حکایت 905: پیر بابا کلباً کبیرا!
آورده اند که: ابراهیم نامی با پیربابا نامی منازعه کردند و هر یک بر دیگری مفاخره می نمود.
ابراهیم گفت: ای پیر بابا به من مباهات می کنی و حال آن که خداوند متعال در قرآن مجید بر من سلام فرستاده در آن جا که فرموده: سَلامٌ عَلی ابراهیمَ.** صافات/ 109. ***پیربابا منفعل شده به نزد یک نفر از قاریان و حافظان قرآن آمد و او را وعده پنج گوسفند و مقداری کشک و پشم و پنیر داد تا نام و را نیز به هنگام قرائت ذکر نماید. قاری قرآن قبول نمود. روزی در مجلس تعزیت که هم ابراهیم و هم پیربابا حاضر بودند، قاری در حال قرائت بر خواند که پیر بابا کلباً کبیراً** پیربابا! سگ بزرگی داشت.*** عالمی از صدر مجلس بلند شد و گفت: این که خواندی در کدام سوره است؟ فوراً قاری او را با اشاره دست ساکت نموده و این دو آیه را نیز الحاق کرد که: خَمسُ غَنَم وَ کشکاً و پشماً وَ پنیراً. نِصف لی و نِصف لَکَ واللهُ خِیرُ الرّازقینَ. **ترجمه: پنج رأس گوسفند و مقداری کشک و پشم و پنیر اینها را با هم به طوری تقسیم می کنیم نیم یا زان برای تو و نیمی برای من، و خداوند بهترین روزی دهندگان است. ر. ک: رنگارنگ 1 / 235، به نقل از: جلبندی اسرار، ناگفته نماند که فراز و الله خیر الرازقین بخشی از آیه 11 سوره مبارکه جمعه است.***