صفحه 104 از 129 نخستنخست ... 45494100101102103104105106107108114 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1,031 تا 1,040 , از مجموع 1290

موضوع: هزار و یک حکایت قرآنی

  1. Top | #1031

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    حکایت 747: قرآن های اهدایی محمدرضا شاه

    یکی از مشکلات رژیم محمدرضا شاه پهلوی ارسال قرآن به همدان بود، روحانیان همدان مخالف انقلاب شاه بودند دو روحانی برجسته این خطه آیت الله آخوند ملا علی معصومی همدانی و آیت الله سید نصر الله بنی صدر هیچگونه سازش و همخویی با طرحهای شاهنشاهی نداشتند و بارها مخالفت خود را اعلام کرده بودند. این دو بزرگوار در این مورد نیز از قبول قرآن اهدایی شاه، سر باز زدند. این بار چون موضوع قرآن و کلام الهی بود - که به دست جنایتکاری چون محمدرضا پهلوی به چاپ می رسید - روش دیگری را (جهت مخالفت) برگزیدند. ابتدا با بیان این که اهدای قرآن نیاز به تشریفات ندارد، رژیم را وادار نمودند تا از انجام مراسم تشریفات صرف نظر کند. سپس آیة الله ملا علی معصومی به مسافرت رفت و آیت الله بنی صدر نیز به بهانه این که به اتفاق هم بایستی قرآن را دریافت کنند، از قبول آن امتناع کرد. عملکرد این دو روحانی و دیگر علمای این شهر، ساواک ** سازمان اطلاعات و امنیت کشور.*** همدان را بر آن داشت تا از اهدای قرآن صرف نظر کرده و به مقامات بالاتر پیشنهاد کنند تا قرآن ها به مسجد و کتابخانه هدیه شود. در نهایت امر، وزیر دربار شاهنشاهی اعلام کرد که قرآن ها را به بانک ملی ایران شعبه همدان، تحویل دهند، در این رابطه اسنادی نیز موجود است.** ر. ک: همچو سلمان / 154 - 153، به نقل از: مجله پانزده خرداد شماره 25 / 169.***




    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #1032

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    حکایت 748: فیلسوف و ناسازه های قرآنی


    یعقوب بن اسحاق کندی از دانشمندان به نام عراق بود و مردم او را به عنوان فیلسوف برجسته می شناختند. وی اسلام را قبول نداشته و کافر بود. او می پنداشت که برخی از آیات قرآن با بعضی دیگر سازگار نیست لذا تصمیم گرفت پیرامون به ظاهر ناسازه ها و ضد و نقیض های موجود در آیات قرآن کتابی بنویسد. برای نگارش چنین کتابی در خانه نشست و مشغول به نوشتن گردید. روزی یکی از شاگردان وی** به نام احمد بن معتصم)).*** به حضور امام حسن عسگری علیه السلام رسید و جریان را به اطلاع آن حضرت رساند حضرت به او فرمود: آیا بین شما مرد هوشمند و رشیدی نیست که استادتان را از نوشتن کتابی که درباره قرآن آغاز نموده، باز دارد و پشیمان سازد؟ شاگرد گفت: ما همگی از شاگردان او هستیم، چگونه ممکن است او را از عقیده اش منصرف کنیم؟ امام فرمود: آیا حاضری آن چه را که بتو می آموزم در محضر استادت انجام دهی؟ عرض کرد: بلی. حضرت فرمود: پیش او برو و مدتی او را در این کار که شروع کرده کمک کن به گونه ای که با وی انس بگیری و دوست و همدم او شوی. هنگامی که با وی مأنوس شدی به او بگو سؤالی برایم پیش آمده، اجازه می خواهم از شما بپرسم و غیر از شما کسی شایستگی پاسخ دادن به آن را ندارد. او خواهد گفت بپرس. به او بگو آیا ممکن است فرستنده قرآن ( خدا) معانیی را که اراده کرده غیر از آن چیزی باشد که شما فهمیده اید؟ او در جواب خواهد گفت: آری، ممکن است. در این هنگام به او بگو: شما چه می دانی شاید منظور خدا از آیات غیر از آن معانیی است که شما حدس زده اید. در این حال، استادت به خوبی منظور تو را از این سخنان در می یابد.
    شاگرد نزد ابن اسحاق رفت. مطابق دستور امام علیه السلام رفتار کرد و با استادش همدم شد تا این که زمینه برای طرح سؤال آماده گردید. آن گاه از استاد پرسید: آیا ممکن است که خداوند غیر از معانیی را که تو از آیات فهمیده ای، اراده کرده باشد؟ استاد با کمال دقت به پرسش شاگرد گوش داد و گفت: دوباره سؤال خود را تکرار کن. شاگرد سوالش را تکرار کرد. فیلسوف پس از کمی اظهار داشت: آری، ممکن است، خداوند اراده معانیی غیر از معانی ظاهر آیات، داشته باشد زیرا واژه ها و لغت ها دارای احتمالات است. از لحاظ دقت نظر نیز گفته شما پسندیده است. استاد می دانست که شاگرد او توانایی طرح چنین پرسشی را از پیش خود ندارد و این گونه پرسش ها از حدود اندیشه چنین شاگردی بیرون است لذا روی به شاگرد کرد و گفت: تو را سوگند می دهم که حقیقت را بگویی. این مطلب را از کجا یاد گرفته ای؟ شاگرد ابتدا طرح پرسش مذکور را به خود نسبت داد و گفت: این مسأله به ذهنم آمد که از تو بپرسم. استاد جواب او را نپذیرفت و اصرار نمود که حقیقت را بگوید. شاگرد گفت: حقیقت این است که امام حسن عسکری علیه السلام آن را به من یاد داد. فیلسوف گفت: اکنون واقعیت را گفتی، چون چنین پرسشهایی جز از خاندان رسالت شنیده نمی شود. آن گاه فیلسوف که به اشتباهات خویش پی برده بود، فرمان داد تا آتش تهیه نموده و تمام آن چه را که درباره تناقض آیات قرآن نوشته بود به آتش کشید و سوزانید.** ر. ک: داستانهای بحارالانوار 1 / 153 - 150، به نقل از: بحارالانوار 50 / 311، مناقب ابن شهرآشوب 4 / 257.***
    و کم من غائب قولا صحیحا - و آفته من الفهم السقیم
    متنبّی))








    امضاء


  4. Top | #1033

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    حکایت 749: یک سوم نصف یک پنجم است!


    نقل است که: در مجلس مناظره نظام العلماء با سید علی محمد باب (موسس فرقه بابیه)، حاجی مرتضی قلی از محمد باب پرسید: خداوند عالم می فرماید: و اعلموا انما غنمتم من شی ء فان لله خُمسه و للرسول** انفال / 41، ترجمه: بدانید هرگونه غنیمتی به دست آورید خمس (یک پنجم) آن برای خدا و برای پیامبر (و...) است.*** و شما در قرآن (ساختگی) خود ثلثه))** یک سوم آن.*** گفته اید، چرا و از کجا؟ محمدباب جواب داد: ثلث نصف خمس است؛ **یعنی: یک سوم نصف یک پنجم است.*** چه تفاوت دارد؟ علماء مجلس (از سخن وی) خندیدند.** ر. ک: قصص العلماء/ 63.***






    امضاء


  5. Top | #1034

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    حکایت 750: دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

    شخصی از بازار، جعبه ای پر از میوه خریده و به منزل آورد. هنگامی که جعبه را گشود با کمال تعجب مشاهده کرد که میوه های درشت، در قسمت بالای جعبه چیده شده ولی هر قدر به سمت پایین جعبه می رفت میوه ها کوچک تر می شدند. خریدار به عنوان اعتراض به نزد فروشنده آمده و گفت: آقا! می بخشید. ما روی جعبه را را دیده و بر اساس پسندیده و به این قیمت خریده ایم اما متأسفانه زیر آن با رویش یکی نیست آیا این کار شما از لحاظ اخلاقی و شرعی درست است؟ فروشنده حیله گر در جواب وی گفت: آقای عزیز! شما مگر قرآن نخوانده اید؟ خریدار گفت: چطور؟ فروشنده گفت: شما وقتی قرآن را باز می کنید در ابتدا سوره بقره با 286 آیه، به چشم می خورد ولی هر قدر به آخر آن نزدیک می شوید سوره ها کوچک تر شده تا این که در نهایت سوره های پایانی قرآن را با سه یا چهار آیه مشاهده می کنید. حال، ما نیز بر طبق نظم قرآن عمل کرده ایم! آیا این کار ایرادی دارد؟!** ر. ک: جلوه هایی از نور قرآن در مناظره ها، نکته ها و قصه ها / 52.***
    حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی - دام تزویر مکن چون دگران قرآن را







    امضاء


  6. Top | #1035

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    حکایت 751: می خواهم آیه قرآن در مُهرم باشد

    گویند: محمد ابراهیم خان معمار باشی- ملقب به وزیر نظام - وزیر شهر تهران** در زمان ناصر الدین شاه برای اداره شهرهایبرگ مانند: تهران، تبریز و اصفهان، وزارتخانه هایی تاسیس شد.*** در زمان ناصرالدینشاه قاجار - تصمیم گرفت برای خود مُهری تهیه نماید وقتی دستور ساخت آن را به حکاکمی داد چنین گفت: می خواهم آیه قرآن در مهرم باشد، حکاک برایش سلام علی ابراهیم**صافات/ 109، ترجمه: سلام بر ابراهیم.*** کنده بود.
    وقتی که آورد و سجع مهر را برایش خواند محمد ابراهیم خانخطاب به حکاک گفت: این مهر به درد من نمی خورد. زیرا من محمدابراهیم هستم. وی حکاکرا واداشت که مهر را عوض کند و سلام علی محمد ابراهیم برایش بکند.** ر. ک: داستانهایی از عصر ناصر الدین شاه / 290، به نقل از شرح زندگانی من / 193.***





    امضاء


  7. Top | #1036

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    حکایت 752: قرآن های خاموش

    شب هنگام فرمان حمله صادر شد و سپاهیان عراق به سپاه شام یورش برده و تا سپیده دم دست از سر آن ها برنداشتند حمله های شدید سپاه عراق در آن شب تاریک چنان رعب و وحشتی در دل شامیان انداخت که کسی را امید نجات از آن مهلکه نبود. تمامی صفوف سپاه شام از هم پاشیده شد و تزلزل روحی در میان افراد آن سپاه حکمفرما گردید.
    واحدهای سپاه معاویه از اختیار و کنترل فرماندهان خود خارج گردید و نظم و انظباط بکلی از آنان رخت بربست. رزمجویان عراق فداکاری و رشادت را به منتها درجه اش رسانیده و وحشت را در دل شامیان جایگزین نموده و عده بسیاری را از دم شمشیر گذرانیدند مالک اشتر با فریادهای خود سپاهیان عراق را نوید پیروزی و تسلط بر شامیان می داد و آنان را در آن گیر و دار معرکه، فراوان می ستود.
    علی علیه السلام نیز به عنوان فرمانده کل قوا آرایش نظامی نیروهای خویش را به عهده گرفته و نظم و تعادل را در میان واحدهای مختلف سپاه خود برقرار می کرد.
    باری، سپاه معاویه با آن انبوه و تراکمی که داشت از جا کنده شد و تمام صفوف آن متلاشی گردید.
    روز روشن شده بود و سپاهیان علی علیه السلام در اردوگاه معاویه تاخت و تاز می کردند معاویه هم که خود در صدد فرار بود شنید که علی علیه السلام سپاهیانش را به ادامه جنگ ترغیب می کند و می گوید: ای گروه مؤمنان، دیدید که کار جنگ با دشمنان تا کجا انجامید، آثار فتح و ظفر ظاهر گشته و کار نزدیک به اتمام است. معاویه با شنیدن این سخنان روی به عمرو عاص نموده و خطاب به او گفت: شنیدی که علی چه گفت. اکنون تدبیر و چاره چیست؟
    عمرو گفت: ای معاویه، بدان که مردان ما را نمی توان با مردان علی قرین و هماورد داشت. تو خود نیز با علی هرگز هماورد نتوانی بود. گذشته از این ها علی در این جنگ سعادت شهادت را می خواهد در حالی که تو زخارف دنیا را خواهانی. مردم عراق از تو بیمناکند که اگر بر آن ها مسلط شوی آنان را از پا در آوری در صورتی که مردم شام از پیروزی علی ایمن و آسوده اند که اگر ظفر یابد آن ها را کیفر نکند بنابراین با توجه بدین اوضاع و احوال هرگز تو بر علی غلبه نخواهی یافت!
    معاویه گفت: ای عمرو، من تو را نخواسته ام که مرا بیم دهی و سپاهیان شام را بد دل و ضعیف گردانی و سپاه عراق را به شجاعت بستایی، اکنون تدبیری بیندیش که چگونه از این ورطه بلا نجات یابیم مگر تو حکومت مصر را نمی خواهی؟
    عمرو گفت: ای معاویه، من از روز اول می دانستم که با جنگ، نمی توان بر علی پیروز شد لذا برای چنین روزی حیله ای اندیشیده ام. فوراً دستور بده در نزد هر کسی که قرآن است بگیرند و قرآن ها را بر نوک سنان و نیزه ها نصب کنند و بر لشکر عراق عرضه نمایند و بگویند ای مردم ما به کتاب خدا رفتار کنید و خون مسلمانان را به ناحق می ریزید چون چنین کنند میان سپاهیان عراق تفرقه افتد و در نتیجه اختلاف دست از مقاتله بر می دارند.
    معاویه گفت: ای عمرو، نیکو حیله ای اندیشیده ای. و بلافاصله دستور داد قرآن ها را جمع کرده و گروهی از آن ها را بر سر نیزه ها زدند** تعداد این قرآن ها را پانصد عدد ذکر نموده اند. *** و در پیش سپاه عراق با صدای بلند فریاد زدند: ای قبایل عرب این همه کشتار برای چیست؟ این کتاب خداست. میان ما و شما داوری کند!
    مالک اشتر که در اثر حمله های شجاعانه بیش از سایر فرماندهان پیشروی کرده بود گفت: ای مردم! فریب مخورید. اینها به کتاب خدا عقیده دارند این مدت ما اینها را موعظه نمودیم و نصیحت کردیم و به قرآن و احادیث پیامبر دعوت کردیم. نتیجه نبخشید، این ها از ترس جان خود به این حیله دست زده اند قرآن ناطق علی است [و قرآنهایی که بر فراز نیزه کرده اند قرآن هایی صامت و خاموشند].
    اشعث بن قیس که در میان سپاه عراق بود فریاد زد: دیگر با این قوم نمی توان جنگ نمود زیرا اینان ما را به حکمیت قرآن دعوت کرده اند. به دنبال اشعث، خالد بن محمد - که معاویه وعده امارت خراسان را به وی داده بود - با او هم آواز شد و در اثر سخنان آن ها مردم جنگ دیده و خسته عراق که گویی دنبال بهانه می گشتند رأی و عقیده آن ها را پذیرفته و گفتند: که دیگر جنگ با اینان حرام است و الان باید این غائله خاتمه یابد و قرآن میان دو طرف حکومت کند.
    اشعث چون مالک اشتر را در صف مقدم جبهه مشغول رزم دید مردم را بر ضد جنگ فرا خواند و در مورد نتیجه برادر کشی و نفاق و همچنین فواید اتفاق و اتحاد خطابه ای ایراد کرد و روحیه سپاه عراق را متزلزل گردانید به طوری که گروهی از هواخواهان اشعث شمشیرها را در غلاف گذاشته و فریاد زدند که ما خواستار صلح هستیم! ولی مالک اشتر گوشش بدین حرف ها بدهکار نبود و کار خود را می کرد می زد و می کشت و راه سراپرده معاویه را در پیش گرفته بود. اشعث که مالک را چنین دید با لحن تهدیدآمیزی به علی علیه السلام گفت: یا علی، مالک را احضار کن و این غائله را خاتمه بده.
    علی علیه السلام به ناچار یزید بن هانی را نزد مالک فرستاد و جریان امر را به اطلاع او رسانید. مالک گفت: تو به چشم خود صحنه کارزار را می بینی. به عرض علی علیه السلام برسان که ساعتی به من مهلت دهد تا معاویه را در حضورش حاضر سازم. یزید بر گشت و گفت: یا امیرالمؤمنین، لشکر دشمن در حال شکست است و نسیم پیروزی بر پرچم مالک وزیدن گرفته است کسی قدرت مقابله با مالک را ندارد او در حال کشتار و تعقیب آن هاست و ساعتی مهلت خواسته تا معاویه را زنده و مغلول به حضورتان بیاورد.
    اشعث چون این سخن را شنید بانگ زد: یا علی، مالک را احضار کن تا برگردد و الا تو را زنده نمی بیند!
    علی علیه السلام فرمود: مگر ندیدی من یزید را فرستادم؟ آنگاه مجدداً یزید را به نزد مالک فرستاد و موضوع مخالفت اشعث و همراهانش را به او خبر داد. مالک در حالی که خشم و غضب سراسر اندامش را لرزان نموده بود دست از فتح و پیروزی کشید و راه خدمت علی علیه السلام را در پیش گرفت.
    مالک چون به خدمت آن حضرت رسید اوضاع را دگرگون دید و بانگ زد: ای گروه عراقیان چه شد که شما یک مرتبه دست از جنگ برداشتید و بر امام خود عاصی شدید در صورتی که امروز پیروزی ما حتمی بود.
    اشعث گفت: ای مالک، دست از این سخنان بردار، با کسانی که قرآن در دست دارند نمی توان جنگید!
    مالک گفت: ای احمق، یک سال است که ما آن ها را به قرآن دعوت می کنیم، اجابت نمی کنند، عمل امروز آنان نیز جز فریب و نیرنگ عمروعاص چیز دیگری نیست و اگر مرا فرصت دهید همین امروز آن ها
    را به بیعت وادار می کنم.
    اشعث گفت: ما حاضر نیستیم که به سوی آنان تیری رها گردد و یا شمشیری کشیده شود!
    مالک گفت: شما بروید و ما را آزاد بگذارید تا کار آنان را یکسره کنیم.
    آن قوم منافق گفتند: حاشا! این عمل جرم غیر قابل عفو است و چنان چه شما را آزاد بگذاریم در ارتکاب این جرم با شما شرکت نموده ایم! مالک بر آشفت و گفت: اصلا شما را به این ها چه کار، شما اراذل و اوباش مردمی بی وفا و سست پیمانید، کشتن شما سزاوارتر از کشتن شامیان است.
    اشعث با بانگ بلند مالک را ناسزا گفت. مالک نیز با تازیانه بر سر اشعث کوفت. یاران اشعث همهمه کردند و با شمشیر به مالک تاختند مالک نیز دست به قبضه شمشیر برد و می رفت تا شر و فتنه ای بر پا شود که علی علیه السلام مانع گردید و در حالی که از شدت تاسف خون در عروقش منجمد شده بود مالک را نوازش کرد و فرمود:ای مالک، چاره کار از دست ما بیرون رفت. خدا لعنت کند این قوم را که ما را به قرآن دعوت می کنند در صورتی که چیزی را که اراده ندارند، قرآن است. آنگاه به سپاهیان عراق فرمود: شما کاری کردید که نیروی اسلام متزلزل شد و توانایی از دست رفت و ناتوانی وذلت جایگزین آن گردید در موقعی که شما برتری جسته و دشمنانتان از هلاک خود ترسیدند و قتل و کشتار، آن ها را به نابودی کشانید و درد زخم را دریافتند، (از راه حیله) قرآن ها را بلند نموده و شما را به احکام آن فراخواندند تا این که شما را از خود دور نموده و جنگ میان خود و شما را قطع کنند در نتیجه از راه حیله و خدعه شما را به حوادث روزگار سپردند و اگر شما بدان چه آن ها دوست دارند مجتمع گشته و خواسته هایشان را به آن ها دهید فریب خوردگانی بیش نخواهید بود و به خدا سوگند از این پس گمان ندارم که شما در کاری استقامت ورزید و یا دوراندیشی شما به صواب و درستی انجامد. علی علیه السلام با مظلومیت تمام دست از جنگ کشید.** ر. ک: علی علیه السلام کیست / 184 - 179، به نقل از: ناسخ التواریخ (کتاب صفین) / 419، و ارشاد مفید 1 / باب دوم، فصل 35.
    نکته: درباره سیاست استعماری قرآن بر سر نیزه کردن و بیان مولی علی علیه السلام در این باره ر. ک: نهج البلاغه خطبه 122.***






    امضاء


  8. Top | #1037

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    حكايت 753: به همين مَجُوز!

    **گويند: دانش آموزى در درس فارسى نمره لازم را كسب نكرد لذا به نزد معلمش آمده و گفت: شما به چه مَجوزى (به جاى اين كه بگويد: مجوّزى) به من نمره كم داديد؟ معلم گفت: به همين مَجوز! (يعنى به همين دليل كه تو به جاى آن كه بگويى مجوِّز به غلط مى گويى مَجوز.)***
    زنى از شورشيان را به نزد عتاب بن ورقاء آوردند. عتاب رو به آن زن نموده و گفت: اى دشمن خدا! چه چيز باعث شد كه بر عليه ما شورش و قيام كنى، آيا نشنيده اى كه خداى سبحان در كتاب خويش قرآن مجيد مى فرمايد:
    كتب القتل و القتال علينا - و على الغانيات جرّ الذيول؟**يعنى: كشت و كشتار (و جهاد) تنها بر ما (مردان) واجب شده است و زنانى (زيبا) كه داراى شوهرند تنها بايد دامن كشان شوند. (و نبايد به كشت و كشتار بپردازند).***
    زن گفت: اى دشمن خدا، آن چه ما را به قيام بر عليه تو فرا خواند همين كمى معرفت و شناخت توست نسبت به كتاب خدا.**ر. ك: زهر الربيع / 56.*** (يعنى: هنوز تا بدان حد با قرآن نا آشنايى كه مى پندارى بيتى را كه خواندى آيه اى از قرآن است!).






    امضاء


  9. Top | #1038

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    حکایت 754: سلامی که سلامتی نمی آورد


    مهدی عباسی سومین خلیفه عباسی بود او پسر منحرفی داشت به نام ابراهیم که نسبت به حضرت علی علیه السلام کینه خاصی می ورزید. روزی به نزد مأمون - هفتمین خلیفه عباسی - آمد و گفت: در خواب علی علیه السلام را دیدم که با هم راه می رفتیم تا به پلی رسیدیم او مرا در عبور از پل مقدم داشت. من به او گفتم: تو ادعا می کنی که امیر بر مردم هستی ولی ما از تو به مقام امارت و پادشاهی سزاوارتریم اما او به من پاسخ کامل و رسایی نداد. مأمون گفت: آن حضرت به تو چه پاسخی داد؟
    ابراهیم گفت: چندبار به من سلام کرد و گفت: سلاما... سلاما.
    مأمون گفت: او تو را به نادانی که قابل پاسخ نیستی، معرفی کرده است چرا که قرآن در توصیف بندگانش خاص خدا می فرماید: وَ عبادُ الرَّحمن الَّذِینَ یَمشُون علی الاَرضِ هوناً و اذا خاطَبَهُم الجاهلونَ قالُوا سلاماً.** فرقان/ 63.*** یعنی: بندگان (خاص خداوند) رحمان کسانی هستند که با آرامش و بی تکبر بر زمین راه می روند و هنگامی که جاهلان آن ها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند) به آن ها سلام می گویند (و با بی اعتنایی و بزرگواری می گذرند).** ر. ک: ماهنامه بشارت شماره 14 / 61.***






    امضاء


  10. Top | #1039

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    حکایت 755: کلمه صاحب تیغی دو دم


    در مجلس مناظره ای که به دستور مأمون ترتیب یافته بود، اسحاق به جهت اثبات فضیلتی برای ابوبکر و این که رفیق و هم صحبت پیامبر، خوانده شده این آیه را قرائت نمود: إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُواْ ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا... .** توبه / 40، ترجمه: اگر او ( پیامبر) را یاری نکنید، خداوند او را یاری کرد آن هنگام که کافران او را (از مکّه) بیرون کردند، در حالی که دوّمین نفر بود (و یک نفر بیشتر همراه نداشت) در آن هنگام که آن دو در غار بودند، و او ( پیامبر) به همراه خود ( ابوبکر) می گفت: غم مخور، خدا با ماست در این موقع، خداوند سکینه (و آرامش) خود را بر او فرستاد و با لشکرهایی که مشاهده نمی کردید، او را تقویت نمود... .***
    پس از اتمام سخنان اسحاق، مأمون با چهره ای تعجب آمیز گفت: سبحان الله تا چه اندازه پایه دانش و اطلاع تو به لغت، سست و ضعیف است! مگر حتما صاحب به کسی گفته می شود که در ردیف هم صحبت خود یا هم عقیده او یا از نظر شخصیت از سنخ او باشد؟ مگر قرآن از رفاقت یک نفر کافر با مؤمن خبر نمی دهد آنجا که می فرماید: قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا؟** کهف / 37، ترجمه: دوست (با ایمان) وی - در حالی که با او گفتگو می کرد - گفت: آیا به خدایی که تو را از خاک، و سپس از نطفه آفرید، و پس از آن تو را مرد کاملی قرار داد ، کافر شدی))؟! برای استفاده بیشتر ر. ک: کهف / 34، قمر / 29.***
    سپس گفت: اما جمله اءنّ اللهَ مَعَنا که برای دلداری ابوبکر گفته شده است در اثر حزن و اندوه او بوده است. اکنون بگو ببینم این حزن و پریشانی ابوبکر عمل خوب و طاعت بود یا عمل بد و معصیت؟ اگر طاعت و خوب بود چرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از آن ممانعت می کرد و اگر معصیت و بد بود پس چه فضیلتی در این مصاحبت برای ابوبکر می توان قایل شد؟!** ر. ک: علی علیه السلام کیست / 378 - 377، به نقل از: عیون اخبار الرضا علیه السلام باب 44، و عقد الفرید 2 / 125.***





    امضاء


  11. Top | #1040

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    حکایت 756: مَنشَا


    از یکی از علمای نجف اشرف نقل است که می فرمود: روزی چند زن به منزل ما آمدند و تقاضای استخاره کردند من هم با قرآن استخاره نمودم و گفتم: این آیه آمده است آنگاه خواندم: قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاء وَ تَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاء...** آل عمران / 26، ترجمه: بگو: بارالها! ای مالک حکومتها به هر کس بخواهی، حکومت می بخشی و از هر کس بخواهی، حکومت را می گیری...***
    هنوز قرائت آیه را به پایان نرسانده بودم که دیدم یکی از آن زن ها با صدای بلند گفت: الحمدالله خوب است و بسیار هم خوب است. در این موقع من با خودم گفتم: معلوم می شود که این زن، فاضله است و معانی آیات را کاملاً می داند لذا از او سؤال کردم: از کجای آیه دانستید که این استخاره خوب است؟ خانم در جواب گفت: آقا! این استخاره برای امر عروسی است و آیه هم که دیدم از منتشا)) ** من تشآء (هرکس که بخواهی).*** صحبت می کند از این راه پی بردم که استخاره خوب است.** ر. ک: کشکول طبسی 2 / 400، به نقل از: کشکول یا گنج اسرار / 57.**



    امضاء


صفحه 104 از 129 نخستنخست ... 45494100101102103104105106107108114 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi