صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 29 , از مجموع 29

موضوع: علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي عليه السلام

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,804
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,472
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    معاويه


    معاويه پسر ابوسفيان (نام او صخر بود)، پسر حرب، پسر اُميه، پسر عبد شمس، پسر عبدمناف است و در عبد مناف نسب او با نسب بني‌هاشم پيوند مي‌يابد. نوشته‌اند در فتح مكه مسلمان شد و نيز او را در شمار كاتبان رسول خدا آورده‌اند.
    عمر به ابوسفيان و پسران او عنايتي داشت. يكي از پسران او يزيد را براي گرفتن قيساريه كه از اعمال طبريه و بركنار درياي شام است فرستاد و چون يزيد آن شهر را گشود، خود به دمشق رفت و برادرش معاويه را به جاي خويش گمارد. چون يزيد مرد، عمر حكومت شام را به معاويه سپرد.
    نوشته‌اند مادرش بدو گفت: «اين مرد [عمر] تو را كاري داده است. بكوش تا آن كني كه او مي‌خواهد نه آنكه خود مي‌خواهي». معاويه در حكومت خود به تقليد از حكومتهاي امپراتوري روم شرقي دستگاهي مفصل فراهم كرد و خدم و حشم انبوهي به كار گرفت.
    چون عثمان به خلافت رسيد، معاويه به مقصود خود نزديكتر شد. او هنگام دربندان عثمان با آنكه مي‌توانست وي را ياري كند، كاري انجام نداد و مي‌خواست او را
    به دمشق ببرد، تا در آنجا خود كارها را به دست گيرد.
    پس از كشته شدن عثمان، كوشيد تا در ديده‌ي شاميان علي (ع) را كشنده‌ي عثمان بشناساند. علي (ع) مصلحت ديد كسي را نزد وي بفرستد و از او بيعت بخواهد و اگر نپذيرفت به سر وقت او برود.
    علي (ع) به مشورت پرداخت كه چه كسي را نزد معاويه بفرستد. جرير گفت: «مرا بفرست كه ميان من و معاويه دوستي است».
    امام جرير را با نامه‌اي بدين مضمون نزد معاويه فرستاد:
    «مردمي كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند، با من هم بيعت كردند. كسي كه حاضر بود نتواند شخص ديگري را گزيند، و آنكه غايب بوده نتواند كرده‌ي حاضران را نپذيرد، چه شورا از آن مهاجران و انصار است. اگر مردي را به امامت گزيدند خشنودي خدا در آن است و اگر كسي بر كار آنان عيب نهد يا بدعتي پديد آرد، بايد او را به جمعي كه از آن برون شده بازگردانند و اگر سرباز زد با وي پيكار رانند. معاويه به جانم سوگند اگر به ديده‌ي خرد بنگري و هوا را از سر به در بري بيني كه من از ديگر مردمان از خون عثمان بيرارتر بودم و مي‌داني كه گوشه گيري نمودم، جز آنكه مرا متهم گرداني و چيزي را كه برايت آشكار است بپوشاني. وَالسَّلام».
    جرير روانه شام شد. معاويه به بهانه‌هاي گوناگون جرير را در دمشق نگاه داشت و در نهان مردم را براي جنگ آماده مي‌كرد.
    ماندن جرير در شام به درازا كشيد. و امام بدو نوشت:
    «چون نامه‌ي من به تو رسد معاويه را وادار تا كار را يكسره كند. او را ميان اين دو مخير ساز؛ يا جنگ يا آشتي. اگر جنگ را پذيرفت بيا و ماندن نزد او را مپذير و اگر آشتي را قبول كرد از او بيعت بگير».
    جرير ناكام نزد امام بازگشت و اشتر گفت: «اگر مرا فرستاده بودي بهتر بود». جرير گفت: «اگر تو را فرستاده بودند به جرم اينكه از كشندگان عثماني مي‌كشتندت».

    علي (ع) به سوي شام به راه افتاد و در راه به كربلا رسيد. در آنجا با مردم نماز گزارد. چون سلام نماز داد از خاك آن زمين برداشت و بوئيد و گفت:
    «خوشا تو اي خاك! مردمي از تو برانگيخته مي‌شوند كه بي‌حساب به بهشت در مي‌آيند».
    از آنجا كه روانه رُقّه شد. چون از فرات گذشت شريح بن‌هاني و زياد بن نضر را با دوازده هزار تن پيش معاويه فرستاد. آنان در راه خود به دسته‌اي از لشكريان معاويه كه ابوالاعور سلمي فرمانده‌شان بود برخوردند، و به امام نامه نوشتند و كسب تكليف كردند. امام مالك اشتر را خواست و آنچه شريح و زياد نوشته بودند بدو گفت و او را با اين نامه نزد آنان فرستاد:
    «من مالك اشتر پسر حارث را بر شما و سپاهياني كه در فرمان شماست امير كردم. گفته‌ي او را بشنويد و از وي فرمان بريد. او را چون زره و سپر نگهبان خود كنيد كه مالك را نه سستي است و نه لغزش. نه كندي كند آنجا كه شتاب بايد، نه شتاب گيرد آنجا كه كندي شايد».
    هر دو لشكر در جايي كه به «قناصرين» معروف و نزديك صفّين بود جاي گرفتند. صفّين سرزميني است كنار فرات در مغرب رُقّه. آنجا كه لشكريان بر كنار فرات فرود آمده بودند، يك جاي بيشتر نبود كه بتوان از آن آب برداشت. معاويه بدانجا فرود آمد و امام به لشكريان خود چنين سفارش كرد:
    «با آنان مجنگيد مگر آنان به جنگ دست گشايند. حجت با شماست و اگر دست به پيكار زنند حجتي ديگر براي شماست. اگر شكست خوردند، گريختگان را مكشيد. كسي را كه در دفاع ناتوان باشد آسيب مرسانيد. زخم خورده را از پا در مياوريد. زنان را آزار ندهيد، هرچند آبروي شما را بريزند يا اميرانتان را دشنام گويند. كه توان زنان اندك است و جانشان ناتوان … آنگاه كه زنان در شرك به سر مي‌بردند مأمور بوديم دست از آنان بازداريم و در جاهليت اگر مردي با سنگ يا چوبدستي بر زني حمله مي‌برد، او و فرزندان وي را بدين كار سرزنش مي‌كردند».

    معاويه دستور داد نگذارند لشكر علي (ع) آب بردارند. امام به او پيام داد ما نيامده‌ايم بر سر آب بجنگيم. عمرو عاص نيز او را اندرز داد كه مانع برداشتن آب نشود ولي او نپذيرفت. كار به درگيري كشيد. لشكر علي (ع) سپاهيان معاويه را راندند و بر آب دست يافتند. امام فرمو شاميان را از برداشتن آب مانع مشويد.
    دور نيست كه اين سخنان را پس از آنكه سپاهيان وي شاميان را از سر آب راندند فرموده باشد:
    «از جاي كنده شدن و بازگشت شما را در صفها ديدم. فرومايگان گمنام و بيابان نشينان از مردم شام، شما را پس مي‌رانند، حالي كه شما گزيدگان عرب و جان دانه‌هاي شرف و پيش قدم در بزرگواري و بلند مرتبه و ديداري هستيد. سر انجام سوز سينه‌ام فرو نشست كه در واپسين دم، ديدم آنان را رانديد؛ چنانكه شما را راندند و از جايشان كنديد، چنانكه از جايتان كندند، با تيرهاشان كشتيد و با نيزه‌ها از پايشان درآورديد».
    جنگ بر سر آب به پايان رسيد و رفت و آمدها و نامه نگاري‌ها آغاز شد. معاويه خونخواهي عثمان را بهانه مي‌كرد و مي‌گفت علي (ع) كشندگان عثمان را به من بسپارد تا با او بيعت كنم. در يكي از اين گفتگوها شبث بن ربعي كه از جانب امام مأمور بود گفت:
    - «معاويه بر ما پوشيده نيست كه تو خونخواهي عثمان را بهانه كرده‌اي تا مردم را بدان بفريبي. تو عثمان را واگذاشتي و او را ياري نكردي و دوست داشتي كشته شود. معاويه در پاسخ او را دشنام داد و گفت ميان من و شما جز شمشير نيست».
    معاويه حكومت شام را از علي (ع) مي‌خواهد. او مي‌گويد:
    «اما خواستن شام! من امروز چيزي را به تو نمي‌بخشم كه ديروز از تو باز داشتم، و اينكه مي‌گويي جنگ عرب را نابود گرداند و جز نيم نفسي براي آنان نماند، آگاه باش آنكه در راه حق از پا در آيد راه خود را به بهشت گشايد».
    روشن است كه علي (ع) اهل سازش نبود. او از خلافت برپايي عدالت را مي‌خواست نه به دست آوردن حكومت را، وگرنه نخستين روز خلافت چنانكه مغيره گفت معاويه و طلحه و زبير را حكومت مي‌داد و آن جنگها در نمي‌گرفت.
    باري، روياروئي دو لشكر آغاز شد. گاه به صورت جنگهاي پراكنده و گاه جنگ رزمنده با رزمنده. چون ذوالحجه سال سي و شش به پايان رسيد و ماه محرم پيش آمد، دو لشكر دست از جنگ كشيدند و به اميد دست يابي به صلح در آن ماه آرميدند.
    ماه محرم پايان يافت، اما به آشتي دست نيافتند. در آغاز ماه صفر سال سي و هفتم جنگ بزرگ آغاز شد.
    چنانكه در سندهاي دست اوّل مي‌بينيم در آغاز درگيري بزرگ، جنگ به سود سپاهيان علي (ع) پيش مي‌رفت. در آخرين حمله‌اي كه اگر ادامه مي‌يافت پيروزي سپاه علي (ع) مسلم مي‌شد، معاويه با رايزني عمرو پسر عاص حيله‌اي به كار برد و دستور داد چندان قرآن كه در اردوگاه دارند بر سر نيزه كنند و پيشاپيش سپاه علي (ع) روند و آنان را به حكم قرآن بخوانند. اين حيله كارگر شد و گروهي از سپاه علي (ع) كه از قاريان قرآن بودند نزد او رفتند و گفتند ما را نمي‌رسد با اين مردم بجنگيم. بايد آنچه را مي‌گويند بپذيريم. هر چند علي (ع) گفت اين مكري است كه مي‌خواهند با به كار بردن آن از جنگ برهند سود نداد.
    جنگ متوقف شد. حالي كه گروهي بسيار از صحابه و تابعان در آن نبرد شهيد شده بودند.
    صحابياني چون ابوالهثيم تيهان، خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين و عمار ياسر كه رسول خدا درباره‌ي او فرموده بود:«تو را فرقه‌ي تبهكار خواهد كشت








    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************






  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,804
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,472
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض








    گزيدن داور

    نوبت به گزيدن داور رسيد. معلوم بود داور شاميان عمرو پس عاص است. اما چه كسي از سوي عراقيان به داوري گزيده شود؟ علي (ع) مي‌خواست عبدالله پسر عباس را بگزيند، اما بعض فرماندهان سپاه او نپذيرفتند و ابوموسي اشعري را براي چنين كار شناساندند. بيشتر از همه اشعث كوشيد تا ابوموسي از جانب سپاه علي (ع) به داوري گزيده شود.
    ابوموسي را اگر منافق ندانيم ساده‌لوحي او مسلم است. او هنگامي كه علي (ع) عازمجنگ بصره بود از مردم خواست در خانه بنشينند و به جنگ نپردازند و سرانجام با سختگيري مالك اشتر از دارالحكومه رانده شد.
    اكنون بايد ديد جنگ بر سر چه بوده است، و داوران بايد چه كنند. مي‌دانيم علي (ع) در نامه‌اي كه به معاويه نوشت از وي خواست به رأي شوراي مهاجران و انصار كه او را به خلافت معين كرده‌اند گردن نهد:
    «شورا خاص مهاجران و انصار است. پس اگر گرد كسي فراهم گرديدند و او را امام خود ناميدند، خشنودي خدا را خريدند. اگر كسي بر كار آنان عيب گذارد يا بدعتي پديد آرد، بايد او را به جمع برگردانند».
    و معاويه در نامه‌اي به علي (ع) چنين مي‌نويسد:
    «طرفداران عثمان بر تو بدگمان‌اند، چرا كه كشندگان او را پناه داده‌اي و اكنون گرد تو هستند و تو را ياري مي‌كنند و تو خود را از خون عثمان بري مي‌داني. اگر راست مي‌گويي آنان را در اختيار ما بگذار تا قصاصشان كنيم آنگاه براي بيعت به سوي تو خواهم آمد».
    از گفتار و از نامه‌هاي معاويه روشن مي‌شود، آنچه به داوران واگذاردند اين است كه ببينند كشندگان عثمان در كار خود به حق بوده‌اند يا نه. وظيفه‌ي داوران نبوده است بنشينند و بينديشند كه آيا علي (ع) سزاوار خلافت است يا معاويه. چنانكه نوشته شد معاويه با آنكه سوداي خلافت در سر مي‌پخت، بر زبان نمي‌آورد؛ چون موقع را مناسب نمي‌ديد. معاويه بظاهر مي‌گفت عثمان را به ناحق كشته‌اند من خويشاوند و ولي دم او هستم.
    آشتي نامه نوشته شد و اشعث آن را بر مردم خواند و همگان خشنودي خود را اعلام نمودند، تا آنكه به دسته‌اي از بني‌تميم رسيد. عروة بن اُدَيَّه از ميان آنان گفت:
    - «در كار خدا حَكَم بر مي‌گماريد؟ لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ» و بر آشفت. اما جمعي كه بعداً در زمره‌ي خوارج درآمدند از اشعث عذر خواستند. اين آشتي نامه روز چهارشنبه سيزدهم صفر سال سي و هفت هجري نوشته شد.
    جاي اقامت داوران «دُومَُْة الْجَنْدَلْ» تعيين گرديد؛ واحه‌اي در (جَوْف) در مرز شمالي شبه جزيره عربستان. سرانجام روز صادر شدن رأي فرا رسيد. روزي كه هر دو داور بايد نظر خود را اعلام كنند. آيا عثمان سزاوار كشتن بود يا او را به ناروا كشتند؟ اما آنان به بررسي كشته شدن عثمان بسنده نكردند بلكه فراتر رفته بودند.

    عمرو عاص با زيركي خاص به ابوموسي قبولاند كه علي (ع) چون كشندگان عثمان را پناه داده و جنگ را به راه انداخته، سزاوار حكومت نيست. ابوموسي نيز بر معاويه خرده گرفت و او را لايق خلافت نديد و مقرر داشتند ابوموسي، علي (ع) را از خلافت خلع كند و عمرو عاص معاويه را، و كار تعيين خليفه به شورا واگذار شود. چه كسي به آنان چنين اختياري داده بود؟ و اين حق را از كجا يافتند؟ در آشتي‌نامه چيزي نمي‌بينيم. اما آنان با يكديگر چنين توافقي كردند. هنگامي كه بايست داوران رأي خود را اعلام كنند، عمرو عاص نيرنگ ديگري به كار برد. ابوموسي را پيش انداخت و گفت:
    - «حرمت تو واجب است و نخست تو بايد رأي خود را اعلام كني».
    اين ساده لوح به ريش گرفت و هرچند ابن عباس او را بر حذر داشت و بدو گفت بگذار نخست عمرو رأي خود را بدهد، نپذيرفت، ميان جمع آمد و گفت:
    - «من علي (ع) را از خلافت خلع مي‌كنم، چنانكه اين انگشتر را از انگشت برون مي‌آورم». پس از او عمرو به منبر رفت و گفت:
    - «چنانكه او علي را از خلافت خلع كرد من نيز او را خلع مي‌كنم و معاويه را به خلافت مي‌گمارم، چنانكه اين انگشتر را در انگشت خود مي‌نهم».
    ابوموسي برآشفت و گفت:
    - «مثل عمرو مثل كساني است كه خدا درباره‌شان فرمود: وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها». عمرو نيز گفت:
    - «مَثَلُكَ كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أسْفاراً».
    لختي يكديگر را سرزنش كردند و هر يك به سويي روان شدند و آنچه علي (ع) كوفيان را از آن بيم مي‌داد پديد آمد. عراقيان چون از رأي داوران آگاه شدند برآشفتند، اما دير شده بود. گروهي كه از آن پس خوارج نام گرفتند بانگ «لا حُكْمَ اِلا لِلَّهِ» بر آوردند و بر امام خرده گرفتند كه چرا داور گماشتي؟ علي (ع) در اين باره چنين مي‌فرمايد:
    «چون اين مردم را خواندند تا قرآن را ميان خويش داور گردانيم، ما گروهي نبوديم كه از كتاب خدا روي برگردانيم. خداي سبحان گفته است اگر در چيزي خصومت كرديد آن را به خدا و رسول بازگردانيد. و بازگردانيدن آن به خدا اين است كه كتاب او را به داوري بپذيريم و بازگرداندن به سنت رسول اين است كه سنت او را بگيريم. اگر از رويراستي به كتاب خدا داوري كنند، ما از ديگر مردمان بدان سزاوارتريم».
    و در پاسخ آنان كه مي‌گفتند مردمان را چه صلاحيتي است كه در دين خدا حاكم شوند؟ گفت:
    «ما مردمان را به حكومت نگمارديم، بلكه قرآن را داور قرار داديم. اين قرآن خطي نبشته است كه ميان دو جلد هشته است. زبان ندارد تا به سخن آيد، به ناچار آن را ترجماني بايد، ترجمانش آن مردان‌اند كه معناي آن را دانند».
    «رأي سران شما يكي شد كه دو مرد را به داوري پذيرند و از آن دو پيمان گرفتيم كه قرآن را لازم گيرند و فراتر از حكم آن نگزينند. زبان ايشان با قرآن باشد و دلشان پيرو حكم آن. اما آن دو از حكم قرآن سرپيچيدند و حق را واگذاردند. حالي كه آن را مي‌ديدند، هواي آنان بيرون شدن از راه راست بود و خوي ايشان كجروي و مخالفت با آنچه رضاي خداست».
    گفتند: «حال كه چنين است بايد جنگ را از سر گيريم». اما از سر گرفتن جنگ ممكن نبود. چرا كه به موجب پيمان‌نامه تا ماه رمضان نمي‌توانستند دست به جنگ بزنند. پس از آنكه پذيرفتند [به ظاهر يا از روي اعتقاد، خدا مي‌داند] كه گماردن داور با اصرار آنان بوده است، گفتند: «چرا با شاميان مدت نهادي» علي (ع) گفت:
    «اما سخن شما كه چرا ميان خود و آنان براي داوري مدت نهادي، من اين كار را كردم تا نادان خطاي خود را آشكار بداند و دانا بر عقيدت خويش استوار ماند و اينكه شايد در اين مدت كه آشتي برقرار است، خدا كار اين امت را سازواري دهد».
    گروهي ديگر از گله و شكايت بالاتر رفتند و گفتند:
    - «داوري كردن در دين خدا در صلاحيت بندگان نيست. داوري تنها خدا راست». و هر روز در انديشه‌اي كه داشتند بيشتر پيش رفتند تا سر انجام به علي (ع) گفتند:
    - «تو با گماردن داور در دين خدا كافر شدي».
    آنگاه از سپاه علي (ع) كناره گرفتند و در ده حرورا در خانه‌ي عبدالله پسر وهب راسبي فراهم آمدند. عبدالله آنان را خطبه‌اي خواند و به پارسايي و امر به معروف و نهي از منكر دعوتشان كرد. سپس گفت:
    - «از اين شهري كه مردم آن ستمكارند بيرون شويد و به شهرها و جاهايي كه دركوهستان است پناه بريد و اين بدعت را نپذيريد». يكي ديگر از آنان به نام حِر قوص پسر زهير از مردم تميم گفت:
    - «متاع اين دنيا اندك است و جدايي از آن نزديك. زيور دنيا شما را به ماندن در آن مي‌فريبد و از طلب حق و انكار ستم باز مي‌دارد. اِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا والَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ».
    پس گفتند: «اين جمع را مهتري بايد. در آن مجلس با عبدالله پسر وهب بيعت كردند. از آنجا به نهروان رفتند و مردم را به پيوستن به جمع خود خواندند». علي (ع) به آنان نامه‌اي نوشت كه:
    «اين دو داور به حكم قرآن و سنت نرفتند، چون نامه‌ي من به شما برسد نزد ما بياييد». آنان در پاسخ نوشتند: «تو براي خدا به خشم نيامده‌اي كه براي خود بر آنان خشمگيني. اگر بر كفر خود گواهي دادي و توبه كردي در كار تو مي‌نگريم وگرنه بدان كه خدا خيانت كاران را دوست ندارد».
    سپس دست به كشتن مردم گشودند. عبدالله بن خبّاب را كه پدرش صحابي رسول خدا بود كشتند و شكم زن حامله‌ي او را پاره كردند. چون خبر به علي (ع) رسيد، مردم كوفه گفتند: «چگونه مي‌توانيم اينان را به حال خود بگذاريم و به شام رو آوريم. بهتر است خيال خود را از جانب خوارج آسوده سازيم، آنگاه به جانب شام تازيم». از سوي ديگر خوارج بصره كه شمار آنان را پانصد تن نوشته‌اند به خارجيهاي نهروان پيوستند و شمار آنان بيشتر و خطرشان جدي تر گشت.
    علي (ع) با سپاهيان خود پي خارجيان رفت، اما چنانكه مقتضاي راهنمايي و مهرباني او بود پيش از آنكه جنگ در گيرد، عبدالله پسر عباس را نزد آنان فرستاد و بدو گفت:
    «به قرآن بر آنان حجت ميارو كه قرآن تاب معنيهاي گوناگون دارد. تو چيزي مي‌گويي و خصم تو چيزي. ليكن به سنت با آنان گفتگو كن كه ايشان را راهي نبود جز پذيرفتن آن».
    پسر عباس نزد آنان رفت، اما گفتگو با آنان سودي نداد چرا كه خارجيان آماده‌ي رزم بودند. پيش از آنكه جنگي درگيرد، علي (ع) خود به اردوي آنان رفت و گفت:
    - «همه شما در صفين با ما بوديد؟» گفتند:- «بعضي از ما بودند و بعضي نبودند». فرمود:
    - «پس جدا شويد آنان كه در صفين بودند دسته‌اي، و آنان كه نبودن دسته‌اي ديگر، تا با هر دسته چنانكه در خور آنان است سخن گويم».

    امام مردم را آواز داد كه:«سخن مگوييد و به گفته‌ي من گوش دهيد و با دل خود به من رو آريد و آن كس كه گواهي خواهم چنانكه داند در باب آن سخن گويد:
    آيا هنگامي كه از روي حيلت و رنگ و فريب و نيرنگ قرآنها را برافراشتند، نگفتيد برادران ما و هم دينان مايند؟ از ما گذشت از خطا طلبيدند و به كتاب خدا گراييدند، رأي از آنان پذيرفتن است، و بدانها رهايي بخشيدن. به شما گفتم اين كاري است كه آشكار آن پذيرفتن داوري قرآن است، و نهان آن دشمني با خدا و ايمان؟»
    جمعي پذيرفتند. علي (ع) ابو ايوب انصاري را فرمود تا پرچمي برافراشت و گفت: «هر كس زير اين پرچم آيد در امان است». پانصد تن از آنان به سر كردگي فروة بن نوفل اشجعي از خوارج جدا شدند و به دسكره رفتند. دسته‌اي هم به كوفه شدند و صد تن هم نزد علي (ع) آمدند. اما بيشترين بر جاي ماندند و گفتند: «راست مي‌گويي ما داوري را پذيرفتيم و با پذيرفتن آن كافر شديم. اكنون به خدا بازگشته‌ايم. اگر تو نيز از كفر خويش توبه كني در كنار تو خواهيم بود». علي (ع) گفت:
    «سنگ بلا بر سرتان ببارد چنانكه نشاني از شما باقي نگذارد. پس از ايمان به خدا و جهاد با محمد مصطفي (ص) بر كفر خود گواه باشم؟ اگر چنين كنم گمراه باشم و در رستگاري بي‌راه. كنون گمراهي را راهنماي خويش و راه گذشته را پيش گيريد. همانا كه پس از من همگي‌تان خواريد و طعمه‌ي شمشير برنده‌ي مردم ستمكار».
    در جنگي كه ما با مانده‌ي خوارج در گرفت، از اصحاب علي (ع) هفت يا نه تن كشته شدند و از خوارج نه تن باقي ماندند. علي (ع) پيش از آغاز جنگ فرمود:
    «به خدا كه ده كس از آنان نرهد و از شما ده تن كشته نشود».
    جنگ با خوارج به سود مركز خلافت پايان يافت. اما اثري كه در روحيه‌ي بسياري از مردم عراق نهاد، بدتر از جنگ پيشين بود. در اين جنگ مسلمانان با مسلماناني در افتادند كه پيشاني آنان داغ سجده داشت. بيشتر آنان همه‌ي قرآن يا بيشتر آن را از برداشتند.
    خوارج در سراسر دوره‌ي مروانيان و عباسيان در بصره، اهواز و شهرهاي جنوبي ايران با حكومتها در افتادند و لشكرهاي انبوه خليفه را درهم شكستند و خود به مذهبها منقسم شدند. تنها فرقه‌ي به نام آنان كه باقي مانده، اباضيه است.
    هم اكنون خارجيان اباضي در الجزاير بيشتر در شهرهاي تاهرت و غردايه زندگي مي‌كنند. اباضيان در امارت نشينهاي حاشيه‌ي خليج فارس نيز حضور دارند؛ چنانكه مذهب بيشتر مردم سلطنت نشين عُمان اباضي است









    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,804
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,472
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    داستان خوارج


    داستان خوارج شگفت انگيزترين و دردناك‌ترين حادثه‌اي است كه در دوران خلافت علي (ع) رخ داده است. طلحه و زبير حكومت مي‌خواستند. معاويه ديده به خلافت دوخته بود. اما خوارج به هيچ يك از اين دو امتياز دل نبسته بودند. بعض از آنان شب زنده‌دار و قاري قرآن بودند. از سوي ديگر بيشتر آنان علي (ع) را به خوبي مي‌شناختند. از حديثهايي كه رسول خدا درباره‌ي او فرموده بود آگاه بودند. زندگاني ساده و زاهدانه‌ي او را پيش چشم داشتند. دقت او را در اجراي احكام الهي مي‌ديدند. نيك مي‌دانستند او به گماردن داور راضي نبود. آنان و ديگر سپاهيان او را بدين كار مجبور كردند، با اين همه با وي به مخالفت برخاستند و تا پاي جان ايستادند. چرا چنين كردند.؟
    شايد اين سخن اميرمؤمنان (ع) پاسخي براي اين پرسش باشد:
    «آنكه به طلب حق درآيد و راه خطا بپيمايد، همانند آن نيست كه باطل را طلبد و بيابد».
    معاويه و جدايي طلبان، باطل را مي‌طلبيدند و خوارج حق را جستجو مي‌كردند، اما از راه گرديدند. شيطان را حيله‌ها و بندهاست كه جز با پناه بردن به خدا از آن بندها نمي‌توان رست.
    علي (ع) در يكي از سخنان خود به خوارج، چنين فرمايد:
    «اگر به گمان خود جز اين نپذيريد كه من خطا كردم و گمراه گشتم چرا همه‌ي امت محمّد را به گمراهي من گمراه مي‌پنداريد و خطاي مرا به حساب آنان مي‌گذاريد و به خاطر گناهي كه من كرده‌ام ايشان را كافر مي‌شماريد. شمشيرهاتان بر گردن، بجا و نابجا فرود مي‌آريد، و گناهكار را با بي‌گناه مي‌آميزيد و يكي‌شان مي‌انگاريد شما بدترين مردم‌ايد و آلت دست شيطان و موجب گمراهي اين و آن».
    جنگ با خوارج پايان يافت و خاطرها از فتنه‌انگيزي آنان ايمن گشت.







    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,804
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,472
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    فرمان اميرمؤمنان براي جهاد با شاميان


    اميرمؤمنان (ع) از لشكريان خواست براي جهاد با شاميان آماده شوند، اما آنان گفتند: «تيرهاي ما به پايان رسيده، شمشيرهاي ما كند شده، نيزه‌هامان از كار افتاده، ما را به كوفه بازگردان تا در آنجا خود را سر و ساماني دهيم».
    علي (ع) از كوتاهي آنان در كار جنگ آزرده مي‌شد و مي‌فرمود:
    «ما با رسول خدا بوديم. پدران، برادران و عموهاي خود را مي‌كشتيم و در خون مي‌آلوديم. اين خويشاوند كشي ما را ناخوش نمي‌نمود، بلكه بر ايمانمان مي‌افزود كه در راه راست پا برجا بوديم و در سختيها شكيبا و در جهاد با دشمن كوشا. به جانم سوگند اگر رفتار ما همانند شما بود نه ستون دين بر جا بود و نه درخت ايمان شاداب و خوش نما».
    از آن سو مردم شام در فرمانبرداري از معاويه يكدل بودند و از دستور او سر نمي‌پيچيدند. امام در اين باره چنين مي‌گويد:
    «به خدا دوست داشتم معاويه شما را چون دينار و درهم با من سودا كند. ده تن از شما را بگيرد و يك تن از مردم خود را به من دهد! مردم كوفه! گرفتار شما شده‌ام كه سه چيز داريد و دو چيز نداريد: كرانيد با گوشهاي شنوا، گنگانيد با زبانهاي گويا، كورانيد با چشمهاي بينا، نه آزادگانيد در روز جنگ و نه به هنگام بلا برادران يكرنگ».
    و باز در مقايسه اصحاب خود با پيروان معاويه مي‌فرمايد:
    «آنان بر باطل خود فراهم‌اند و شما در حق خود پراكنده و پريش، شما امام خود را در حق نافرماني مي‌كنيد و آنان در باطل پيرو امام خويش. آنان با خاكم خود كار به امانت مي‌كنندو شما كار به خيانت. آنان در شهرهاي خود درستكارند و شما فاسد و بدكردار».
    چون عمرو، ابوموسي را فريب داد، تا علي (ع) را از خلافت خلع كرد و معاويه را براي خلافت معين ساخت، معاويه دانست هنگام دست اندازي به عراق نزديك شده است. اما نخست بايد بيم خود را در دل مردم آن ايالت بيفكند. براي ترساندن عراقيان فرماندهاني به ناحيت‌هاي مرزي آن سرزمين فرستاد تا دست به غارت و كشتن مردم بگشايند و رعيت را بترسانند. علي (ع) پيوسته مردم خود را به جهاد مي‌خواند، اما آنان هر روز بهانه‌اي مي‌آوردند و امام كه درنگ آنان را در كارزار با مردم شام مي‌ديد سرزنششان مي‌كرد و مي‌فرمود:
    «زشت بويد! و از اندوه بيرون نياييد كه آماج بلاييد. بر شما غارت مي‌برند و ننگي نداريد. با شما پيكار مي‌كنند و به جنگي دست نمي‌گشاييد. خدا را نافرماني مي‌كنند و خشنودي مي‌نماييد. اگر در تابستان شما را بخوانم، گوييد هوا سخت گرم است. مهلتي ده تا گرما كمتر شود، و اگر در زمستان فرمان دهم، گوييد سخت سرد است. فرصتي ده تا سرما از بلادمان به در شود. شما كه از گرما و سرما چنين مي‌گريزيد، با شمشير آخته كجا مي‌ستيزيد








    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,804
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,472
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض

    سالهاي پر رنج

    سال سي و نهم و چهلم هجري براي علي (ع) سالهايي پر رنج بود. معاويه گروه‌هايي را براي دستبرد و ترساندن مردم عراق و رماندن دل آنان از علي (ع) به مرزهاي عراق فرستاد.
    نعمان پسر بشير را با هزار تن به عين التمر كه شهركي در غرب كوفه بود روانه كرد. مالك بن كعب كه در آن هنگام تنها با صد تن در آن شهر به سر مي‌برد، براي رويارويي با نعمان از علي (ع) مدد طلبيد. و علي (ع) از مردم كوفه خواست به ياري او بروند، ولي آنان در رفتن كوتاهي كردند، علي (ع) چون سستي آنان را ديد به منبر رفت و فرمود:
    «هر گاه بشنويد دسته‌اي از شاميان به سر وقت شما آمده‌اند، به خانه‌هاي خود مي‌خزيد و در به روي خويش مي‌بنديد؛ چنانكه سوسمار در سوراخ خود خزد و كفتار در لانه آرمد. فريفته كسي است كه فريب شما را خورد و بي نصيب آنكه انتظار ياري از شما برد. اًِّنّالِلّهِ واًِّنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ».
    آيا اين گفتار و مانند آن در دل سخت آن مردم اثر كرد؟ نه! هم در اين سال معاويه يكي از ياران خود را به نام يزيد بن شجره به مكه فرستاد تا با مردم حج گزارد و از آنان براي وي بيعت گيرد و عامل علي (ع) را از آن شهر بيرون كند. همچنين گروهي را براي غارت به جزيره روان داشت.
    هم در اين سال سفيان بن عوف را با شش هزار تن فرستاد تا بر مردم هيت غارت برد. سفيان دست به كشتار مردم و بردن مالهاي آنان كرد. علي (ع) خود پياده به راه افتاد و به نخيله رفت. تني چند در پي او رفتند و گفتند: «اميرمؤمنان (ع) ما اين كار را كفايت مي‌كنيم».
    فرمود:
    «شما از عهده‌ي كار خور بر نمي‌آئيد چگونه كار ديگري را برايم كفايت مي‌نماييد؟ اگر پيش از من رعيت از ستم فرمانروايان مي‌ناليد، امروز من از ستم رعيت خود مي‌نالم، گويي من پيروم و آنان پيشوا، من محكومم و آنان فرمانروا».
    به سال سي و نهم معاويه ضحاك پسر قيس را براي غارت و كشتن فرستاد. علي (ع) چون كوتاهي مردم را براي مقابله با او ديد اين خطبه را خواند:
    «اي مردمي كه به تن فراهم‌ايد و در خواهشها مخالف هميد. سخنانتان تيز، چنانكه سنگ خاره را گدازد و كردارتان كند، چنانكه دشمن را درباره‌ي شما به طمع اندازد. در بزم جوينده‌ي مرد ستيزيد و در رزم پوينده‌ي راه گريز. آنكه از شما ياري خواهد خوار است و دل تيمار خوارتان از آسايش به كنار. براي كدام خانه پيكار مي‌كنيد؟ و پس از من در كنار كدام امام كارزار مي‌كنيد؟ به خدا سوگند فريفته كسي است كه فريب شما را خورد و بي‌نصيب كسي است كه انتظار پيروزي از شما برد».
    اما شيطان دل آن مردم را چنان پر كرده بود كه موعظت در آن راهي نداشت و امام مي‌فرمود:
    «اي نه مردان به صورت مرد. اي كم خردان ناز پرورد. كاش شما را نديده بودم ونمي‌شناختم كه به خدا پايان اين آشنايي ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد كه دلم از دست شما پر خون است و سينه‌ام مالامال خشم شما مردم دون كه پياپي جرعه‌ي اندوه به كامم مي‌ريزيد و با نافرماني و فروگذاري جانب من، كار را به هم در مي‌آميزيد».
    و در دل خود را با خدا در ميان مي‌نهاد كه:
    «خدايا اينان از من خسته‌اند و من از آنان خسته، آنان از من به ستوه‌اند و من از آنان دل شكسته. پس بهتر از آنان را مونس من دار و بدتر از مرا بر آنان بگمار».
    سپس حُجر بن عدي را براي مقابله او فرستاد. جنگ ميان سپاه حجر و ضحاك در گرفت و ضحاك گريخت.
    معاويه مي‌دانست تا علي (ع) زنده است گرفتن عراق براي او ممكن نيست. ايالتي ديگر هم مانده بود كه مي‌بايست آن را تصرف كند و آن سرزمين مصر بود. مصريان با عثمان دلخوش نبودند و بيم آن بود كه با ياري علي (ع) بر شام حمله برند. و از اين گذشته مصر سرزمين ثروتمندي بود. غله و نقدينه‌ي فراوان داشت و براي دستگاه حكومت منبعي سرشار به حساب مي‌آمد، و نبايد آن را از دست داد. عمرو را كه هواي حكومت مصر را در سر داشت و بر سر اين كار با معاويه پيمان نهاده و نزد او آمده بود، گفت:
    - «لشكري را با فرمانده‌اي لايق بدانجا بفرست. چون به مصر رسد موافقان ما بدو مي‌پيوندند و كار تو پيش مي‌رود». معاويه گفت:
    - «بهتر است به دوستان خودمان كه با علي (ع) ميانه‌ي خوبي ندارند نامه بنويسم.
    اگر مصر بدون جنگ به فرمان ما در آيد چه بهتر، وگرنه آنگاه لشكر مي‌فرستيم.
    عمرو تو سختگير و شتاب‌كاري و من مي‌خواهم كار به نرمي و مدارا پيش رود». عمرو گفت:
    - «چنان كن كه خواهي، اما كار ما جز با جنگ پيش نخواهد رفت».
    معاويه نامه‌اي به مَسلمه پسر مُخَلَّد و معاويه پسر خُديج نوشت. اين دو تن از مخالفان علي (ع) بودند. معاويه آنان را بدين مخالفت ستود و از ايشان خواست به خونخواهي عثمان برخيزند، و به آنان وعده داد كه در حكومت خود شريكشان سازد. محمد ماجرارا به امام نوشت. امام بدو پاسخ داد:
    «ياران خود را فراهم ساز و شكيبا باش من لشكري به ياري تو مي‌فرستم».
    سپس مردم را به رفتن مصر و ياري محمد خواند و پاسخ آنان روشن بود. دسته‌اي دل به وعده‌هاي معاويه بسته و دسته‌اي از جنگ خسته و دسته‌اي كه در آرزوي پيروزي عراق بر شام بودند و بدان نرسيدند از امام خود گسسته، فرموده‌ي او را نپذيرفتند. علي (ع) آنان را چنين مي‌فرمايد:
    «اي مردم كه اگر امر كنم فرمان نمي‌بريد و اگر بخوانمتان پاسخ نمي‌دهيد. اگر با شما بستيزند سست و ناتوانيد. اگر به ناچار به كاري دشوار در شويد، پاي پس مي‌نهيد. بي حميت مردم انتظار چه مي‌بريد؟ چرا براي پيروزي نمي‌خيزيد؟ و براي گرفتن حقتان نمي‌ستيزيد. مرگتان رساد. خواري بر شما باد. شگفتا! معاويه بي سر و پاهايش را مي‌خواند و آنان پي او مي‌روند، بي‌آنكه بديشان كمكي رساند و من عطاي شما را مي‌پردازم و از گرد من پراكنده مي‌شويد».
    علي (ع) بر آن شد كه حاكمي كار آزموده‌تر به مصر بفرستد و گفت:
    «مصر را يكي از دو تن بايد سامان دهد. قيس كه او را از حكومت آنجا برداشتم يا اشتر».
    اشتر در آن روزها در نصيبين به سر مي‌برد. علي (ع) او را خواست و بدو فرمود جز تو كسي نمي‌تواند كار مصر را سر و صورت دهد.
    اشتر روانه‌ي مصر شد و جاسوسان معاويه بدو خبر دادند. معاويه نگران شد و دانست اگر اشتر به مصر برسد كار بر هواداران او دشوار خواهد شد. نامه‌اي به مأمور خراج قلزم نوشت كه: «اگر كار اشتر را تمام كني چندانكه در قلزم به سر مي‌بري از تو خراج نخواهم خواست». چون اشتر به قلزم رسيد وي پيشباز او رفت و او را به خانه خود فرود آورد و خوراكي آلوده به زهر بدو خوراند و او را شهيد كرد.
    معاويه پس از شنيدن خبر كشته شدن مالك، گفت: «علي را دو دست بود يكي در صفين افتاد (عمار) و ديگري در رسيدن به مصر».
    و چون خبر شهادت او را به علي (ع) دادند گفت:
    «مالك چه بود؟ به خدا اگر كوه بود، كوهي بود جدا از ديگر كوهها و اگر سنگ بود،سنگي بود خارا، كه سم هيچ ستور به ستيغ آن نرسد. و هيچ پرنده بر فراز آن نپرد».
    در بعضي روايتهاست كه فرمود:
    «مالك براي من همچون من بود براي رسول خدا».
    از آن سو در مصر ميان محمد و عثمانيان جنگ درگرفت و آنان بر وي پيروز گشتند و او را شهيد كردند. و جسدش را درون خَر مرده نهادند و آتش زدند. كار آنان چنان بي‌رحمانه بود كه چون عايشه شنيد سخت گريست و در پس نماز معاويه و عمرو را نفرين كرد.
    چون علي (ع) از كشته شدن محمد آگاه شد، او را ستود و به عبدالله عباس چنين نوشت:
    «مصر را گشودند و محمد به شهادت رسيد. پاداش مصيبت او را از خدا مي‌خواهم. فرزندي خير خواه و كارگذاري كوشا بود. من مردم را فراوان نه يك بار، خواندم تا به ياري او روند. بعضي با ناخشنودي آمدند. و بعضي به دروغ بهانه آوردند و بعضي بر جاي خود نشستند. از خدا مي‌خواهم مرا زود از دست اينان برهاند. به خدا اگر آرزوي شهادتم به هنگام رويارويي با دشمن نبود، و دل نهادنم بر مرگ خوش نمي‌نمود، دوست داشتم يك روز با اينان به سر نبرم و هرگز ديدارشان نكنم».
    بدين ترتيب معاويه گامي ديگر به آرزوي خود نزديك شد. شام را در فرمان داشت. بر مصر نيز دست انداخت. اكنون نوبت عراق است.
    علي (ع) از يك سو گستاخي معاويه، و از سوي ديگر سستي و دلسردي مردم خود را مي‌ديد. سپس مسلمانان عصر رسول خدا را به ياد مي‌آورد، آنان كه دل و زبانشان با خدا و پيغمبر (ص) يكي بود، آنان كه به خويش و تبار خويش نمي‌نگريستند و اگر مي‌نگريستند رضاي خدا را مي‌جستند. حال مي‌بيند از نو جاهليت ديرين زنده شده است.
    علي (ع) از دست اين مردم خون مي‌خورد و شكايت به خدا مي‌برد، و اگر كسي را از اهل راز مي‌ديد، با او درد دل مي‌كرد. از آن جمله درد دلي است كه با كميل پسر زياد در ميان نهاده است:
    «در اينجا (اشاره به سينه خود كرد) دانشي است انباشته. اگر فراگيراني براي آن مي‌يافتم! آري يافتم! داراي دريافتي تيز بود، اما امين نمي‌نمود با دين، دنيا مي‌اندوخت و به نعمت خدا بر بندگانش برتري مي‌جست، و به حجت علم بر دوستان خدا بزرگي مي‌فروخت. يا كسي كه پيرو خداوندان دانش است، اما او را بصيرتي نيست كه وي را از شك برهاند لاجرم در گشودن نخستين شبهه در مي‌ماند يا آنكه سخت در پي لذت بردن است و شهوت راندن. هيچ يك از اينان پاس دين نمي‌توانند و بيشتر به چارپاي چرنده مي‌مانند




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,804
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,472
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض

    اميرمؤمنان و القاب ايشان


    روايت‌ها درباره شهادت اميرمؤمنان
    مجموع روايت‌هايي كه مورخان نخستين درباره‌ي شهادت امير مؤمنان (ع) آورده‌اند، و شيعه و اهل سنت آن را در كتابهاي خويش نقل كرده‌اند، نشان مي‌دهد كه علي (ع) با توطئه‌ي خوارج به شهادت رسيد.
    حاصل آن گفته‌ها اين است كه پس از پايان يافتن جنگ نهروان، دسته‌اي از خوارج گرد آمدند و بر كشته‌هاي خود مي‌گريستند، و آنان را به پارسايي و عبادت وصف مي‌كردند. آنگاه گفتند اين فتنه‌ها كه پديد آمد از سه تنه برخاسته است: علي(ع)، عمرو پسر عاص و معاويه. تا اين سه تن زنده‌اند كار مسلمانان راست نخواهد شد. و سه تن از آن جمع كشتن اين سه تن را به عهده گرفتند. عبدالرحمن پسر ملجم از بني مراد كشتن علي (ع) را به عهده گرفت.
    در اينكه علي (ع) در شب نوزدهم ماه رمضان به دست پسر ملجم ضربت خورد ترديدي نيست. ولي آيا كشنده‌ي او تنها مردي خارجي بود؟

    جاي ترديد است. اما آنچه به نظر درست‌تر مي‌آيد اين است كه ريشه‌ي اين توطئه را بايد نخست در كوفه، سپس در دمشق جستجو كرد؛ چنانكه نوشته شد معاويه مي‌دانست تا علي (ع) زنده است دست‌يابي به خلافت براي او ممكن نيست. اشعث پسر قيس نيز چنانكه اشارت شد با علي (ع) يكدل نبود. پيش از اين نوشتيم اشعث با علي (ع) دلي خوش نداشت. چون علي (ع) دست او را از حكومت بر مردم كنده باز داشته بود، نيز در منبر وي را منافق پسر كافر خواند. داستان پيدا شدن ناگهاني زني به نام قطام نيز كه نوشته‌اندابن ملجم چون او را ديد يك دل نه، صد دل عاشق وي شد. و گويا بر ساخته‌ي قصه سرايان است كه خواسته‌اند، مسير حادثه را بگردانند و از داستان قطام خود قطام. در حالي كه طبري او را زني قديسه مي‌شناساند، ابن اعثم، او را زني بوالهوس و نيمه روسپي معرفي مي‌كند.

    مجموع اين تناقضها ساختگي بودن اصل داستان را تأييد مي‌كند. گويا داستان قطام را ساخته و به كار آن سه تن پيوند داده‌اند تا بيشتر در ذهنها جاي گيرد. و توطئه كنندگان اصلي فراموش شوند.

    من مي‌دانم داستاني كه بيش از سيزده قرن است در ذهن خواننده و شنونده جاي گرفته با اين نوشته و مانند آن، محو نمي‌شود. انتظار من هم اين نيست كه آن باور را رها كنند و بدين اعتقاد باشند. علي (ع) در ماهي كه به ديدار حق تعالي رفت، افطارها را قسمت كرده بود. شبي نزد پسرش حسن (ع) و شبي نزد حسين (ع) و شبي نزد عبدالله جعفر روزه مي‌گشاد، و بيش از دو يا سه لقمه نمي‌خورد. پرسيدند چرا به اين خوراك اندك بسنده مي‌كني مي‌فرمود:
    «اندكي مانده است كه قضاي الهي برسد. مي‌خواهم تهي شكم باشم







    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,804
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,472
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    ضربت ابن ملجم


    پسر ملجم شمشير خود را برداشت و به مسجد آمد و ميان خفتگان افتاد. علي (ع) اذان گفت و داخل مسجد شد و خفتگان را بيدار مي‌كرد، سپس به محراب رفت و ايستاد و نماز را آغاز كرد، به ركوع، و سپس به سجده رفت. چون سر از سجده‌ي نخست برداشت، ابن ملجم او را ضربت زد و ضربت او بر جاي ضربتي كه عمرو پسر عبدود در جنگ خندق بدو زده بود آمد. ابن ملجم گريخت و علي (ع) در محراب افتاد و مردم بانگ برآوردند اميرمؤمنان (ع) كشته شد. بلا ذري به روايت خود از حسن بن بزيع آرد:
    - «چون پسر ملجم او را ضربت زد گفت: فُزْتُ وَرَبِّ الْكَعبَة و آخرين سخن او اين آيه بودو «وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَةٍ شَرَّاً يَرَهُ».
    امام را از مسجد به خانه بردند. ديري نگذشت كه قاتل را دستگير كرده و نزد اوآوردند. بدو فرمود:
    - «پسر ملجمي؟»
    - «آري!»
    - «حسن او را سير كن و استوار ببند! اگر مُردم او را نزد من بفرست تا در پيشگاه خدا با او خصمي كنم و اگر زنده ماندم يا مي‌بخشم يا قصاص مي‌كنم».
    امام در آخرين لحظه‌هاي زندگي فرزندان خود را خواست به آنها چنين وصيت كرد:
    «خدا را، خدا را. همسايگان را بپاييد كه سفارش شده‌ي پيامبر (ص) شمايند، پيوسته درباره‌ي آنان سفارش مي‌فرمود، چندانكه گمان برديم براي آنان ارثي معين خواهد نمود.
    خدا را، خدا را، درباره‌ي قرآن، مبادا ديگري بر شما پيشي گيرد در رفتار به‌حكم آن.
    خدا را، خدا را، درباره‌ي نماز كه ستون دين شماست. خدا را خدا را در حق خانه‌ي پروردگارتان! آن را خالي مگذاريد، چندانكه در اين جهان ماندگاريد كه اگر [حرمت] آن را نگاه نداريد به عذاب خدا گرفتاريد.
    خدا را خدا را، درباره‌ي جهاد در راه خدا به مالهاتان و به جانهاتان و زبانهاتان، بر شما باد به يكديگر پيوستن و به هم بخشيدن. مبادا از هم روي بگردانيد و پيوند هم را بگسلانيد.
    امر به معروف و نهي از منكر را وامگذاريد تا بدترين شما حكمراني شما را بر دست گيرند، آنگاه دعا كنيد و از شما نپذيرند. پسران عبدالمطلب! نبينم در خون مسلمانان فرو رفته‌ايد و دستها را بدان آلوده، و گوييد امير مؤمنان (ع) را كشته‌اند. بدانيد جز كشنده‌ي من نبايد كسي به خون من كشته شود.
    بنگريد! اگر من از اين ضربت او مردم، او را تنها يك ضربت بزنيد و دست و پا و ديگر اندام او را مبريد كه من از رسول خدا (ص) شنيدم مي‌فرمود: بپرهيزيد از بريدن اندام مرده هر چند سگ ديوانه باشد».
    اندك اندك آرزوي او تحقق مي‌يافت و بدانچه مي‌خواست نزديك مي‌شد. او از ديرباز، خواهان شهادت بود و مي‌گفت:
    «خدايا بهتر از اينان را نصيب من دار و بدتر از مرا بر اينان بگمار!»

    علي (ع) به لقأ حق رسيد و عدالت، نگاهبان امين و برپا دارنده‌ي مجاهد خود را از دست داد، و بي‌ياور ماند. ستمبارگان از هر سو دست به حريم آن گشودند و به اندازه‌ي توان خود اندك اندك از آن ربودند، چندانكه چيزي از آن بر جاي نماند. آنگاه ستم را بر جايش نشاندند و همچنان جاي خود را ميدارد است تا خدا كي خواهد كه زمين پر از عدل و داد شود، از آن پس كه پر از ستم و جور شده است.
    چون علي (ع) را به خاك سپردند. امام حسن به منبر رفت و گفت:
    «مردم! مردي از ميان شما رفت كه از پيشينيان و پسينيان كسي به رتبت او نخواهد رسيد. رسول الله پرچم را بدو ميداد و به رزمگاهش مي‌فرستاد و جز با پيروزي باز نمي‌گشت. جبرئيل از سوي راست او بود و ميكائيل از سوي چپش».
    حكومت طلبان پس از شهادت علي (ع) باز هم دست بر نداشتند و تا توانستند، حديثهاي دروغ در ذهن اين و آن انداختند، شايد از حرمت وي بكاهند. اما چراغي را كه خدا بر افروخت، با دم سرد اين و آن خاموش نگردد و هر روز فروغ آن افزونتر شود. با گذشت زمان دوستي علي (ع) در دلها راه مي‌يابد و بانگ ولايت او شبانه روز گوش شيعيان و دلبستگان وي را در بامداد و پيشين و شامگاه نوازش مي‌دهد



    پــــــــــــــایــــــــ ــــان





    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,497
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ★امام علی{علیه السلام}:★

    هیچ بنده ای حقیقت ایمان را نمی یابد
    مگر آنکه "درغگویی" را ترک کند. . .
    خواه"جدی" باشد خواه"شوخی"

    ┘◄ {سفینه البحار،ج2،ص473}

    التماس دعا
    امضاء




  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,497
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,232 در 11,585
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    امضاء




صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. عشق هاي مجازي، شكست هاي واقعي
    توسط فاتح خیبر در انجمن جوانان
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 02-06-2012, 23:21
  2. گلوله كه نخوردي، فلفل بود
    توسط شهیده در انجمن خاطرات رزمندگان
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 11-07-2011, 22:36
  3. *♠^♠* پيامک تسليت شهادت علي النقي، امام هادي(ع) *♠^♠*
    توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* در انجمن پیامک های مناسبتی
    پاسخ: 17
    آخرين نوشته: 07-06-2011, 12:54
  4. * اشك‌هاي سرخ* براي سيد مرتضي آويني، راوي فتح و هنرمند شهادت
    توسط نرگس منتظر در انجمن حديث سبز شهادت
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-04-2010, 19:38
  5. آيا سفر با مشکل قلبي، مُجاز است؟
    توسط نوای عشق در انجمن علوم پزشكي
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 21-03-2010, 09:19

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi