صفحه 101 از 129 نخستنخست ... 5191979899100101102103104105111 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1,001 تا 1,010 , از مجموع 1290

موضوع: هزار و یک حکایت قرآنی

  1. Top | #1001

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    حکایت 716: سلطان بی سلطنت


    آورده اند که: وقتی نصر بن احمد وارد نیشابور شد، تاج بر سر گذاشت و مردم به حضور او می رسیدند، در این هنگام چیزی ( خیالات غرورآمیز) به قلبش خطور نمود، به حاضرین گفت: کسی هست که آیه ای از قرآن بخواند؟ مردی شروع به خواندن قرآن کرد، تا به این آیه رسید: لِمَنِ المُلکُ** غافر / 16.*** الیَومَ یعنی: در آن روز (قیامت) سلطنت از آن کیست؟
    امیر از تخت خود پایین آمد، تاج را از سر برداشت و برای خدای - تعالی - سر به سجده گذارد و گفت: لکَ المُلکُ، لا لی یعنی: خدایا ملک و سلطنت از آن تو است نه برای من.** ر. ک: قصه های قرآن / 107، به نقل از تفسیر نیشابوری 3 / ذیل تفسیر آیه مذکور.***
    کیست در این دایره دیر پای - کو لمن الملک زند جز خدای

    نظامی))






    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #1002

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    حکایت 717: تر و خشک!


    نقل است که: میرزا وحید از جمله مشاهیر شعراء و وزیر مقتدر پادشاه** در کتاب رنگارنگ 2 / 495 آمده است که: میرزا وحید وزیر المقتدر بالله عباسی بود.*** بود و صاحب ثروت و دولت بسیار و خداوند اولاد بسیار به او عطا فرموده بود و نظر به قرب او به سلطان در نظر مردم مُهاب و معزز بود و همیشه نسبت به قرآن به خلاف ادب گفتگو می نمود و بر آیات بحث و اعتراض می کرد.
    روزی در مجمع عام که جمعی از علماء و طلبه نیز حاضر بودند، گفت که: خدا در قرآن می فرماید: وَ لا رَطبٍ وَ لا یابِسٍ الا فِی کتابٍ مُّبینٍ** انعام / 59 ترجمه: و نه هیچ تر و خشکی وجود دارد جز این که در کتابی آشکار [ در کتاب علم خدا] ثبت است)).*** و من نیز یکی از رطب و یابس [تر و خشک ]هستم و حال آن که ذکر من مطلقا در قرآن نشده، هیچ یک از حضار در جواب او سخنی نتوانست گفت. یکی از فقرای طلبه که در صف نعال **صف نعال: درگاه و پایین مجلس.*** نشسته بود گفت: میرزا چرا ذکر شما در قرآن نشده، و حال آن که چند آیه در خصوص شما نازل شده، هرگاه مرخص فرمایید بخوانم. گفت: بخوان.
    گفت: اعوذ بالله مِنَ الشَّیطَان الرَّجیم ذَرْنِی وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِیدًا * وَ جَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَّمْدُودًا * وَ بَنِینَ شُهُودًا * وَ مَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِیدًا * ثُمَّ یَطْمَعُ أَنْ أَزِیدَ * کَلَّا إِنَّهُ کَانَ لاِیَاتِنَا عَنِیدًا * سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا * إِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ * فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ قُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ نَظَرَ * ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ * ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَکْبَرَ * فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ * إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ * سَأُصْلِیهِ سَقَرَ * وَ مَا أَدْرَاکَ مَا سَقَرُ * لَا تُبْقِی وَ لَا تَذَرُ * لَوَّاحَةٌ لِّلْبَشَرِ * عَلَیْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ))** مدثر 30 - 11، ترجمه: مرا با کسی که او را خود به تنهایی آفریده ام واگذار! همان کسی که برای او مال گسترده ای قرار دادم. و فرزندانی که همواره نزد او (و در خدمت او) هستند.
    و وسایل زندگی را از هر نظر برای وی فراهم ساختم. باز هم طمع دارد که بر او بیفزایم. هرگز چنین نخواهد شد؛ چرا که او نسبت به آیات ما دشمنی می ورزد.
    و به زودی او را مجبور می کنم که از قلّه زندگی بالا رود (سپس او را به زیر می افکنم). او (برای مبارزه با قرآن) اندیشه کرد و مطلب را آماده ساخت. مرگ بر او باد! چگونه (برای مبارزه با حق) مطلب را آماده کرد. باز هم مرگ بر او، چگونه مطلب (و نقشه شیطانی خود را) آماده نمود.
    سپس نگاهی افکند، بعد چهره درهم کشید و عجولانه دست به کار شد؛ سپس پشت (به حقّ) کرد و تکبّر ورزید، و سرانجام گفت: این (قرآن) چیزی جز افسون و سحری همچون سحرهای پیشینیان نیست. این فقط سخن انسان است (نه گفتار خدا).
    (امّا) بزودی او را وارد سَقَر [دوزخ ] می کنم و تو نمی دانی سقر چیست.
    (آتشی است که) نه چیزی را باقی می گذارد و نه چیزی را رها می سازد. پوست تن را به کلّی دگرگون می کند. نوزده نفر (از فرشتگان عذاب) بر آن گمارده شده اند.***
    گویند: به مجرد شنیدن این آیات لرزه بر اندام میرزا وحید افتاده و رنگ او زرد شده و تب شدیدی بر وی عارض شد و بعد از سه روز وفات یافت.** ر. ک: الخزائن/ 45 - 44، رنگارنگ 2 / 496 - 495، نکته: با توجه به این که نام این شخص وحید بوده و این کلمه تنها یک بار در قرآن به کار رفته (سوره مدثر آیه 11) و با توجه به مطالب دیگری که در این حکایت آمده و شرح حال او، باید به فردی که این آیات را در جواب میرزا وحیدقرائت کرده، احسنت و آفرین گفت و شاید بتوان ادعا نمود که هیچ آیه دیگری از آیات قرآن - در این حادثه - تا بدین حد مؤثر واقع نمی شد.***





    امضاء


  4. Top | #1003

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض










    حکایت 718: اگر بقیه آیه را خوانده بود گردنش را می زدم!

    چنین حکایت کنند که: بدر جمالی از سپهسالاران و پهلوانان و اهل شمشیر و قلم بود. مستنصر فاطمی چون شهرت او را شنید احضارش کرد. چون بدر وارد بارگاه مستنصر شد، قاریی این آیه را خواند: وَ لَقَد نَصَرَکُمَ اللهُ بِبَدرٍ** آل عمران/ 123.*** یعنی: به راستی که خداوند شما را به ( در) بدر یاری کرد)).
    و آیه را تا پایان نخواند. مستنصر از هوشمندی قاری خوشوقت شد و گفت: اگر بقیه آیه را خوانده بود گردنش را می زدم. بقیه آیه چنین است: وَ اَنتُم اَذِلَّةٌ** همان.*** یعنی: حال آن که شما خوار و ناتوان بودید)).** ر. ک: مکالمه قرآنی 1 / 40 به نقل از قرآنی پژوهی / 755، وفیات الاعیان 2 / 449، تذکر دو نکته ضروری به نظر می رسد اول این که: قاری مذکور با نخواندن ادامه آیه، ضرافت به خرج داده است صرف نظر از درستی یا نادرستی این عمل، دوم: مناسب خوانی قاری در این که بدر در آیه (که مراد غزوه بدر است) با نام (بدر جمالی) ایهام و مناسبت دارد.***





    امضاء


  5. Top | #1004

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    حکایت 719 : مگس و عرصه سیمرغ

    آورده اند که: حاکمی فاطمی هنگامی که مسجد جامع قاهره را بنا نمود پس از مدتی ادعای الوهیت و خدایی کرد و با بذل و بخشش های فراوان مردم را به پرستش خویش فراخواند. در یکی از روزهای گرم تابستان مردم به جهت لبیک گفتن به ندای او اجتماع کرده بودند، به علت گرمی هوا، مگس های بسیاری بر سر و صورت حاکم نشسته و غلامان هر اندازه در صدد دور کردن مگس ها بر می آمدند کاری از پیش نمی بردند** ظاهرا وجه تسمیه ذباب ( مگس) نیز همین است که: کُلّما ُبّ آب یعنی: هر اندازه آن را از خود دور کنند دوباره باز می گردد انگاه بر اثر فرسایش گفتاری ذُبّ آب به ذُباب تبدیل گشته است.*** در این هنگام یکی از قاریان خوش صوت، با صدای بلند و زیبا این آیت را خواند: یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن یَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئًا لَّا یَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ.** حج / 74 - 73، ترجمه: ای مردم! مثلی زده شده است، به آن گوش فرا دهید: کسانی را که غیر از خدا می خوانید، هرگز نمی توانند مگسی بیافرینند، هر چند برای این کار دست به دست هم دهند. و هرگاه مگس چیزی از آنها برباید، نمی توانند آن را باز پس گیرند! هم این طلب کنندگان ناتوانند، و هم آن مطلوبان (هم این عابدان، و هم آن معبودان). خدا را آن گونه که باید بشناسند نشناختند. خداوند قوّی و شکست ناپذیر است.***
    جمعیت، با شنیدن این آیات، دچار اضطراب و از هم گسیختگی شدند و چنان این آیات مؤثر واقع شد که گویی خداوند آن را برای تکذیب ادعای حاکم نازل فرموده بود، حاکم از تخت بر زمین افتاد و از ترس این که مبادا مردم او را بکشند پا به فرار گذاشت.** ر. ک: ثمرات الاوراق فی المحاضرات / 36 - 35.***





    امضاء


  6. Top | #1005

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    حکایت 720: قرائت قرآن نزد نجاشی))


    ** نجاشی لقب پادشاه حبشه است که اصحمة بن بحر نام داشت وی پیش از فتح مکه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورد.
    گویند: هنگامی که خبر وفاتش به پیامبر رسید، پیامبر بر او نماز خواند.***
    نخستین مهاجرت به سرزمین حبشه هنگامی آغاز شد که عده ای از مسلمانان تصمیم گرفتند برای رهایی از آزار قریش به منظور فراهم آوردن محیطی آرام برای به پا داشتن شعائر دینی و پرستش خدای یگانه، خاک مکه را ترک گویند و دست از کار و تجارت و فرزند و خویشان بردارند ولی آنان متحیر بودند که چه کنند و به کجا بروند زیرا می دیدند سرتاسر شبه جزیره را بت پرستی فرا گرفته است، با خود اندیشیدند که بهتر آن است که این مطلب را با خود پیا مبر در میان بگذارند. وضع رقت بار مسلمانان کاملاً بر پیامبر روشن بود او خود گر چه از حمایت بنی هاشم برخوردار بود و جوانان بنی هاشم حضرتش را از هر گونه آسیب حفظ می نمودند ولی در میان یاران آن حضرت، کنیز و غلام ، آزاد بی پناه، افتاده بی حامی، فراوان بود و سران قریش لحظه ای از آزار آنها آرام نمی گرفتند. بدین جهت پیامبر در پاسخ مشورت خواهی آن عده فرمود: هرگاه بخاک حبشه سفر کنید بسیار برای شما سودمند خواهد بود زیرا بر اثر وجود یک زمامدار نیرومند و دادگر در آنجا به کسی ستم نمی شود ، و آنجا خاک درستی و پاکی است و شماها می توانید در آن خاک بسر ببرید تا خدا فرجی برای شما پیش آورد)).
    کلام نافذ پیامبر اسلام چنان مؤثر افتاد که چیزی نگذشت که آن هایی که آمادگی بیشتر داشتند بار سفر بسته و بدون اینکه بیگانگان و مشرکان آگاه شوند، شبانه برخی پیاده و برخی سواره، راه بندر جده را در پیش گرفتند مجموع آنها در این نوبت ده یا پانزده نفر بود و در میان آنها چهار زن مسلمان نیز دیده می شد.
    بندر جده بسان امروز یک بندر معمور بازرگانی بود و از حسن تصادف دو کشتی تجاری آماده حرکت به حبشه بود. مسلمانان از ترس تعقیب قریش آمادگی خود را برای مسافرت اعلام کردند و با پرداخت نیم دینار با کمال عجله سوار کشتی شدند خبر مسافرت و مهاجرت عده ای از مسلمانان به گوش سران مکه رسید ، فوراً گروهی را مأمور کردند که آنها را به مکه بازگردانند ولی مأموران موقعی رسیدند که کشتی سواحل جده را ترک گفته بود.
    تاریخ مهاجرت این گروه در ماه رجب سال پنجم بهثت بود. به دنبال این هجرت ، مهاجرت گروهی دیگر از مسلمانان به وقع پیوست که پیشاپیش آنها جعفر بن ابیطالب ( پسرعموی پیامبر اکرم) قرار داشت این هجرت - که هجرت دوم به شمار می آمد - برخلاف هجرت نخستین گروه، در کمال آزادی صورت گرفت بدین جهت عده ای از مسلمانان موفق شدند که زنان و فرزندان خود را نیز به همراه ببرند. به گونه ای که آمار مسلمانان در خاک حبشه دست کم به هشتاد و سه نفر رسید.
    مسلمانان مهاجر حبشه را آن گونه که پیامبر اکرم توصیف فرموده بود، سرزمین آباد و محیطی آرام و توأم با آزادی یافتند. و ام سلمه همسر ابی سلمه که بعدها افتخار همسری پیامبر خدا را نیز کسب نمود در باره آنجا چنین می گوید:
    وقتی در کشور حبشه سکونت گزیدیم ، در حمایت بهترین حامی قرار گرفتیم. آزاری از کسی نمی دیدیم ، و سخن بدی از کسی نمی شنیدیم)).
    هنگامی که خبر آزادی و راحتی مسلمانان در سرزمین حبشه به گوش سران مکه رسید آتش کینه در دل آنها افروخته شد ، و از نفوذ مسلمانان در حبشه به وحشت افتادند زیرا خاک حبشه برای مسلمانان بصورت یک پایگاه محکم در آمده بود. بدین جهت سران دارالندوه))** محلی بود در کنار کعبه که قریش در آن جا پیراموش مشکلات خود به شور و مشورت می پرداختند.*** انجمنی تشکیل داده و نظر دادند که نمایندگانی به دربار حبشه بفرستند ، و برای جلب نظر شاه ( نجاشی) و وزیران او، هدایای مناسبی ترتیب دادند تا از این راه بتوانند ، در دل شاه برای خویش جائی باز کنند سپس مسلمانان مهاجر را به بلاهت و نادانی و شریعت سازی متهم نمایند. برای اینکه نقشه آنها هر چه زودتر و بهتر به نتیجه برسد از میان خود دو کار آزموده حیله گر و کار کشته را - که بعدها یکی از آن دو، بازیگر میدان سیاست گردید - برگزیدند. قرعه بنام عمرو عاص (روباه میدان سیاست) و عبدالله بن ربیعه افتاد. رئیس دارالندوه به آن دو دستور داد که پیش از آنکه با زمامدار حبشه ملاقات کنید هدایا و تحفه های وزیران را تقدیم دارند و قبلاً با آنها به گفتگو بپردازند و نظر آنها را جلب کنند تا به هنگام ملاقات با پادشاه، درخواست های آن دو را تصدیق کنند نامبردگان پس از اخذ این دستور رهسپار حبشه شدند.
    وزیران حبشه با نمایندگان قریش روبرو شدند. نمایندگان، پس از تقدیم هدایای مخصوص به آنها چنین گفتند : گروهی از جوانان تازه به دوران رسیده ما، دست از روش نیاکان خود بر داشته اند و آئینی که بر خلاف آئین ما و شما است، اختراع نموده اند و اکنون در کشور شما به سر می برند ، سران و اشراف قریش جداً از پیشگاه پادشاه حبشه تقاضا دارند که هر چه زودتر دستور اخراج و طرد آنها را صادر نمایند و ضمناً خواهش می کنیم که در شرفیابی به حضور حضرت پادشاه هیئت وزیران با ما مساعدت نمایند و از آنجا که از عیوب ، و وضع این عده بهتر آگاهیم بسیار مناسب است که اصلاً در این باره با آنها گفتگو نشود و رئیس مملکت با آنها نیز روبرو نگردد)).
    اطرافیان آزمند و نزدیک بین ، قول مساعد دادند . فردای آنروز ، به دربار پادشاه حبشه بار یافتند و پس از عرض ادب و تقدیم هدایا ، پیام قریش را چنین بیان داشتند:
    زمامدار محترم حبشه ! گروهی از جوانان تازه به دوران رسیده و سبک مغز ما ، دست از روش نیاکان و اسلاف خود کشیده ، و به نشر آئین دیگری اقدام نموده اند که نه با آئین رسمی کشور حبشه تطبیق می کند و نه با آئین پدران و نیاکان خود آنها. این گروه اخیراً به این کشور پناهنده شده اند ، و از آزادی این مملکت سوء استفاده می کنند بزرگان قوم آنها ، از پیشگاه ملوکانه درخواست می نمایند که حکم اخراج آنان را صادر فرمایند تا به کشور خود بازگشت کنند ...))
    همین که سخنان نمایندگان قریش به این نقطه منتهی گشت، صدای وزیران که در حاشیه سریر سلطنتی نشسته بودند ، بلند شد. همگی به حمایت از نمایندگان قیام نموده و گفتار آنان را تصدیق کردند . ولی شاه دانا و دادگر حبشه در حالی با حاشیه نشینان خود مخالفت نمود و گفت : هرگز این کار عملی نیست ، من گروهی را که به خاک و کشورم پناهنده شده اند ؛ بدون تحقیق به دست این دو نفر نمی سپارم.
    بایست از وضع و حال این پناهندگان تحقیق به عمل آید و پس از بررسی کامل ، هرگاه گفتار این دو نماینده در باره آنها صحیح و راست باشد در این صورت آنها را به کشور خودشان باز می گردانم ، و اگر سخنان آنان در حق این گروه واقعیت نداشته باشد ، هرگز حمایت خود را از آنها دریغ نمی کنم و بیش از پیش ، آنها را کمک می کنم.
    سپس مأمور مخصوص دربار ، بدنبال مسلمانان مهاجر رفت و بدون کوچکترین اطلاع قبلی ، آنها را به دربار احضار نمود. جعفر بن ابیطالب سخنگوی جمعیت با شاه نصرانی حبشه معرفی گردید برخی از مسلمانان نگران بودند که در این باره، سخنگوی جمعیت با شاه نصرانی حبشه چگونه سخن خواهد گفت. برای رفع هر گونه نگرانی ، جعفر بن ابیطالب خطاب به آنان گفت: من آنچه را از راهنما و پیامبر خود شنیده ام بدون کم و زیاد، خواهم گفت.
    نجاشی زمامدار حبشه رو به جعفر کرده و گفت: چرا از آئین نیاکان خود دست بر داشته اید و به آئین جدید که نه با دین ما تطبیق می کند ، و نه با کیش پدران خود ، گرویده اید؟ جعفر بن ابیطالب چنین در پاسخ گفت: ما گروهی بودیم نادان و بت پرست، از مردار** حیوانی که بر اساس موازین شرعی ذبح نشده باشد.*** اجتناب نمی کردیم، پیوسته به دنبال کارهای زشت بودیم. همسایه پیش ما احترامی نداشت. ضعیف و افتاده، محکوم زورمندان بود. با خویشاوندان خود به ستیزه و جنگ بر می خاستیم، روزگاری بدین منوال بودیم تا اینکه یک نفر از میان ما که سابقه درخشانی در پاکی و درستکاری داشت،** تا بدان حد که او در زمان قبل از اسلام با لقب امین شناخته می شد و وی را محمد امین می نامیدند.*** بر خاست و به فرمان خدا ما را به توحید و یکتاپرستی دعوت کرد** و فرمود: قولوا لا اله الا الله تفلحوا بگویید (و پای بند شوید) که خدایی جز الله شایسته عبودیت و پرستش نیست تا رستگار شوید.*** و ستایش بتان را نکوهیده شمرد ، و دستور داد در ردّ ( ادای) امانت بکوشیم و از ناپاکیها اجتناب ورزیم و با خویشاوندان و همسایگان خوش رفتاری نمائیم، از خونریزی و آمیزشهای نامشروع، شهادت دروغ ، خیانت در اموال یتیمان و نسبت دادن زنان به کارهای زشت ، دور باشیم.
    به ما دستور داد تا نماز بخوانیم ، روزه بگیریم و مالیات ثروت خود را بپردازیم. ما به او ایمان آورده و به ستایش و پرستش خدای یگانه قیام نمودیم و آنچه را حرام شمرده بود، حرام شمرده ، و حلالهای او را حلال دانستیم ، ولی قریش در برابر ما قیام کردند و روز و شب ما را شکنجه نمودند تا از آئین خود دست برداریم و بار دگر سنگها و گلها را بپرستیم ، گرد خبائث و زشتیها برویم. ما مدتها در برابر آنان مقاومت نمودیم تا آنکه تاب و توانائی ما به اتمام رسید. برای حفظ آئین خود ، از مال و زندگی دست شسته، به خاک حبشه پناه آوردیم. آوازه دادگری زمامدار حبشه، بسان آهن ربا ما را به سوی خود کشانید ، و اکنون نیز به دادگری او اعتماد کامل داریم.
    بیان شیرین و سخنان دلنشین جعفر به قدری موثر افتاد که شاه در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود ، از او خواست تامقداری از کتاب آسمانی پیامبر خود را بخواند. جعفر، آیاتی چند از سوره مبارکه مریم را قرائت نمود و به خواندن آیات این سوره ادامه داده و نظر اسلام را درباره پاکدامنی حضرت مریم علیهاالسلام و موقعیت عیسی علیه السلام، روشن ساخت. هنوز آیات سوره به آخر نرسیده بود که صدای گریه شاه و اسقف ها بلند شد ، و قطرات اشک، محاسن آنان و نیز کتابهایی را که در برابر آنها باز بود، تر نمود.** برای استفاده بیشتر ر. ک: سوره مائده / 83 - 82.***
    پس از مدتی، سکوت مجلس را فرا گرفت، و زمزمه ها خاموش شد. شاه به سخن در آمد و گفت : گفتار پیامبر اینان و آنچه را که عیسی آورده است از یک منبع نور سرچشمه میگیرند . بروید ، من هرگز اینان را به شما تسلیم نخواهم کرد)).
    این مجلس بر خلاف آنچه وزیران و نمایندگان قریش تصور می کردند ، بر ضرر آنان تمام شد و دیگر روزنه امیدی باقی نماند.** ر. ک: فروغ ابدیت 1 / 316 - 309، (با تصرف و تلخیص).***





    امضاء


  7. Top | #1006

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    حکایت 721: تا شاکت نشوید قرآن نمی خوانم!

    یکی از علمای اصفهان می گفت: با عده ای برای حج به مکه مکرمه مشرف شدیم. در مدینه منوره یک نفر از ما، در گذشت. پس از دفن، مجلس ترحیمی تشکیل داده و یکی از قاریان اهل سنت را برای خواندن قرآن به مجلس دعوت کردیم. قاری آمد و نشست اما قرآن نمی خواهند به او گفتیم: بخوان!
    گفت: شما مشغول حرف زدن هستید و تا ساکت نشوید قرآن نمیخوانم. همه ساکت شدیم ولی باز دیدیم نمی خواند. گفت: نشستن شما متناسب با مجلس قرآن نیست لذا همه دو زانو نشستیم. دیدیم با قرآن را شروع نمی کند. گفتیم: بخوان!
    قاری گفت: هنوز مجلس برای قرائت قرآن مهیا نشده است، زیرا در دست بعضی چای و سیگار مشاهده می شود. چای و سیگار را که کنار گذاشتیم، قاری سنی آیه ای از قرآن را تلاوت کرد و مجلس را ترک نمود. آیه ای را که تلاوت کرد این بود: وَ اذَا قُرِی ءَ القرآنَ فاَستَمِعُوا لَه وَ اَنصِتُوا لَعلَّکُم تُرحَمُونَ** اعراف/ 204*** یعنی: هنگامی که قرآن خوانده می شود به آن گوش فرا دهید و ساکت باشید باشد که مشمول رحمت پروردگار قرار گیرید.** ر. ک: قصه های قرآن / 18 - 17، به نقل از: جهاد با نفس 1 / 223. ***
    چو قرآن بخوانند دیگر خموش - به آیات قرآن فرا دار گوش
    پیش بینایان خبر گفتن خطاست - کان دلیل غفلت و نقصان ماست
    پیش بینا شد خموشی نفع تو - بهر این آمد خطاب انصتوا))






    امضاء


  8. Top | #1007

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    حکایت 722: سرمایه مرجوع

    مؤلف کتاب ثمرات الاوراق فی المحاضرات))** تقی الدین محمد بن حجة الحموی القادری.*** گوید: شنیدم که قاضی القضات **اصطلاحی است که معادل امروزین آن ((رئیس قوه قضائیه)) است.*** علاء الدین ابوالبقاء شافعی از منصب خویش در دمشق برکنار و معزول شده بود. پس از مدتی بار دیگر به سمت سابق خود برگشته و به عنوان قاضی القضاة برگزیده شد.در مراسم معارفه ای که در مسجد اموی برگزار شد و بدر الدین شافعی برادر ابوالبقاء - که خود قاضی القضات معصر بود - نیز حضور داشت، شیخ معین الدین الضریر مقری** مقری: استاد قرائت (نه تنها قاری).***پس از استعاذه و بسلمه چنین قرائت نمود:
    قالُوا یا اَبانا ما نَبغی هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّت الَینا وَ نَمیرُ اَهلَنا وَ نَحفَظُ اَخانا وَ تَردادُ کَیلَ بَعیرٍ ذالِکَ کَیلٌ یَسیرٌ** یوسف/ 65 ترجمه، گفتند: پدر! ما دیگر چه می خواهیم؟! این سرمایه ماست که به ما باز پس گردانده شده است. و ما برای خانواده خویش مواد غذایی می آوریم و برادرمان را حفظ خواهیم کرد و یک بار شتر زیادتر دریافت خواهیم داشت. این پیمانه (بار) کوچکی است.*** طنین این آیه فضای مسجد اموی دمشق، ترنمی وصف ناپذیر ایجاد نمود که زبان و بیان از توصیف آن عاجز است.** ر. ک: ثمرات الاوراق فی المحاضرات/ 36، (با اندکی تفاوت).***





    امضاء


  9. Top | #1008

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    حکایت 723: نود و نه میش!

    آورده اند که: وقتی هارون الرشید را گفتند: ناطقی کنیزکی دارد که مادر ایام مثل حسن صورت و لطف سیرت او نزاده و روی دلربایش با ماه آسمانی برابری میکند. هارون چون بشنید، طینت در باطن او اثر کرده، با خود گفت: چنین کنیزی در زمان خلافت من باشد، چرا از خدمت من باز ماند و دست روزگار او را به دیگری سپارد. در ساعت کس پی ناطقی فرستاد، چون حاضر شد هارون گفت: شنیده ام جاریه شایسته داری، باید او را حاضر کنی چون ناطقی این سخند بشنید مانند بید بر خود بلرزید، با لب خشک و دیده تر به خانه خود رفت چون جاریه خواجه را بدان حال دید گفت: غمت مباد و گزندت مباد و درد مباد، چه واقع شد که قد صنوبر تو منحنی شده و چهره ارغوانی تو زعفرانی گشته؟ جواب داد: چه از این بدتر باشد. قصه و حال خود باز گشت. کنیزک گفت: باک مدار و اندوه مخور که اگر یار اهل است این کار سهل است مرا به خاطر جمع ( با اطمینان خاطر) پیش خلیفه بفرست. من چنان کنم به فضل خدای - تعالی - که تو از این غم نجات یابی.
    ناطقی کنیزک را پیش هارون الرشید فرستاد. چون کنیزک به حضور خلیفه رفت هارون نگاه کرد. در شکل و حسن او حیران ماند و گفت: ای جاریه! شنیده ام که چون باز آواز ازتو به پرواز آید جز دل مستمعان را نرباید. کنیزک در جواب هارون این آیه را خواند: یَزیدُ فی الخَلقِ ما یَشآءُ** فاطر /1.*** یعنی: او (خداوند) هر چه بخواهد در آفرینش می افزاید. هارون تعجب کرد، گفت: ای جاریه جواب از آیه قرآن می گویی، مگر تو در آیات قرآن استواری؟ جواب داد: یا امیر هذا مِن فَضلِ رَبِّی** نمل / 40*** یعنی: این از فضل پروردگار من است. هارون در گفتار لطیف و روی ظریف او حیران ماند. گفت: ای جاریه چه شود اگر از حُسن صوت خود عشری ( ده آیه) از قرآن ما را بشنوانی. جاریه فی الفور گفت: رَّحمِنِ الرّحیم * اءنّ هذا اَخی لَه تِسع و تِسعُون نَعجَة وَ لیَ نَعجَة واحِدة فَقالَ اَکفِلنیها وَ عَزَّنی فِی الخِطابِ**ص / 23.*** یعنی: به نام خداوند بخشنده بخشایشگر - این برادر من است. او نود و نه میش دارد و من یکی بیش ندارم، اما او اصرار می کند که این یکی را هم به من واگذار. و در سخن بر من غلبه کرده است.
    هارون چون این آیه بشنید آب در دیده بگردانید ( بگریست) و حال دل او بدانست. گفت: ای جاریه! معلوم شد که تو خواجه خود را بسیار دوست می داری و قصه دل دل، بر صفحه رخسار می نگاری. جواب داد: اَلَّفَ بَینَ قُلُوبِهِم** انفال / 64.*** یعنی: دلهای آن ها را با هم الفت داد.
    پس چون هارون این آیه را بشنید، دلش به درد آمد و گفت: لا تَخافی و لا تَحزَنی انَّا رادُّوهُ اِلیکِ** قصص / 7.*** یعنی: نترس و غمگین مباش که ما او را به تو باز می گردانیم)). در ساعت بفرمود تا خلعت آوردند بدو داد و گفت: ای جاریه پیش خواجه خود برو که دل تو او را می خواهد. پس جاریه نزد خواجه خود برگشت.** ر. ک: کلیات جامع التمثیل / 23 - 21. لطائف الطوائف / 398.***







    امضاء


  10. Top | #1009

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    حکایت 724: خانه امن و امان


    روزی سلطان ابراهیم بر در قصر نوبنیاد خود ایستاده بود و در جستجوی عبارت مناسبی بود که بر در قصر بنویسد تا آن عبارت برای مراجعین حجتی باشد. ادبای محضرش هر یک چیزی گفتند، ولی هیچ کدام از آن ها را سلطان نپسندید در همین اثنا یکی از دانشمندان معروف آن دوره به نام متطیب وارد شد همین که سلطان او را دید گفت: ای عالم اجلّ! کلمه ای بیاموز که شایسته و مناسب بود، و حجتی برای مراجعین به دربار ما باشد. فوراً متطیب به کاتب رو نمود و گفت: بنویس رَّحمِنِ الرّحیم * وَ اِذ جَعَلنا البَیتَ مَثابَةً للنَّاسِ وَ اَمناً.** بقره / 125، ترجمه: به نام خداوند بخشنده بخشایشگر، و (به خاطر بیاورید) هنگامی که خانه کعبه را محل بازگشت و مرکز امن و امان برای مردم قرار دادیم.*** سلطان به اندازه ای از این مناسب گویی لذت برد که دستور داد تا دهان متطیب را پر از جواهرات کنند.** ر. ک: کشکول طبسی 1 / 153 - 152.***







    امضاء


  11. Top | #1010

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    حکایت 725: یا ایها َالَّذِینَ آمنُوا اِذا نَزلَ بِکُم الضَّیفُ!))


    یونس - به روایت اصمعی - می گوید: به محله بنی یربوع رفتم و به جز زنان کسی را نیافتم در حالی که گرسنگی به شدت مرا آزار می داد به زنان محله گفتم: آیا میل دارید که نمازتان را به جماعت اقامه کنید؟ گفتند: آری. من نیز به عنوان امام جماعت به اقامه نماز پرداختم و زنان به من اقتدا نمودند. در نماز پس از قرائت سوره حمد این گونه خواندم: یا ایها َالَّذِینَ آمنُوا اِذا نَزلَ بِکُم الضَّیفُ فلتَقُم صاحِبةُ البَیتِ فتَملأ قَعباً زَبداً و قَعباً تمراً فانَّ ذلکَ خَیر وَ اَعظَمُ اَجراً** ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که مهمان به خانه شما آمد پس باید خانم خانه برخیزد و کاسه بزرگی از کره و همچنین کاسه بزرگی از خرما پر نماید (و به نزد مهمان بیاورد) پس قطعا این عمل برای شما بهتر و اجر و پاداش آن بیشتر است.ناگته نماند که عبارد یا ایها َالَّذِینَ آمنُوا عبارتی قرآنی است که 89 بار در قرآن مجید تکرار شده است. همچنین عبارت فانَّ ذلکَ خیر و اعظم اجراًبرگرفته از آیه 20 سوره مزمل است که می فرماید: هو خیراً و اعظم اجراً. *** به خدا سوگند که هنوز از جای خود بر نخاسته بودم که دیدم سینی های بزرگ پر از غذا اطرافم گذاشته اند. من نیز چنان خوردم که کاملاً سیر شدم. پس از مدتی اندک مردان محله بازگشتند و من شنیدم که زنی به شوهرش می گفت: فلانی! تا به حال قرآنی مثل قرآنی که مهمان ما امروز خواند، نشنیده بودم. آن گاه زن همان آیات ساختگی مرا برای شوهرش خواند شوهر نیز به زن گفت: سبحان الله! خدای ما متعالی و بلندمرتبه است و ما را به مکارم الاخلاق و صفات پسندیده امر می فرماید!** ر. ک: زهر الربیع / 41.***








    امضاء


صفحه 101 از 129 نخستنخست ... 5191979899100101102103104105111 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi