حقیقت زهد
(الحمد لله رب العالمین، باری الخلائق اجمعین و الصلوه والسلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه محمد و آله الطاهرین.
و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الی الارض و اتبع هویه)**اعراف / 176.***
سخن دیشب **(گفتار مورد نظر در کتاب بیست گفتار آمده است.) *** در اطراف موضوع دنیا از نظر دین و رابطه دین و دنیا بود، در اطراف این مطلب بود که معنای زهد و ترک دنیا از نظر دین چیست؟ آیا مقصود دست شستن از زندگی و سست شدن در امور زندگی است و یا مقصود چیز دیگر است؟ عرض شد مقصود دست شستن و یا سست شدن نیست، بلکه مقصود به کار بردن یک نوع اصول خاص در زندگی مبنی بر مقدم داشتن فضیلت و اخلاق بر مطامع مادی است امشب می خواهم در اطراف همین مطلب توضیح بیشتری بدهم. می گویند مقصود از دنیای مذموم و مردود علاقه به دنیا و محبت به دنیاست، دنیا بد نیست، علاقه و محبت به دنیا بد است، مال و ثروت و مقام و قدرت و زن و فرزند بد نیست، علاقه به اینها و محبت به اینها بد است، زیرا خود دنیا عبارت است از این مخلوقات الهی به نام زمین و ماه و خورشید و ستاره و جماد و نبات و حیوان، عبارت است از زن و فرزند و مال و ثروت و امثال اینها، اینها همه مخلوقات خدا هستند و خداوند در قرآن به همینها قسم می خورد، اینها که نمی تواند بد باشد پس آن چیزی که مذموم و مردود است علاقه و محبت به این امور است نه خود این امور، و همان علاقه را باید ترک کرد، معنای اینکه دنیا را ترک کنید یعنی علاقه و محبت دنیا را ترک کنید.
این بیان، بیان خوبی است اما با یک توضیحی که در ضمن اشکال و جوابی عرض می کنم. اشکال این است که چه فرق می کند که بگوییم خود دنیا بد است و باید رها کرد و یا آنکه بگوییم علاقه به دنیا و محبت دنیا بد است، زیرا همان طوری که خود موجودات و مواد این جهان مخلوق خدا هستند و از این جهت مقدس اند و بدون حکمت به وجود نیامده اند حکمت نیست، خدا میل و علاقه به زندگی را در سرشت آدم گذاشته، همان طوری که در سرشت هر جانداری گذاشته، اگر این میل و علاقه نبود هیچ کس حاضر نبود به زندگی خود ادامه دهد و هیچ حیوانی به زندگی ادامه نمی داد و از خود دفاع نمی کرد، خدا علاقه به زن و فرزند را در دل آدمی قرار داده برای آن که نسل باقی بماند، خداوند میل به عزت و قدرت را در انسان قرار داده، و همچنین میل به کسب علم و میل به زیبایی و هر میل دیگر که در انسان هست. پس همچنانکه خود موجودات و مواد عالم را که مخلوقات خدایند نمی شود گفت بد است عرقه ها و میلهایی که در انسان به این امور هست بد نیست و همان طوری که هیچ عضوی از اعضای انسانی حتی یک مو و یک رگ باریک تر از مو، هیچ رشته ای و هیچ نسجی در بدن لغو و بی حکمت نیست و هیچ عضور زائد در بدن نیست رشته های روحی و علاقه ها و محبتهای روحی نیز همین طور است، هیچکدام زائد نیست، هیچ میل و علاقه زائد در روح نیست، پس ترک دنیا به معنای ترک علاقه و محبت دنیا هم همان اشکالی را دارد که ترک خود دنیا دارد، این اشکال.
و اما جواب و توضیح: مقصود از اینکه می گویند علاقه دنیا و محبت دنیا مذموم است، آن علاقه و میل فطری نیست، آن ممدوح است. در قرآن کریم این علاقه ها و محبتها به عنوان آیت و نشانه حکمت خداوند ذکر شده:
و من ایاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه **روم/ 21. ***.
از آیات الهی این است که برای شما از جنس خود شما جفت آفرید تا با آنها آرام بگیرید و شما را به یکدیگر مایل و علاقه مند ساخت.
بعلاوه خود انبیاء و اولیاء از این محبتها بهره مند و سرشار بودند و این کمال آنها بود نه نقص آنها. پیغمبر اکرم فرزندان خود را دوست می داشت، وهم آن حضرت در مورد زن و عطر و نماز می گفت:
حبب الی من دنیا کم ثلاث: الطیب و النساء و قره فینی فی الصلوه
در این دنیا سه چیز را دوست می دارم، بوی خوش زنان و روشنی چشم در نماز.
پس مقصود ترک این علاقه ها نیست. اگر واقعاً آدمی پیدا شود که هیچ احساسات و عواطفی نسبت به هیچ چیز و هیچ کس نداشته باشد دوستانی نداشته باشد، بچه هایش در نظرش مثل بیگانه بلکه مثل چوب و سنگ باشند و فرض هم بکنیم فقط از آن جهت به آنها علاقه داشته باشد که مخلوقی از مخلوقات خدا هستند، این کامل نیست ناقص است. اگر ابراهیم که حاضر شد فرزند خود را قربانی کند احساساتش نسبت به اسماعیل مساوی بود با احساساتش با یک گوسفند ، پس حاضر شدنش برای فدا دادن، کمالی محسوب نمی شود، مساوی بوده با قربانی کردن گوسفندی، و همچنین حضرت سید الشهداء که فرزندان و برادران و نزدیکان خود را در راه خدا فدا کرد، اگر علاقه خاصی به آنها نداشت این فداکاری اهمیت زیادی نداشت. مقصود این نیست، مقصود چیز دیگری است که از خود قرآن کریم و همچنین از کلمات امیرالمومنین علی علیه السلام که به مناسبت کلمات آن حضرت وارد این بحث شدیم استفاده می شود. در سوره آل عمران می فرماید:
زین للناس حب الشهوات من النساء والبنین والقناطیر المقنطره من الذهب و الفضه و الخیل المسومه والانعام و الحرث ذلک متاع الحیوه الدنیا والله عنده حسن الماب.
در این آیه چند چیز از اموری که مورد علاقه آدمی در دنیاست نام برده شده: زن و فرزند پولهای انباشته طلا و نقره، اسبهای عالی که مظهر جلال و حشمت اند، چهار پایان و کشت و زرع، و این آیه در مقام انتقاد و مذمت هم هست، دنیای مذموم و مردود را ذکر می کند، چه چیز را مذمت می کند؟ خود این امور را؟ خود زن و فرزند و ثروت و اسب و زراعت را؟ نه. علاقه و میل به این امور را؟، آن را هم نه، پس چه چیز را؟ دل خوش بودن و سرگرم بودن به این امور را، راضی و قانع بودن به اینها و غفلت کردن از مارواء اینها را. (زین للناس حب الشهوات) این علایق در نظر اینها جلوه کرده و آنها را ربوده و از خود بیخود کرده، به اینها دلخوش و سرگرم اند و در باره غیر این امور فکر نمی کنند، خیال می کنند زندگی جز این چیزی نیست، دوست داشتنی غیر از اینها نیست، حد فکر و سطح اینها این شده (ذلک مبلغهم من العلم) **نجم / 30. ***
درباره مرد عابدی که به خاطر منافع مادی از اطاعت خدا سر پیچید می فرماید: (و اتل علیهم نبا الذی ایتناه ایاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین ) **اعراف / 175. *** داستان آن مرد که آیات خود را به او تعلیم دادیم و او آنها را از خود جدا ساخت و شیطان او را دنبال کرد و او از گمراهان شد (ولو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الی الارض و اتبع هواه) **اعراف / 176.*** اگر ما می خواستیم او را بالا می بردیم با آن آیاتی که به او دیدیم، اما او خودش را به زمین و طبیعت چسباند و چنگالهای خود را محکم بند کرد و تابع هوا و هوس خود شد.
در سوره یونس می فرماید:
ان الذین لایرجون لقائنا و رضواً بالحیوه الدنیا و اطمانوا بها والذین هم عن ایاتنا غافلون، اولئک ماویهم النا ربما کانوا یکسبون.**یونس / 7 و 8. ***
آنها که امید و آرزوی ملاقات حق را ندارند و به زندگی دنیا راضی و قانع و سرگرم اند و به آن آرام گرفته اند آنها به واسطه اعمال مبتنی و بر آن طرز فکر اهل آتش می باشند.
از مجموع این آیات این طور فهمیده می شود که آن چیزی که مذموم و مردود است از نظر دین سرگرم شدن به این امور و غافل ماندن از خدا و آخرت است، اخلاد و خود را به طبیعت بستن و چسبیدن است، راضی و قانع شدن و آرام گرفتن و اکتفا کردن است. پس اینکه می گویند (دنیای مذموم، محبت و علاقه به دنیاست) درست است اما به این معنا، به معنای دلخوش شدن و قانع شدن و اکتفا کردن و بازماندن از ماوراء این علایق. توقف بر دنیا مذموم است پایین بودن سطح فکر مذموم است، این جهت مذموم است که علی علیه السلام فرمود:
و انما الدنیا منتهی بصر الاعمی **نهج البلاغه، خطبه 131.***
دنیا حد نهایی شعاع دید آدم کور است.
پس چه چیز بد است؟ کوری نفوذ نکردن شعاع دید از حجاب طبیعت به بالاتر، محدود بودن فکر به مادیات. قرآن کریم می فرماید:
(فاعرض عن من تولی عن ذکرنا ولم یرد الا الحیوه الدنیا، ذلک مبلغهم من العلم.)**نجم / 29 و 30.***
رویت را برگردان از آن کس که از ذکر ما رو برگردانده است و جز همین زندگی دنیا غرض و هدفی ندارد، اینها حد علم و سطح فکرشان همین است، سطح فکرشان پایین است.
علاقه به امور دنیا، علاقه به زن و فرزند و مال و ثروت و جاه و قدرت، سنت و فطرت الهی است، وسیله گردش و چرخش زندگانی این جهان است، اگر این علایق گرفته شود از بشر، اجتماع انسانی می خوابد، دیگر نه برای زندگانی دنیا زمینه ای باقی می ماند و نه برای زندگی آخرت، حرکت زندگی و کمال زندگی و حیات آدمی متوقف بر آن علایق است، و اما سرگرم شدن به آن علایق و رضایت و قناعت و اکتفا کردن به آنها نه تنها موجب پیشرفت و ترقی نیست، موجب مزاحمت است، موجب رکود و توقف است؛ بشری که جز این علایق چیزی را نمی شناسد و واقف شده است بر اینها، حیوانی بیش نیست. پس زاهد و تارک دنیا کیست؟ آن کسی است که دنیا را به حسب روح و مقامات روحی خود طی کرده و به آخرت رسیده است. گذشته از اینکه (موجب) رکود و توقف و سکون است، موجب خرابی خود همین زندگی است. آیا گمان می کنید حرص هم می تواند دنیا را اداره کند؟ آیا طمع قادر است دنیا را به خوبی بچرخاند؟ آیا خشم و شهوت قادر است به جهان نظم بدهد؟ آیا شکم پرستی و زن پرستی و پول پرستی و جاه پرستی که همه اینها تعبیراتی است از دلخوش بودن و قانع بودن به زندگی دنیا و تمرکز تمایلات و میلها در این چیزها، آیا اینها قادرند به بشر سعادت بدهند؟ بشر وقتی زندگی دنیا را خوب اداره می کند و مدینه اش مدینه فاضله می شود که غلام و عبد دنیا نباشد؛ اگر اسیر علایق دنیا نبود ناچار آن موجودات را مسخر خود و تابع خود قرار می دهد، و اگر بنده شد و طوق عبودیت به گردن انداخت (تا) او زنده است تابع امواج دریای خروشان طبیعت است همه پستیهای اخلاقی از دروغ و ریا و تملق و ظلم، ناشی از دنیا پرستی است و همه فضایل عالیه انسانی معلول بی اعتنایی و زهد و عدم قناعت به زندگانی دنیاست. آدم دنیاپرست و مادی نمی تواند شجاع باشد و گذشت داشته باشد، نمی تواند عفت داشته باشد، نمی تواند حریت و آزادگی داشته باشد. زاهد به معنای صحیح کلمه نمی تواند حریت و آزادگی داشته باشد. زاهد به معنای صحیح کلمه نه به معنای یک شخص ضعیف منفی که در درون درجه دنیاپرستان زندگی می کند و احیاناً ریزه خور خوان آنها و طفیلی آنهاست، بلکه به معنای مردی فوق درجه دنیاپرستان است. کسی که حد علم و سطح فکرش بالاتر از اینهاست، از فراق دنیا نمی ترسد، از کم و بیش شدن دنیا باک ندارد، شجاع و با جرئت می شود، حریت و آزادگی پیدا می کند عفت و تقوا پیدا می کند، گذشت و فداکاری پیدا می کند.
فداکاران جهان خاصیت اول روحی شان این بود که زاهد به معنای صحیح کلمه بودند. خود شخص مقدس امیرالمومنین علی علیه السلام که مجموعه ای از فضایل بشری بود، عدالت و تقوا و شجاعت و حریت و سخا و کرم و وفا و مروت، همه را جمع کرده بود چون در (اعلی) درجه بی اعتنا به دنیا بود، یعنی خودش را و شرافت و کرامت نفس خود را از دنیا و مافیها بالاتر می دانست. در وصیت به امام حسن می فرماید: (و اکرم نفسک عن کل دنیه وان ساقتک الی الرغائب فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضاً، ولا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حراً، وما خیر خیر لاینال الا بشر) **نهج البلاغه، نامه 31.*** خودت را از کارهای پست محترم تر و بالاتر بشمار، احساس شرافت و بزرگواری را در خودت همیشه زنده نگه دار؛ مطامع ممکن است به تو چشمک بزنند ولی تو اعتنا نکن که اگر خودت را فروختی و شخصیت اخلاقی و روحی خود را از دست دادی چیزی جای او را پر نخواهد کرد، تمام دنیا یک طرف و شرافت روحی و کرامت عقلی و معنوی یک طرف، او با این برابر نمی شود، خود را بنده غیر نساز که خداوند تو را آزاد آفریده؛ آن منفعتی که از راه زشت کاری به دست بیاید فایده ندارد
ایضا علی علیه السلام می فرماید: (الدنیا دار ممرلادار مقر، و الناس فیها رجلان: رجل باع فیها نفسه فاوبقها، و رجل ابتاع نفسه فاعتقها) **نهج البلاغه، حکمت 133. *** می فرماید: دنیا به هر حال گذشتنگاه است و کسی جاویدان و در او باقی نمی ماند، لیک مردم در این بازار دنیا که آیند و عبور می کنند دو دسته اند: یک دسته در این بازار خود را می فروشند و اسیر و محبوس می کنند و یک دسته دیگر خود را می خرند و آزاد می سازند، یک دسته از این دنیا می روند در حالی که هزار قید بندگی در گردن دارند و یک دسته می روند در حالی که بنده هیچ کس جز خداوند نیستند نه بنده زرند و نه بنده سیم و نه بنده شهوت اند و نه بنده غضب، نه بنده جاه اند و نه بنده مال، آزاد و آزاده اند. حقیقت زهد همین است.