❤ |
ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 01-06-2017 در ساعت 02:02
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
حسنعلی ابراهیمی سعید (25-05-2018)
موضوعات تصادفی این انجمن:
- نام حضرت علي عليه السلام در اديان و كتب الهي
- خلیفه مسلمین در بازار
- سرمشق از سخنان حضرت على (عليه السلام)
- دلایل پیشگامی حضرت امیر المومنین...
- ▐◄ چرا مردم امیرالمومنین (ع) را رها کردند؟ ...
- بهترین ...
- حضرت على علیه السلام از نگاه قنبر
- چند نوع دوست و چند مدل دشمن داريم؟!
- علي از زبان علي، يا زندگاني اميرمومنان علي...
- ▌*๑۩๑*▌ وصیت نامه امیرالمومنین علی علیه...
❤ |
اميرمؤمنان و القاب ايشان
امير مؤمنان علي (ع) فرزند ابوطالب و جدّ او عبدالمطلب پسر هاشم است و هاشم پسر عبد مناف. خاندان هاشم شاخهاي از عبد منافاند و شاخهي ديگر آن بني عبد شمس نياي امويان است. و هر دو خاندان از قريشاند. خاندان هاشم در قريش به بزرگواري و گشاده دستي شناخته بودند؛ هر چند مكنتي چون خاندان عبد شمس نداشتند.
مادرش فاطمه، دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف است. فاطمه چندي تربيت رسول خدا را عهدهدار بود و براي او چون مادر مينمود. رسول خدا پيوسته او را گرامي ميداشت و چون درگذشت او را در پيراهن خود كفن كرد.
كنيهي مشهور او ابوالحسن و لقبهايش فراوان است. از آن لقبها آنچه در ميان ايرانيان شهرت دارد اسدالله و حيدر است. لقب اسدالله را رسول خدا (ص)بدو داد و مادرش وي را حيدر خواند، و حيدر در لغت عرب به معناي شير است. علي (ع) در خانهي كعبه به دنيا آمد و اين شرافت تنها نصيب آن حضرت شده است.
ولادت او را روز جمعه سيزدهم رجب، يا بيست و سوم آن ماه و بعضي نيمهي شعبان نوشتهاند
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
حسنعلی ابراهیمی سعید (25-05-2018)
❤ |
تربيت علي در كنار رسول خدا
تربيت علي (ع) در كنار رسول خدا (ص) انجام گرفت. ابوطالب كه در كودكي سرپرستي محمد (ص) را بر عهده گرفت، فرزندان و عيال بسيار داشت. قريش را سالي سخت پديد آمد. محمد (ص) عموي خود عباس را گفت: «برادرت ابوطالب نانخور فراوان دارد و چنين كه ميبيني مردم در سختي به سر ميبرند، بيا نزد او برويم و از آنان بكاهيم. من از پسران او يكي را بر ميدارم تو هم يكي را، و سرپرست آنها ميشويم». عباس پذيرفت. نزد ابوطالب رفتند و داستان را با او در ميان نهادند. ابوطالب گفت: «عقيل را برايم بگذاريد و هر چه خواهيد بكنيد». محمد (ص) علي (ع) را و عباس جعفر را گرفت. از اين رو علي (ع) در خانهي محمد (ص) و در دامان او پرورده شد و خود در اين باره چنين گويد:
«در پي او بودم چنانكه شتر بچه در پي مادر، هر روز براي من از اخلاق خود نشانهاي بر پا ميداشت و مرا به پيروي آن ميگماشت».
هر چه بيشتر ميباليد رسول خدا بيشتر به او و تربيت او ميافزود و او در اين باره چنين فرمود:
«آنگاه كه كودك بودم مرا در كنار خود نهاد و بر سينهي خويشم جا داد. و مرا در بستر خود ميخوابانيد؛ چنانكه تنم را به تن خويش ميسود و بوي خوش خود را به من ميبويانيد».
هنگامي كه رسول خدا در كوه حرا به رتبت پيمبري مشرف گرديد و به خانه بازگشت، در خانهي او خديجه، علي (ع) و زيد پسر حارثه به سر ميبردند. او حالت و رسالت خود را بيش از آنكه به ديگران بگويد به اين سه تن گفت و هر سه، بي هيچ چون و چرا بدو گرويدند. باور داشتني است كه علي (ع) نخستين مرد در پذيرفتن دين اسلام باشد. او در اين باره چنين ميگويد:
«هر سال در حرا خلوت ميگزيد. من او را ميديدم و جز من كسي وي را نميديد. آن هنگام جز خانهاي كه رسول خدا و خديجه در آن بود در هيچ خانهاي مسلماني راه نيافته بود. من سومين آنان بودم. روشنايي وحي و پيامبري را ميديدم و بوي نبوترا ميشنودم».
و در جاي ديگر ميگويد: «هيچ كس پيش از من به پذيرفتن دعوت حق نشتافت، و چون من صلهي رحم و افزودن در بخشش و كرم نيافت».
در آغاز اسلام، خواندن مردم به مسلماني پنهاني بود. اين مدت را سه سال نوشتهاند و چون آيهي «وَأَنِذِرْ عَشِرَتَكَ الأقْرَبيِنَ» نازل شد پيغمبر (ص) به علي (ع) گفت:«خدا مرا فرموده است خويشاوندان نزديكم را به پرستش او بخوانم. گوسفندي بكش و صاعي نان و قدحي شير فراهم كن».
علي (ع) چنان كرد. در آن روز چهل تن يا نزديك به چهل تن از فرزندان عبدالمطلب فراهم آمدند، و همگي از آن خوردني سير شدند. اما همين كه رسول خدا (ص) خواست سخنان خود را آغاز كند، ابولهب گفت: «او شما را جادو كرد». و مجلس به هم خورد. روزي ديگر پيغمبر (ص) آنان را خواند و گفت:
«اي فرزندان عبدالمطلب! گمان ندارم كسي از عرب براي مردم خود بهتر از آنچه من براي شما آوردهام آورده باشد. دنيا و آخرت را براي شما آوردهام».
آنگاه رسالت خود را به خويشاوندان رساند و گفت: «كدام يك از شما مرا در اين كار ياري ميكند تا برادر و وصيّ من و خليفهي من در ميان شما باشد؟» همه خاموش ماندند. علي (ع) گفت: «اي فرستادهي خدا آن منم».
پيغمبر (ص) فرمود:«اينوصي من وخليفهي من در ميان شماست.سخن او را بشنويد و از او فرمانبريد». از اين روز علي (ع) به جانشيني و وصايت رسول خدا (ص) گماشته شد.
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
حسنعلی ابراهیمی سعید (25-05-2018)
❤ |
ترس قريش
قريش (يا دست كم سران آنان) از اينكه محمد (ص) مردم را به خداي يگانه ميخواند بيمي نداشت؛ چرا كه بتان را از روي اعتقاد ارزشي نمينهاد. اما در ميان آنچه پيغمبر از زبان وحي بر مردم ميخواند آيههايي بود كه از آن ميترسيدند، و آن را براي ثروت خود تهديدي ميديدند؛ سفارش يتيمان، سخت نگرفتن بر بردگان، پرهيز از اندوختن مال
و رعايت حال عيال. چنين كاري پذيرفتني نيست. چه بايد كرد؟ تا محمد كشته نشود اين شعله خاموش نخواهد شد. اما اگر او را بكشند بنيهاشم خون خواه اويند و هر خانواده از آنها با خانوادههايي پيوند دارد.
درگيري ميان قريش پديد ميآيد و آرامش به هم ميخورد. راهي ديگر بايد جست. سران خانوادهها در دارُالنَّدْوَه كه مجلس شوراي آنان بود گرد آمدند. پس از گفتگوي بسيار همگان بر اين اقدام يك سخن شدند كه از هر قبيله جواني چابك بگزينند و هر يك از آنان شمشيري برنده در دست گيرد. شب هنگام بر محمد (ص) در آيند و به يكبار شمشير خود بر او زنند تا تني خاص كشندهي او نباشد. چون چنين كنند بنيهاشم نميتوانند با همهي قبيلهها در افتند، ناچار به خون بها گردن مينهند.
جبرئيل رسول خدا را آگهي داد كه بايد اين شب در بستر خود نخوابي. رسول خدا علي (ع) را گفت:«در جاي من بخواب و به تو آسيبي نخواهد رسيد».
علي (ع) پرسيد:«اگر من جاي تو بخوابم تو در امان خواهي ماند».
گفت: «بلي».
علي (ع) لبخندي بر لب آورد و سجده گذارد. آيهي «وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابتغاء مَرضاةِ اللّه» دربارهي علي (ع) در اين حادثه نازل شد.
رسول خدا (ص) اندكي پس از آنكه به مدينه رسيد ابوواقد ليثي را با نامهاي به مكه فرستاد و از علي (ع) خواست به يثرب آيد.
علي (ع) با فاطمه (س) دختر پيغمبر (ص) و فاطمه مادر خود و فاطمه دختر زبير بن عبدالمطلب كه مورخان از آنان به فَواطم تعبير ميكنند، روانهي مكه شد. در ميان راه گروهي از مشركان مكه راه را بر او گرفتند. علي (ع) با آنان در افتاد و يكي از آنان را كه جناح مولاي حرب بن اميه بود، از پاي در آورد. ماندهي آنان پراكنده شدند و علي (ع) با همراهان سالم به يثرب در آمد.
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
حسنعلی ابراهیمی سعید (25-05-2018)
❤ |
شركت اميرمؤمنان در جنگهايي كه غزوه ميناميدند
از اين پس علي (ع) پيوسته در كنار رسول خدا به سر ميبرد و در جنگهايي كه تاريخ نويسان آن را غزوه مينامند شركت داشت. در غزوهي بدر كه در سال دوم هجرت رخ داد، بزرگان قريش به قصد سركوب مردم مدينه هماهنگ شدند و جنگ ميان آنان در گرفت. مشركان مكه سخت شكست خوردند و با آنكه نيروي آنان سه برابر نيروي مدينه بود، بيش از هفتاد تن از آنان كشته شد، و همين اندازه هم اسير گرديد، علي (ع) در اين جنگ چند تن از سران مشركان را از پا درآورد. او در يادآوري اين روز چنين ميگويد:
«من در خردي بزرگان عرب را به خاك انداختم و سر كردگان ربيعه و مضر را هلاك ساختم. شما ميدانيد مرا نزد رسول خدا چه رتبت است و خويشاونديم با او در چه نسبت است».
نبرد بدر چنانكه نوشته شد به پيروزي مسلمانان پايان يافت و آرامشي در مدينه پديد آمد. زهرا (س) دختر پيغمبر (ص) در خانهي پدر به سر ميبرد. ابوبكر و عمر يكي پس از ديگري براي خواستگاري او آمدند اما رسول خدا (ص) نپذيرفت. آن دو و نيز مردمي از انصار علي (ع) را گفتند: «فاطمه را خواستگاري كن».
علي (ع) به خانهي رسول خدا (ص) رفت. پيغمبر (ص) پرسيد:«پسر ابوطالب براي چه آمده است؟»
- «براي خواستگاري فاطمه».
«مرحبا و اهلاً! مرداني از قريش از من رنجيدند كه چرا دخترم را به آنان ندادهام. من بدانها گفتم اين كار به اذن خدا بوده است». [1].
جنگ احد در سال سوم هجرت رخت داد. ابوسفيان ميخواست شكست جنگ بدر را جبران كند. با سه هزار مرد و دويست اسب و هزار شتر روي به مدينه آورد. رسول (ص) ميخواست شهر حالت دفاعي به خود بگيرد، اما در شوراي جنگي، جوانان پرشور اكثريت داشتند و تصميم به حمله گرفتند. پيش از آغاز جنگ عبداللهبن اُبَيّ كه با پيغمبر (ص) به حالت نفاق به سر ميبرد با سيصد تن از مردم خود بازگشت. در آغاز نبرد، سپاه مكه عقب نشست و مردم مدينه دست به گردآوري غنيمت گشودند. دستهي تيرانداز هم كه مأمور نگهباني درّه بود براي به دست آوردن غنيمت، موضع خود را ترك گفت.
خالد پسر وليد كه در پي فرصت بود حمله آورد و سپاه مدينه از دو سو در محاصره ماند. گروهي از سست ايمانان از گرد پيغمبر (ص) پراكنده شدند. بعضي بانگ برداشتند محمد (ص) كشته شد. در چنين وقت علي (ع) در كنار پيغمبر (ص) بود، او را از زمين برداشت و مهاجمان را از او دور ساخت. لشكريان چون از زنده بودن رسول (ص) مطمئن شدند بازگشتند. از آن سو ابوسفيان دست از جنگ كشيد و با وعدهي پيكار سال ديگر از اُحد بازگشت.
رسول خدا (ص) علي (ع) را گفت:«پي اينان برو و ببين اگر شتران خود را سوار شدند و اسبها را يدك كردند به مكه ميروند، و اگر بر اسبها سوار شدند و شترها را پيش راندند، آهنگ مدينه دارند».
علي (ع) بازگشت و گفت:«بر شترها سوار شدند و اسبها را يدك كردند و راه مكه را پيش گرفتند».
ابوسفيان آنچه را ميخواست در جنگ برد و اُحد به دست نياورد، در نتيجه اهميتي را كه در ديدهي بزرگان قريش داشت از دست داد. ناچار براي جبران شكستها، سپاهي بزرگ تهيه ديد و چون آن سپاه از قبيلههاي گوناگون فراهم شد احزاب نام گرفت.
يهوديان بني نضير كه به خيبر رفته بودند همچنين يهوديان بنيقريظه نيز با قريش متحد شدند. شمار سپاهيان مكه را ميان هفت تا ده هزار تن نوشتهاند. در اين جنگ مدينه حالت دفاعي به خود گرفت و به پيشنهاد سلمان فارسي گرداگرد شهر را خندق كردند. عمرو بن عبدوَد كه دليري نامدار بود، به همراهي عِكرمه پسر ابوجهل بر آن شدند كه از خندق عبور كنند. عمرو از سپاه مدينه هم نبرد خواست، اما هيچ كس جرأت در افتادن با او را نداشت. علي (ع) به جنگ او رفت. چون با وي روبرو شد، او را ضربتي نزد. كساني كه نزد پيغمبر (ص) بودند و از دور مينگريستند، خرده گرفتند (پنداشتند علي (ع) ترسيده است). حُذيفه به دفاع از اين كسان برخاست، پيغمبر (ص)فرمود:
«حذيفه! بس كن علي خود سبب آن را خواهد گفت».
علي (ع) عمرو را از پا در آورد و نزد رسول خدا آمد. پيغمبر (ص) پرسيد:«چرا هنگامي كه با او روبرو شدي، او را نكشتي؟»
گفت:«مادرم را دشنام داد و بر چهرهام آب دهان انداخت. ترسيدم اگر او را بكشم براي خشم خودم باشد. او را واگذاشتم تا خشمم فرو نشست سپس او را كشتم».
از علي (ع) چند بيت دربارهي اين جنگ نوشتهاند خلاصهي ترجمهي آن را ميآورم.
«او از بي خردي سنگ را (بت) ياري كرد و من از درست رايي پروردگار محمد را. او را همچون شاخ درخت خرما بر روي خاكها واگذاردم. به جامههاي او ننگريستم، اما اگر او مرا كشته بود جامههاي مرا بيرون ميآورد. اي گروه احزاب مپنداريد خدا دين خود و پيغمبر خود را خوار ميكند».
دربارهي اين روز مؤلف كشف الغمه از مناقب خوارزمي حديث ذيل را آورده است:
«پيكار علي بن ابيطالب (ع) با عمرو پسر عبدود در روز خندق برتر از عمل امت من است تا روز رستاخيز».
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
حسنعلی ابراهیمی سعید (25-05-2018)
❤ |
اميرمؤمنان و جنگ خيبر
جنگ خيبر در سال هفتم هجرت روي داد. يهودياني كه در قلعهي خيبر به سر ميبردند وضع نامعلومي داشتند و چنانكه نوشته شد بعضي از آنان در جنگ خندق ابوسفيان را ياري كردند. احتمال حملهي آنان به مدينه ميرفت. رسول خدا به سر وقتشان رفت، امّا يهوديان ايستادگي ميكردند. قلعهي قَمُوص بيست روز در محاصره ماند. سر انجام پيغمبر (ص) فرمود:
«فردا پرچم را به دست كسي ميدهم كه خدا و رسول را دوست ميدارد و خدا و رسول او را دوست ميدارند و با پيروزي باز ميگردد».
سران مهاجر و انصار خود را نامزد اين مأموريت ميكردند. روز بعد رسول خدا (ص)
[صفحه 14]
پرسيد:
- «علي كجاست؟»
- «درد چشمي سخت دارد!»
- «او را بخوانيد!»
علي (ع) را در حالي كه چشمهاي خود را بسته بود پيش پيغمبر (ص) آوردند. رسول خدا آب دهان در چشم او انداخت. چشم وي خوب شد.
در اين جنگ مرحب كه دليرترين رزمندگان يهود بود به دست علي (ع) كشته شد و مسلمانان پيروز گرديدند
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
حسنعلی ابراهیمی سعید (25-05-2018)
❤ |
برانداختن بتهايي كه در خانه كعبه نهاده بود
در سال هشتم از هجرت مكه گشوده شد. علي (ع) بتهايي را كه در خانهي كعبه نهاده بودند، برانداخت و براي افكندن بتها بر دوش پيغمبر (ص) بالا رفت. با فتح مكه قريش خواه و ناخواه تسليم شدند. پس از نبرد حنين ثقيف نيز دست از مقاومت كشيد. با مسلماني پذيرفتن اين دو خاندان بزرگ عرب، ديگر قبيلهها ايستادگي را بي نتيجه ديدند.
علي (ع) علاوه بر شركت در غزوهها كه رسول خدا (ص) خود در آنها حاضر بود، فرماندهي چند سريه را به عهده داشت. از آن جمله سريهاي است كه در سال ششم هجري به سوي نبي سعد به فدك روانه شد. به رسول خدا خبر دادند، بني سعد ميخواهند يهوديان خيبر را ياري دهند.
پيغمبر علي (ع) را با صد تن به سر وقت آنان فرستاد. علي (ع) با مردم خود شبها راه ميرفت و روز را كمين ميكرد چون به آبي كه «هَمْج» نام داشت و ميان خيبر و فدك بود رسيد. مردي را ديد و از او حال بنيسعد را پرسيد. گفت: «اگر مرا امان دهيد شما را به سر وقت آنان ميبرم». چون امانش دادند، وي آنان را بر سر بنيسعد برد و در اين سريه غنيمت قابل ملاحظهاي به دست مسلمانان افتاد.
در سال دهم از هجرت رسول خدا (ص)، علي(ع) را به يمن فرستاد. قبيله همدان همگي در يك روز اسلام آوردند. علي (ع) داستان را براي رسول خدا (ص) نوشت و پيغمبر (ص) سه بار فرمود: «سلام بر مردم همدان باد.» سپس مردم يمن پي در پي رو به اسلام آوردند و علي (ع) به پيغمبر (ص) نامه نوشت و رسول الله شكر خداي را به جا آورد.
در سال دهم رسول خدا به حج رفت و احكام آن را به مردم تعليم فرمود و در خطبهي معروف خود گفت:
«مردم! نميدانم شايد سالي ديگر شما را در اينجا ببينم يا نه. از امروز خون و مال شما بر يكديگر حرام است تا آنكه خدا را ديدار كنيد».
هنگام بازگشت از مكه در منزل جُحْفه (آنجا كه كاروانها از يكديگر جدا ميشوند و غديرخم نام گرفته است) به امر خدا مردمان را ايستاداند و در آن مجمع علي (ع) را به جانشيني خود به آنان شناساند و فرمود:
«هر كس من مولاي اويم علي مولاي اوست».
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
حسنعلی ابراهیمی سعید (25-05-2018)
❤ |
غم انگيزترين روزهاي زندگاني علي
رسول خدا دو ماه پس از بازگشت از سفر حج به جوار خدا رفت. ميتوان گفت غم انگيزترين روزهاي زندگاني علي (ع) دو روز بوده است. روزي كه رسول الله رحلت كرد و روزي كه زهرا (س) را به خاك سپرد.
رسول خدا در بستر بيماري افتاد و جان به جان آفرين سپرد. در اين هنگام علي (ع) در كنار بستر او بود. او در اين باره چنين ميگويد:
«رسول خدا جان سپرد در حالي كه سر او بر سينهي من بود و شستن او را عهدهدار گرديدم، و فرشتگان ياور من بودند و از خانه و پيرامون آن فرياد مينمودند. پس چه كسي سزاوارتر است بدو از من چه در زندگي و چه پس از مردن».
در حالي كه علي (ع) و بنيهاشم در خانهي پيغمبر (ص) گرد آمده بودند و از فراق او اشك ميريختند، مردمي از مهاجر و انصار از گوشه و كنار به راه افتادند و در جايي كه به سقيفهي بني ساعده معروف بود فراهم آمدند تا تكليف حكومت را روشن كنند. چنانكه هر مسلمان ميداند، سنت اسلامي است كه در شستن، نماز خواندن، و به خاك سپردن مرده شتاب كنند. اين سنت دربارهي عموم مسلمانان است و انجام چنين مراسم دربارهي رسول خدا (ص) فضيلتي ديگر دارد. بايد پرسيد چرا آنان نخست براي درك اين فضيلت گرد نيامدند؟ چرا به خانهي پيغمبر (ص) نرفتند و بازماندگان او را تسليت نگفتند؟ خطري پيش آمده بود؟ آري! همان خطر كه قرآن مسلمانان را از آن بر حذر داشت.
«اگر محمد بميرد يا كشته شود شما به گذشتهي خود باز ميگرديد؟»
آن روز كه رسول اين آيه را بر آنان خواند، شايد گفته باشند نه. اما هنوز بدن او را به خاك نسپرده بودند كه همچشمي جنوبي و شمالي آغاز شد. جنوبيها گفتند:
- «ما پيغمبر (ص) را خوانديم. او را پناه داديم و ميان ما زندگي كرد و درگذشت، پس حكومت حق ماست» شماليان گفتند:
- «ما خويشان پيغميريم او از قريش است و ما از قريش پس حق او به ما ميرسد.»
به هر حال جدال بالا گرفت، ابوبكر با خواندن روايتي كه «امامت خاص قريش است»، انصار را از ميدان به در كرد. انصار هم يكدل و يك سخن نبودند. بعضي مهاجران حاضر هر يك به ديگري تعارف كرد و سر انجام ابوبكر را پيش افكندند. نتيجه آنكه در آن مجلس علي (ع) را كه دو ماه پيش پيغمبر (ص) به جانشيني گمارده بود محروم ساختند
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
حسنعلی ابراهیمی سعید (25-05-2018)
❤ |
حقيقت را خدا ميداند
سران گروه بيآنكه توجه كنند دو ماه پيش رسول خدا به آنان چه گفت، هر يك قوم خود را براي رهبري مسلمانان شايستهتر از ديگري ميدانست. اينان چه ميخواستند؟ غم مسلماني داشتند، يا رتبت و جاه را آرزو ميكردند؟
آنچه مسلم است اينكه تيرهاي يا تيرههايي از قريش نميخواستند چراغي كه در خاندان هاشم روشن شده همچنان افروخته بماند. در آن روز بر علي (ع) چه گذشت؟ حقيقت را خدا ميداند. از نامهي معاويه و از پاسخي كه علي (ع) بدو داده است ميتوان دانست چگونه از او بيعت گرفتهاند.
«گفتي مرا چون شتري بيني مهار كرده ميراندند تا بيعت كنم، به خدا كه خواستي نكوهش كني ستودي، و رسوا سازي و خود را رسوا نمودي. مسلمان را چه نقصان كه مظلوم باشد، و در دين خود بيگمان يقينش استوار و از دو دلي به كنار. اين حجت كه آوردم براي جز تو خواندم. ليكن از آن آنچه به خاطر رسيد بر زبان راندم».
پس از آنچه در سقيفه رخ داد جز خاندان هاشم و تني چند، كسي با علي (ع) روي موافق نشان نميداد و اگر به زبان موافق بود به رفتار خلاف آن مينمود. علي (ع) در اين باره چنين ميگويد:
«نگريستم و ديدم مرا ياري نيست و جز كسانم مددكاري نيست. دريغ آمدم آنان دست به ياريم گشايند، مبادا به كام مرگ درآيند. ناچار خار غم در ديده شكسته، نفس در سينه و گلو بسته از حق خود چشم پوشيدم و شربت تلخ شكيبايي نوشيدم».
علي (ع) و چند تن از فرزندان هاشم كه گرد جنازهي پيغمبر (ص) بودند سرانجام كار شستن و كفن كردن او را پايان دادند.
علي (ع) هنگام شستن پيكر پاك رسول خدا (ص) چنين گفت:
«پدر و مادرم فدايت باد، با مرگ تو رشتهاي بريد كه در مرگ جز تو كس چنان نديد. پايان يافتن دعوت پيغمبران و بريدن خبرهاي آسمان. مرگت مصيبت زدگان را به شكيبايي واداشت، و همگان را در سوگي يكسان گذاشت. و اگر نه اين است كه به شكيبايي امر فرمودي و از بيتابي نهي نمودي، اشك ديده را با گريستن بر تو به پايان ميرسانديم و درد همچنان بيدرمان ميماند و رنج و اندوه هم سوگند جان. و اين زاري و بيقراري در فقدان تو اندك است، ليكن مرگ را باز نتوان گرداند، و نه كس را از آن توان رهاند. پدر و مادرم فدايت، ما را در پيشگاه پروردگارت به ياد آر و در خاطر خود نگاهدار».
چنانكه نوشته شد، دنيا طلبان علي (ع) را واگذاردند، و از گرد او پراكنده شدند. در آن روز تنها كسي كه ميتوانست به دفاع از سنت رسول برخيزد، دختر پيغمبر (ص) بود و تنها جايي كه دادخواست در آنجا مطرح ميشد مسجد مسلمانان. دختر پيغمبر (ص) به مسجد آمد خطبهاي سراسر موعظت، حق طلبي و ارشاد بر آن مردم خواند.
«چون خداي تعالي همسايگي پيمبران را براي رسول خويش گزيد، دورويي آشكار
شد و كالاي دين بيخريدار. هر گمراهي دعويدار، و هر گمنامي سالار، و هر ياوهگويي در كوي و برزن در پي گرمي بازار. شيطان از كمينگاه خود سر برآورد، و شما را به خود دعوت كرد، و ديد چه زود سخنش را شنيديد و سبك در پي او دويديد. و در دام فريبش خزيديد، و به آواز او رقصيديد. هنوز دو روزي از مرگ پيغمبرتان نگذشته و سوز سينهي ما خاموش نگشته، آنچه نبايست، كرديد و آنچه از آنتان نبود، برديد و بدعتي بزرگ پديد آورديد».
در آن مجلس كه نيمي مجذوب و نيمي مرعوب بودند، اين سخنان آتشين كه از دلي داغدار، حق طلب و سنت دوست بر ميخاست چه اثري نهاد؟ خدا ميداند.
آن اندازه روشن است كه اساس گفتهي او را ناديده گرفته، سخن را به ميراث كشاندند. حالي كه او آن خطبه را براي گرفتن چند اصلهي خرما و چند من گندم نخواند. خانداني كه از گلوي خود ميبرند و گرسنگان را سير ميكنند، براي شكم فرزندانشان اشك نميريزند. آنچه او ميخواست زنده نگاهداشتن سنت بود و برپا بودن عدالت. ميترسيد جاهليت كه زير پوشش مساوات اسلام خفته است سر برآورد و مفاخرتهاي قبيلهاي از نو زنده گردد.
از رحلت رسول خدا زماني دراز نگذشت كه همسر علي (ع)، زهراي اطهر دربستر بيماري افتاد و به جوار حق شتافت. مرگ زهرا (س) غمي ديگر بود كه بر دل علي (ع) نشست.
در اينجا سخناني را كه علي (ع) هنگام به خاك سپردن او گفته است ميآورم. سخناني كه بيان دارندهي ميزان رنج و آزردگي اوست:
«درود بر تو اي فرستادهي خدا از من و دخترت كه در كنارت آرميده و زودتر از ديگران به تو رسيد. اي فرستادهي خدا! مرگ دختر گراميت عنان شكيبايي از كفم گسلانده و توان خويشتن داريم نمانده. اما براي من كه سختي جدايي تو را ديده و سنگيني مصيبتت را كشيدهام جاي تعزيت است. تو را در آنجا بالين ساختم كه قبر تو بود و جان گراميت ميان سينه و گردنم از تن مفارقت نمود. همهي ما از خداييم و به خدا باز ميگرديم. امانت بازگرديد و گروگان به صاحبش رسيد. كار هميشگيام اندوه است و تيمار خواري، و شبهايم شب زندهاري. تا آنكه خدا خانهاي را كه تو در آن به سر
ميبري برايم گزيند. زودا دخترت تو را خبر دهد، كه چسان امتت فراهم گرديدند، و بر او ستم ورزيدند. از او بپرس چنانكه شايد، و خبرگير از آنچه بايد، كه ديري نگذشته و ياد تو فراموش گشته. درود بر شما! درود آنكه بدرود گويد نه كه رنجيده است و راه دوري جويد. اگر باز گردم نه از خسته جاني است و اگر بمانم نه از بدگماني است، اميدوارم بدانچه خدا شكيبايان را وعده داده است
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
حسنعلی ابراهیمی سعید (25-05-2018)
❤ |
بازگشتن به آيين جاهليت ديرين
چون خبر رحلت پيغمبر (ص) در سرزمين عربستان پراكنده گرديد، بيشتر قبيلهها و نو مسلمانان به آيين جاهليت ديرين باز گشتند، چرا كه رها كردن آيين پدران براي آنان دشوار بود و دشوارتر از آن پرداخت زكات كه آن را نشانهي سرشكستگي ميشمردند.
خبر مرتد شدن اين مردم به مدينه رسيد و در شهرها و شهركها اثر گذاشت. اما تني چند كه آيندهنگر بودند ميدانستند كار حكومت قبيلهاي پايان يافته و دري كه اسلام به روي مردم اين سرزمين گشوده بسته نخواهد شد، و به سود آنان خواهد بود كه از اسلام پشتيباني كنند. ابوسفيان كه تا توانست با پيغمبر (ص) جنگيد و در فتح مكه از بيم كشته شدن به سفارش عباس عموي پيغمبر (ص) به زبان مسلمان شد و در دل دشمن اسلام بود، فرصت را غنيمت شمرد و نزد علي (ع) آمد و گفت: «چه شده است كه كار حكومت را بايد پستترين خاندان از قريش عهدهدار شود. به خدا اگر بخواهي مدينه را پر از سوار و پياده ميكنم». علي (ع) گفت: «ابوسفيان از ديرباز دشمن اسلام بودهاي».
علي (ع) از آنچه در دل او بود و از آنچه در بيرون ميگذشت آگاه بود و دانست براي باقي ماندن نام مسلماني بايد خاموش بنشيند و با در دست گيرندگان حكومت مدارا كند. او در اين باره چنين ميگويد:
«دامن از خلافت در چيدم و پهلو از آن پيچيدم، و ژرف بينديشيدم كه چه بايد كرد؟ و از اين دو كدام شايد؟ با دست تنها بستيزم يا صبر پيش گيرم و از ستيز بپرهيزم؟ كه جهاني تيره است و بلا بر همگان چيره. بلايي كه پيران در آن فرسوده شوند و خردسالان پيرو ديندار تا ديدار پروردگار در چنگال رنج اسير. چون نيك سنجيدم شكيبايي را خردمندانهتر ديدم».
چون ديد مردم او را رها كردند و به سوي دنيا رو آوردند، با آنكه ميتوانست با آنان در افتد و حقي را كه از آن اوست بازستاند، لب فرو بست و چيزي نگفت، چنانچه خود گويد:
«به صبر گراييدم حالي كه ديده از خار غم خسته بود و آوا در گلو شكسته ميراثم ربوده اين و آن و من بدان نگران».
او اگر خلاف را ميخواست، براي آن بود كه سنت رسول خدا را بر پاي دارد و عدالت را بگمارد. نه آنكه دل به حكومت خوش كند و مردم را به حال خود واگذارد. وي در نامهاي كه هنگام خلافت ظاهري خود به عثمان پسر حنيف كه از جانب او در بصره حكومت داشت نوشت، و او را سرزنش كرد كه چرا به مهمانيي رفته كه توانگران در آن بودهاند نه مستمندان، گويد:
«بدين بسنده كنم كه مرا اميرمؤمنان گويند و در ناخوشاينديهاي روزگار شريك مردم نباشم، يا در سختي زندگي برايشان نمونهاي نشوم».
علي (ع) خلافت را حق خود ميدانست، اما حرمت دين و وحدت مسلمانان را برتر از آن ميديد و ميگفت:
«ميدانيد سزاوارتر از ديگران به خلافت منم به خدا سوگند بدانچه كرديد گردن مينهم، چند كه مرزهاي مسلمانان ايمن بود كسي را جز من ستمي نرسد. من خود اين ستم را پذيرفتارم و اجر اين گذشت و فضيلتش را چشم ميدارم و به زر و زيوري كه بدان چشم دوختهايد ديده نميگمارم».
«به خدايي كه دانه را كفيد و جان را آفريد، اگر اين بيعت كنندگان نبودند و ياران حجت بر من تمام نمينمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند، و به ياري گرسنگان ستمديده بشتابند، رشتهي اين كار را از دست ميگذاشتم و پايانش را چون آغازش ميانگاشتم، و چون گذشته خود را به كناري ميداشتم و ميديديد كه دنياي شما را به چيزي نميشمارم و حكومت را پشيزي ارزش نميگذارم».
با اين همه آنجا كه لازم بود راهنمايي ميفرمود. اگر مشكلي پيش ميآمد ميگشود، و اگر حكمي به خطا صادر ميشد، درست را به آنان مينمود. رسول خدا در بارهي او فرمود:
من شهر دانشم و علي دَرِ آن شهر است».
حضرت رسول، علي را در قضاوت از همه صحابيان برتر شمرد و فرمود:«أقْضاكُمْ علي».
عمر ميخواست خود همراه سپاهياني كه به ايران ميرفتند براه افتد. علي (ع) بدو گفت:
«تو همانند قطب بر جاي بمان و عرب را چون آسياسنگ گرد خود بگردان و به آنان آتش جنگ را برافروزان كه اگر تو از اين سرزمين برون شوي عرب از هر سو تو را رها كند و پيمان بسته را بشكند، و چنان شود كه نگاهداري مرزها كه پشت سر ميگذاري براي تو مهمتر باشد از آنچه پيش روي داري».
در سالهاي گوشهنشيني به گردآوري قرآن، پرداخت و آن را چنانكه بر رسول (ص) نازل شده بود فراهم آورد. علي (ع) در ميان ياران پيغمبر (ص) بيگمان در شناخت قرآن و گشودن مشكلهاي آن يگانه بود و پيوسته مسلمانان را به خواندن قرآن و دانستن معني آن ارشاد ميفرمود. در اين باره چنين فرمايد:
«بر شما باد به كتاب خدا كه ريسمان استوار است و نور آشكار است و درماني است سود دهنده و تشنگي را فرونشاننده، چنگ در زننده بدان را نگهدارنده، و درآويزنده را نجات بخشنده. نه كج شود تا راستش گردانند، نه به باطل گرايد تا آن را برگردانند».
بسا مشكل كه پيش آمد و خلفا و صحابه در آن درماندند، سپس علي (ع) را خواندند و او آن مشكلها را گشود. ستمها را با شكيبايي تحمل فرمود و گاه مردم را هشدار ميداد كه:
«آنچه را فرايادتان آوردند به فراموشي سپرديد، و از آنچهتان ترساندند خود را ايمن ديديد. پس انديشهي درست از سرتان رفته است، و كارها بر شما آشفته
*******************************
سکوت خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
کسی که سکوت می کند روزی حرفهایش را
سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت
*******************************
و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...
*******************************
حسنعلی ابراهیمی سعید (25-05-2018)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)