صفحه 3 از 129 نخستنخست 12345671353103 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 1290

موضوع: هزار و یک حکایت قرآنی

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    حکایت 20 : کار ابتر


    معاویه پسر ابوسفیان، برای مردم مدینه نماز جماعت اقامه نمود ولی پس از قرائت سوره حمد و پیش از خواندن سوره دیگر آیه شریفه بسم الله الرحمن الرحیم را نگفت. گروهی از مهاجران از هر سو از صف های نماز جماعت برخاستند و به معاویه اعتراض نموند و گفتند: اسرقت ام نسیت؟ آیا بسمله را از نماز دزدیدی یا این که آن را فراموش کردی؟ گویند معاویه پس از این واقعه آیه شریفه بسمله را در آغاز سوره حمد و پس از آن در ابتدای سوره بعدی قرائت می نمود**ر.ک: داستان هایی از بسم الله الرحمن الرحیم 1، 59، به نقل از: مستدرک حاکم 1، 30. ***.
    رخ برافروزی دل من شعله، تن اخگر شود - ور بپوشانی زمن، این هر دو خاکستر شود
    طاعتش ناقص بماند هر که ابرویت ندید - هر که بسم الله نخواند، کار او ابتر شود
    فیض)).





    امضاء




  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    حکایت 21 : ذکر بسم الله و گذشتن از آب


    شخصی بیدار دل همواره برای شنیدن وعظ و سخنرانی به شهر می رفت اما تنها مشکلش این بود که در مسیر رفت و آمد او رودخانه ای قرار داشت که او به جهت نداشتن وسیله شخصی و سوار شدن برقایق کرایه ای اغلب اوقات دیر به مجلس سخنرانی می رسید، روزی واعظ و سخنران مجلس درباره اهمیت آیه شریفه بسم الله الرحمن الرحیم صحبت می کرد تا این که گفت: ای مردم در این آیه اسم اعظم خداوند وجود دارد و نکات مهمی در این اسم مطرح است و فواید و آثار بسیاری نیز بر آن مترتب است تا بدین حد که اگر کسی با اخلاص کامل بسم الله بگوید حتی می تواند از روی آب عبور نموده و بر آب راه برود. آن مرد بیدار دل از شنیدن این سخنان خوشحال شد و پنداشت که کارش آسان گردیده است لذا تصمیم گرفت روز بعد بسم الله بگوید و از روی آب عبور کند صبح روز بعد هنگامی که کنار رودخانه رسید قایقی برای رفتن به آن سوی رودخانه نبود او هم بسم الله گفت و از روی آب گذشت. بعد از چند روزی به این فکر افتد که به جهت سپاسگزاری از واعظ او را به خانه اش میهمان کند به نزد واعظ رفت و از او دعوت نمود وقتی که با هم به لب رودخانه رسیدند قایقی را نیافتند به همین خاطر او از واعظ خواست که با هم بسم الله بگویند و از روی آب عبور کنند.
    مرد بیدار دل بسم الله گفت و از روی آب عبور کرد و به آن طرف رودخانه رسید و از آن سو فریاد زد و از واعظ خواست که او هم به آن طرف بیاید اما واعظ گفت: من نمی توانم برروی آب بیایم مرد گفت: همان مطلبی را که به من آموختی به آن عمل کن واعظ گفت: آن چیزی که همراه تو است با من نیست و آن ایمان تو به بسم الله الرحمن الرحیم است صداقت و اخلاص و ایمان انسان وسایلی هستند که انسان را به سر منزل مقصود می رسانند دانش و علم تنها برای رسیدن به مقصود کافی نیست**ر.ک: داستان هایی از بسم الله الرحمن الرحیم 1، 42، به نقل از: اخلاق و احکام 418. ***.




    امضاء



  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    حکایت 22 : تا ولاالضالین را در گوش من خوانده است!


    یکی از شاگردان شیخ اعظم انصاری گوید: چون از مقدمات علوم و سطوح فارغ گشتم برای تکمیل تحصیلات به نجف اشرف رفتم و به مجلس افادت شیخ درآمدم ولی از مطالب و تقریراتش هیچ نمی فهمیدم. خیلی براین حالت متأثر شدم تا جائی که دست به ختوماتی زدم باز فایده نبخشید بالاخره به حضرت امیر علیه السلام متوسل گشتم.
    شبی در خواب خدمت آن حضرت رسیدم. حضرت آیه شریفه بسم الله الرحمن الرحیم را در گوش من قرائت فرمود. صبح چون در مجلس درس حاضر شدم. درس را می فهمیدم کم کم جلو رفتم، پس از چند روز به جایی رسیدم که در آن مجلس صحبت می کردم. روزی از پایین منبر درس با شیخ بسیار صحبت می نمودم و اشکال می گرفتم. آن روز پس از پایان درس خدمت شیخ رسیدم.
    شیخ آهسته در گوش من فرمود: آن کسی که بسم الله را در گوش تو خوانده است تا ولاالضالین را در گوش من خوانده است. این را گفت و رفت.
    من از این قضیه بسیار تعجب کردم و فهمیدم که شیخ دارای کرامت است زیرا تا آن وقت به کسی این مطلب را نگفته بودم**ر.ک: داستان های شنیدنی از کرامات علما / 62 61، به نقل از: بحار الانوار، 72 / 130. ***.





    امضاء



  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    حکایت 23 : پیامبر و معجزه بسم الله

    روزی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از مدینه طیبه بیرون رفت. دید که مرد عربی سر چاهی برای شتر خود آب می کشد، فرمود: آیا اجیر می خواهی که برای شترت آب بکشد؟ عرض کرد: بلی: برای هردلوی (سطلی) سه عدد خرما، اجرت می دهم. حضرت راضی شده و یک دلو آب کشید و سه خرما به عنوان مزد دریافت نمود. پس هشت دلوی دیگر آب کشید که ناگهان ریسمان پاره شد و دلو به درون چاه افتاد. مرد عرب غضبناک شد، جسارت نموده و به صورت آن حضرت سیلی زد و بیست و چهار خرما به ایشان مزد داد. آن بزرگوار دست خود را میان چاه کرد و دلو را بیرون آور. چون اعرابی این حلم و حسن خلق را از آن حضرت مشاهده نموده، دانست که آن جناب بر حق است، بنابراین کاردی برداشت و دست خود را قطع نمود، آنگاه بی هوش شده و برزمین افتاد. در این حال قافله ای که از آنجا می گذشت، با وی برخورد نموده و آبی برصورتش پاشیدند هنگامی که مرد عرب به هوش آمد از او پرسیدند: تو را چه شده است؟ عرب گفت: به صورت پیامبر سیلی زدم، می ترسم که دچار عقوبت شوم. سپس مرد عرب ازجا برخاسته، دست قطع شده خود را نیز از زمین برداشت و جهت رسیدن به خدمت پیامبر، راهی مدینه شد. وقتی به مدینه رسید، دید که عده ای از اصحاب پیامبر در جایی نشسته اند، آنان از وی پرسیدند: چه می خواهی؟ گفت: از پیامبر خدا، حاجتی می خواهم. سلمان او را به خانه فاطمه زهرا (علیها السلام) برد، پیامبر نشسته بود و حسین (علیه السلام) را که کودکی خردسال بودبرزانوان خویش نشانده بود. اعرابی عذرخواهی نمود، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: پس چرا دستت را قطع کرده ای؟ عرض کرد: من دستی را که به صورت نازنین شما سیلی زده باشد، نمی خواهم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اسلام بیاور و به یگانگی خدا، اقرار کن. عرض کرد: اگر شما بر حق هستید دست قطع شده مرا به حالت اول برگدانید. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دست قطع شده او را بر جای اولیه اش قرار داده و فرمود: بسم الله الرحمن الرحیم.
    آنگاه دست مبارک خود را برموضع قطع شده مالید. دست آن عرب به حالت اول بازگشت، اعرابی شهادتین برزبان جاری ساخت و مسلمان شد**ر.ک: سرگذشت های تلخ و شیرین قرآن 1 / 130-129 به نقل از: ستارگان درخشان 1 / 23. ***.





    امضاء



  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    حکایت 24 : بسم الله گفت و داخل ظرف آب جوش شد

    در صدر اسلام، گروهی از مسلمانان توسط رومیان در جنگی اسیر شدند یکی از قهرمانان لشکر روم که آنها را اسیر کرده بود به پادشاه روم گفت: قربان! در میان این گروه مسلمانانی که اسیر کرده ایم مردی است فوق العاده دلیر و شجاع. پادشاه گفت: او را حاضر کنید تا من او را ببینم.
    مقابل تخت و بارگه پادشاه روم را با یک سری جواهرات و اشیاء دیگر به گونه ای درست کرده بودند که هر کس به نزدش می رفت بالاجبار می بایست به شکل خمیده همانند حالت رکوع بر او وارد شود که در حقیقت این عمل نوعی کرنش و تعظیم پادشاه به شمار می آمد.
    همین که آن مرد مسلمان شجاع را احضار نمودند و او از تشکیلات و تشریفات آنان باخبر شد گفت: ممکن نیست که من همانند کسی که در حال رکوع است برپادشاه وارد شوم چون من از سرور مسلمانان محمد بن عبد الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خجالت می کشم که با چنین حالتی به حضور کافری برسم.
    هنگامی که پادشاه از جریان مطلع شد گفت: آن سلسله جواهرات و تزیینات و غیره را بردارید تا آن مسلمان به نزد ما بیاید. مأمورین آن جواهرات و اشیاء را برداشتند مرد مسلمان با هیبت و وقار خاصی بر پادشاه روم وارد شد. پادشاه با او به اصطلاح از هر دری سخن گفت و صحبت و گفتگویشان به طول انجامید.
    پادشاه روم خطاب به مرد مسلمان گفت: دین ما را بپذیر تا قسمتی از فرمانداری و حکومت روم را به تو واگذار نمایم تا آنچه دلت می خواهد انجام دهی. مرد مسلمان گفت: وسعت کشور روم نسبت به تمام دنیا چه اندازه است؟
    پادشاه گفت: به اندازه یک سوم و یا یک چهارم دنیاست، مرد مسلمان گفت: اگر تمام دنیا را پر از طلا و جواهرات کنی و به من ببخشی در عوض شنیدن اذان یک روز، من آن دنیا کذایی تو را قبول نمی کنم. پادشاه گفت: اذان چیست و منظور تو چیست؟ مرد مسلمان گفت: برخی از جملات اذان عبارت است از اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله**شهادت و گواهی می دهم که معبودی به جز خدای متعال وجود ندارد و شهادت می دهم که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاده و رسول خدای تعالی است. *** (صلی الله علیه و آله و سلم)پادشاه گفت: حب و علاقه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در قلب این مرد ریشه دوانده و ثابت شده است و ممکن نیست که در این ساعت از دین خود برگردد.
    سپس پادشاه دستور داد که دیگ بزرگی را پر از آب نموده و بر روی آتش بگذارند تا هر زمان که آب آن به جوش آمد مرد مسلمان را در میان آن بیندازند پس از به جوش آمدن آب آن مرد مسلمان و دلیر را در میان آب انداختند او در همان حال گفت: بسم الله الرحمن الرحیم و از یک طرف وارد و از طرف دیگر به قدرت خداوند به سلامتی خارج گشت! حاضرین همه تعجب نموده و انگشت حیرت به دهان گرفتند.
    پادشاه گفت: به من سجده کن تا تو و آنان را که با تو اسیرند همه را آزاد نمایم.
    مرد مسلمان گفت: در دین ما سجده نمودن برای غیر خدا جایز نیست. پادشاه گفت: پس دست مرا ببوس تا تو و همراهانت را آزاد کنم.
    مرد مسلمان گفت: دست بوسیدن جایز نیست مرگ دست پدر و یا پادشاه عادل و یا استاد و معلم.
    پادشاه گفت: پس لااقل پیشانی مرا ببوس تا تو و هم کیشانت را آزاد نمایم. مرد مسلمان گفت: این کار را به یک شرط انجام می دهم.
    پادشاه گفت: هر طور که می خواهی به جا بیاور.
    در این هنگام مرد مسلمان برای آزادی خود و همراهانش با تدبیر جالب و زیبنده ای این عمل را انجام داد بدین گونه که آستین پیراهن خود را برپیشانی پادشاه گذاشت و پیشانی او را به نیت بوسیدن آستین خود، بوسید.
    پادشاه وی و همراهانش را با بخشش اموال بسیار آزاد نمود و برای رئیس مسلمانان نوشت: اگر این مرد در کشور ما و معتقد به دین ما می بود ما تا سر حد پرستش به او اعتقاد پیدا می نمودیم**ر.ک: داستان هایی از بسم الله الرحمن الرحیم 1 / 29 - 26 به نقل از: الدین فی قصص 1 / 25، پندهای جاویدان / 92. ***.




    امضاء



  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    حکایت 25 : جوان


    روزی یکی از اعراب بادیه نشین نزدیک خانه حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و با آواز بلند آن حضرت را صدا زد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با عبائی که باگل سرخ رنگین شده بود از حجره بیرون آمدند، عرب گفت: با چنین لباسی به سوی من آمده ای گویی که خود را جوان می پنداری! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آری. من جوان، پسر شخصی جوان و برادر فردی جوان هستم. عرب گفت: اینکه شما خودت جوان هستی قابل قبول است اما چگونه پسر جوان و برادر جوان هستی؟ پیامبر فرمود: آیا سخن خداوند را در قرآن نشنیده ای که می فرماید: قالوا سمعنا فتی یذکرهم یقال له ابراهیم**انبیاء 60، ترجمه: گفتند: شنیدیم نوجوانی از (مخالفت با) بتها سخن می گفت که او را ابراهیم می گویند)). *** من پسر ابراهیم هستم که قرآن با عنوان فتی (جوان) از او یاد کرده است. اما درباره این که من برادر شخصی جوان هستم باید بگویم که در جنگ احد شنیدم که منادی حق در آسمان ندا می کرد لا سیف الا ذو الفقار و لا فتی الا علی یعنی: شمشیری نیست جز شمشیر ذو الفقار و جوانی نیست جز علی (علیه السلام) و بدان که علی (علیه السلام) برادر من است و من برادر اویم**ر.ک: داستان ها و پندها 9 / 33- 32 به نقل از: مناقب ابن شهر آشوب 3 / 88 معانی الاخبار / 119. ***.
    طلع البدر علینا - من ثنیات الوداع
    وجب الشکر علینا - ما دعا لله داع
    ایها المبعوث فینا - جئت بالامر المطاع
    جئت شرفت المدینه - مرحبا یا خیر داع






    امضاء



  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    حکایت 26 : پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و کودک بیمار

    سدید الدین محمد عوفی در کتب جوامع الحکایات ولوامع الروایات می نویسد: عبد الله جابر روایت می کند که: در سفری از اسفار به خدمت سید ابرابر (علیه السلام) می رفتم، زنی پیش سید آمد و کودکی خرد در کنار گرفته بود، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را بستد و پیش خود برزین کوهه نشاند و معوذتین (سوره فلق و ناس) بخواند و بر او دمید و گفت: دور شو ای دشمن خدای از او که من رسول خدایم و به مادرش باز داد چون مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) از آن سفر بازگشت و بدان جا رسید، همان زن پیش آمد و دو گوسفند هدیه آورد و گفت: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)! به برکت لفظ مبارک تو، پسر من صحت یافت. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را جوابی به خوبی بگفت و یک گوسفند قبول کرد و او را در مقابله آن صلتی داد و بفرمود، از آن گوسفند، طعام ساختند، چون حاضر آوردند از آن تناول نکرد و هیچ نخورد. و بر لفظ مبارک راند که لا نرید منکم جزآء و لا شکورا**انسان / 9. *** یعنی: من به نیکویی مکافات نطلبم و احسان به مجازات نجویم**یعنی: احسان من به جهت دریافت پاداش نیست)). ر.ک: جوامع الحکایات ولوامع الروایات / 43. ***.

    ماه فرو ماند از جمال محمد - سرو نباشد باعتدال محمد
    قدر فلک را کمال و منزلتی نیست - در نظر قدر با کمال محمد
    وعده دیدار هر کسی به قیامت - لیله اسری شب وصال محمد
    آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی - آمده مجموع در ظلال محمد
    عرصه گیتی مجال همت او نیست - روز قیامت نگر مجال محمد
    و آنهمه پیرایه بسته جنت فردوس - بو که قبولش کند بلال محمد
    همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد - تا بدهد بوسه بر نعال محمد
    شمس و قمر در زمین حشر نتابد - نور نتباد مگر جمال محمد
    شاید اگر آفتاب و ماه نتابد - پیش دو ابروی چون هلال محمد
    چشم مرا تا بخواب دید جمالش - خواب نمی گیرد از خیال محمد
    سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی - عشق محمد بس است و آل محمد






    امضاء



  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    حکایت 27 : پاداش یکسان

    در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بنا شد که مسلمانان برای انجام امری خیر، کمک مالی کنند. یکی از افراد که صد اوقیه ( حدود 213 گرم) ثروت (طلا و نقره) داشت یک دهم آن را به حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آورد و تقدیم کرد. شخصی دیگر که سرمایه اش صد دینار بود، ده دینار به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) داد و شخصی که سرمایه اش ده دنیار بود یک دینار آن را برای انجام کار خیر به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) داد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب به این سه نفر فرمود: انتم فی الاجر سوآء شما هر سه نفر در پاداش، مساوی هستید**به این دلیل که هر سه نفر، یک دهم از سرمایه خود را اننفاق کرده بودند. ***)). سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این آیه شریفه را (در تأیید سخنش) تلاوت فرمود: لینفق ذو سعه من سعته و من قدر علیه رزقه فلینفق مما آتاه الله لا یکلف الله نفساً الا ما آتاها سیجعل الله بعد عسر یسرا**طلاق، 7. ***یعنی: آنان که امکانات وسیعی دارند باید از امکانات وسیع خود انفاق کنند و آنها که تنگدست هستند از آنچه که خدا به آنها داده انفاق نمایند خداوند هیچ کس را جز به مقدار توانایی که به او داده تکلیف نمی کند خداوند به زودی بعد از سختی ها آسانی قرار می دهد**ر.ک: داستان ها و پندها 9 / 95 94 به نقل از: الدر المنثور 6 / 237. ***)).






    امضاء



  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    حکایت 28 : درختان سدر بهشتی

    ابی امامه گوید: اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می گفتند: خداوند به وسیله بادیه نشین ها و سؤالهای آنان ما را بهره مند می سازد (سپس داستان زیر را نقل کرد:) روزی بادیه نشینی به حضور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض کرد: خداوند در قرآن سخن از درختی در بهشت به میان آورده که آزار دهنده است و به نظر من نباید در بهشت درختی باشد که به صاحبش آزار برساند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آن درخت چیست؟ گفت: درخت سدر. زیرا این درخت دارای خار است و بدین جهت آزار دهنده است. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آیا نمی دانی که خداوند می فرماید: فی سدر مخضود**واقعه / 28، ترجمه: آنها (اصحاب یمین) در سایه درختان سدر بی خار قرار دارند)). *** یعنی: درخت سدری که خار ندارد)). خداوند خارهای آن را قطع می کند و به جای هر خار میوه ای قرار می دهد که هفتاد و دو ماده غذایی دارد و هیچ یک از رنگ های آن شبیه دیگری نیست**ر.ک: داستان ها و پندها 7 /98- 97 به نقل از: الدر المنثور 6/ 156، روح المعانی 27/ 120، تفسیر نمونه 23/ 220 نکته: نخستین موهبتی که برای اصحاب الیمین ذکر شده این است که آنان در سایه درختان سدر بی خار قرار خواهند گرفت. در حقیقت این رساترین توصیفی است که برای درختان بهشتی در قالب الفاظ دنیوی ما امکان پذیر است زیرا سدر به گفته برخی از لغت شناسان درختی است تناور که بلندیش گاهی به چهل متر می رسد و می گویند تا دو هزار سال عمر می کند و سایه بسیار سنگین و لطیفی دارد تنها عیب این درخت این است که خاردار است ولی با توصیف به مخضود (از ماده خضد بروزن مجد به معنی بریدن و گرفتن خار) این مشکل نیز در درختان سدر بهشتی حل شده است. ر.ک: تفسیر نمونه 23/220. ***.
    یک ذره آفتاب نماند به روی تو -
    این روشن است بر همه عالم چو آفتاب






    امضاء



  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,276
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,409 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    حکایت 29 : منم منم، ممنوع


    مرحوم سید نعمت الله جزایری صاحب کتاب زهرالربیع می گوید که در حدیث چون آمده است: شخصی از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه شرفیابی به محضر ایشان را درخواست نمود. رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: تو کیستی ای مرد که آن مرد گفت: منم ای رسول خدا. حضرت رسول ناراحت و عصبانی شده و چندبار فرمودند: من، من، من... آیا برای مخلوق شایسته و سزاوار است که بگوید من)). وقتی که آن مرد به حضور مبارک حضرت رسول رسید و نشانه های غضب را بر صورت مبارک ایشان دید گفت: به خدا پناه می برم از خشم خداوند و خشم رسولش. یا رسول الله چرا غضبناک شده اید؟ حضرت فرمودند: آیا می دانی که گفتن این لفظ (من) برای مخلوقین و آفریدگان شایسته و سزاوار نیست. آیا نمی دانی که چون که گفت: انا خیر منه**اعراف/ 12، ص /76، ترجمه: من (ابلیس) از او (آدم) بهترم. *** ملعون و مطرود شد؟ آن مرد عرض کرد: یا رسول الله من از خدای خویش به خاطر آنچه که گفتم مغفرت می طلبم و دیگر هرگز آن را تکرار نمی کنم**ر.ک: زهرالربیع /16. ***.
    نردبان خلق این ما و منی است - عاقبت زین نردبان افتادنی است
    هر که بالاتر رود ابله تر است - کاستخوان او بتر خواهد شکست




    امضاء



صفحه 3 از 129 نخستنخست 12345671353103 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi