند كه بيحساب به بهشت در ميآيند».
از آنجا كه روانه رُقّه شد. چون از فرات گذشت شريح بنهاني و زياد بن نضر را با دوازده هزار تن پيش معاويه فرستاد. آنان در راه خود به دستهاي از لشكريان معاويه كه ابوالاعور سلمي فرماندهشان بود برخوردند، و به امام نامه نوشتند و كسب تكليف كردند. امام مالك اشتر را خواست و آنچه شريح و زياد نوشته بودند بدو گفت و او را با اين نامه نزد آنان فرستاد:
«من مالك اشتر پسر حارث را بر شما و سپاهياني كه در فرمان شماست امير كردم. گفتهي او را بشنويد و از وي فرمان بريد. او را چون زره و سپر نگهبان خود كنيد كه مالك را نه سستي است و نه لغزش. نه كندي كند آنجا كه شتاب بايد، نه شتاب گيرد آنجا كه كندي شايد».
هر دو لشكر در جايي كه به «قناصرين» معروف و نزديك صفّين بود جاي گرفتند. صفّين سرزميني است كنار فرات در مغرب رُقّه. آنجا كه لشكريان بر كنار فرات فرود آمده بودند، يك جاي بيشتر نبود كه بتوان از آن آب برداشت. معاويه بدانجا فرود آمد و امام به لشكريان خود چنين سفارش كرد:
«با آنان مجنگيد مگر آنان به جنگ دست گشايند. حجت با شماست و اگر دست به پيكار زنند حجتي ديگر براي شماست. اگر شكست خوردند، گريختگان را مكشيد. كسي را كه در دفاع ناتوان باشد آسيب مرسانيد. زخم خورده را از پا در مياوريد. زنان را آزار ندهيد، هرچند آبروي شما را بريزند يا اميرانتان را دشنام گويند. كه توان زنان اندك است و جانشان ناتوان … آنگاه كه زنان در شرك به سر ميبردند مأمور بوديم دست از آنان بازداريم و در جاهليت اگر مردي با سنگ يا چوبدستي بر زني حمله ميبرد، او و فرزندان وي را بدين كار سرزنش ميكردند».
معاويه دستور داد نگذارند لشكر علي (ع) آب بردارند. امام به او پيام داد ما نيامدهايم بر سر آب بجنگيم. عمرو عاص نيز او را اندرز داد كه مانع برداشتن آب نشود ولي او نپذيرفت. كار به درگيري كشيد. لشكر علي (ع) سپاهيان معاويه را راندند و بر آب دست يافتند. امام فرمو شاميان را از برداشتن آب مانع مشويد.
دور نيست كه اين سخنان را پس از آنكه سپاهيان وي شاميان را از سر آب راندند فرموده باشد:
«از جاي كنده شدن و بازگشت شما را در صفها ديدم. فرومايگان گمنام و بيابان نشينان از مردم شام، شما را پس ميرانند، حالي كه شما گزيدگان عرب و جان دانههاي شرف و پيش قدم در بزرگواري و بلند مرتبه و ديداري هستيد. سر انجام سوز سينهام فرو نشست كه در واپسين دم، ديدم آنان را رانديد؛ چنانكه شما را راندند و از جايشان كنديد، چنانكه از جايتان كندند، با تيرهاشان كشتيد و با نيزهها از پايشان درآورديد».
جنگ بر سر آب به پايان رسيد و رفت و آمدها و نامه نگاريها آغاز شد. معاويه خونخواهي عثمان را بهانه ميكرد و ميگفت علي (ع) كشندگان عثمان را به من بسپارد تا با او بيعت كنم. در يكي از اين گفتگوها شبث بن ربعي كه از جانب امام مأمور بود گفت:
- «معاويه بر ما پوشيده نيست كه تو خونخواهي عثمان را بهانه كردهاي تا مردم را بدان بفريبي. تو عثمان را واگذاشتي و او را ياري نكردي و دوست داشتي كشته شود. معاويه در پاسخ او را دشنام داد و گفت ميان من و شما جز شمشير نيست».
معاويه حكومت شام را از علي (ع) ميخواهد. او ميگويد:
«اما خواستن شام! من امروز چيزي را به تو نميبخشم كه ديروز از تو باز داشتم، و اينكه ميگويي جنگ عرب را نابود گرداند و جز نيم نفسي براي آنان نماند، آگاه باش آنكه در راه حق از پا در آيد راه خود را به بهشت گشايد».
روشن است كه علي (ع) اهل سازش نبود. او از خلافت برپايي عدالت را ميخواست نه به دست آوردن حكومت را، وگرنه نخستين روز خلافت چنانكه مغيره گفت معاويه و طلحه و زبير را حكومت ميداد و آن جنگها در نميگرفت.
باري، روياروئي دو لشكر آغاز شد. گاه به صورت جنگهاي پراكنده و گاه جنگ رزمنده با رزمنده. چون ذوالحجه سال سي و شش به پايان رسيد و ماه محرم پيش آمد، دو لشكر دست از جنگ كشيدند و به اميد دست يابي به صلح در آن ماه آرميدند.
ماه محرم پايان يافت، اما به آشتي دست نيافتند. در آغاز ماه صفر سال سي و هفتم جنگ بزرگ آغاز شد.
چنانكه در سندهاي دست اوّل ميبينيم در آغاز درگيري بزرگ، جنگ به سود سپاهيان علي (ع) پيش ميرفت. در آخرين حملهاي كه اگر ادامه مييافت پيروزي سپاه علي (ع) مسلم ميشد، معاويه با رايزني عمرو پسر عاص حيلهاي به كار برد و دستور داد چندان قرآن كه در اردوگاه دارند بر سر نيزه كنند و پيشاپيش سپاه علي (ع) روند و آنان را به حكم قرآن بخوانند. اين حيله كارگر شد و گروهي از سپاه علي (ع) كه از قاريان قرآن بودند نزد او رفتند و گفتند ما را نميرسد با اين مردم بجنگيم. بايد آنچه را ميگويند بپذيريم. هر چند علي (ع) گفت اين مكري است كه ميخواهند با به كار بردن آن از جنگ برهند سود نداد.
جنگ متوقف شد. حالي كه گروهي بسيار از صحابه و تابعان در آن نبرد شهيد شده بودند.
صحابياني چون ابوالهثيم تيهان، خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين و عمار ياسر كه رسول خدا دربارهي او فرموده بود:«تو را فرقهي تبهكار خواهد كشت