صفحه 3 از 33 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 323

موضوع: 320 داستان از معجزات و کرامات امیر المومنین علی علیه السلام

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    27 - تبدیل کوه به نقره


    پیغمبر ( ص ) فرمود : ای علی ! خدا را به جلال محمد و آل پاکش - که بعد از محمد تو بزرگ ایشانی - بخوان که این کوه ها را به هر چیز که می خواهی مبدل کند ، پس علی ( ع ) خدا را خواند و کوه ها مبدل به نقره شد ( و به اذن پروردگار به زبان آمده ) گفتند : یا علی ای وصی رسول خدا
    ! خداوند به ما دستور داده که مطیع امر تو باشیم اگر می خواهی از ما برای پیشبرد کارت انفاق دهی هر زمان که بخواهی ما حاضریم و تو می دانی حکم و دستور خود را درباره ما جاری سازی .
    پس از آن مبدل به مشک و عنبر و یاقوت و سایر چیزهای قیمتی شده به همین نحو به آن حضرت آمادگی خود را جهت فرمان آن بزرگوار اعلام داشتند . پس از آن رسول خدا ( ص ) فرمود : خدا را به محمد و آل پاکش - که بعد از محمد ( ص ) تو بزرگ آنهایی - بخوان که درخت های آن جا را به صورت مردانی مسلح و سنگ ها را به صورت شیران و پلنگ ها و افعی ها در آورد ، علی ( ع ) به همان قسم خدا را خواند ، تمامی کوه ها از مردان مسلح و شیران و پلنگ ها و افعی ها پر شده و هر کدام گفتند : یا علی ای وصی رسول خدا ( ص ) ، ما را خداوند مسخر فرمان تو قرار داده است . ( 32 )






    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    28 - شهادت سنگریزه


    سلمان گفت : نزد پیغمبر ( ص ) نشسته بودیم که علی بن ابی طالب ( ع ) وارد شد حضرت ، سنگریزه ای به او داد ، سنگریزه در دست علی ( ع ) قرار نگرفته بود که به سخن آمده می گفت : معبودی جز خدا نیست ، محمد پیغمبر خداست به پروردگاری خدا ، نبوت محمد و ولایت علی بن ابی طالب ( ع ) راضی هستم . ( 33)






    امضاء


  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    29 - سلام کردن ملک موکل آب


    از جابر روایت کرده است که گفت : با امیرالمؤ منین ( ع ) در کنار فرات می رفتیم که ناگاه موج عظیمی برخاست و آن جناب را پوشاند به طوری که از نظر من پنهان شد ، سپس از اطراف او عقب رفت و هیچ رطوبتی بر آن جناب نبود ، و من از این جریان ترسناک و متعجب شده ، جریان را از حضرت پرسیدم ، فرمود : آن را دیدی ؟
    گفتم : آری .
    فرمود : ملک موکل بر آب بیرون آمد و بر من سلام کرد و مرا در آغوش گرفت . ( 34 )







    امضاء


  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    30 - گفت و گو با سنگ


    از ابن عباس روایت کرده که گفت : با علی ( ع ) از جنگ صفین بر می گشتیم لشکر تشنه شد ، و در آن زمین آبی نبود ، و به علی ( ع ) از تشنگی شکایت کردند ، حضرت شروع به گشتن کرد تا این که سنگی را دید ، روی آن ایستاد و فرمود : ای سنگ آب کجاست ؟
    عرض کرد : سلام بر تو ای وارث علم نبوت ! آب در زیر من است ای وصی محمد ، پس صد نفر روی سنگ افتادند و نتوانستند حرکتش دهند ، و آن جناب روی آن ایستاد و لبهایش را حرکت داد و با دستش آن را بلند کرد ، و به یک چشم بر هم زدن از جا کنده شد ، چشمه آبی در زیرش بود از عسل شیرین تر ، و از برف سردتر ، خوردند و اسبان و شترانشان جای خود برگرد ، و سنگ شروع به چرخیدن کرد تا روی
    چشمه افتاد . ( 35)





    امضاء


  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    31 - وقوع زلزله شدید


    در زمان ابوبکر و عمر ، زلزله شدیدی در مدینه رخ داد ، به طوری که عموم مردم ترسیدند . نزد ابوبکر و عمر رفتند ، مشاهده کردند آن دو نفر از شدت ترس به شتاب حضور امیرالمؤ منین ( ع ) می روند .
    مردم هم به تبعیت آنها حضور آن حضرت رسیدند . امیرالمؤ منین ( ع ) از منزل خارج شدند . ابوبکر و عمر و عموم در عقب آن بزرگوار رفتند تا به باروی شهر رسیدند . آن حضرت روی زمین نشست مردم هم اطراف او نشستند . دیوارهای مدینه مانند گهواره حرکت می کرد اهل مدینه از شدت ترس صداهای خود را بلند کرده و فریاد می زدند : یا علی به فریاد ما برس ، هرگز چنین زمین لرزه ای ندیدیم . لب های آن حضرت به حرکت آمد و با دست به زمین زد و فرمود : ای زمین آرام و قرار بگیر . زمین به اذن خدا ساکت شد و قرار گرفت .
    مردم از اطاعت و فرمانبرداری زمین از امیرالمؤ منین تعجب کردند ، فرمود : شما تعجب کردید که اطاعت امر من نمود وقتی به او گفتم : قرار بگیر ؟
    عرض کردند : بلی ، یا امیرالمؤ منین .
    فرمود : من همان انسانی هستم که خداوند در قرآن می فرماید :
    ( و قال الانسان مالها ) به زمین می گویم بیان کن برای من حوادث و اخباری که بر روی تو واقع شده و انجام گرفته است و به من بگو عمل هایی که مردم در روی تو به جا آورده
    اند .
    پس از آن فرمود : اگر این همان زمین لرزه هایی بود که خداوند در سوره زلزله می فرماید زمین به من اخبار خود را خبر می داد ، ولی آن نیست . ( 36 )
    و در حدیث آمده است که پیغمبر ( ص ) فرمود : آیا می دانید که اخبار آن چیست ؟
    گفتند : خدا و پیامبرش داناتر است .
    فرمود : اخبار آن این است که شهادت می دهد بر هر بنده و کنیز و هر مرد و زن به آن چه در روی آن انجام داده می گوید : فلانی ، فلان کار را در فلان روز از فلان ماه انجام داده .
    این خبر دادن زمین است . ( 37 )








    امضاء


  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    32 - سخن گفتن زمین با امام ( ع )


    اسما بنت عمیس گوید : فاطمه زهرا ( س ) فرمود : یکی از شب ها که علی ( ع ) بر من وارد شد مرا به هراس انداخت .
    عرض کردم : چگونه تو را به هراس انداخت ای سرور زنان عالمین .
    فرمود : شنیدم که زمین با او حرف می زد و او نیز با او سخن می گفت . ( 38 )






    امضاء


  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    33 - طی الارض نمودن علی ( ع )

    ابن هبیره از دوری فرزندان و اشتیاق خودش به دیدار آنها با علی ( ع ) سخن می گفت ، علی ( ع ) به او دستور داد که چشمانش را ببندد ، چشمش را هم گذاشت باز کرد دید در مدینه در خانه خود است ، بر بام خانه رفت و اندکی نشست سپس فرمود : بیا برگردیم ، و چشمش را به هم گذاشت و باز دید در کوفه است ، و تعجب کرد ! ( 39 )





    امضاء


  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    تکلم امام علی ( ع ) با حیوانات

    34 - تکلم با شیر

    منقذین اصبغ اسدی گوید : ( در شب نیمه شعبان در خدمت امیرالمؤ منین ( ع ) بودم ، امام سوار شتری شدند و برای کار مهمی به دهی رفتند ، در اثنای راه در جایی فرود آمدند و خواستند که تجدید وضو نمایند ، من افسار شتر را داشتم ، یک مرتبه گوش های شتر تیز و مضطرب شد که نتوانستم آن را نگه دارم ؛ امام پرسید : چه شده است ؟
    عرض کردم : شتر چیزی دیده که این طور بی تابی می کند .
    امام نگاه کرد و فرمود : درنده ای است ؛ ذوالفقار را برداشت و نعره ای زد و چند قدم برداشت ؛ آن درنده شیر بود چون صدای امام را شنید نزدیک آمد و مانند گناهکاران ، سر در پیش انداخت ؛ امام دست دراز کرد موی گردن شیر را گرفته و فرمود : مگر نمی دانی من اسدالله و ابوالاشبال ( پدر بچه شیرها ) و حیدرم ، قصد شترم را نمودی ؟
    شیر به زبان فصیح عرض کرد : یا امیرالمؤ منین ( ع ) ! هفت روز
    بود که شکاری به دستم نیفتاد و گرسنگی بی طاقتم کرده است ، از دور شبح شما را دیدم خجل که خدای تعالی بر من گوشت دوستان و عترت شما را حرام گردانیده و بر دشمنان شما حلال نموده است . امام دست بر پشت شیر کشید و با او حرف زد تا آن که عرض کرد : یا ولی الله ! گرسنگی ، گرسنگی ؛ امام دست برآورد و فرمود : خداوندا ! به حق محمد و آل محمد ( ص ) او را روزی ده ؛ همان حال ، چیزی نزد شیر آمد و به خوردن مشغول شد .
    بعد امام پرسید : مسکن تو کجاست ؟
    گفت : کنار رود نیل .
    فرمود : این جا چه می کنی ؟
    عرض کرد : به قصد زیارت شما به حجاز آمدم ، در آن جا کوفه را نشان دادند و نزد شما آمدم ، حال اجازه رفتن می خواهم که دو پسر و جفتی دارم که از من بی خبرند .
    چون اجازه گرفت ، عرض کرد : یا امیرالمؤ منین ( ع ) ! در این سفر به قادسیه می روم و از گوشت سنان بن و اهل شامی که از دشمنان شماست ، و در جنگ صفین گریخته ، توشه راه کنم . امام دعا کرد و شیر رفت ) .
    منقذبن اصبغ گوید : ( متعجب و حیران شدم که امام فرمود : ای منقذ ! از این واقعه تعجب نمودی ؟ ! بدان خدایی که دانه را می رویاند و خلق را می آفریند ، اگر از معجزاتی که رسول خدا به من تعلیم داده، ظاهر کنم مردم به گمراهی می افتند؛ و بعد امام متوجه نماز شد و پس از آن نمازش تمام شد در خدمتش بودم تابه قادسیه رسیدیم که هنگام اذان صبح بود؛ و در میان مردم غوغایی بود که می گفتند : سنان بن و اهل شامی را شیری خورد و استخوان های بدنش را نشان دادند؛ من واقعه سخن گفتن شیر را با امام را برای مردم نقل کردم ، مردم دویدند و به خدمت امام رسیدند و از وجودش تبرک می جستند . ) ( 40 )






    امضاء


  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    35 - شهادت جامه یهودیان


    استدلال علی ( ع ) در باطل بودن دین یهود این بود که به آنها فرمود : همانا ما را ( بر اثبات دین خود ) دلیلی است که آن معجزه روشن و واضح است ، آن گاه شتران یهود را صدا کرده ، فرمود : ای شتران برای محمد و وصی او شهادت دهید ، پس شتران بر یکدیگر سبقت گرفته ، گفتند : راست گفتی ، راست گفتی ای وصی محمد ، و این یهودیان دروغ گفتند .
    حضرت فرمود : این یک نوع از شهودند ، ( آن گاه فرمود : ) ای جامه های یهود که بر تن آنهایید ، شهادت دهید برای محمد و وصیش ، پس همه جامه های آنان به زبان آمده گفتند : راست گفتی یا علی ، شهادت می دهیم که حقا محمد ، فرستاده خدا است ، و این که تو ، یا علی ( ع ) حقا وصی اویی . ( 41 )







    امضاء


  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    36 - آشکار شدن توطئه


    وقتی پیغمبر ( ص ) به جانب تبوک رفت ، علی ( ع ) ( در راه ) به او ملحق شد ، ( و حضرت رسول ( ص ) دستور داد که بازگردد ) و چون به جای خود برگشت ، ( منافقان ) برای کشتنش تدبیری کرده ، دستور دادند در راهش گودالی عمیق به قدر پنجاه ذراع حفر کردند ، و آن را با نی های نازک پوشاندند ، و اندکی خاک به قدری که نی های را بپوشاند روی آن ریختند ، و این گودال در راهی بود که آن جناب ناچار بود از آن عبور کند ،
    و می خواستند او با مرکبش در آن جا بیفتند ، و آن را عمیق کرده بودند ، و اطرافش زمین سنگلاخی بود ، نقشه ریخته بودند که وقتی او با مرکبش در آن چاه رسید اسبش گردنش را برگرداند و خدا آن را طولانی کرد تا لبانش به گوش او رسید و گفت : یا امیرالمؤ منین ( ع ) این جا چاهی برای تو کنده شده ، و نقشه مرگ برای تو کشیده شده ، و تو بهتر می دانی پس از آن عبور نکن .
    فرمود : خداوند تو را که نصیحت کننده ای برای من جزای خیر دهد ، همچنان که برای من تدبیر می کنی و همانا خدا تو را از پاداش نیک خود محروم نمی کند ، و رفت تا به آن مکان مشرف شد و اسب از ترس عبور از آن جا ایستاد ، و علی ( ع ) فرمود : به اذن خدا به سلامت و اعتدال برو ، در حالی که کار تو عجیب و عمل تو بی سابقه است . اسب پیش رفت و خداوند زمین را سخت و محکم کرد و چاه را پر کرد ، و آن جا را مثل جاهای دیگر قرار داد ، و چون علی ( ع ) از آن جا گذشت آن اسب گردنش را برگرداند و لبانش را بر گوش او گذاشت و گفت : ای مولای من چقدر تو نزد پروردگار جهان کرامت داری ، تو را از این چاه به سلامت عبور داد .
    فرمود : خداوند تو را در عوض آن نصیحتی که به من کردی این
    چنین سالم گرداند ، ( حضرت عسگری ) فرمود : سپس صورت اسب را به نزدیک کفلش برگرداند و مردم با او بودند ، بعضی جلو و بعضی عقب ، و به آنها گفت : خاک این جا را عقب بزنید ، عقب زدند ، دیدند آن جا طوری است که هر کس از آن جا بگذرد در آن چاه می افتد ، فرمود : پس همه از آنچه دیدند اظهار وحشت و تعجب کردند ، فرمود : می دانید چه کسی این کار را کرده ؟
    گفتند : نه ، فرمود : لکن این اسب من می داند ، ای اسب ، آن چگونه بوده و که این تدبیر را کرده ؟
    اسب گفت : یا امیرالمؤ منین وقتی خدای عزوجل بخواهد ، آنچه را مردم نادان می خواهند محکم کنند ، نقض کنند ، محکم کنند . نقض کند ، یا آن چه را مردم نادان می خواهند نقض کنند ، محکم کند . پس خدا غالب است و مردم مغلوب اند ، ای امیرالمؤ منین فلان و فلان و ده نفر را شمرد ، با همدستی و توطئه بیست و چهار نفر که در راه با پیغمبر ( ص ) بودند و نقشه قتل او را در عقبه ریختند این کار را کردند و خداوند در حفظ پیغمبر و ولی خود غالب است و کفار بر او غالب نمی شوند ، پس بعضی از اصحاب از امیرالمؤ منین ( ع ) خواستند که قضیه را برای پیغمبر ( ص ) بنویسد و قاصد تندرویی نزد او بفرستد علی ( ع ) فرمود : قاصد
    خدا سریع تر نزد پیغمبر ( ص ) می رود و نامه او جلوتر می رسد ( یعنی خدا به او خبر می دهد ) . ( 42 )





    امضاء


صفحه 3 از 33 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi