صفحه 122 از 129 نخستنخست ... 2272112118119120121122123124125126 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1,211 تا 1,220 , از مجموع 1290

موضوع: هزار و یک حکایت قرآنی

  1. Top | #1211

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    حکایت 923: معبود زمین

    در کتاب های سیره مکتوب است که: هنگامی که سلطان هلاکوخان وارد حله از سرزمین بابل - شد تمامی مردم شکست خورده متواری شدند تنها یک مرد در بقعه ای نشسته و فرار نکرده بود. هلاکو داخل بقعه شد و خطاب به آن مرد گفت: تو کیستی؟ مرد گفت: من معبود زمین هستم آیا نشنیده ای که: فِی السَّماءِ اِله وَ فِی الاَرضِ اِله.** زخرف / 84، ترجمه: (او کسی است که) در آسمان معبود است و در زمین معبود.*** هلاکو گفت: آیا قدرت بر انجام هر کاری داری؟ مرد گفت: آری. به همراه هلاکو کودکی نیز بود هلاکو به آن مرد گفت: دهان این کودک تنگ است اگر قدرت داری آن را گشاد کن. مرد گفت: می توانم لکن مشکل اینجاست که من با معبود آسمان عهد بسته ام که هر عضوی از اعضای بالای بدن، گشاد کردنش بر عهده او باشد و هر عضوی از اعضای پایین بدن گشاد کردنش بر عهده من باشد اگر این قسم دوم را می خواهی همین الآن حاضرم آن را انجام دهم. هلاکو خندید و از او درگذشت.** ر. ک: زهر الربیع / 62.***







    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #1212

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    حکایت 924: نتیجه شکرگزاری

    مرحوم سید نعمت الله جزایری می گوید: به نزد عالم شوخ طبعی که بیمار شده بود تا از او عیادت کنم. گفتم: فلانی! خدای را شکر کن و سپاس بگذار. گفت: چگونه شکر گذاری کنم و حال آن که خودش فرموده: لَئِن شَکَرتُم لَاَزیدَنَّکُم** ابراهیم/ 7، ترجمه: اگر شکرگزاری کنید (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود.*** من می ترسم که شکرگزاری نمایم و او نیز بیماریم را زیاد کند.** ر. ک: زهر الربیع / 73.***
    شکر نعمت نعمتت افزون کند - کفر نعمت از کفت بیرون کند






    امضاء


  4. Top | #1213

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    حکایت 925: قربانی شتر و قربانی گوسفند!

    حکایت نموده اند از: اعرابیی در روز عید قربان شتری را قربانی کرده بود بدین جهت به مردم خبر داد که من شتری قربانی نمودم و به هر مجلسی که می رفت از قربانی نمودن شتر یاد می نمود. برخی از مردم گفتند: تا به کی از آن شتر یاد می کنی؟ گفت: سبحان الله! خدای تعالی گوسفندی را به جای پیامبرش حضرت اسماعیل علیه السلام قربانی نمود** اشاره به آیه 107، سوره مبارکه صافات.*** و آن را در چندین جای قرآن ذکر نموده است** البته این سخن از روی مسامحه گفته شده و الا داستان ذبح گوسفند تنها در آیه 107 سوره صافات ذکر شده است و در نهایت شاید آیه 102 همین سوره اشاره ای بسیار کم رنگ به این موضوع داشته باشد.*** بنابراین چگونه من از قربانی کردن شتری یادی نکنم.** ر. ک: زهر الربیع / 254.***



    امضاء


  5. Top | #1214

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    حکایت 926: شک در عبادت آفریدگار

    مؤلف کتاب الاغانی نقل می کند که: دلال روزی در مکه به امام جماعتی اقتدا نمود امام در نماز این آیه را قرائت کرد: وَ مَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی** یس / 22.*** یعنی: من چرا کسی را پرستش نکنم که مرا آفریده؟)). دلال گفت: ما اَدری وَ اللهِ به خدا قسم نمی دانم! مردم از سخن او چنان خندیدند که نمازشان را رها نمودند. هنگامی که مراسم نماز جماعت به پایان رسید امام جماعت او را سرزنش نموده و گفت: وای بر تو مگر دیوانه ای؟ دلال گفت: من خیال کردم که تو در حال عبادت و پرستش پروردگار هستی و وقتی که شنیدم از عبادت نمودن خدایت استفهام و پرستش می کنی پیش خود فکر کردم که حتماً به خدایت شک نموده ای و در عبادت نمودن او به خود تردید راه داده ای پس هر چه زودتر توبه کن.** ر. ک: زهر الربیع / 237.***





    امضاء


  6. Top | #1215

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    حکایت 927: بالای دیوار برود


    به ابن سیرین - خوابگزار معروف - خبر دادند که: مردی هرگاه نزدش قرآن خوانده می شود، با شنیدن صدای قرآن، بی هوش بر زمین می افتد! ابن سیرین گفت: اگر راست می گوید بالای دیوار بلندی برود سپس نزد او از اول قرآن تا آخر آن قرائت شود حال اگر از دیوار سقوط نمود حق با اوست.** ر. ک: زهر الربیع / 188.***





    امضاء


  7. Top | #1216

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    حکایت 928: به خدا قسم تو ساحری


    حکایت کنند که: اعرابیی موسی نام، کیسه ای پر از درهم سرقت کرده بود. به مسجدی آمد تا نماز بگذارد. امام جماعت در نماز این آیه را خواند: وَ مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی** طه / 17. ***یعنی: و آن چیست در دست راست تو، ای موسی؟)).
    مرد سارق با شنیدن این آیه خطاب به امام جماعت گفت: به خدا قسم تو ساحر و جادوگری! پس کیسه را به گوشه ای پرتاب نموده و فرار کرد.** ر. ک: الخزائن/ 77، زهر الربیع / 111، لطائف الطوایف/ 152، ربیع الابرار 1 / 645.***




    امضاء


  8. Top | #1217

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    حکایت 929: کار از زیر خراب است

    دو نفر شکایت پیش قاضی بردند یکی از آن دو، قرآنی را بالای سر قاضی نصب کرد تا به هنگام قضاوت از آن بترسد و به نفع او قضاوت کند. دیگری مقداری پول زیر تشک قاضی گذاشت تا به نفع او حکم کند. دادگاه شروع شد. هنگامی که قاضی بر جای خود نشست متوجه پول های زیر تشک شد بدین جهت خواست تا به نفع صاحب آن قضاوت نماید.** به قول سعدی: همه کس را دندان بترشی کُند شود مگر قاضیان را که به شیرینی.*** دیگری که متوجه این جریان شده بود خطاب به قاضی گفت: جناب قاضی! مقداری هم سر خود را بالا بگیرید و به قرآن بنگرید و بر اساس آن قضاوت کنید. قاضی گفت: دلم می خواهد نگاه کنم اما کار از زیر خراب است.** ر. ک: خنده های بلند / 31 - 30.***
    قاضی چو برِ شوت بخورد پنج خیار - ثابت کند از بهر تو ده خربزه زار
    سعدی))






    امضاء


  9. Top | #1218

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    حکایت 930: یک بار برای شما و یک بار برای ما

    شیخ نجم الدین رازی - عارف مشهور قرن ششم هجری قمری - صاحب مرصاد العباد و تفسیر بحر الحقایق است. وی را در کشف حقایق و شرح دقایق قوت و قدرت تمام بوده است. در واقعه هجوم قوای چنگیز خان، از خوارزم بیرون آمد و به روم** در این جا مقصود، خطه خلافت عثمانی است.*** رفت و وی را با شیخ صدرالدین قوینوی و مولانا جلال الدین رومی اتفاق ملاقات افتاد. گویند وقتی که در یک مجلس جمع بودند، نماز شام قائم شد. از وی ( شیخ نجم الدین) التماس امامت کردند وی در هر دو رکعت قُل یا ایُّها الکافِرُونَ **سوره کافرون.*** خواند. چون نماز را تمام کردند، مولانا جلال الدین رومی با شیخ صدر الدین بر وجه طیبت ( مزاح و شوخی) گفت: ظاهرا یک بار برای شما خواند و یک بار برای ما. **ر. ک: هزار و یک حکایت تاریخی 2 / 16، لطائف الطوائف / 170.***






    امضاء


  10. Top | #1219

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    حکایت 931: فلانی به تو می خندد!

    ابوالعینا را گفتند: اسعد بن اسلم - که یکی از فضلای عرب است - دائم بر تو می خندد و چون از پیش او می گذری تو را خُبث عَین می کند.** یعنی: با چشم و ابرو به تو اشاره کرده و تو را مسخره می نماید.*** ابوالعیناء این آیه را خواند که: إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا کَانُواْ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ وَ إِذَا مَرُّواْ بِهِمْ یَتَغَامَزُونَ **مطففین / 30 - 29، ترجمه: بدکاران (در دنیا) پیوسته به مؤمنان می خندیدند و هنگامی که از کنارشان می گذشتند آنان را با اشاره تمسخر می کردند.*** یعنی: یعنی: به درستی که آنان که شرکت آورنده هستند از آنان که گرویده اند می خندند یعنی بر مؤمنان ایشان می خندند و چون می گذرند به مؤمنان، غمز می کنند یعنی با چشم و ابرو اشارت ها و عیبها می کنند.** ر. ک: لطائف الطوائف / 303، محاضرات الادبآء 1 / 283.***






    امضاء


  11. Top | #1220

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,412 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    حکایت 932: انعام با آیات قرآن کریم


    ابوالعینا در ایام جوانی وارد اصفهان شد اتفاقا مقارن ساعت ورودش بچه ها سنگ بازی می کردند و بدون نظر و قصد بر سر او سنگی زدند و سرش را شکستند صورت و لباس های او به خون آلوده گردید. این یک ناراحتی برای ابوالعینا بود. ناراحتی دیگرش آن بود که در اصفهان دوستی داشت که می خواست بر او وارد شود و چون جای او را نمی دانست گردش زیادی کرد تا مقداری از شب گذشت خانه دوستش را یافت و به آن جا نزول نمود و نیز چون در خانه میزبانش خوراکی وجود نداشت و دکانی هم باز نبود ناچار ابوالعینا آن شب را گرسنه به سر برد تا روز شد و به خدمت مهذب وزیر رسید. پرسید: چه ساعتی وارد شهر شدی؟
    ابوالعینا گفت: فی الساعةِ العُسرَةِ** توبه / 117.*** یعنی: در ساعت دشوار)).
    باز پرسید: در چه روزی آمدی؟
    گفت: فِی یَوم نَحسٍ مُستَمِرٍّ** قمر / 19.*** یعنی: در روز نکبت دنباله دار)).
    در پایان سؤال کرد: به کجا وارد شدی؟
    گفت: بِوادٍ غَیرِ ذی زَرعٍ** ابراهیم / 37.*** یعنی: در محلی که هیچ محصولی نداشت)).
    وزیر از این جواب ها خندید و او را از انعام خود ممنون ساخت.** ر. ک: ماهنامه بشارت شماره 9 / 64، لطائف الطوائف / 156.***





    امضاء


صفحه 122 از 129 نخستنخست ... 2272112118119120121122123124125126 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi