صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 51

موضوع: حکمت ها و اندرزها { استاد شهید مرتضی مطهری }

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    حقیقت زهد


    (الحمد لله رب العالمین، باری الخلائق اجمعین و الصلوه والسلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه محمد و آله الطاهرین.
    و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الی الارض و اتبع هویه)**اعراف / 176.***
    سخن دیشب **(گفتار مورد نظر در کتاب بیست گفتار آمده است.) *** در اطراف موضوع دنیا از نظر دین و رابطه دین و دنیا بود، در اطراف این مطلب بود که معنای زهد و ترک دنیا از نظر دین چیست؟ آیا مقصود دست شستن از زندگی و سست شدن در امور زندگی است و یا مقصود چیز دیگر است؟ عرض شد مقصود دست شستن و یا سست شدن نیست، بلکه مقصود به کار بردن یک نوع اصول خاص در زندگی مبنی بر مقدم داشتن فضیلت و اخلاق بر مطامع مادی است امشب می خواهم در اطراف همین مطلب توضیح بیشتری بدهم. می گویند مقصود از دنیای مذموم و مردود علاقه به دنیا و محبت به دنیاست، دنیا بد نیست، علاقه و محبت به دنیا بد است، مال و ثروت و مقام و قدرت و زن و فرزند بد نیست، علاقه به اینها و محبت به اینها بد است، زیرا خود دنیا عبارت است از این مخلوقات الهی به نام زمین و ماه و خورشید و ستاره و جماد و نبات و حیوان، عبارت است از زن و فرزند و مال و ثروت و امثال اینها، اینها همه مخلوقات خدا هستند و خداوند در قرآن به همینها قسم می خورد، اینها که نمی تواند بد باشد پس آن چیزی که مذموم و مردود است علاقه و محبت به این امور است نه خود این امور، و همان علاقه را باید ترک کرد، معنای اینکه دنیا را ترک کنید یعنی علاقه و محبت دنیا را ترک کنید.
    این بیان، بیان خوبی است اما با یک توضیحی که در ضمن اشکال و جوابی عرض می کنم. اشکال این است که چه فرق می کند که بگوییم خود دنیا بد است و باید رها کرد و یا آنکه بگوییم علاقه به دنیا و محبت دنیا بد است، زیرا همان طوری که خود موجودات و مواد این جهان مخلوق خدا هستند و از این جهت مقدس اند و بدون حکمت به وجود نیامده اند حکمت نیست، خدا میل و علاقه به زندگی را در سرشت آدم گذاشته، همان طوری که در سرشت هر جانداری گذاشته، اگر این میل و علاقه نبود هیچ کس حاضر نبود به زندگی خود ادامه دهد و هیچ حیوانی به زندگی ادامه نمی داد و از خود دفاع نمی کرد، خدا علاقه به زن و فرزند را در دل آدمی قرار داده برای آن که نسل باقی بماند، خداوند میل به عزت و قدرت را در انسان قرار داده، و همچنین میل به کسب علم و میل به زیبایی و هر میل دیگر که در انسان هست. پس همچنانکه خود موجودات و مواد عالم را که مخلوقات خدایند نمی شود گفت بد است عرقه ها و میلهایی که در انسان به این امور هست بد نیست و همان طوری که هیچ عضوی از اعضای انسانی حتی یک مو و یک رگ باریک تر از مو، هیچ رشته ای و هیچ نسجی در بدن لغو و بی حکمت نیست و هیچ عضور زائد در بدن نیست رشته های روحی و علاقه ها و محبتهای روحی نیز همین طور است، هیچکدام زائد نیست، هیچ میل و علاقه زائد در روح نیست، پس ترک دنیا به معنای ترک علاقه و محبت دنیا هم همان اشکالی را دارد که ترک خود دنیا دارد، این اشکال.
    و اما جواب و توضیح: مقصود از اینکه می گویند علاقه دنیا و محبت دنیا مذموم است، آن علاقه و میل فطری نیست، آن ممدوح است. در قرآن کریم این علاقه ها و محبتها به عنوان آیت و نشانه حکمت خداوند ذکر شده:
    و من ایاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه **روم/ 21. ***.
    از آیات الهی این است که برای شما از جنس خود شما جفت آفرید تا با آنها آرام بگیرید و شما را به یکدیگر مایل و علاقه مند ساخت.
    بعلاوه خود انبیاء و اولیاء از این محبتها بهره مند و سرشار بودند و این کمال آنها بود نه نقص آنها. پیغمبر اکرم فرزندان خود را دوست می داشت، وهم آن حضرت در مورد زن و عطر و نماز می گفت:
    حبب الی من دنیا کم ثلاث: الطیب و النساء و قره فینی فی الصلوه
    در این دنیا سه چیز را دوست می دارم، بوی خوش زنان و روشنی چشم در نماز.
    پس مقصود ترک این علاقه ها نیست. اگر واقعاً آدمی پیدا شود که هیچ احساسات و عواطفی نسبت به هیچ چیز و هیچ کس نداشته باشد دوستانی نداشته باشد، بچه هایش در نظرش مثل بیگانه بلکه مثل چوب و سنگ باشند و فرض هم بکنیم فقط از آن جهت به آنها علاقه داشته باشد که مخلوقی از مخلوقات خدا هستند، این کامل نیست ناقص است. اگر ابراهیم که حاضر شد فرزند خود را قربانی کند احساساتش نسبت به اسماعیل مساوی بود با احساساتش با یک گوسفند ، پس حاضر شدنش برای فدا دادن، کمالی محسوب نمی شود، مساوی بوده با قربانی کردن گوسفندی، و همچنین حضرت سید الشهداء که فرزندان و برادران و نزدیکان خود را در راه خدا فدا کرد، اگر علاقه خاصی به آنها نداشت این فداکاری اهمیت زیادی نداشت. مقصود این نیست، مقصود چیز دیگری است که از خود قرآن کریم و همچنین از کلمات امیرالمومنین علی علیه السلام که به مناسبت کلمات آن حضرت وارد این بحث شدیم استفاده می شود. در سوره آل عمران می فرماید:
    زین للناس حب الشهوات من النساء والبنین والقناطیر المقنطره من الذهب و الفضه و الخیل المسومه والانعام و الحرث ذلک متاع الحیوه الدنیا والله عنده حسن الماب.
    در این آیه چند چیز از اموری که مورد علاقه آدمی در دنیاست نام برده شده: زن و فرزند پولهای انباشته طلا و نقره، اسبهای عالی که مظهر جلال و حشمت اند، چهار پایان و کشت و زرع، و این آیه در مقام انتقاد و مذمت هم هست، دنیای مذموم و مردود را ذکر می کند، چه چیز را مذمت می کند؟ خود این امور را؟ خود زن و فرزند و ثروت و اسب و زراعت را؟ نه. علاقه و میل به این امور را؟، آن را هم نه، پس چه چیز را؟ دل خوش بودن و سرگرم بودن به این امور را، راضی و قانع بودن به اینها و غفلت کردن از مارواء اینها را. (زین للناس حب الشهوات) این علایق در نظر اینها جلوه کرده و آنها را ربوده و از خود بیخود کرده، به اینها دلخوش و سرگرم اند و در باره غیر این امور فکر نمی کنند، خیال می کنند زندگی جز این چیزی نیست، دوست داشتنی غیر از اینها نیست، حد فکر و سطح اینها این شده (ذلک مبلغهم من العلم) **نجم / 30. ***
    درباره مرد عابدی که به خاطر منافع مادی از اطاعت خدا سر پیچید می فرماید: (و اتل علیهم نبا الذی ایتناه ایاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین ) **اعراف / 175. *** داستان آن مرد که آیات خود را به او تعلیم دادیم و او آنها را از خود جدا ساخت و شیطان او را دنبال کرد و او از گمراهان شد (ولو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الی الارض و اتبع هواه) **اعراف / 176.*** اگر ما می خواستیم او را بالا می بردیم با آن آیاتی که به او دیدیم، اما او خودش را به زمین و طبیعت چسباند و چنگالهای خود را محکم بند کرد و تابع هوا و هوس خود شد.
    در سوره یونس می فرماید:
    ان الذین لایرجون لقائنا و رضواً بالحیوه الدنیا و اطمانوا بها والذین هم عن ایاتنا غافلون، اولئک ماویهم النا ربما کانوا یکسبون.**یونس / 7 و 8. ***
    آنها که امید و آرزوی ملاقات حق را ندارند و به زندگی دنیا راضی و قانع و سرگرم اند و به آن آرام گرفته اند آنها به واسطه اعمال مبتنی و بر آن طرز فکر اهل آتش می باشند.
    از مجموع این آیات این طور فهمیده می شود که آن چیزی که مذموم و مردود است از نظر دین سرگرم شدن به این امور و غافل ماندن از خدا و آخرت است، اخلاد و خود را به طبیعت بستن و چسبیدن است، راضی و قانع شدن و آرام گرفتن و اکتفا کردن است. پس اینکه می گویند (دنیای مذموم، محبت و علاقه به دنیاست) درست است اما به این معنا، به معنای دلخوش شدن و قانع شدن و اکتفا کردن و بازماندن از ماوراء این علایق. توقف بر دنیا مذموم است پایین بودن سطح فکر مذموم است، این جهت مذموم است که علی علیه السلام فرمود:
    و انما الدنیا منتهی بصر الاعمی **نهج البلاغه، خطبه 131.***
    دنیا حد نهایی شعاع دید آدم کور است.
    پس چه چیز بد است؟ کوری نفوذ نکردن شعاع دید از حجاب طبیعت به بالاتر، محدود بودن فکر به مادیات. قرآن کریم می فرماید:
    (فاعرض عن من تولی عن ذکرنا ولم یرد الا الحیوه الدنیا، ذلک مبلغهم من العلم.)**نجم / 29 و 30.***
    رویت را برگردان از آن کس که از ذکر ما رو برگردانده است و جز همین زندگی دنیا غرض و هدفی ندارد، اینها حد علم و سطح فکرشان همین است، سطح فکرشان پایین است.
    علاقه به امور دنیا، علاقه به زن و فرزند و مال و ثروت و جاه و قدرت، سنت و فطرت الهی است، وسیله گردش و چرخش زندگانی این جهان است، اگر این علایق گرفته شود از بشر، اجتماع انسانی می خوابد، دیگر نه برای زندگانی دنیا زمینه ای باقی می ماند و نه برای زندگی آخرت، حرکت زندگی و کمال زندگی و حیات آدمی متوقف بر آن علایق است، و اما سرگرم شدن به آن علایق و رضایت و قناعت و اکتفا کردن به آنها نه تنها موجب پیشرفت و ترقی نیست، موجب مزاحمت است، موجب رکود و توقف است؛ بشری که جز این علایق چیزی را نمی شناسد و واقف شده است بر اینها، حیوانی بیش نیست. پس زاهد و تارک دنیا کیست؟ آن کسی است که دنیا را به حسب روح و مقامات روحی خود طی کرده و به آخرت رسیده است. گذشته از اینکه (موجب) رکود و توقف و سکون است، موجب خرابی خود همین زندگی است. آیا گمان می کنید حرص هم می تواند دنیا را اداره کند؟ آیا طمع قادر است دنیا را به خوبی بچرخاند؟ آیا خشم و شهوت قادر است به جهان نظم بدهد؟ آیا شکم پرستی و زن پرستی و پول پرستی و جاه پرستی که همه اینها تعبیراتی است از دلخوش بودن و قانع بودن به زندگی دنیا و تمرکز تمایلات و میلها در این چیزها، آیا اینها قادرند به بشر سعادت بدهند؟ بشر وقتی زندگی دنیا را خوب اداره می کند و مدینه اش مدینه فاضله می شود که غلام و عبد دنیا نباشد؛ اگر اسیر علایق دنیا نبود ناچار آن موجودات را مسخر خود و تابع خود قرار می دهد، و اگر بنده شد و طوق عبودیت به گردن انداخت (تا) او زنده است تابع امواج دریای خروشان طبیعت است همه پستیهای اخلاقی از دروغ و ریا و تملق و ظلم، ناشی از دنیا پرستی است و همه فضایل عالیه انسانی معلول بی اعتنایی و زهد و عدم قناعت به زندگانی دنیاست. آدم دنیاپرست و مادی نمی تواند شجاع باشد و گذشت داشته باشد، نمی تواند عفت داشته باشد، نمی تواند حریت و آزادگی داشته باشد. زاهد به معنای صحیح کلمه نمی تواند حریت و آزادگی داشته باشد. زاهد به معنای صحیح کلمه نه به معنای یک شخص ضعیف منفی که در درون درجه دنیاپرستان زندگی می کند و احیاناً ریزه خور خوان آنها و طفیلی آنهاست، بلکه به معنای مردی فوق درجه دنیاپرستان است. کسی که حد علم و سطح فکرش بالاتر از اینهاست، از فراق دنیا نمی ترسد، از کم و بیش شدن دنیا باک ندارد، شجاع و با جرئت می شود، حریت و آزادگی پیدا می کند عفت و تقوا پیدا می کند، گذشت و فداکاری پیدا می کند.
    فداکاران جهان خاصیت اول روحی شان این بود که زاهد به معنای صحیح کلمه بودند. خود شخص مقدس امیرالمومنین علی علیه السلام که مجموعه ای از فضایل بشری بود، عدالت و تقوا و شجاعت و حریت و سخا و کرم و وفا و مروت، همه را جمع کرده بود چون در (اعلی) درجه بی اعتنا به دنیا بود، یعنی خودش را و شرافت و کرامت نفس خود را از دنیا و مافیها بالاتر می دانست. در وصیت به امام حسن می فرماید: (و اکرم نفسک عن کل دنیه وان ساقتک الی الرغائب فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضاً، ولا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حراً، وما خیر خیر لاینال الا بشر) **نهج البلاغه، نامه 31.*** خودت را از کارهای پست محترم تر و بالاتر بشمار، احساس شرافت و بزرگواری را در خودت همیشه زنده نگه دار؛ مطامع ممکن است به تو چشمک بزنند ولی تو اعتنا نکن که اگر خودت را فروختی و شخصیت اخلاقی و روحی خود را از دست دادی چیزی جای او را پر نخواهد کرد، تمام دنیا یک طرف و شرافت روحی و کرامت عقلی و معنوی یک طرف، او با این برابر نمی شود، خود را بنده غیر نساز که خداوند تو را آزاد آفریده؛ آن منفعتی که از راه زشت کاری به دست بیاید فایده ندارد
    ایضا علی علیه السلام می فرماید: (الدنیا دار ممرلادار مقر، و الناس فیها رجلان: رجل باع فیها نفسه فاوبقها، و رجل ابتاع نفسه فاعتقها) **نهج البلاغه، حکمت 133. *** می فرماید: دنیا به هر حال گذشتنگاه است و کسی جاویدان و در او باقی نمی ماند، لیک مردم در این بازار دنیا که آیند و عبور می کنند دو دسته اند: یک دسته در این بازار خود را می فروشند و اسیر و محبوس می کنند و یک دسته دیگر خود را می خرند و آزاد می سازند، یک دسته از این دنیا می روند در حالی که هزار قید بندگی در گردن دارند و یک دسته می روند در حالی که بنده هیچ کس جز خداوند نیستند نه بنده زرند و نه بنده سیم و نه بنده شهوت اند و نه بنده غضب، نه بنده جاه اند و نه بنده مال، آزاد و آزاده اند. حقیقت زهد همین است.




    امضاء


  2. تشكر

    شهاب منتظر (19-07-2017)


  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #22

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    ساده زیستی و پرهیز از تکلف

    در حدیث است که:(بدترین دوستان آن کس است که آدمی مجبور است در معاشرت با او خود را به زحمت و تکلف اندازد)
    درباره رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مورخین نوشته اند که از خصائص وی یکی این بود که ساده و بی تکلف زندگی می کرد، ساده و بی تکلف سخن می گفت، ساده و بی تکلف غذا می خورد، در عین این که مقید بود همیشه پاکیزه و نظیف و معطر باشد بسیار ساده و بی تکلف جامه پوشید، یکی از اصول زندگی آن حضرت سادگی و پرهیز از تکلف بود شک نیست که زندگی، اصولی و حدودی دارد و باید آن اصول و حدود را رعایت کرد. اگر بر زندگی اصول و حدود حکومت نکند تبدیل می شود به زندگی جنگلی.
    قرآن کریم مخصوصاً به این نکته تصریح می کند که حدود الهی را محترم بشمارید و از آنها تجاوز نکنید. بزرگان بشریت آنها هستند که در درجه اول اصولی داشته اند که آن اصول را محترم شمرده اند؛ ولی خیلی فرق است بین اصول زندگی و بین یک سلسله قیود و تکلفات و عادات بی دلیل که در میان مردم پیدا می شود و زندگی را بر آن دشوار و ناگوار می سازد. اصول زندگی موجب گشایش و آسایش رفاه است، ولی قیود و تکالفات موجب سنگین باری و ناراحتی است.
    گفتیم که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) ساده لباس می پوشید و در عین حال به اصول نظافت و پاکیزگی مقید بود، هر روز صبح قبل از آنکه جامه و سر و صورت و موی خود را مرتب کند و در آینه خود را ببیند از خانه بیرون نمی آمد. او نه نسبت به اصول نظافت لاقید بود و نه برای خود تکلفاتی درست کرده بود که مدتی از وقت عزیز خود را صرف آن قیود و تکلفات کند. ولی مردمی هستند افراطی و مردمی دیگر هستند تفریطی. یک دسته چنان پشت پا به قیود و حدود زده اند که یکباره نسبت به همه چیز لاقید و لاابالی شده اند، تنبلی و بیکاری را شعار خود قرار داده اند، و دسته دیگر بر عکس به قدری خود را در میان آداب و رسوم و عادات محبوس ساخته اند، هزارها قید برای غذا خوردن و هزارها قید برای جامه پوشیدن و هزارها قید دیگر برای معاشرتها و پذیراییها و مهمانیها و عروسیها و مسافرتها ساخته اند که زندگی را برای خود سنگین و ناگوار کرده اند، ساعتها باید وقت صرف کنند تا خودشان را به شکل یک عروسک بسازند تا بتوانند از خانه قدم بیرون نهند و بعد هم مثل یک موجود کاغذی و یا یک موجود شکستنی با هزاران قید و احتیاط راه بروند که قیود ساختگی در هم نریزد؛ سخن گفتن تکلف، راه رفتن تکلف، جامه پوشیدن تکلف، پذیرایی و مهمانی تکلف، نشستن و برخاستن تکلف و بالاخره برای یک عده از مردم زندگی یکسره تکلف شده است. رسول اکرم اجازه نمی داد که مجلس او صدر و ذیل و بالا و پایین داشته باشد، مخصوصاً، دستور می داد که اصحاب و یاران حلقه و دایره وار بنشینند که مجلس بالا و پایین نداشته باشد. در قرآن کریم می فرماید: در مجالس جاها را باز کنید، یعنی مقید نباشید که یک نقطه معین را اشغال کرده باشید.
    به طور کلی مقید شدن به زندگی متکلفانه ناشی از کوچکی روح و نداشتن شخصیت است. بعضی افراد در خود احساس حقارت می کنند و بعد می خواهند این حقارت را جبران کنند و برای خود در نظر دیگران شخصیتی اثبات کنند. این گونه افراد بیشتر خود را به تظاهر به یک سلسله قیود وادار می کنند. مردم عالم که همان مقام علمی و شخصیت علمی آنها گواه راستین آنهاست احتیاجی نمی بینند که تظاهر کنند. بر عکس، افرادی که از این جهت احساس عقب ماندگی می کنند بیشتر به القاب و عناوین و تظاهر اهمیت می دهند.
    به طور کلی کار و فعالیت و مثبت بودن با تکلف و به خود بندی و اسیر عادات و رسوم شدن سازگار نیست. هر یک از این تکلفات مقدار زیادی وقت تلف می کند، فکر و خیال مصرف می کند خستگی و ملالت می آورد. مردمی که می خواهند در حال حرکت و تلاش و فعالیت باشند و به مقامات و ترقیات نائل شوند لازم است بار خود را از این تکلفات سبکتر کنند تا بتوانند سریع پیش بروند.
    حضرت صادق علیه السلام خواست به حمام برود، حمامی اجازه خواست حمام را برای امام خلوت کند و در وقتی که امام هست کسی دیگر را راه ندهند، امام اجازه نداد و فرمود: (مؤمن سبکبارتر و بی تکلف تر از اینهاست). سعدی از زبان فقیر زاده ای خطاب به توانگرزاده ای مثلی برای این مطلب آورده است، گوید:
    (توانگرزاده ای دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچه ای مناظره در پیوسته که صندوق تربت ما سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته و خشت پیروره در او ساخته، به گور پدرت چه ماند که خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده. درویش پسر این بشنید و گفت: تا پدرت زیر آن سنگهای گران بر خود بجنبیده باشد پدر من به بهشت رسیده بود.)
    باباطاهر می گوید:
    دلا راه تو پر خاک و خسک بی - گذرگاه تو بر اوج فلک بی
    گر از دستت بر آید پوست از تن بر - آور تا که بارت کمترک بی







    امضاء


  5. تشكر

    شهاب منتظر (19-07-2017)

  6. Top | #23

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    حق و تکلیف


    خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:(ما امانت خود را بر آسمان و بر زمین و بر کوهها عرضه داشتیم و همه آنها از تحمل آن بار گران ابا کردند و امتناع ورزیدند و از آن ترسیدند، تنها انسان بود که گام پیش نهاد و قبول آن را به عهده گرفت. انسان ظالم و جاهل است.) **احزاب / 72.***
    خداوند متعال در این آیه به طرز بسیار لطیف و جذابی استعداد فوق العاده فرزند آدم را ذکر کرده است. آنجا که هیچ موجود آسمانی و زمینی جرأت و جسارت جلو آمدن ندارد انسان به اتکاء استعداد و شایستگی خود گام پیش می نهد و قبولی خود را نسبت به امانت الهی و سر الهی اعلام می دارد.
    آن امانت بزرگ که همه از تحمل آن سرباز زدند و تنها انسان آن را پذیرفت تکلیف و مسؤولیت است. هر موجود از موجودات به هر نقطه که برسد و هر کمالی را که طی کند بدون اراده و اختیار طی می کند، نمی تواند به میل خود و اراده خود راه خود را عوض کند و تغییر دهد و تنها انسان است که در هر لحظه ای قادر است به سوی هر هدفی که اراده کند حرکت خود را تغییر دهد. انسان بسیاری از کمالات و ترقیات خود را در پرتو تکلیف و قانون و مسؤولیت قانونی طی می کند. برای انسان بسی افتخار است که می تواند حقی را به عهده بگیرد و وظیفه را گردن نهد.
    بسیاری از افراد به نام آزادی می خواهند خود را از قید تکالیف و حقوق آزاد سازند، و البته انسان می تواند آزاد زندگی کند و باید هم آزاد زندگی کند ولی به شرط اینکه انسانیت خود را حفظ کند، یعنی از هر چیزی و هر قیدی می توان آزاد بود مگر از قید انسانیت، آدمی اگر بخواهد از قید تکالیف و حقوق، خود را آزاد بداند باید قبلاً از انسانیت استعفا بدهد و جزو جمادات و یا نباتات و حداقل جزو حیوانات در آید تا بتواند از آنچه لازمه انسانیت و شرط انسانیت است یعنی قبول وظایف و تکالیف و حقوق، خود را آزاد سازد. ما همان طوری که به موجب انسان بودن خود برای خود حقی قائلیم و معتقدیم چون انسان و کامل تر از سایر انواع آفریده شده ایم پس حق داریم انواع استفاده ها از معادن و از دریاها و از جنگلها و از گلها و گیاه ها و از حیوانها و از زمینها بنماییم، عیناً به همین دلیل حقوقی از همه این اشیاء بر عهده ما هست که باید از عهده آن حقوق بر آییم. امیرالمومنین علی علیه السلام در اولین خطابه ای که بعد از قبول خلافت ایراد کرد این طور فرمود: (بندگان خدا، خدا را در نظر بگیرد، شما نسبت به جماعتها و شهرهای خدا و نسبت به افراد بندگان خدا، نسبت به همه چیز مسؤولیت دارید، حتی نسبت به بقعه ها و سرزمینها و نسبت به حیوانات اهلی که در اختیار شماست)، یعنی این قسمت زمینی که مثلاً در اختیار شماست و شما مالک آن زمین خوانده شوید حقی به عهده شما دارد و آن این است که آن را بایر و غیر معمور نگذارید، باید آن را به وسیله کشت و زرع و یا به وسیله عمران و ساختمان آباد کنید. در این صورت از عهده مسؤولیتی که نسبت به این جماد دارید بر آمده اید. حیواناتی که در اختیار شماست، مثل اسب و گوسفند و گاو شتر و استر و الاغ، همان طوری که حق استفاده از سواری و یا از شیر و پشم و پوست و گوشت آنها را دارید مسؤول رعایت و خوراک و مسکن و آسایش آنها می باشید. آن کس که به عنوان والی و فرماندار شهری معرفی می شود و امر خویش را در قلمرو حکومتش مطاع می شمارد باید بداند که این شهر و این بخش و یا این استان و یا این کشور به عهده او حقی دارد که آنجا را معمور و آبادان سازد و موجبات خوشی و آسایش و گشایش زندگی را فراهم سازد. یک گل که در یک گلدان قرار گرفته به عهده صاحب خود حقی دارد که به موقع به او آب برساند و طراوت و شادابی او را حفظ کند.
    پس انسان به حکم همان استعداد و شایستگی فطری، از یک طرف استحقاق بزرگی برای استفاده از مواهب خلقت دارد و از طرف دیگر مسؤولیت عظیمی نسبت به همه موجوداتی که در اختیار اوست از جماد و نبات و حیوان دارد، تا چه رسد به مسؤولیتهای عظیمی که نسبت به انسانهای مانند خود دارد، مثل مسؤولیتی که در برابر پدر و مادر دارد و یا مسؤولیتی که نسبت به فرزندان خود دارد و یا مسؤولیتی که نسبت به زن و یا شوهر خود دارد، یا مسؤولیتی که نسبت به خویشاوندان و معلمان و همسایگان و همکیشان و همنوعان خود دارد. امیرالمومنین علیه السلام به یکی از فرمانداران خود می نویسد: (مبادا که مانند حیوان درنده ای به جان مردم بیفتی، زیرا افراد رعیت یا مسلمان اند و هم دین تو می باشند و یا اگر مسلمان نیستند لااقل انسان اند و همنوع تو می باشند). کلمه (حق) و (حقیقت) را زیاد می گوییم و می شنویم، باید هم حق را بشناسیم و هم حقیقت را. شناختن حقیقت به این است که نظام هستی و جریان عالم وجود را همان طور که هست تصور کنیم نه اینکه در ذهن خود گرفتار خیالات و اوهامی بشویم که از واقع فرسنگها دور است، خودمان را همان طور که هستیم بشناسیم، جهان را همان طور که هست بشناسیم خداوند را با صفات کما لو جمال و جلال بشناسیم. و اما شناختن حق به این است که دین خود را تمیز دهیم و بدانیم چه مدیونیتها داریم، بدانیم نسبت به نزدیک ترین امور به خدومان یعنی اعضاء و جوارح بدن خود مدیونیم و حقوق اینها را ادا کنیم، نسبت به پدر و مادر و زن و فرزند و معلم و همسایه و خویشاوندان و همکیشان و هموطنان و حتی نسبت به زمینهایی که در اختیار ما گذاشته شده و نسبت به شغل و مقام اجتماعی که به ما واگذار شده و نسبت به هر کاری که به عهده گرفته ایم مدیونیم و باید حق آنها را ادا کنیم. اگر خودمان و خدای خودمان و جهانی را که در آن زندگی می کنیم شناختیم و به حقوقی که به عهده ما هست آشنا شدیم، می توانیم با سربلندی و سرافرازی ادعا کنیم که ما، هم اهل حقیم و هم اهل حقیقت.





    امضاء


  7. تشكر

    شهاب منتظر (19-07-2017)

  8. Top | #24

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    خصوصیات حق از نظر علی (ع)

    امیرالمومنین علی علیه السلام می فرماید: (از خصوصیات حق این است که به نفع احدی جاری نمی شود مگر آن که علیه او نیز جاری شود و علیه کسی جاری نمی شود مگر آنکه به نفع او نیز جاری می شود ) یعنی حقوقی که در میان مردم جریان دارد متبادل است، یکطرفی نیست، دو طرفی است، چنین نیست که مثلاً بعضی صرفاً به عهده دیگران حقوقی داشته باشند ولی خودشان از دیگران حقی بر عهده نداشته باشند. مثلاً پدران و مادران بر فرزندان حقوقی دارند که واجب الرعایة است ولی نباید چنین تصور کرد که این حقوق یکطرفی است و تنها پدران و مادران هستند که بر اولاد حقوقی دارند، اولاد نیز حقوقی بر پدران و مادران دارند، بلکه در مرحله اول حقوق فرزندان تعلق می گیرد و در مرحله دوم حقوق پدر و مادر، زیرا طفل هنوز که کودک است صرفاً یک مسؤولیتی است بر دوش پدر و مادر و خودش هنوز توانایی مسؤولیتی را ندارد. و همچنین معلم و متعلم، استاد و شاگرد. به موازات حقوقی که استاد بر شاگرد دارد از حق شناسی و احترام و ادب و دوست داشتن و اطاعت کردن، شاگرد نیز حقوقی بر معلم دارد از حسن تعلیم و تربیت و مراقبتها و دقتها و حسن عمل و غیره. و همچنین است زن و شوهر، هر کدام بر دیگری حقوقی دارند. هر کسی که فکر می کند به گردن دیگری حقی دارد، در همان حال باید بداند مدیون او هم هست. تنها ذات مقدس باری تعالی که غنی کامل و مالک مطلق است از این قانون مستثنی است، خداوند متعال بر مخلوقات خود حقوقی دارد و بندگان او مدیون فضل و نعمت او و مسؤول امر او می باشند ولی ذات مقدس او مدیون هیچ موجودی نمی باشد، که علی علیه السلام فرمود: اگر در تمام جهان هستی موجودی باشد که بر دیگران حق داشته باشد و دیگران بر او حقی نداشته باشند او ذات اقدس الهی است. در عین حال ذات اقدس الهی اطاعت خویش را حق خود بر مردمان خوانده و پاداشی که به فضل و رحمت خود به بندگان عنایت می کند به عنوان حق مردمان بر خودش به رسمیت شناخته. تکالیف الهی جز ارشاد بشر به مصالح واقعی خودش نیست. این دستورها و او امر برای سود ذات مقدس خداوند نیست، او منزه و مستغنی از همه آنهاست. پاداشی که برای این اطاعتها مقرر فرموده لطف و عنایت است، در عین حال نام این لطف و عنایت را (حق) گذاشته است و خود را به عنوان مدیون بشر به اجر و ثواب نام برده است.
    از جمله خصوصیات حق که علی علیه السلام ذکر فرموده یکی این است که در زبان و سخن خیلی آسان است و در عمل و تحقق مشکل، می فرماید: در مرحله سخن و توصیف و شرح دادن و ذکر مزایا و خوبیها هیچ میدانی به وسعت میدان حق نمی رسد، چقدر خوب و آسان می توان در اطراف حق گفت و نوشت و توصیف کرد که در اطراف هیچ چیز دیگر اینطور نمی توان میدان داری کرد، هیچ چهره ای مانند چهره حق زمینه توصیف و ستایش ندارد ولی در مرحله عمل هیچ میدانی از میدان حق تنگتر و صعب العبورتر نیست و چقدر عبور از آن گردنه ها دشوار است.
    خصوصیت سومی که برای حق ذکر کرده است این است که رعایت حق در جامعه بدون تعاوت و همدرد بودن و همکاریهای اجتماعی میسر نیست، یک فرد هر اندازه کامل و منزه باشد، هر اندازه سابقه اش در حق زیاد باشد از کمک و همکاری دیگری بی نیاز نیست، هیچکس نمی تواند بگوید من اجل شاناً هستم از اینکه دیگری بخواهد مرا در کار حق کمک کند و هیچکس هم هر اندازه در نظرها کوچک و حقیر باشد پایین تر از این نیست که کمک کار و مدد کار دیگران باشد. نباید چنین تصور کرد که فلان شخص کم شخصیت تر از این است که او را در همکاریهای اجتماعی در راه خیر به بازی بگیریم نه هیچکس در سطح عالی تر از همکاری در کار خیر قرار گرفته و نه کسی در سطح پایین تر از اینها قرار گرفته. اینکه خداوند در قرآن کریم فرموده در نیکوکاری و در تقوا معاون و کمک کار یکدیگر بوده باشید، همه افراد را از عالی و دانی، عالم و جاهل، قوی و ضعیف، ارباب و نوکر، همه را با هم فرا گرفته است. اینکه هر کسی خودش را در سطحی بالاتر از همفکری و همکاری با دیگران بداند سبب می شود که افراد جامعه اتصال و پیوستگی خود را از دست بدهند، همان طوری که یک بنا و ساختمان مادامی بر پاست که اتصال و ارتباط بین مصالحی که به کار رفته محفوظ باشد والا با انباشتن یک عده آجر و چوب و آهن و سیمان روی یکدیگر بدون آنکه جوش و اتصالی بین آنها باشد ساختمان به وجود نمی آید. رسول اکرم فرمود: مثل مؤمنین مثل ساختمان است که بعضی بعض دیگر را نگه می دارد، یعنی بین آنها اتصال و ارتباط بر قرار است.
    خصوصیت چهارمی که علی علیه السلام در مورد حق ذکر می فرماید این است که اهل حق هرگز از اینکه تذکری به آنها داده شود ناراحت نمی شوند و اگر کسی از عرضه داشتن حق بر او ناراحت می شود از عمل به حق به طریق اولی رو گردان است. مثلاً یک کاسب و و یا کارمند اداری و یا یک راننده که مدعی است من در عمل همان طور هستم که مقتضای حق و عدالت است اگر واقعاً در گفته خود صادق است از تذکری که دیگران به او می دهند که باید چنین و چنان باشی ناراحت نمی شود بلکه چون می خواهد آن راه را برود از راهنمایی خرسند می شود، ولی اگر در عمل دروغ می گوید، از تذکر دیگران خوشش نمی آید. علی علیه السلام این جمله را درباره شخص خودش فرمود و از مردم تقاضا می کرد هر تذکری دارید به من بدهید که من از این تذکرات خوشوقتم .





    امضاء


  9. تشكر

    شهاب منتظر (19-07-2017)

  10. Top | #25

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    حقوق مردم بر یکدیگر


    (الحمد الله رب العالمین ، باری الخلائق اجمعین، والصلوه والسلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه محمد و آله الطاهرین.)
    زمینه صحبت امشب یکی از خطب امیرالمومنین است در موضوع حقوقی که مردم بر یکدیگر دارند. این خطبه را در صفین انشاء فرموده و با این جمله ها شروع می شود:
    (اما بعد فقد جعل الله سبحانه لی علیکم حقاً بولایه امرکم، و لکم علی من الحق مثل الذی لی علیکم)**نهج البلاغه، خطبه 214. ***
    خداوند به موجب اینکه من زعیم امور شما و والی شما هستم حقی از من بر عهده شما قرار داده و معادل آن، حقی هم از شما بر عهده من قرار داده.
    بعد از بیان این جمله قبل از آنکه توضیحی بدهد که حق من بر شما و حق شما بر من چیست، دو نکته در مورد حق ذکر کرد: یکی اینکه (الحق اوسع الاشیاء فی التواصف واضیقها فی التناصف) حق آسان ترین چیزهاست به زبان و مشکل ترین کارهاست در عمل، میدان حق برای گفتن و بیان خطابه و مقاله و داد سخن دادن وسیع ترین میدانهاست، ولی برای عمل و رعایت و تسلیم شدن تنگترین میدانهاست، به اندازه ای که در اطراف حق و فواید رعایت آن و مضار ترک آن می توان استدلال کرد و صغری و کبری چید و جوش و خروش کرد در اطراف هیچ چیز دیگر ممکن نیست، و به اندازه ای هم که چرخیدن بر محور حق کار دشواری است هیچ چیز دیگر این قدر دشوار نیست. این جمله را حضرت برای آن فرمود که مردم را متوجه فاصله قول و عمل می نماید، برای این بود که گول نخورند و حرفهای افراد را ملاک قضاوت قرار ندهند، عمل و رعایت را ملاک قرار دهند.
    آنچه بشر در برابر او تعظیم می کند و سر فرود می آورد خود حق و رعایت حقوق است ولی گاهی اشخاصی تحت تأثیر حرف قرار می گیرند و حرف را دلیل روحیه و عقیده و ملکات اخلاقی قرارمی دهند و از این راه در خطا می افتند.
    نکته دیگری که ذکر می کند این است: (لایجری لاحدالاجری علیه و لایجری علیه الا جری له) حق، له هیچ کس قرار داده نشده مگر آنکه علیه او نیز قرار داده شده. حقوق مردم بر مردم یکطرفی نیست، متبادل است. اگر کسی بر کسی حقی دارد، معادل آن هم حقی از آن طرف بر عهده او هست. هر کس به هر اندازه از اجتماع طلبکار است و اجتماع را در برابر خود موظف می داند، به همان نسبت مدیون اجتماع است. حق و تکلیف دوش به دوش یکدیگرند، اینطور نیست که همه حقها را به بعضی داده باشند و همه تکلیفها را بر دوش بعضی دیگر گذاشته باشند. (حق) بهره است و (تکلیف) زحمت و کار و مشقت، هر کس که از اجتماع بهره ای (می برد) باید به همان نسبت متحمل زحمت و به دوش کشیدن بار اجتماع باشد. رسول اکرم فرمود:
    ملعون من القی کله علی الناس.
    از رحمت الهی محروم است آن کس که سنگینی اش بر دوش اجتماع باشد و فقط باری بر دوش دیگران باشد و باری از دوش دیگران بر ندارد.
    پدر بر فرزند حقوقی دارد یعنی بهره هایی در وجود فرزند دارد که ببرد ولی این حقوق و بهره یکطرفی نیست، فرزند هم بر پدر حقوقی دارد یعنی از وجود پدر بهره هایی دارد که باید ببرد. پدر حق اطاعت و احترام دارد فرزند هم حق تکفل و تربیت دارد. همچنین زن و شوهر، معلم و متعلم، همسایه با همسایه، حاکم و رعیت، همسفر با همسفر. نه تنها حقوق انسانها بر یکدیگر یکطرفی نیست و هر فردی مدیون سایر افراد است، نسبت به سایر موجودات هم کم و بیش همین طور است. تا هر جا که شعاع بهره و استفاده انسان امتداد دارد دایره تکلیف انسان هم وسعت دارد. در خطبه ای که در روزهای اول خلافتش ایراد کرده می فرماید: (اتقوا الله فی عباده و بلاده، فانکم مسؤولون حتی عن البقاع و البهائم)**نهج البلاغه، خطبه 165. ***خدا را در نظر بگیرید، هم در مورد بندگانش و هم در مورد سرزمینها و چهار پایان ، زیرا مسؤولیت شما اینقدر عمومیت دارد که حتی در مورد بقعه ها و سرزمینها و در مورد حیوانات و چهارپایان از شما سؤال می شود، حق زمینها و حق حیوانات را هم باید ادا کنید، این زمین و این حیوانها برای استفاده و بهره برداری صحیح شماست (و لقد مکنا کم فی الارض و جعلنا لکم فیها معایش **اعراف / 10. ***شما را بر زمین مسلط کردیم، زمین را مسخر شما قرار دادیم و مایه تعیش و زندگی شما را در دل همین زمین قرار دادیم)؛ حقی که زمین بر بشر دارد این است که آباد بشود، زراعت بشود، عمران در او صورت گیرد، مخروبه و بایر نماند، و همچنین در مورد حیوانها نیز تکالیفی برای حفظ و رعایت و مواظبت آنها دارید، به همان دلیل که فکر می کنید زمین و موالید روی زمین برای شما آفریده شده باید بدانید مسؤول و مدیون زمین و موالید آن می باشید.
    بعد فرمود: (و لو کان لاحد ان یجری له و لا یجری علیه لکان ذلک خالصاً لله سبحانه) اگر کسی باشد که او بر دیگران حق داشته باشد و دیگران بر او حقی نداشته باشند، او فقط طلبکار باشد، هیچ نوع مسؤولیت و مدیونیت درباره او صدق نکند، او ذات اقدس الهی است، زیرا حقی که او بر بندگان دارد به معنای حظ و بهره نیست که در عوض دین او به عهده او بیاید، این معانی درباره مخلوقات صادق است که از یکدیگر بهره می برند و به یکدیگر بهره می رسانند، خداوند غنی مطلق و فیاض مطلق است، در نظام تکوین، مخلوقات در یکدیگر تأثیر دارند و از یکدیگر متأثر می شوند، به یکدیگر بهره می دهند و از یکدیگر بهره می برند، در نظام اجتماع هم بر طبق نظام تکوین، حقوقی و دیونی وضع شده که همه از یکدیگر بهره ببرند و به یکدیگر بهره برسانند تا اجتماع سیر کمالی خودش را طی کند ، اما ذات اقدس الهی از این معانی منزه است، هر چه از ناحیه ذات اقدس او به بندگان رسیده و می رسد همه تفضل است، احسان است، جود است، و به همین دلیل مخلوقات سراسر وجودشان نسبت به ذات اقدس الهی دین است، یک پارچه مسؤولیت و مدیونیت می باشند ( لایسئل عما یفعل و هم یسئلون)**انبیاء / 23.*** بعد می فرماید: مهمترین حقوقی که خداوند در این عالم قرار داده حق والی بر رعیت و حقوق رعیت بر والی است، و این حقوق را مایه نظام الفت و عزت قرار داده اگر این حقوق متبادل شود آن وقت حق مطلقاً محترم می گردد، کار دین درست می شود، محیط و زمان اصلاح می گردد. شما نباید توقع داشته باشید که صلاح من به تنهایی کافی باشد برای اصلاح امور. من خودم شخصاً تا آخرین درجه، رعایت وظایف خودم و حقوق شما را می کنم. این کافی نیست، شما هم باید صالح باشید، همان طوری که من حقوق شما را رعایت می کنم شما هم حق مرا رعایت کنید تا همه کارها درست شود و کارها بر محور خود بچرخند.
    یکی از مورخین عصر ما بعد از آن که بحثی می کند راجع به سیرت و حکومت علی علیه السلام می گوید: از اینجا معلوم می شود که تنها اینکه خلیفه و زمامدار بیدار و عادل و خیر خواه و طالب رضای خدا باشد، قادر بر حل مشکلات باشد کافی نیست عامه مردم هم باید هوشیار و آشنا به حقوق و وظایف خود باشند، باید از هوشیاری و میل به عدالت بهره مند باشند، باید آنها هم خواستار حق و عدالت بوده باشند.
    خود امیرالمومنین سلام الله علیه در یکی از نامه ها به یکی از عمال خود می نویسد:
    حقی که مردم بر والی دارند این است که نعمتها اخلاق او را تغییر ندهد و به طول زمان زمامداری مغرور نگردد، بین خود و مردم فاصله ایجاد نکند، به مردم نزدیک باشد. حق شما بر من این است که مطلبی را بر شما پنهان نکنم مگر آنکه مربوط به اسرار جنگ باشد، دیگر اینکه هیچ کاری را بدون مشورت شما انجام ندهم مگر آنکه مطلبی باشد که تکلیفش را اسلام معین و مشخص کرده ، دیگر این که همه شما را به یک چشم نگاه کنم.
    بعد از قسمتهایی به نکته دیگری در این موضوع اشاره می کند، می فرماید: (و لیس امرو و ان عظمت فی الحق منزلته و تقدمت فی الدین فضیلته بفوق ان یعان علی ما حمله الله من حقه و لا امروو ان صغرته النفوس واقتحمته العیون بدون ان یعین علی ذلک او یعان علیه)**نهج البلاغه، خطبه 214.*** این جمله در زمینه تعاون بر حقوق است که همه باید با همکاری یکدیگر و با اجتماع و اتحاد و فعالیتهای اجتماعی به حقوق خود برسند، می فرماید: هیچ کس هر اندازه دارای مقام شامخی باشد نباید این خیال را در دماغ خود قرار بدهد که من بالاتر از این هستم که احتیاج به همکاری دیگری داشته باشم، و درباره هیچ کس هم هر اندازه در نظرها کوچک بیاید و به چشم نیاید نباید فکر کرد که او کوچک تر از این است که دعوت به همکاری بشود و یا به خود او کمک بشود، نه کسی بالاتر از مقام همکاریهای اجتماعی است و نه کسی پایین تر، همه محتاج اند و به همه احتیاج هست.
    قرآن کریم می فرماید: (و تعاونوا علی البر والتقوی و لاتعاونوا علی الاثم والعدوان)**مائده / 2.*** در کارهای خوب، در احسانها و منشأ خیر شدن ها و بر اقامه تقوا و طهارت، یکدیگر را اعانت کنید و به کمک یکدیگر بشتابید، و اما در شر و فساد و کینه توزی ها یکدیگر را اعانت نکنید. امیرالمومنین راجع به اتفاق و اتحاد بیانات زیادی دارد، در اینجا با این فکر مبارزه می کند که بعضی از مردم را غرور می گیرد و خودشان را مافوق هم فکری و همکاری مافوق عقل و فکر و عمل دیگران فرض می کنند، فکر نمی کنند که عقل فرد هر اندازه صائب باشد و عمل فرد هر اندازه مؤثر باشد مثل عقل اجتماعی و عمل اجتماعی نیست. در دستورات دین مقدس اسلام به مشورت توصیه اکیدی شده خصوصاً در کارهای اجتماعی. اولاً خود قرآن می فرماید: (والذین استجابوا لربهم و اقاموا الصلوة و امرهم شوری بینهم و مما رزقناهم ینفقون)**شوری / 38.*** آنها که دعوت الهی را پذیرفته و نماز را بپا داشته اند و کارهای خود را با مشورت حل و فصل می کنند و از روزیها که به آنها داده ایم انفاق می کنند، یکی از مختصات اهل ایمان را این مطلب قرار می دهد که کارهاشان را با شور و هم فکری صورت می دهند، آن را هم ردیف نماز و انفاق قرار داده. درباره رسول اکرم می فرماید:
    فاعف عنهم واستغفر لهم و شاورهم فی الامر**آل عمران / 159.***
    نسبت به مردم عفو و گذشت داشته باش، برای آنها دعا و استغفار کن و در کارها با آن مشورت کن.
    رسول خدا با آنکه پیغمبر بود و با آنکه مردم توقع نداشتند که او رأی و عقیده و نظر آنها را بخواهد و دخالت دهد، او خودش برای آنکه مردم را تحقیر نکرده باشد، برای آنکه به مردم شخصیت بدهد و شخصیت آنها را محترم بشمارد، برای اینکه دستور العمل امت باشد برای همیشه، با آنها مشورت می کرد و از آنها نظر خواست. داستان مشورت نظامی در جنگ خندق و نظر دادن سلمان فارسی که در ایران در اینگونه مواقع دور شهر خندق می کنند و به این وسیله از خود دفاع می کنند و پذیرفتن رسول اکرم نظر سلمان را معروف است.
    سخن امیرالمومنین علی علیه السلام در آن خطبه همینکه به اینجا رسید که فرمود: یک نفر در هر مقام و هر درجه ای باشد، مقامش در دین و در نزد خدا هر چه باشد، مافوق همکاری با دیگران نیست، افراد دیگر هم هر اندازه در چشمها حقیر و بی قدر نمایند این حق از آنها سلب نمی شود که به همکاری دعوت بشوند، سخن که به اینجا رسید یکی از مستمعین مثل اینکه تهییج شد و تحت تأثیر و احساسات خود قرار گرفت از جا حرکت کرد و از آن حضرت تشکر و ثنای بلیغی کرد؛ بعد از حرفهای او دو مرتبه حضرت به سخن در آمد و جمله هایی فرمود؛ از آنجمله ها من امشب فقط یک نکته را که باز در مورد حق است و مکمل مطالب گذشته است عرض می کنم آن نکته این است که حضرت آمادگی خود را برای شنیدن هر نوع انتقادی و عرضه داشتن پیشنهادهای اصلاحی ذکر می کند و می گوید با من به تعارف و رودرواسی و مجامله رفتار نکنید، هر چه به نظرتان می رسد بگویید، فرمود: (ولا تخالطونی بالمصانعه و لات ظنوا بی استثقالا فی حق قیل لی ولا التماس اعظام لنفسی، فانه من استثقل الحق ان یقال له او العدل ان یعرض علیه کان العمل بهما اثقل علیه)**نهج البلاغه / 214.*** با من با تعارف و تملق و رودرواسی رفتار نکنید، گمان نبرید که گوش من برای شنیدن انتقاد و عرضه شدن اینکه مقتضای حق این است که چنین و چنان باشی سنگین است، بدانید آن کس که شنیدن انتقاد و تذکّرات و سخن حق بر گوشش ثقیل است عمل بر طبق حق بر او سنگین تر خواهد بود علامت اهل حق و اهل عدل این است که از تذکرات و انتقادات پروا ندارند.
    این جمله را برای این فرمود که قبلاً آن مرد پاشده بود و از آن حضرت مقداری ثنا و ستایش کرده بود، خواست به مردم بفهماند که گمان نکنید من خوشم می آید که از من تعریف کنید، بنای کار را بر مصانعه و مجامله بگذارید، نه، برعکس، انتظار من اظهار نظرهای صریح و خیرخواهانه است در کارها: (فلا تکفواعن مقاله بحق او مشوره بعدل) مبادا از تذکرات بجا و از مشورت دادن مضایقه کنید. این که می گویند حکومت علی علیه السلام عالی ترین مظهر دموکراسی بود روی همین جهات بود، خودش با آنکه امام است و قدرتهای مادی و معنوی را در اختیار دارد به مردم پر و بال می دهد آنها را بر انتقاد و اعتراض تشجیع می کند. البته این نکته هم هست که هر اعتراضی به حق نیست و انتقاد کننده دو شرط باید داشته باشد: یکی آن که حسن نیت داشته باشد، یعنی غرض شخصی نداشته باشد مقصودش اصلاح باشد نه این که مقصودش لجن مال کردن و لگدمال گردن طرف باشد، دیگر آن که حسن تشخیص داشته باشد یعنی اهل درک و تشخیص باشد، انتقادهای جاهلانه و احمقانه بسیار زیان آور است. انتقاد اگر بر مبنای حسن نیت و حسن تشخیص باشد موجب حرکت و اصلاح است و اگر بر مبنای سوء نیت و بر مبنای جهالت و عدم تشخیص و عدم آشنایی به مصالح عالیه اجتماع و راه صحیحی که لازم است اجتماع (طی کند) واقع شود آن وقت چوب لای چرخ گذاشتن است و سبب هرج و مرج و توقف است.
    بعد جمله ای دارد که معنایش این است: هیچ شخصی و هیچ مقامی بالاتر از اینکه مورد انتقاد قرار بگیرد نیست.
    مجموع نکته هایی که علی علیه السلام درباره حق فرمود چهار نکته بود که خلاصه اش را تکرار می کنم: اول اینکه حق در زبان آسان ترین چیزها و در عمل مشکل ترین کارهاست، عمل ملاک قضاوت درباره اشخاص است نه گفتار. دوم این که خدای متعال حقوق مردم را بر یکدیگر یکطرفی وضع نکرده حقوق متبادل است، هر کس حقی بر عهده اجتماع دارد دینی هم به اجتماع دارد، تنها ذات اقدس الهی است که بر مخلوقات خود حق دارد و دینی نسبت به آنها ندارد. سوم این که رسیدن به حقوق بدون تعاون و کمک میسر نمی شود، از تک روی و تک اندیشه ای کاری ساخته نیست، هیچ کس مافوق همکاری و هم فکری با دیگران نیست. همان طوری که هیچکس مادون همکاری و همفکری نیست چهارم: علامت اهل حق این است که از استماع تذکرات اصلاحی و انتقادات صحیح و بجا ابا و امتناعی ندارند، اولین دلیل صدق و کذب کسی که مدعی است اهل حق است و روی مرز حق رفتار می کند یا نمی کند این است که گوشش آماده شنیدن انتقاد و اعتراض باشد (یا نباشد)، هیچ فردی از افراد نیست که در سطح بالاتر از اعتراض و انتقاد قرار گرفته باشد.
    این بود قسمتی از کلام امیرالمومنین علیه السلام پیشوای اهل حق (درباره حق) و درباره عدالت که مبنایش محفوظ ماندن حقوق است.
    والسلام علیکم و رحمة الله و برکاتة






    امضاء


  11. تشكر

    شهاب منتظر (19-07-2017)

  12. Top | #26

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    دوران خلافت امیرالمومنین علی (ع)



    الحمد لله رب العالمین باری ء الخلائق اجمعین و الصلوة و السلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه محمد و آله الطاهرین. اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم: احسب النّاس ان یترکوا آن یقولوا امنّا و هم لایفتنون و لقد فتنّا الّذین من قبلهم فلیعلمنّ اللّه الّذین صدقوا و لیعلمنّ الکاذبین**عنکبوت / 2و3.***
    و من کلام له علیه السّلام قبل موته: و انّما کنت جاراً جاورکم بدنی ایّاماً و ستعقبون منّی جثة خلاء ساکنة بعد حراک و صامتة بعد نطق لیعظکم هدوّی و خفوت اطراقی وسکون اطرافی فانّه اوعظ المعتبرین من المنطق البلیغ، غداً ترون ایّامی و یکشف لکم عن سرائری و تعرفوننی بعد خلوّ مکانی و قیام غیر مقامی.**نهج البلاغه، خطبه 149.***
    اینها از جمله بیانات و کلماتی است که امیرالمومنین (صلوات الله و سلامه علیه) بعد از ضربت خوردن در حالی که در بستر افتاده بود ایراد فرمود، می فرماید: مدتی من با شما بودم و بدن من مجاور شما بود عن قریب خواهید دید این بدن به شکل یک جثه خالی و ساکن و بی حرکت، خاموش و بی زبان در جلو چشم شماست. شما باید از این سکون و آرامی و از این سکون و خاموشی پند بگیرید. زبان این حالت و این تغییر که چگونه آنهمه حرکتها و دلیریها و دلاوریها تبدیل شد به سکون و آرامی و آنهمه فصاحتها و بلاغتها یکمرتبه تبدیل شد به سکوت و خاموشی، از هر منطق و هر بیانی رساتر و گویاتر است هر اندازه خطیب و گوینده می خواست با زبان خود فنا و زوال دنیا و آخر رسیدن عمر را مجسم کند نمی توانست این طور بیان کند که عن قریب به چشم خود می بیند. بعد فرمود: من خواهم رفت اما شما مرا بعد از رفتن من خواهید شناخت، بعداً معلوم خواهد شد که من چه می گفتم و چه می خواستم و چه منظوری داشتم، وقتی که جای من خالی شد و کسی دیگر به جای من نشست و زمام امور را به دست گرفت من شناخته خواهم شد. رفتن و مردن من پایان کار من نیست، پرونده من با مردن بسته نخواهد شد، تخمی که در این مدت در میان این تلخیها و سختیها کاشتم تدریجاً خواهد رویید و ثمره خواهد داد.
    دوره خلافت کوتاه امیرالمومنین پر از فتنه و آشوب است و در یک جریان بحرانی عظیم در کشور اسلامی بود که امیرالمومنین زمام امور را به دست گرفت تخمهای فتنه و آشوب از سالها پیش کاشته شده بود، روزگار آبستن حوادث ناگواری بود که نوبت خلافت به علی علیه السلام رسید امیرالمومنین با کرامت و توجه به سختیها زمامداری را قبول کرد وقتی عثمان کشته شد این کشته شدن منشأ فتنه ها و آشوبهای دیگری شد افراد ماجراجو و منفعت طلب که دنبال فرصت و بهانه می گشتند خون عثمان را بهانه فتنه انگیزی قرار دادند، و از طرف دیگر عامه مردم جز علی علیه السلام کسی را نمی خواستند و حتی در زندگی عثمان عده ای می گفتند علی باید زمام امور را به دست بگیرد. روی همین جهت عثمان از حضرت خواهش کرد که مدتی مدینه را ترک کند و در خارج مدینه در (ینبع) بسر ببرد که مردم او را نبینند و او را فراموش کنند حضرت قبول کرد. بعد دو مرتبه خود عثمان حضرت را احضار کرد، چون دید یگانه کسی که می تواند مردم را نصیحت کند و بین او و مردم سفیر باشد و مردم به او اعتماد دارند آن حضرت است. باز هم حضرت قبول کرد و آمد، مکرر اعتراضات و خواسته های مردم را به عثمان می گفت و جواب می گرفت و مکرر پیشنهادهای خیر خواهانه ای به عثمان کرد که اگر قبول می کرد کشته نمی شد، ابتدا قبول می کرد و بعد اطرافیان فاسدش رأیش را می زدند، تنها (نائله) زن عثمان بود که به او می گفت حرف کسی غیر از علی بن ابیطالب را قبول نکن، ولی مروان حکم و دیگران که دور عثمان را گرفته بودند بر افکار او تسلط داشتند و نمی گذاشتند پیشنهاد امیرالمومنین علیه السلام را بپذیرد. بار دیگر عثمان دید مردم که علی را می بینند زمزمه زمامداری آن حضرت را می کنند. باز هم به وسیله عبدالله بن عباس برای آن حضرت پیغام فرستاد و خواهش کرد که از مدینه خارج شود، این بود که حضرت با عبدالله بن عباس از این روش عثمان که یک روز می گوید از مدینه خارج شو و یک روز می گوید برگرد شکایت می کند و می فرماید: (یا ابن عبّاس ما یرید عثمان الا ان یجعلنی جملا ناضحاً بالغرب اقبل و ادبر بعث الی ان اخرج ثمّ بعث الی ان اقدم ثمّ هو الان یبعث الی ان اخرج و اللّه لقد دفعت عنه حتی خشیت ان اکون اثماً)**نهج البلاغه، خطبه 240. ***فرمود: ابن عباس! عثمان مرا ملعبه قرار داده، یکروز دستور خروج مرا از مدینه می دهد و یک روز دیگر خودش بدون آنکه من اظهار میل به مراجعت کنم به من می گوید برگرد، حالا باز دو مرتبه پیام می فرستد که چندی مدینه نباش، به خدا قسم آنقدر از عثمان حمایت کردم که می ترسم گناهکار باشم.
    یک نوبت مردم آمدند به حضورش و خواهش کردند به نمایندگی آنها برود پیش عثمان مطالب و خواسته های آنها را بگوید، حضرت بعد از نصیحتهای زیادی که به عثمان کرد به او فرمود: (و انّی انشدک اللّه الا تکون امام هذه الامّة المقتول فانّه کان یقال یقتل فی هذه الامّة امام یفتح علیها القتل و القتال الی یوم القیمه و یلبس امورها علیها و یبث الفتن فیها... فلا تکوننّ لمروان سیقة یسوقک حیث شاء بعد جلال السّنّ و تقضّی العمر)**نهج البلاغه، خطبه 164. ***فرمود: تو را به خدا قسم می دهم که بپرهیز از اینکه تو آن خلیفه مقتول امت باشی که کشته شدن او در کشت و کشتار داخلی را به روی این امت باز می کند و این در هرگز بسته نخواهد شد و دائماً منشأ فتنه ها خواهد شد. بعد فرمود: تو در این سن و در آخر عمر چرا وسیله و آلت دست کسی مانند مروان حکم شده ای؟ عثمان در جواب گفت: (کلم النّاس فی ان یوجّلونی حتّی اخرج الیهم من مظالمهم) گفت: از مردم بخواه به من مهلت بدهند، من خواسته های آنها را به آنها می دهم امام فرمود: مهلتی لازم نیست، آنهایی که در مدینه هستند که مهلت لازم ندارد، آنها هم که در سایر نقاط می باشند مهلتشان همین است که دستور تو به آنها ابلاغ شود. ولی بعد مروان و دیگران آمدند و به عثمان گفتند اگر جواب مثبت به خواسته های مردم بدهی مردم جری می شوند و کار تو مشکلتر خواهد شد. مروان گفت: (واللّه لاقامة علی خطیئة تستغفر اللّه منها اجمل من توبة تخوّف علیها) یعنی ادامه تو بر گناه و بعد استغفار کردن، از توبه ای که روی تهدید مردم و تسلیم به خواسته های مردم باشد بهتر است.
    بالأخره روز به روز بر مشکلات امر افزوده شد تا عثمان کشته شد، مردم مدینه آنهایی که از دست مظالم عمال و حکام گذشته به تنگ آمده بودند بالاتفاق آمدند و از علی علیه السلام خواستار قبول زعامت شدند و به قدری اصرار و ازدحام و اظهار رضایت کردند که خودش می فرماید چیزی نمانده بود فرزندانم زیر دست و پای مردم پامال شوند. در یکی از خطبه های نهج البلاغه می فرماید: (ولسطتم یدی فکففتها و مدد تموها فقبضتهاثمّ تداککتم علیّ تداکّ الابل الهیم علی حیاضها یوم وردها حتّی انقطعت النعل وسقط الرّداء ووطی الضعیف و بلغ من سرورالنّاس ببیعتهم ایّای ان ابتهج بها الصّغیر و هدج الیها الکبیر و تحامل نحوها العلیل و حسرت الیها الکعاب)**نهج البلاغه، خطبه 229.*** شما دست بیعت دراز می کردید و من به علامت اکراه دست خود را پس می کشیدم، شما دست خود را برای بیعت باز کردید و من به عکس به علامت امتناع از قبول، دست خود را می بستم ولع و تشنگی نشان دادید مانند شتران تشنه که به آب می رسند ازدحام به قدری بود که کفشها از پاها و رداها از دوشها افتاد، ضعفا پامال شدند، مردم مدینه و کسانی که حاضر به بیعت بودند آنقدر اظهار خوشحالی و بهجت کردند تا آنجا که کودکان به پیروی از بزرگان غرق در شادی بودند، پیران شکسته و سالخورده با کمال ضعف و ناتوانی آمدند که بیعت کنند، بیماران با مشقت فراوان از بستر بیماری به خاطر بیعت حرکت کردند و آمدند، حتی زنان و دختران برای بیعت کردن سر از پا نمی شناختند.
    در یک همچو شرایطی علی علیه السلام زمام امور را به دست گرفت. راجع به اینکه منشأ و ریشه آن همه فتنه ها چه بود و چطور شد که جامعه اسلامی بعد از آن اتحاد و اجتماع و تا حد زیادی خلوص نیّت، گرفتار تشتّت و تفرق و اغراض شد و مخصوصاً با توجه به اینکه این فتنه انگیزیها از طرف خود اعراب و مسلمین اولین شروع شد و آتشش دامن زده شد و سایر ملل که به اسلام گرویده بودند خود را از این فتنه ها دور نگه می داشتند و بلکه آنها مدافع قوانین اسلام بودند، راجع به این مطلب خود امیرالمومنین علیه السلام در نهج البلاغه بیاناتی دارد که علت و موجب اصلی بروز این فتنه ها را نشان می دهد، در یکی از خطبه ها می فرماید: (ثّم انّکم معشر العرب اغراض بلایا قد اقتربت فاتّقوا سکرات النّعمه واحذروابوائق النّقمه) می فرماید: شما ای مردم عرب هدف بلیاتی قرار گرفته اید که نزدیک است کاملاً شما را فراگیرد، از اثرات سکر و مستی نعمتها و ثروتها و از مصیبتهای انتقامها بپرهیزد.(وتثبّتوا فی قیّام العشوه واعوجاج الفتنه عند طلوع جنینها و ظهور کمینها و انتصاب قطبها و مداررحاها)**نهج البلاغه، خطبه 151. *** آنجا که گرد و غبار شبهات بر می خیزد منحرف نشوید، هنوز اول کار است، تازه نطفه این جنین بسته شده و تازه این آسیای خونین نصبت شده و تدریجاً بالا خواهد گرفت.
    مطابق این بیان امیرالمؤمنین، نطفه این فتنه ها را در طغیان و سکر نعمتها در میان یک عده و کینه و عقده و انتقام در میان یک عده دیگر باید جستجو کرد. باز در نهج البلاغه است که: در ضمن یک خطابه که علی علیه السلام مشغول سخن گفتن بود شخصی حرکت کرد و گفت:( یاامیرالمؤمنین! اخبرنا عن الفتنه و هل سألت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله عنها)**نهج البلاغه، خطبه 156.*** عرض کرد: یا امیراالمؤمنین ! فتنه را توصیف کن و آیا از رسول خدا چیزی در این زمینه پرسیده و شنیده ای؟ فرمود وقتی که این آیه نازل شد (احسب النّاس ان یترکوا ان یقولوا امنّا و هم لایفتنون)**عنکبوت/ 2. ***من دانستم که در این امت فتنه واقع خواهد شد و تا رسول خدا در میان امت هست واقع نخواهد شد، از رسول اکرم پرسیدم: (ما هذه الفتنه الّتی اخبرک اللّه تعالی بها) فقال : (( یا علیّ انّ امّتی سیفتنون بعدی) عرض کردم: این فتنه که خدا خبر داده چیست؟ فرمود: بعد از من مردم دچار فتنه خواهند شد. من گفتم: آیا شما در احد وقتی که گروهی از مسلمین شهید شدند و من توفیق شهادت پیدا نکردم و از این جهت محزون شدم به من نگفتید: (ابشر فانّ الشّهاده من ورائک) مژده باد تو را به شهادت که در انتظار توست؟ فرمود: همین طور است، بعد به من فرمود: حالا بگو صبر تو چگونه خواهد بود؟ گفتم:(یا رسول اللّه لیس هذا من مواطن الصّبر ولکن من مواطن الصّبر ولکن من مواطن البشری والشّکر) آنجا جای صبر نیست، جای خوشحالی و شکرگزاری است. آنوقت رسول اکرم این طور توضیح داد و فرمود: یا علی! بعد از من امت من مال دنیا به چنگ می آورند و همان مال آنها را گرفتار فتنه ها خواهد کرد و با این حال بر خدا منت می گذارند که دین دارند تمنای رحمت او را دارند و از عذاب او ایمن اند، احکام و مقررات الهی را با تأویل و شبهه پامال می کنند، حرامهای خدا را حلال می کنند، شراب را به نام (نبیذ) و مال حرام و رشوه را به نام (هدیه) و ربا را به نام (بیع) می خورند. من گفتم: یا رسول اللّه! تکلیف من در این وقت چیست؟ آیا با این مردم معامله کفر و ارتداد کنم یا معامله فتنه؟ فرمود: معامله فتنه.
    مسلمین بعد از رسول اکرم موفق شدند فتوحات زیادی بکنند و کشور اسلامی توسعه یافت، اموال و ثروتهای بی حسابی به دستشان افتاد و متأسفانه تقسیم این اموال به طور عادلانه صورت نگرفت و تخم فتنه ها در همین جا کاشته شد و بعد هم اشخاص نامناسبی از امویها زمام کارها را در دست گرفتند و به تعبیر امیرالمؤمنین أثره پیش آمد، مظالم زیادی واقع شد، عده ای را نعمت باد آورده و رنج نبرده مست کرد و از هوش برد و عده ای دیگر که محروم و مظلوم بودند عکس العمل انتقام نشان دادند و کشمکش شروع شد که (اینها) در همان دو جمله امیرالمؤمنین خلاصه می شود: (اتّقوا سکرات النّعمه واحذروا بوائق النّقمه)، دو عامل نعمت و نقمت کار خودش را کرد. در مروج الذهب مسعودی می نویسد: (زبیر خانه ها در بصره و کوفه و مصر و اسکندریه بنا کرد، وقتی که مرد هزار اسب و هزار غلام و هزار کنیز باقی گذاشت، مجموعاً پنجاه هزار دینار تقویم می شد). نظیر اینها را در مورد طلحه و زیدبن ثابت و یعلی بن امیه و عبدالرحمن بن عوف و بعضی دیگر نوشته اند، که علی علیه السلام در یکی ازخطب می فرماید:
    و قد اصبحتم فی زمن لایزداد الخیر فیه الاّ ادبارا والشرفیه الاّ اقبالاً، والشّیطان فی هلاک النّاس الاّ طمعاً، فهذا اوان قویت عدّته و عمّت مکیدته و امکنت فریسته، اضرب بطرفک حیث شئت من النّاس، فهل تبصر الاّ فقیراً، یکابد فقراً، او غنیّاً بدّل نعمه اللّه کفراً، او بخیلاً اتّخذ البخل بحقّ اللّه و فراً، او متمرّداً کأنّ باذنه عن سمع المواعظ وقراً، این خیارکمو صلحائکم و احرارکم و سمحائکم، و این المتورّعون فی مکاسبهم والمتنزّهون فی مذاهبهم.**نهج البلاغه، خطبه 127. ***
    این زمان زمانی است که خیر پشت کرده و شر رو آورده و راه طمع شیطان باز شده قدرت شیطان زیاد شده و فریبش عمومیت پیدا کرده و شکارش آسان شده، به هر طرف می خواهی نظر بینداز و ببین، آیا جز ناهمواریها و ناهماهنگیها خواهی دید؟ از یک طرف فقرایی می بینی که در چنگال مهیب فقر و تنگدستی دست و پا می زنند و از طرف دیگر ثروتمند کافر نعمت و ناسپاس و بخیلی می بینی که منع حقوق الهی را وسیله جمع مال قرار داده، و یا گوشهای سنگین می بینی که سخن حق در آنها اثری ندارد، کجا رفتند خوبان و صالحین شما، کجایند آزادگان و با گذشتها و فداکارها؟
    علی علیه السلام که به خلافت رسید نطقهای افتتاحیه اش در اطراف همین موضوعات دور می زد، برنامه دولت حضرتش اصلاحات داخلی در همین زمینه هابود، زمینه سکرات نعمت و بوائق نقمت مخالفین حضرت راهی و بهانه ای برای مخالفت نداشتند جز موضوع خون عثمان که آن را بهانه کنند و کردند. امیرالمؤمنین در دوره خلافتش مورد دو اتهام واقع شد که در هر دوی آنها از همه مردم بری تر از آن اتهامها او بود، و عجب تر این که متهم کنندگان همانهایی بودند که خودشان مسؤول مستقیم آن دو تهمت بودند. آن دو یکی داستان قتل عثمان و یکی داستان حکمین بود.
    در داستان قتل عثمان هیچ کس به اندازه امیرالمؤمنین سعی نکرد برای خواباندن فتنه، چیزی که بود سخن حضرت و پیشنهادهای حضرت مورد قبول قرار نگرفت. در ضمن یک نامه در جواب معاویه که آن حضرت را به این کار متهم می کرد نویسد: (فایّنا کان اعدی له و اهدی الی مقاتله، امن بذل له نصرته فّاستقعد واستکفه ام من استنصره فتراخی عنه وبث المنون الیه حتّی اتی قدره علیه، کلاّ واللّه (لقد علم اللّه المعوّقین منکم و القائلین لاخوانهم هلمّ الینا ولایاتون الباس الاّ قلیلاً)**اقتباس از آیه 18 سوره احزاب. ***.)**نهج البلاغه، نامه 28. ***می فرماید تو امروز مرا متهم می کنی و مرا می خواهی مسؤول قتل او قلمداد کنی، آیا از ما دو نفر آن کس که با کمال حسن نیت درباره عثمان خیرخواهی کرد و او خودش نخواست بپذیرد و او را دعوت به سکوت کرد مسؤول خون عثمان است و یا آن کس که عثمان از او کمک خواست و او کمک نکرد چون دید که کشته عثمان بهتر می تواند بهره برداری کند؟
    عثمان را نگذاشتند پیشنهادهای امیرالمؤمنین را بپذیرد ولی عثمان مکرر از معاویه کمک خواست و معاویه چون خودش را از لحاظ تجهیزات آماده می دید و موقع را برای زعامت و زمامداری شخص خودش مناسب می دید به تقاضاهای پی در پی عثمان ترتیب اثر نداد و منتظر بود که کی خبر مرگ عثمان برسد که بهانه به دست او بیفتد. در یک نامه دیگر، امیرالمؤمنین به معاویه می نویسد: (فانّک انّما نصرت عثمان حیث کان النّصر لک و خذلته حیث کان النّصرله)**نهج البلاغه، نامه 37. *** تو آنوقت که اگر اقدام می کردی به نفع او بود نامی از نصرت او نبردی اما وقتی که نام او سبب پیشرفت کار خودت شد فریاد و اعثماناه بلند کردی.
    باز علی علیه السلام این جمله را مکرر می فرمود: (وانّهم لیطلبون حقّاً هم ترکوه و دماً هم سفکوه)**نهج البلاغه، خطبه 22 و 135. ***اینها حقی را مطالبه می کنند که خودشان ترک کردند و قصاص خونی را می خواهد که خودشان ریختند. این را در مورد تمام کسانی که خون عثمان را بهانه قرار داده بودند می فرمود، مثل طلحه و زبیر و عمر و عاص و معاویه و کسان دیگر. این یک تهمت که امیرالمؤمنین از همه مردم از او بری تر بود و خود متهم کنندگان مسؤول آن تهمت بودند.
    تهمت دیگر موضوع حکمین بود. در جنگ صفین هنگامی که نزدیک بود کار به نفع امیرالمؤمنین خاتمه پیدا کند، از طرف معاویه و عمر و عاص حیله ای به کار رفت قرآنها را بر نیزه کردند و گفتند (بیننا و بینکم کتاب اللّه )امیرالمؤمنین به این حیله ترتیب اثر نداد و فرمود به جنگ ادامه دهند لکن عده زیادی از اصحاب خودش که قاری قرآن بودند و خودشان را اهل قرآن می دانستند و برای خود حق رأی و حق نظر قائل بودند فریب خوردند و گفتند هدف ما همین بود که قرآن حاکم بین ما باشد، حالا که آنها حاضر شده اند دیگر جنگ باید موقوف شود. هر چه امیرالمؤمنین خواست آنها را قانع کند مفید واقع نشد، رسماً شوریدند و چیزی باقی نمانده بود که به خود حضرت حمله کنند یا از پشت به آن عده از یارانش که مشغول جنگ بودند حمله کنند. اجباراً حضرت را وادار کردند که دستور متارکه بدهد. بعد دو نفر حکم معین شدند و باز در اختیار حکم، اختیار را از حضرت سلب کردند و شخصی را که خودشان مایل بودند و حضرت رسماً صلاحیت او را انکار کرد حکم قرار دادند. بعد که نماینده آنها فریب خورد یکباره به این فکر افتادند که حکمیت افراد و اشخاص در دین خدا جایز نیست و اساساً کفر است خودشان توبه کردند و از علی علیه السلام اقرار به گناه و توبه می خواستند. همینها بودند که گروه (خوارج) را تشکیل دادند و از پشت به هدفهای امیرالمؤمنین خنجر زدند. اینها از این تاریخ دشمن سرسخت امیرالمؤمنین علی علیه السلام شدند. فرق اینها که خوارج اند با سایر دشمنان یعنی (نواصب) این بود که اینها برای دشمنی خودشان با حضرت از روی خیال خود فلسفه ومبنایی هم تراشیده بودند و این را به صورت یک مذهب و روش دینی در آوردند تعصب را با جهل آمیختند و همین امر منجر به ضربت خوردن امیرالمؤمنین و شهادت آن حضرت شد، عبدالرحمن بن ملجم مرادی یکی از همین افراد است.
    بعد از همه اینها یک عامل بزرگ که در همه این جریانها و هدف تهمت قرار دادن ها و فتنه انگیزیها و آتش افروزیها مؤثر بود و زیاد مؤثر بود جهالت و بی خبری عامه مردم بود. جهالت است که یک انبوه عظیم از مردم را آلت و ملعبه فکر و اراده یک عده دنیا پرست قرار می دهد. امیرالمؤمنین خودش به این عامل اشاره می کند و می فرماید:
    (الی اللّه اشکو من معشر یعیشون جهّالاً و یموتون ضلاّلاً لیس فیهم سلعه ابور من الکتاب اذا تلی حقّ تلاوته ولا سلعه انفق بیعاً ولا اعلی ثمناً من الکتاب اذا حرّف عن مواضعه.**نهج البلاغه، خطبه 17.***
    به خدا شکایت می کنم از مردمی که در جهالت و نادانی زندگی می کنند و در گمراهی می میرند، متاعی کم بهاتر از قرآن در میان آنها نیست اگر حقایق آن گفته شود، و متاعی گرانبهاتر از قرآن برای آنها نیست اگر تحریف شود و حقایقش وارونه گردد.
    این بود که می فرمود: (غداً ترون ایّامی و یکشف لکم عن سرائری و تعرفوننی بعد خلّومکانی و قیام غیری مقامی).
    والسّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته






    امضاء


  13. تشكر

    شهاب منتظر (19-07-2017)

  14. Top | #27

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    تربیت علی (ع) مقام نهج البلاغه


    الحمدللّه ربّ العالمین باری الخئق اجمعین والصّلوة والسّلام علی عبد اللّه و رسوله محمّد واله الطّاهرین.
    مورد اتفاق است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را از کودکی پیش خود آورده بود و در خانه خودش او را تعلیم و تربیت کرد. علی با اخلاق غیر پیغمبر از همان اول آشنا نشد. راجع به اینکه چطور شد رسول اکرم علی را از همان اول از عموی خود گرفت و نزد خود آورد و حتی او را در خلوتگاه عبادت با خود می برد مورخین عللی نوشته اند، بعضی صرفاً به موضع جنبه حق شناسی و کمک به ابوطالب داده اند، زیرا رسول اکرم خودش در کودکی در تکفل جدش عبدالمطلب بود، بعد از عبدالمطلب در کفالت عمویش ابوطالب در آمد، پس ابوطالب از این نظر حق بزرگی بر رسول اکرم داشت، سالها متکفل مخارج و زندگی رسول اکرم بود. گفته اند رسول اکرم خواست آن خدمتها و زحمتهای عمویش ابوطالب را جبران کند، لهذا بعد از آنکه خودش صاحب خانه و زندگی شد و عائله تشکیل داد، فرزند کوچک ابوطالب یعنی علی علیه السلام را از ابوطالب گرفت و متکفل مخارج و تربیت او شد. بعضی از مورخین نوشته اند سال گرانی و سختی پیش آمد، رسول اکرم به دو نفر از عموهایش عباس و حمزه پیشنهاد کرد که چون ابوطالب تنگدست است و عائله اش زیاد است در کفالت عائله اش شرکت کنیم، رفتند و از ابوطالب خواهش کردند، ابوطالب گفت: عقیل را برای خودم بگذارید سایر فرزندان مرا هر کدام می خواهید ببرید، عباس، طالب را و حمزه جعفر را و رسول اکرم علی را گرفتند وبا خود بردند. این داستان به این صورت، بعید به نظر می رسد حقیقت داشته باشد، زیرا همه علی را در آن وقت طفل پنج ساله یا شش ساله ای نوشته اند و همه نوشته اند که جعفر از علی ده سال بزرگتر بود و عقیل از جعفر ده سال بزرگتر بود و طالب از عقیل ده سال بزرگتر بود، بنابراین طالب در آن وقت مردی در حدود سی و پنج ساله و عقیل جوانی تقریباً بیست و پنج ساله و جعفر نوری 15 ساله بوده، باوری نیست مردانی در حدود سی و پنج ساله و بیست و پنج ساله احتیاج به کفالت داشته باشند. سن حمزه که در این نقل نامش آمده و همچنین سن خود رسول اکرم نیز در آن وقت در حدود سی و پنج سال بوده، یعنی با طالب که پسر بزرگ ابوطالب بوده تقریباً همسن بوده اند. بعضی دیگر از مورخین، از فرزندان ابوطالب نام طالب را در این قصه ذکر نکرده اند و همچنین از عموها نام حمزه را نیاورده اند، همین قدر گفته اند رسول اکرم این مطلب را با عمویش عباس در میان گذاشت و ابواطالب از تسلیم عقیل امتناع کرد و عباس جعفر را به خانه خودبرد و رسول اکرم علی را. مطابق این نقل، عباس متکفل جعفر بوده و مطابق نقل اول عباس متکفل طالب شد. این تعارض هم بین دو نقل هست. علیهذا معلوم نیست این داستان اساسی دارد یا ندارد، خصوصاً اینکه تکفل رسول اکرم علی علیه السلام را مربوط به یک سال و یا دو سال نیست، علی تا آخر در خانه پیغمبر و تحت تربیت پیغمبر بود و حتی در مواقع عبادت و خلوات عبادت علی را همراه خود می برد. گذشته از همه اینها طرز رفتار و محبت و علاقه رسول خدا نسبت به امیرالمؤمنین در همان دوره کودکی می رساند که رسول اکرم شخصاً به علی عنایت مخصوص داشت، تنها به خاطر حق شناسی از ابوطالب نبود.
    ابن ابی الحدید از فضل بن عباس نقل می کند که از پدرم عباس پرسیدم پیغمبر کدامیک از فرزندان خود را از همه بیشتر دوست می داشت؟ گفت: علی را، من گفتم: من از تو از فرزندانش می پرسم که کدامیک را بیشتر دوست می داشت تو می گویی علی را از همه بیشتر دوست می داشت؟! گفت: پیغمبر به اندازه ای که علی را دوست می داشت هیچکدام از فرزندان خود را دوست نمی داشت.
    آن عنایت مخصوص پیغمبر به علی از زمان کودکی می رساند که علت اصلی این تکفل و تحت نظر گرفتن نشأت و تربیت آن حضرت مناسبات معنوی بوده، او را تربیت می کرد که در آینده همان سمتی را برای او داشته باشد که هارون برای موسی داشت یعنی معین و معاون و کمک و وزیر او بوده باشد. خود علی علیه السلام درباره رسول اکرم و تربیت خودش در زیر دست پیغمبر می فرماید:
    (و لقد قرن اللّه به من لدن ان کان فطیماً اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره و لقد کنت اتّبعه اتّباع الفصیل اثر امّه یرفع لی فی کلّ یوم من اخلاقه علماً و یأمرنی بالاقتداء به.)**نهج البلاغه، خطبه 234: قاصعه. ***
    خداوند متعال موجودی غیبی و فرشته ای بزرگ همراه پیغمبرش کرد که او را به فضائل و معالی و مکارم، شب و روز رهبری و تأیید می کرد و من مانند بچه که دنبال مادر می رود، همیشه او را دنبال می کردم، هر چه از آن دست از تأیید الهی می گرفت از دست دیگر به من بهره می رساند و امر می کرد در عمل به او اقتدا کنم.
    این بود نشأت و تربیت و تعلیم علی علیه السلام که برایش شبیه و نظیری نمی توان تصور کرد. او و پیغمبر مانند دو درختی بودند که از یک ریشه آب بخورند. تا این اندازه توافق روحی و تشابه اخلاقی داشتند. خودش می فرماید:
    (و انا من رسول اللّه کالصّنومن الصّنوو الذّراع من العضد)**نهج البلاغه، نامه 45.***
    من و پیغمبر مانند دو درخت توأم بودیم که یک ریشه داشته باشد، و من برای او مانند ذراع برای بازو بودم.
    این یک ریشگی و اتصال و پیوستگی، در تمام شؤون زندگی امیرالمؤمنین ظاهر است. سید رضی که خطب امیرالمؤمنین را جمع کرده و اسمش را (نهج البلاغه) گذاشته در مقدمه نهج البلاغه در توصیف کلام آن حضرت می گوید:
    علیه مسحة من العلم الالهیّ وفیه عبقة من الکلام النبویّ.)
    سخنان علی نشانه ای از علم الهی و بویی از سخنان رسول خدا دارد.
    این هماهنگی و شباهت و سنخیت که بین کلمات امیرالمؤمنین و کلمات رسول اکرم هست ناشی از همان هم ریشگی و هم اصلی است، از این است که امیرالمؤمنین در بوستان رسول اکرم شکفته و آب خورده و رشد کرده است و امیرالمؤمنین علاوه بر اینکه با رسول خدا قرابت نسبی دارد و همخون است، قرابت روحی و تربیتی دارد، دست پرورده شخص رسول اکرم است، نه تنها از تعلیمات رسول خدا استفاده کرده، بلکه مربی خصوصی و خانگی او شخص رسول خدا بوده. نهج البلاغه - که عرض کردم مجموعه ای است از کلمات امیرالمؤمنین و سید رضی آنها را جمع کرده - گذشته از اینکه آیت فصاحت و بلاغت و سخنوری است و سید رضی این نام را یعنی (نهج البلاغه) روی آن گذاشته یک گنجینه نفیسی است از معارف اسلامی و بعد از قرآن بهترین اثری است که از اسلام در دست است. کلمات امیرالمؤمنین از همان صدر اسلام مورد عنایت و توجه دوست و دشمن بوده. حتی دشمنان و مخالفان آن حضرت - آنها که اهل (فکر) و فضل و ادب بودند - از توجه و ضبط و حفظ آنها نمی توانستند خودداری کنند.
    عبدالحمید، کاتب معروف و کاتب مروان بن محمد آخرین خلیفه اموی بود و اصلاً هم اهل شام است، این مرد ضرب المثل بلاغت و فصاحت و نویسندگی است تا آنجا که گفته اند: (بدأت الکتابه بعبد الحمید و ختمت بابن العمید) نویسندگی با عبدالحمید شروع شد و به ابن العمید ختم شد. وقتی که از عبدالحمید می پرسند: (ما الّذی خرّجک فی البلاغه؟) چه چیز تو را به این بلاغت رساند؟ گفت: (حفظ کلام الاصلع) کلمات اصلع - یعنی علی - را حفظ کردم. این مرد همان طور که عرض کردم از نزدیکان امویهاست و اصلاً اهل شام است و در عین حال اقرار می کند که استاد من در این فن علی بن ابیطاب است.
    جاحظ در البیان و التّبیین جلد اول، این جمله را از علی علیه السلام نقل می کنند: (قیمة کلّ امری مایحسنه.) بعد می گوید اگر در همه این کتاب جز این کلمه نبود کافی بود، بلکه فوق کفایت بود و بهترین سخن آن است که در عین اختصار معنایی عالی در برداشته باشد. می گوید: (و کان اللّه عزّوجلّ قد البسه من الجلالة و غشاه من نور الحکمة علی حسب نیّة صاحبه و تقوی قائله) یعنی مثل این است که خداوند متعال این جمله را با جامه ای از جلالت و نوری از حکمت پوشانیده است و روح و نیت و تقوای گوینده اش در او ظاهر شده است. بعد می گوید: (و اگر سخن از لحاظ معنا عالی و از لحاظ لفظ، فصیح باشد و تکلف در او به کار نرفته باشد با قلب آدمی آن طور می کند که باران با زمین پاکیزه می کند.) این شخص هم که این تعبیر را می کند از شیعیان و دوستان امیرالمؤمنین نیست، بلکه گفته اند: (و کان مائلاً الی النّصب) او را ناصبی شمرده اند.
    عدی بن حاتم طائی از اصحاب بزرگوار امیرالمؤمنین است و در صفین در خدمت حضرت بود و سه پسرش به نام طریف و طارف و طرفه شهید شدند، بعد از شهادت امیرالمؤمنین و انتقال خلافت به معاویه، یک روز بر معاویه وارد شد، معاویه به او گفت: (یا عدیّ أین الطّرفات؟) یعنی کو پسرانت طریف و طارف و طرفه؟ گفت: (قتلوا یوم صفّین بین یدی علیّ بن ابی طالب) در صفین در خدمت علی شهید شدند. معاویه گفت: علی با تو انصاف نداد، پسران تو را جلو فرستاد کشته شدند و پسران خودش سالم ماندند. گفت (بل انا ما انصفت علیّاً اذ قتل و بقیت) بلکه من با او انصاف ندادم که او رفت و من ماندم. معاویه گفت: (صف لی علیّاً) علی را برای من توصیف کن. گفت: مرا معاف بدار گفت: ممکن نیست. عدی گفت: (کان واللّه بعید المدی شدید القوی یقول عدلاً و یحکم فضلاً تتفجّر الحکمة من جوانبه و العلم من نواحیه) به منتها درجه از عزت و کرامت بود، بسیار قوی و نیرومند بود، به عدالت می گفت و معتقد بود، و حکمش قاطع بود، حکمت و علم از اطراف و جوانبش مثل آب که از چشمه می جوشد، می جوشید.
    همین طور به گفته خودش ادامه داد و از حالات آن حضرت گفت که اشکهای معاویه جاری شد و با آستینش اشکها را پاک کرد و بعد خودش گفت: (رحم اللّه ابا الحسن کان کذالک) خدا ابالحسن را بیامرزد، همین طور بود که تو گفتی. بعد گفت: (فکیف صبرک عنه؟) حالا تو در فراق او در چه حالی؟ گفت :مثل کسی که پسرش را در دامنش سر بریده باشند). دوست و دشمن معترف بود که (تتفجّر الحکمة من جوانبه و العلم من نواحیه) علم و حکمت از اطرافش می جوشد.
    نهج البلاغه واقعاً کتاب نفیسی است، گنجینه است، روح را غذا می دهد، آرامش و اطمینان می بخشد، نور می باشد، به منزله یک دائرة المعارفی است، چون موضوعات مختلف در این کتاب مورد بحث و تجزیه و تحلیل قرار گرفته، از توحید و صفات باری و نبوت و معاد و آفرینش عالم و تکون انسان، راجع به اسلام و قرآن و حکمت و فلسفه احکام و بعثت خاتم الانبیاء و آثار دعوت رسول اکرم در جهان بیاناتی عالی دارد و علاوه بر اینها مشتمل است بر مواعظ و اخلاقیات، بر صبر، شجاعت، عفت تقوا، استقامت، همت و اراده، تفکر و عبرت، حریت و تهذیب نفس، منع از عصبیت و نهی از تفاخر، کبر، دروغ، ظلم، ریا و امثال اینها.
    علاوه بر اینها یک سلسله مباحث اجتماعی دارد، راجع به فتنه ها و علل آنها و آثار آنها راجع به اتحاد و اختلاف و آثار آنها، عزت و شوکتها، ذلت و اسارتها راجع به اصول عدل و مساوات و حقوق و حکومت و قانون و وظایف حاکم و رعیت و وظایف مردم نسبت به یکدیگر و امثال اینها راجع به همه اینها مباحثی در این کتاب دارد، مباحثی عالی و حکیمانه، راجع به جهاد دارد، دستورهای جنگی دارد. مسائل اجتماعی و فتنه های عصر خودش را کاملاً تعلیل و تحلیل کرده، مثل حادثه انقلاب علیه عثمان و قتل او و فتنه جمل و صفین و داستان حکمین و خوارج.
    علاوه بر همه اینها مشتمل است بر قسمتی از ملاحم و خبرهای آینده که می فرماید از رسول خدا شنیده ام، مثل آینده بصره و کوفه و فتنه رنج و استبداد عبدالملک و حجاج و خاتمه کار امویها، قسمتهایی راجع به شخص خودش و روش و سیاستی که پیروی می کند و مطابق میل مردم آن عصر نبود دارد. اشاره مختصری به تاریخ انبیاء دارد، حکمت و فلسفه احکام دارد. راجع به نماز و روزه و حج و جهاد و زکات و صله رحم و امر به معروف و نهی از منکر بحث کرده. در اطراف علم و مال و مقایسه بین آنها مطالبی هست. حماسه های جنگی بسیار عالی و جاندار دارد. بحثهای عرفانی و ذوقی در اطراف قلب و سیر و سلوک و ذکر خدا و صفا و معنویت و توبه و استغفار و دعا دارد.
    مجموع موضوعاتی که در این کتاب نفیس هست اگر شمرده شود در حدود صد موضوع است و همه جالب توجه است. بعضی از این موضوعات بیشتر از سایر موضوعات در کلمات امیرالمؤمنین مورد آن واقع شده و امیرالمؤمنین به آنها عنایت مخصوص نشان داده از آن جمله مسأله توحید و صفات ربویی است. در اطراف بساطت و یگانگی و علم و قدرت و عنایت و حکمت خداوند زیاد بحث شده. گاهی یک خطبه مفصل در اطراف همین موضوع است. اینقدر این مباحث، عالی و حکیمانه است که جز آنکه در پیشگاه شخصیت معنوی امیرالمؤمنین اقرار (کنیم) که قلب مبارک او علوم و معارف را از مشکات نبوت گرفته و با عالم معنا اتصال داشته و به قول جبران خلیل جبران: (جاور الروح الکلی و سامرها) چاره ای نداریم.
    از جمله موضوعاتی که زیاد مورد عنایت حضرت است مسأله ترک دنیا و زهد و ورع و توجه کلی به آخرت و تذکر موت و مغتنم شمردن ایام عمر است. سخنان حضرت در این زمینه الهام بخش تنزّه و پاکی و حقیر شمردن زخارف و زیورها و زینتهای دنیاست، مادیات را در نظر حقیر کوچک می کند و ارزش معنویات را به مقیاس بزرگی بالا می برد. سید رضی در مقدمه نهج البلاغه می گوید: از مختصات امیرالمؤمنین یکی این است که وقتی که آدمی غرق در مواعظ و سخنان زاهدانه اش می شود گمان می کند این کلمات را کسی گفته که جز از زهادت و ترک دنیا نصیبی نداشته، گوشه عزلت و کنج خانه را اختیار کرده و یا مثل راهبها در غاری و دامن کوهی دور از همه چیز و همه کس زندگی کرده، احساساتی و افکاری جز همین نوع افکار بر روحش مسلط نیست، آدمی باور نمی کند که اینها را مردی گفته که در عین حال یک سرباز دلیر میدان جنگ است و قسمتی از عمر خود را در زد و خورد با خونخواران و گردنکشان گذرانده است. می گوید این جمع بین اضداد از مختصات عجیب امیرالمؤمنین است و من مکرر این موضوع را با دوستانم در میان می گذارم و آنها هم مانند من در عجب می مانند.
    موضوع دیگری که در این کتاب زیاد مورد عنایت امیرالمؤمنین است موضوع حقوق اجتماعی و عدالت و مساوات و مبارزه با ظلم و ستمگری و تجاوز است. در بسیاری از کلمات خود روی این موضوع عنایت بالخصوصی به خرج داده. همان طوری که خودش در عمل مجسمه عدل و مساوات بود در کلماتش هم ظهور و بروز دارد. در عمل آنقدر در این راه کوشش می کرد که قوی و ضعیف نمی شناخت و می گفت قوی در نزد من ضعیف است تا وقتی که حقی را که پامال کرده از او پس بگیرم و ضعیف در نزد من قوی است تا وقتی که حق سلب شده او را برای او بگیرم. آنجا که پای عدالت و حقوق بود دیگر نه فرزند می شناخت و نه برادر و نه خویشاوند و نه دوست و نه هیچ کس دیگر. در کلمات امیرالمؤمنین بحثهای زیادی (است) راجع به انواع حقوقی که در جامعه بشری هست، راجع به اینکه (حق) یک مطلب عمومی است، له یک دسته و علیه دسته دیگر وضع نشده، له هر کس هست علیه او هم هست و علیه هر کس هست له او هم هست هر جا که حقی است) وظیفه ای هم پهلوی او وجود دارد، این طور نیست که حق مال بعضی و وظیفه به عهده بعضی دیگر باشد.
    از جمله مسائلی که در کلمات امیرالمؤمنین نسبتاً زیاد مورد عنایت است سیاست مخصوص و روش خاص اداره اجتماع است که خودش پیروی می کرده، یعنی همان روش صاف و صادقانه و بی غل و غش و خالی از مکر و خدعه و فریب و نفاقی که در اداره امور داشت و حاضر نبود به هیچ قیمتی نیرنگ و فریب و خدعه را در کار خود دخالت دهد.
    بعضی از این موضوعات شایسته است از روی دقت و توجه به همه جوانب کلام آن حضرت تفسیر و توجیه شود. بسیار دیده شده که کسانی گوشه ای از کلمات آن حضرت را گرفته اند و بدون توجه به سایر کلمات حضرت و بدون توجه به طرز عمل و سیرت آن حضرت به یک نحوی تفسیر کرده اند که با روح تعلیمات آن حضرت سازگار نیست. انشاء الله در این سه چهار شب دیگر که این سخنرانی هست هر شب یکی از این موضوعات را که احتیاج به توضیح و تفسیر دارد موضوع سخن قرار می دهیم.
    از جمله چیزهایی که در زندگی امیرالمؤمنین کاملاً نمایان است آن هماهنگی و هم عنانی قول و عمل است. امیرالمؤمنین قبل از آنکه سخنور خوبی باشد و مثلاً خوب در اطراف زهد و تقوا سخنوری کند، خودش در منتها درجه زهد و تقوا و تنزّه بود، همچنین پیش از آنکه در اطراف حالات قلب و معانی لطیف عرفانی حرف بزند خودش عملاً سالک و عارف و صاحبدل و روشن ضمیر بود. علی در اطراف مصالح عالیه اسلامی، هم حرف زد و هم نشان داد که در منتهای جوانمردی از حقوق شخصی خود به خاطر حفظ مصالح عالیه اسلامی چشم پوشید و مصلحت اسلام را بر مصلحت شخص خودش مقدم داشت هماهنگی و هم عنایتی قول و عمل گفتار و کردار، بزرگترین فضیلت انسانی است و این است رمز محبوبیت بی نظیر علی علیه السلام. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.









    امضاء


  15. تشكر

    شهاب منتظر (19-07-2017)

  16. Top | #28

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    روش سیاسی علی (ع)


    الحمد الله رب العالمین باری الخلائق اجمعین والصلوه و السلام علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه محمد و آله الطاهرین، و من کلام له علیه السلام:
    ان الوفاء توأم الصدق و لااعلم جنه او قی منه ولا یغدر من علم کیف المرجع، و لقد اصبحنا فی زمان قد اتخذ اکثر اهله الغدر کیسا و نسبهم اهل الجهل فیه الی حسن الحیله، ما لهم؟ قاتلهم الله ! قدیری الحول القلب وجه الحیله و دونه مانع من امر الله و نهیه فیدعها رأی عین بعد القدره علیها و ینتهز فرصتها من لاحریجه له فی الدین.**نهج البلاغه، خطبه 41.*** از کلمات علی علیه السلام است : (وفای به عهد و پیمان و صداقت و راستی، این دو قرین یکدیگرند. من سپری بهتر از وفا سراغ ندارم. کسی که به بازگشت به سوی خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد هرگز با مردم با غدر و فریب رفتار نمی کند. در روزگار ما بعضی نادانان خدعه و فریب را یک نوع حسن سیاست و حسن تدبیر به حساب می آورند. گاه هست که اشخاص بصیر به تحولات و گردش امور هم راه حیله و نقشه شیطانی را می دانند ولی امر و نهی الهی مانع به کار بردن آن نقشه شیطانی است، لهذا در عین قدرت و توانایی کامل از به کار بردن آن صرف نظر می کنند، ولی آنها که پایبند دین و حقیقت نیستند انتظار اینگونه فرصتهای شیطانی را می کشند که در موقع خود استفاده کنند).
    دیشب ضمن اینکه به محتویات نهج البلاغه که مجموعه از سخنان بلند و آسمانی امیرالمؤمنین علی علیه السلام است اشاره کردم، عرض کردم در این کتاب درباره بعضی موضعات مکرر بحث شده و چند موضوع را به عنوان مثال عرض کردم. یکی از آن موضوعات توضیح و دفاع از روش مخصوصی است که علی علیه السلام در سیاست و اداره امر خلافت به کار می برد، و چون آن راه و روش و آن سیاست برای غالب افراد که خود را اهل تدبیر و سیاست می دانستند غیرقابل هضم بود لهذا مکرر در اطراف این مطلب توضیحاتی داده و از آن دفاع فرموده است.
    مقدمتاً باید عرض کنم که از همان ابتدا که علی علیه السلام زمام امور را به دست گرفت بعضی از دوستان و علاقه مندان آن حضرت راجع به دو موضوع پیشنهادهایی داشتند و در حقیقت به سیاست آن حضرت اعتراض داشتند. در دو شب قبل عرض کردم که علی علیه السلام در آن مدت پر انقلاب و پر آشوب خلافت، دشمنانش او را به دو کار متهم می کردند که علی از آنها بری بود و بلکه مسؤول آن دو کار خود متهم کنندگان بودند: یکی خون عثمان که مستمسک اصحاب جمل و اصحاب صفین بود، در صورتی که خود آنها در آن کار دست داشتند، و یکی داستان حکمین که مستمسک خوارج بود و خود آنها به وجود آورنده آن داستان بودند. اکنون عرض می کنم دو موضوع دیگر هم بود که بعضی دیگر از راه خیر خواهی و کمک به امیرالمؤمنین پیشنهاد می کردند ولی برای آن حضرت اخلاقاً مقدور نبود که بپذیرد. آن دو موضع یکی تقسیم بیت المال بود که آن حضرت امتیازی برای بعضی نسبت به بعضی قائل نمی شد، فرقی میان عرب و عجم، ارباب و غلام، قریشی و غیر قریشی نمی گذاشت، و یکی دیگر به کار بردن اصل صراحت و امانت و صداقت در سیاست بود که به هیچ وجه حاضر نبود ذره ای از آن منحرف شود و تا حدی اصول تزویر و فریب و نیرنگ را به کار ببرد. همه اینها گذشته از این که در تاریخ ضبط شده، در سخنان خود آن حضرت منعکس و موجود است. راجع به تقسیم علی السویه و رعایت اصل مساوات و تبعیض قائل نشدن می فرماید: (اتأمرونی ان اطلب النصر بالجور فیمن والیت علیه؟ والله لااطوربه ما سمر سمیر) به من پیشنهاد می کنید موفقیت را از راه جور و ستم بر مردمی که رعیت من هستند تأمین کنم؟ به خدا قسم که تا دنیا دنیاست چنین چیزی برای من ممکن نیست. (لو کان المال لی لسویت بینهم فکیف و انما المال مال الله) اگر اینها مال شخصی خودم می بود و می خواستم بر مردم تقسیم کنم تبعیضی قائل نمی شدم تا چه رسد به اینکه بیت المال است، مال خداست و ملک شخصی کسی نیست. بعد فرمود: (الا وان اعطاء المال فی غیر حقه تبذیر و اسراف و هو یرفع صاحبه فی الدنیا و یضعه فی الاخره و یکرمه فی الناس و یهینه عندالله)**نهج البلاغه، خطبه 124.*** مال را در غیر مورد مصرف کردن و به غیر مستحق دادن اسراف و تضییع است، این کار، کننده خود را در دنیا بالا می برد اما در آخرت پایین می آورد، در نزد مردم دنیا و اهل طمع عزیز و محترم می کند ولی در نزد خدا خوار و بی مقدار می سازد. بعد فرمود: مالی که به این طرز صرف شود و به ناحق به اشخاصی داده شود در عین حال عاقبت ندارد، این طور صرف مال که گیرنده هم توجه دارد روی اصل خیانت صورت می گیرد شکر و سپاس نمی آورد خداوند این آدم را از شکرگذاری و سپاسگزاری آنها محروم می کند، می گیرند و می خورند و ممنون هم نمی شوند، اگر یک روزی این شخص پایش بلغزد و بیفتد و احتیاج به کمک آنها داشته باشد، از همه بدتر همانها خواهند بود.
    راجع به این مطلب یعنی اصل مساوات و عدم تبعیض در توزیع بیت المال داستانها هست، همین بس که عقیل برادر بزرگتر امیرالمؤمنین نتوانست برای خودش سهم بیشتری بر قرار کند:
    شبی عقیل به عنوان مهمان بر آن حضرت در کوفه وارد شد. حضرت مقدم برادر را گرامی شمرد و احترام کرد. امام حسن علیه السلام به اشاره پدرش یک پیراهن و یک ردا، از مال خودش به عقیل اهدا کرد. هوا گرم بود، علی و عقیل روی بام دارالاماره کوفه نشسته بودند. عقیل انتظار سفره رنگینی داشت، برخلاف انتظارش غذای ساده ای بیش نبود. بعد عقیل حاجت خود را اظهار کرد و گفت: زودتر باید به خانه ام برگردم و خلیی مقروضم، آمده ام شما دستور بدهید قرض من را بدهند. فرمود: چقدر مقروضی؟ گفت: صد هزار درهم. فرمود: چقدر زیاد! بعد فرمود: متأسفم که اینقدر تمکن ندارم که همه قرضهای تو را بدهم ولی همینکه موقع حقوق و تقسیم سهمیه ها شد من از سهم خودم تا آن اندازه ای که مقدور است خواهم داد. عقیل گفت: سهم تو که چیزی نیست چقدرش را می خواهی برداری و چقدرش را به من بدهی، دستور بده از بیت المال بدهند. فرمود: بیت المال که ملک شخصی من نیست، من امین مال مردمم، نمی توانم از بیت المال به تو بدهم. بعد که دید عقیل خیلی سماجت می کند از همان پشت بام که به بازار مشرف بود و صندوقهای تجار دیده می شد به صندوقها اشاره کرد و فرمود: من یک پیشنهاد به تو می کنم که اگر عمل کنی همه قرضها را می دهی و آن اینکه این مردم تدریجاً به خانه ها می روند و اینجا خلوت می شود و صندوقهاشان که پر از درهم و دینار است اینجا هست، همینکه خلوت شد برو و این صندوقها را خالی کن و قرضهایت را بده. عقیل گفت: بردار جان سر به سر من می گذاری، به من پیشنهاد دزدی می کنی، مگر من دزدم که بروم مال مردم بیچاره ای را که راحت در خانه های خود خوابیده اند بزنم؟! فرمود: چه فرق می کند که از بیت المال به ناحق بگیری و یا این صندوقها را بزنی، هر دو دزدی است. بعد فرمود: پیشنهاد دیگری به تو می کنم، در این نزدیکی کوفه شهر قدیمی حیره است و مرکز بازرگانان و ثروتمندان عمده است، شبانه دو نفری می رویم و بر یکی از آنها شبیخون می زنیم. عقیل گفت: برادرجان من از بیت المال مسلمین کمک می خواهم و تو این حرف را به من می زنی؟! فرمود: اتفاقاً اگر مال یک نفر را بدزدی بهتر است از این که مال صدها هزار نفر را بدزدی. چطور است که ربودن مال یک نفر اسم دزدی دارد و ربودن اموال عمومی دزدی نیست؟
    علی علیه السلام در یک نامه (به) یکی از عمالش می نویسد:
    وبوسا لمن خصمه عند الله الفقراء والمساکین و السائلون والمدفوعون و الغارم وابن السبیل ... وان اعظم الخیانه خیانه الامه وافظع الغش غش الائمه.**نهج البلاغه، نامه 26.***
    وای بر حال آن کس که مخاصم و جلوگیرش در نزد خدا فقرا و ضعفا و بیچارگان و قرض داران و راه ماندگان باشند. بالاترین اقسام خیانت خیانت به اجتماع است و بدترین اقسام دغل بازی دغل بازی با پیشوایان است.
    و اما راجع به قسمت دوم یعنی به کار بردن فریب و خدعه در سیاست و منحرف شدن از اصول صراحت و صداقت و وفا. اتفاقاً کسی که در یک قسمت دیگر از دنیای اسلامی داعیه زمامت و خلافت داشته معاویه بود که از حیله گرترین و خدعه کارترین مردم روزگار بود و از توسل به هیچ وسیله ای خودداری نمی کرد و از همین راه هم به مقاصد شوم و پلید خود می رسید. روی همین جهت روش سیاسی حضرت با روش سیاسی معاویه در همان زمان مورد مقایسه قرار می گرفت و بعضی که پیشروی معاویه را در مقاصد شوم و پلیدش می دیدند تأسف می خوردند که چرا علی علیه السلام راهی را پیش گرفته که این جور موفقیتها در پی ندارد و بعضی این را به حساب دهاء و زیرکی معاویه می گذاشتند. روی این جهت است که مکرر علی علیه السلام در اطراف روش سیاسی خود توضیحاتی می دهد و از سیاست خود دفاع می کند و می گوید مربوط به وفور فهم و ذکاء نیست. در یک جا می فرماید: گمان نکنید که معاویه از من تیز بین تر است، نه، اینطور نیست، او خدعه و فجور و تبهکاری در سیاست به کار می برد و من از آن بیزارم، هدف او یک هدف شوم و پلید است و از هر راه پلید هم شد ولو به وسیله آدمکشی و هتک نوامیس و وعده و وعیدهای دروغ و نامه دروغ به اطراف نوشتن و با غارت بردن و ارعاب کردن باشد به سوی مقصودش می رود. برای هدف پلید، اسباب و ابزار و طرق پلید می شود انتخاب کرد، اما من که به خاطر اصول عالی اسلامی و انسانی قیام به امر کرده ام و هدفم اصلاح انسانیت و مبارزه با این زشتیها و خراب کاری هاست نمی توانم پا روی هدف خودم بگذارم و سیاستی مبنی بر ظلم و ستم و دروغ پردازی پیش بگیرم. اگر نبود که غداری و مکاری و منافق گری مبغوض خداوند است آن وقت می دیدید که من چه اندازه توانا هستم. من هرگز نقشه شیطانی به کار نخواهم برد. من و او در دو راه گام بر می داریم و دو هدف مختلف و متباین داریم. وقتی که هدفها مختلف است وسیله ها نمی تواند یکی باشد. وسیله ای که او به کار می برد با هدف خود او منافات ندارد ولی با هدف من منافات دارد پس من نمی توانم و نباید از آن وسیله ها استفاده کنم.
    در اینجا برای مقایسه، دو فرمان یکی از امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل می کنیم که آن را برای یکی از سردارانش به نامعقل ابن قیس ریاحی صادر کرده در وقتی که او را در رأس سه هزار نفر به عنوان مقدمه الجیش به طرف شام که قلمرو معاویه بود فرستاد، و یک فرمان و دستور هم از معاویه نقل می کنم که به نام دو نفر از سردارانش یکی بسر بن ارطاه و یکی سفیان غامدی صادر کرد در وقتی که این دو را هر یک در یک زمانی به حدود قلمرو حکومت علی علیه السلام فرستاد. از این دو فرمان و دو دستور به خوبی دو روحیه کاملاً متضاد و دو روش مختلف و دو هدف مختلف نمایان است.
    علی علیه السلام به سردار خود این طور دستور می دهد: (اتق الله الذی لابد لک من لقائه و لامنتهی لک دونه، ولا تقاتلن الا من قاتلک) اول چیزی که می فرماید این است: از خدا بترس، خدا را در نظر بگیر. بعد می گوید: تا دشمن به جنگ شروع نکند تو شروع نکن بعد قسمتهایی در همین زمینه می فرماید که کاری نکن که آنها را تحریک به جنگ بکنی، و آن وقت می فرماید: (ولا یحملنکم شنانهم علی قتالهم قبل دعائهم والاعذار الیهم) **نهج البلاغه، نامه 12.*** مبادا کینه و دشمنی آنها تو را وادار کند که قبل از آنکه آنها را کاملاً دعوت کنی و اتمام حجت کنی به زد و خورد مبادرت کنی.
    ولی معاویه به بسر بن ارطاه اینطور دستور می دهد: (سرحتی تمر بالمدینه فاطرد الناس و اخف من مروت به وانهب اموال کل من اصبت له ممن لم یکن له دخل فی طاعتنا) برو تا به مدینه برسی، در بین راه مردم را از جلو خودت بران و تا می توانی ایجاد رعب در دلها کن و هر چه مال به دستت می رسد غارت کن مگر مال آنهایی که از دوستان خود ما هستند. به سفیان غامدی که او را نیز مأمور شبیخون کرده بود اینطور دستور می دهد: برو، شبیخون بزن و آدم بکش و اموال غارت کن که این کارها از لحاظ سیاست بسیار نافع است زیرا اهل عراق مرعوب می شوند و دوستان ما که در گوشه و کنار هستند خوشوقت و دل قوی می گردند و بعضی هم که مرددند چه کنند به طرف ما خواهند آمد (و اقتل کل من لقیته ممن لیس هو علی مثل رایک واخرب کل مامررت به من القری واحرب الاموال فان حرب الاموال شبیه بالقتل و هو اوجع للقلب) هر کس جز دوستان خودمان گیر آوردی بکش، به هر ده که رسیدی خراب کن، اموال را غارت کن و آتش بزن و از بین ببر که تلف اموال در دلها تأثیر فراوان دارد.
    معاویه به مقصد و هدف خود نزدیک شد اما با چه وسیله و ابزاری؟ با این ابزارها، با ارعاب و قتل و غارت، با رشوه دادنها و خریدن عقیده ها، با خیانت در بیت المال، با مسموم کردن افرادی مثل مالک اشتر نخعی و عبدالرحمن بن خالد، با اجیر کردن یک عده مردم بی ایمان که بنشینند بر پیغمبر خدا دروغ ببندند و حدیث جعل کنند، به قیمت پامال کردن همه اصول اسلامی و انسانی و ضربت به پیکر قرآن زدنها، با این امور و این وسائل به مقصد خود رسید. در عین حال علی علیه السلام هم به مقصد و هدف عالی خود رسید هدف علی حکمرانی و عیش و لذت نبود که بگوییم با شهادت او از میان رفت، هدفش اعلای کلمه حق و زنده کردن نام عدالت بود که کرد. معاویه دستور می دهد که بی گناهان را به خاطر مصالح سیاسی بکشید، اموال را غارت کنید، ولی علی در همان حال که ضربت شمشیر فرقش را شکافته، وقتی که فرزندان عبدالمطلب یعنی خویشان و اقربای نزدیک خود را آنجا می بیند و در قیافه خشمناک اینها می خواند که ممکن است شهادت او و مرگ او سبب شود که آنها به عنوان مسبب و شریک جرم، خون عده ای را بریزند خطاب به آنها می فرماید: (یا بنی عبدالمطلب لاالفینکم تخوضون دماء المسلمین خوضاً تقولون قل امیرالمؤمنین قتل امیرالمؤمنین، الا لایقتلن بی الا قاتلی، انظروا اذا انا مت من ضربته هذه فاضربوه ضربه بضربه)**نهج البلاغه، نامه 47.*** نکند بعد از من در خون مردم وارد شوید و قتل امیرالمؤمنین را شعار خود قرار دهید، من اگر با این ضربت مردم شما فقط یک ضربت به او بزنید نه بیشتر.
    امیرالمؤمنین سیاست و هدفش همان احکام اسلام بود، در بستر هم که افتاده بود همان سیاست و همان هدف ورد زبانش بود، به حسنین علیهماالسلام می فرماید:
    اوصیکما و جمیع ولدی و اهلی و من بلغه کتابی بتقوی الله و نظم امرکم و صلاح ذات بینکم فانی سمعت جدکما صلی الله علیه و اله یقول: صلاح ذات البین افضل من عامه الصلوه والصیام، الله الله فی الایتام فلاتغبوا فواههم ولا یضیعوا بحضرتکم والله الله فی جیرانکم فانهم وصیه نبیکم مازال یوضی بهم حتی ظننا انه سیورثهم، والله الله فی القرآن لایسبقکم بالعمل به غیرکم، والله الله فی الصلوه فانها عمود دینکم، والله الله فی بیت ربکم لاتخلوه مابقیتم فانه ان ترک لم تناظروا، والله الله فی الجهاد باموالکم و انفسکم و السنتکم فی سبیل الله، و علیکم بالتواصل و التباذل و ایاکم و التدابر و التقاطع، لاتترکوا الامر بالمعروف والنهی عن المنکر فیولی علیکم اشرارکم ثم تدعون فلا یستجاب لکم.**نهج البلاغه، نامه 47***










    امضاء


  17. تشكر

    شهاب منتظر (19-07-2017)

  18. Top | #29

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    دشمنان عقل


    در تجربیات و مشاهدات روزانه خود می بینیم که بسیاری از چیزها جلو تأثیر بسیاری از چیزهای دیگر را می گیرند و اثر آنها را خنثی می کنند. ممکن است مثلاً دارویی اثری داشته باشد و دارویی دیگر اثر آن را خنثی کند و جلو تأثیرش را بگیرد. ممکن است یک چیز سمیت داشته باشد و یک چیز دیگر مانع تأثیر این سم گردد. عیناً مانند این است که همواره جنگی و کشمکشی میان اجزای این جهان برقرار باشد:
    این جهان جنگ است چون کل بنگری - ذره ذره همچون دین با کافری
    جنگ طبعی، جنگ فعلی جنگ قول - در میان جزءها حربی است هول
    بعضی از مفکرین جهان مبالغه کرده و ادعا کرده اند که قانون اصلی و اول جهان جنگ و نزاع و تصادم و تزاحم است، هر موجودی می خواهد اثر موجود دیگر را خنثی کند. البته این نظر بسیار مبالغه آمیز است ولی شکی نیست که تصادم و تضاد و تأثیر مخالف در یکدیگر کردن اصلی است در این جهان.
    از طرف دیگر می دانیم که وجود انسان یک نسخه جامعی است از جهان بزرگ، از هر چه در جهان بزرگ هست نمونه ای در وجود انسان هست. روی همین اصل است که می بینیم حالات و قوای معنوی بشر در یکدیگر تأثیر مخالف می کنند، بعضی که قوت یافتند و رشد نمودند اثر بعضی دیگر را خنثی می کنند.
    امیرالمؤمنین علیه السلام جمله ای دارد که مضمونش این است: (یکی از اموری که با عقل انسان حسادت می ورزد و دشمنی می کند خودپسندی اوست) و هم آن حضرت می فرماید: (بیشتر زمین خوردنهای عقلها آنجاست که برق طمع جستن می کند). امام صادق علیه السلام می فرماید: (هوا و هوس دشمن عقل است). از این قبیل بیانات در آثار دینی ما باز هم هست. از همه اینها این حقیقت عالی استفاده می شود که هوسرانی و خود پسندی و طمع و تعصب و لجاج و خشم همه دشمنان عقل می باشند، یعنی چه دشمنان عقل می باشند؟ یعنی اثر عقل را خنثی می کنند، روح بشر را تاریک می کنند، جلو بصیرت و نور قلب را می گیرند. این همان نمونه نزاع و تصادم جهان بزرگ است که در وجود آدمی موجود است. قرآن کریم عده ای را ذکر می کند و می گوید چشم دارند و نمی بینند، گوش دارند و نمی شنوند، دل دارند و فهم نمی کنند، یا اینکه می فرماید: (چشمها نابینا نیست بلکه دلها نابیناست). مقصود از همه اینها این است که در این مردم حالات و صفاتی روحی موجود است که اثر عقل و دانش و بینش را در آنها خنثی کرده است، در اینها میل به تقلید از روش پدران و مادران است، تعصب و حمیت و لجاج دارند، منافع مادی و مطامع دنیوی آنها به آنها اجازه نمی دهد که در برابر حق تسلیم شوند
    سعدی می گوید:
    بدوزد شره دیده هوشمند - در آرد طمع مرغ و ماهی به بند
    می گویند بزرگترین دشمنان بشر احساسات سرکش و نفس اماره اوست، هیچ دشمنی به پایه این دشمن نمی رسد.
    علت این امر این است که این دشمن به نقطه ای دسترسی دارد و مرکزی را خراب می کند که هیچ دشمن دیگر به آن نقطه و به آن مرکز دسترسی ندارد. آن نقطه و آن مرکز، دستگاه تشخیص و بینش انسان است. آدمی در برابر هر دشمن با نیروی عقل و تدبیر ایستادگی می کند و اگر دشمنی توانست در مرکز تدبیر و بینش اختلالی به وجود آورد بدیهی است که از هر دشمنی خطرناک تر است.
    درباره پیغمبران گفته اند که آنها خدمتگزار عقل و فطرت اند همان طوری که طبیب خدمتگزار طبیعت و مزاج بدن است. خدمتی که پیغمبران به عقول بشر می کنند از نوع خدمت یک آموزگار نسبت به شاگردان خود نیست که یک کتاب معین و یا یک علم و فن معین را به شاگرد تعلیم کند، بلکه پیغمبران از همان راه که به تهذیب اخلاق و پاک نگهداشتن نفوس مردم به آنها خدمت می کنند از همان راه به عقلها و خردهای آنها نیز کمک می کنند. اگر اخلاق آدمی تعدیل شود و جلو حکومت هوا و هوس و حرص و طمع و خشم و شهوت گرفته شود برای عقل و فکر آدمی آزادی پیدا می شود، دست عقل باز می گردد.
    قرآن کریم می فرماید:
    (اگر تقوای الهی داشته باشید خداوند به شما مایه تمیز حق و باطل عنایت می فرماید.)
    علی علیه السلام می فرماید:
    (اگر تقوای الهی داشته باشید خداوند به شما راه بیرون شدن از مضیقه ها و تنگناها قرار می دهد و هم برای شما نوری قرار می دهد که در تاریکی نمانید.)
    پیغمبران معلم تقوا و طهارت و فضیلت می باشند، تقوا و طهارت روحی که پیدا شد دشمنان عقل یعنی اغراض و هوا و هوسها به گوشه ای می گریزند و حکومت عقل را مستقر و ثابت می کنند.
    امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:
    (تو سه نوع دوست و سه نوع دشمن داری: دوستان تو یکی آن کس است که مستقیماً با خود تو دوست است و دیگری دوست دوست توست و سومی دشمن دشمن توست، اما دشمنان تو یکی آن کس است که مستقیماً با خود تو دشمن است و دیگری دوست دشمن توست و سومی دشمن دوست توست.)**نهج البلاغه، حکمت 295.***
    پس یکی از انواع دوستان دشمن دشمن آدمی است. دشمن دشمن دست دشمن را می بندد، دست دشمن که بسته شد دست خود شخص بهتر باز می گردد. اگر رابطه تقوا و طهارت اخلاقی را با عقل و بینش در نظر بگیریم که چگونه اخلاق پاک و به صفا و روشنی عقل کمک می کند می بینیم که از نوع کمک و معاونتی است که دشمن دشمن شخصی به وی می کند، یعنی دست دشمن عقل را را که همان هواها و هوسها و خشم و شهوتهاست می بندد و قهراً دست عقل باز می گردد.
    مولوی می گوید:
    چونکه تقوابست دو دست هوا - حق گشاید هر دو دست عقل را






    امضاء


  19. تشكر

    شهاب منتظر (19-07-2017)

  20. Top | #30

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    تقوا و روشن بینی


    قرآن کریم می فرماید:(اگر پاک و پرهیزکار بوده باشید خداوند به شما روشن بینی می دهد و بر بصیرت شما می افزاید.)**انفال / 29.***
    کتاب مقدس ما قرآن به موجب این آیه و آیه های دیگری صریحاً بین تقوا و پرهیزکاری از یک طرف و روشن بینی افزایش نور بصیرت از طرف دیگر رابطه مستقیم قائل است، یعنی به هر اندازه آدمی پاک تر و پرهیزکارتر و بی غرض و مرض تر و در مقابل حقایق تسلیم تر باشد نورافکن عقل و فکرش روشن تر و نافذتر است. در حدیث معروفی آمده است که:
    (از فراست مرد با ایمان در حذر باشید که او با نور خدا می نگرد).
    مقصود این است که مرد با ایمان به موجب ایمانی که دارد همواره دل و روح خویش را از آلایشها پاک نگه می دارد و نمی گذارد آینه روحش با غبار حسادت و کینه توزی و خودخواهی و عناد و لجاج و تعصب مکدر شود و برای عقل که نور خداست حجایی و پرده ای پدید آید و لهذا از این نور خدایی حداکثر استفاده را می برد و بی پرده حقایق را مشاهده می نماید.
    بین دل که کانون احساسات و عواطف است و عقل که کانون مشاعر و ادراکات است ارتباط و پیوستگی برقرار است. از دل محبت و آرزو و میل و عاطفه برمی خیزد و از عقل فکر و منطق و استدلال و استنتاج سر می زند. اگر بخواهیم عقل را در کار فکر و منطق و استدلال و استنتاج آزاد بگذاریم باید میلها و عواطف نیک و بد خود را تحت نظر بگیریم. اگر بر ما طمع و حرص حکومت کند، اگر اسیر عناد و لجاج و تعصب باشیم، اگر گرفتار عقده حسادت و کینه توزی باشیم و این آتشها در وجود ما شعله ور باشد باید بدانیم که از این آتشها که هیزمش جز وجود ما و سلامت خود ما و اعصاب و قلب و اعضای خود ما چیزی نیست دودهای تیره بر می خیزد و فضای روح ما را تیره و تار می کند. وقتی که تیرگی فضای روح را گرفت چشم عقل نمی تواند ببیند علی علیه السلام می فرماید:
    (بیشتر زمین خوردن های پهلوان عقل همانا در فضای حکومت طمعهاست.) **نهج البلاغه، حکمت 219.***
    و نیز علی علیه السلام می فرماید:
    (خود بینی و بزرگ بینی انسان نسبت به خود (که از آن به (عجب) تعبیر می شود) یک از حاسدان عقل و خرد اوست.**نهج البلاغه، حکمت 212.***
    شاعر عرب می گوید:
    (دو چیز است که از یک پستان شیر خورده اند و آن دو تقوا و حکمت است، و دو چیز است که اهل یک شهر و دیار محسوب می شوند و آن دو ثروت و سرکشی است).
    شاعر فارسی زبان ما می گوید:
    حقیقت سرایی است آراسته - هوا و هوس گرد برخاسته
    نبینی که هر جا که برخاست گرد - نبیند نظر گرچه بیناست مرد
    تو را تا دهان باشد از حرص باز - نباید به گوش دل از غیب راز
    در قرآن کریم این تعبیر زیاد آمده که (بر دلها قفلها زده شده است) و یا اینکه (گوش هست و شنوایی نیست و چشم هست و بینایی نیست). درباره عده ای از مردم می فرماید: (کران و لالان و کورانند و امیدی به بازگشت آنها نیست ). واقعاً هم همین طور است که آدمی در اثر یک نوع بیماریهای روانی و اخلاقی قوه تمیز و ادراک خود را از دست می دهد، از حوادث جهان عبرت نمی گیرد، در مکتب زندگی که پر است از تجربه و پند و اندرز درسی فرا نمی گیرد. مدرسه روزگار آموزنده ترین مدارس است. تاریخ جهان و سرگذشت جهانیان و نشیب و فرازهایی که برای افراد و ملتها همواره پیش آمده پیش می آید بهترین معلم است. رمز سعادت در کیفیت استفاده و بهره ای است که انسان از آموزشهای تکوین می نماید. علی علیه السلام فرزند بزرگوار خود حسن بن علی را اکیداً توصیه می کند که در تاریخ گذشتگان فکر کن و آثار آنها را مطالعه نما، و می فرماید: من خودم هر چند در آن زمانها نبوده ام و از نزدیک شاهد وقایع آنها و زیر و رو شدن اوضاع آنها نبوده ام ولی در تاریخ زندگانی آنها سیر و مطالعه کرده ام، رمز کار آنها و نشیب و فرزاهای زندگانی آنها را به دست آورده ام، حال مثل این است که همراه آنها بوده ام چون اطلاعات کافی در این زمینه دارم و بلکه مثل این است که از اول دنیا تا امروز زنده بوده ام و همراه همه آنها بوده ام، تجربه های فراوان آموخته ام، درسهای زیادی یادم گرفته ام، اکنون گنجینه ای هستم از تجربه ها و حکمتها که به صورت پند و اندرز برای تو و دیگران بیان می کنم.
    یک تجربه در جلو چشم صدها نفر واقع می شود ولی آیا همه آنها به یک نحو از آن تجربه استفاده می کنند؟ البته نه استفاده هر کدام بستگی دارد به دو چیز: یکی میزان عقل و علم و هوش و ذکاوت هر کدام از آنها و دیگری میزان صفا و خلوص نیت و طهارت و پاکی روح آنها. قرآن کریم می فرماید: (کسانی که در راه ما (یعنی در راه رسیدن به حقیقت و خیر و سعادت) مجاهده کنند و از روی صدق گام بردارند، روی عنایت و لطف عمیمی که داریم که به هر مستعدی به اندازه استعدادش فیض و رحمت می رسانیم، او را هدایت و راهنمایی می کنیم، به او روشنی و بصیرت می دهیم که بهتر ببیند و بهتر درک کند و بهتر قضاوت کند). در آیه دیگر می فرماید: ( آیا آن کس که روحی مرده داشت و ما او را زنده ساختیم و نوری به او دادیم که با آن نور در میان مردم حرکت کند و معاشرت نماید، با آن نور با مردم برخورد کند، با آن نور روابط اجتماعی خود را با دیگران تحت نظر بگیرد، آیا این چنین آدم روشن با آن کسی که عناد و لجاج و سایر صفات رذیله او را تیره و تاریک کرده است و در تاریکی گام برمی دارد، در میان اشک و حیرت و تردید و اضطراب گرفتار است و راه بیرون شدن را نمی داند، آیا این دو نفر مساوی با یکدیگرند؟). این است که بزرگان و پیشوایان دین و اخلاق گفته اند تا انسان روشن بین نباشد راه سعادت خویش را پیدا نمی کند و تا دودهای آتش حسد و کینه و خودپرستی و تکبر و دیو صفتی و سایر صفات رذیله را از بین نبرد نورافکن عقلش نمی تواند راه را بر او روشن کند.






    امضاء


  21. تشكر

    شهاب منتظر (19-07-2017)

صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi