صفحه 120 از 129 نخستنخست ... 2070110116117118119120121122123124 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1,191 تا 1,200 , از مجموع 1290

موضوع: هزار و یک حکایت قرآنی

  1. Top | #1191

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,245
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,262
    مورد تشکر
    14,402 در 4,696
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    حکایت 905: پیر بابا کلباً کبیرا!

    آورده اند که: ابراهیم نامی با پیربابا نامی منازعه کردند و هر یک بر دیگری مفاخره می نمود.
    ابراهیم گفت: ای پیر بابا به من مباهات می کنی و حال آن که خداوند متعال در قرآن مجید بر من سلام فرستاده در آن جا که فرموده: سَلامٌ عَلی ابراهیمَ.** صافات/ 109. ***پیربابا منفعل شده به نزد یک نفر از قاریان و حافظان قرآن آمد و او را وعده پنج گوسفند و مقداری کشک و پشم و پنیر داد تا نام و را نیز به هنگام قرائت ذکر نماید. قاری قرآن قبول نمود. روزی در مجلس تعزیت که هم ابراهیم و هم پیربابا حاضر بودند، قاری در حال قرائت بر خواند که پیر بابا کلباً کبیراً** پیربابا! سگ بزرگی داشت.*** عالمی از صدر مجلس بلند شد و گفت: این که خواندی در کدام سوره است؟ فوراً قاری او را با اشاره دست ساکت نموده و این دو آیه را نیز الحاق کرد که: خَمسُ غَنَم وَ کشکاً و پشماً وَ پنیراً. نِصف لی و نِصف لَکَ واللهُ خِیرُ الرّازقینَ. **ترجمه: پنج رأس گوسفند و مقداری کشک و پشم و پنیر اینها را با هم به طوری تقسیم می کنیم نیم یا زان برای تو و نیمی برای من، و خداوند بهترین روزی دهندگان است. ر. ک: رنگارنگ 1 / 235، به نقل از: جلبندی اسرار، ناگفته نماند که فراز و الله خیر الرازقین بخشی از آیه 11 سوره مبارکه جمعه است.***






    امضاء


  2. تشكر

    ezat (13-12-2018)


  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #1192

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,245
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,262
    مورد تشکر
    14,402 در 4,696
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    حکایت 906: آب رفته بر نمی گردد!

    گویند: شخصی قرآن تلاوت می کرد تا به این آیه رسید: قُل أَرَأیتُم اءنْ اَصبَح ماؤوکُم غَوراً فَمَن یأتِیکُم بِمآء مَعینٍ** ملک/ 30، درباره مشابه مفهومی آیه مذکور، ر. ک: کهف/ 41.***
    یعنی: بگو به منخبر دهید اگر آبهای (سرزمین) شما در زمین فرو رود چه کسی می تواند آب جاری و گوارا در دسترس شما قرار دهد؟!))
    بی دینی این را شنید و گفت: مردمان سعادتمند و غیور فوراً چاههایی حفر می کند و از دریا به صحراها و از صحراها به مزارع و دهات و آبادانیها آب می آورند. مدتی نگذشت همان بی دین را دیدند که روشنی چشمانش رفته و به کلی از دیدن عاجز مانده، صاحب دلی او را دید و گفت: حالا مردمان سعادتمند و غیور را بگوی تا این آب فرو رفته ( چشمانت) را بر آرند و این کار بسته را بگشایند.** ر. ک: رنگارنگ 1 / 409، درباره مشابه حکایت مذکور ر. ک: تفسیر نمونه 14 / 359 - 358.***
    مقریی می خواند از روی کتاب - ماؤکم غورا ز چشمه بندم آب
    آب را در غورها پنهان کنم - چشمه ها را خشک و خشکستان کنم
    آب را در چشمه کی آرد دگر - جز من بی مثل و با فضل و خطر
    فلسفی منطقی مستهان - می گذشت از سوی مکتب آن زمان
    چونک بشنید آیت او از ناپسند گفت آریم آب را ما با کلند
    ما به زخم بیل و تیزی تبر آب را آریم از پستی زبر
    شب بخفت و دید او یک شیرمرد - زد طبانچه هر دو چشمش کور کرد
    گفت زین دو چشمه ی چشم ای شقی - با تبر نوری بر آر ار صادقی
    مولوی






    امضاء


  5. تشكر

    ezat (13-12-2018)

  6. Top | #1193

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,245
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,262
    مورد تشکر
    14,402 در 4,696
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    حکایت 907 : دارم هزار قصه زجورت تُکِ زبان!


    آورده اند که: ناصرالدین شاه علاوه بر مقام سلطنت دارای طبع شعر نیز بود و گاهی اشعاری می سرود از جمله آن ها این شعر معروف است که در زیارت نجف اشرف سروده است:
    در حضرت تو ای شه معبود صفات - اسکندر و من صرف نمودیم اوقات
    بر همت من کجا رسد همت او - من خاک درت جستم و او آب حیات
    نقل است که ناصرالدین شاه به یکی از دختران شمیرانی علاقه مفرطی داشت به گونه ای که بعدها وی را به عقد خود در آورد. نام اصلی این دختر جیران بود که بعداً لقب فروغ السلطنه گرفت و در جوانی فوت کرد. در اوان عشق شاه، روزی تصمیم گرفت بیتی را برای جیران بسراید. مصرع اول آن را چنین ساخت دارم هزار قصه زجورت تُکِ زبان چون قافیه تُکِ زبان از قافیه های مشکل بود. شاه هر چه فکر کرد نتوانست مصرع بعدی آن را بسراید ناگزیر یکی از لله ها را به دنبال شوریده شاعر فرستاده شوریده به حضور رسیده و تعظیم کرد. شاه گفت: دنبال این مصرع را بگو دارم هزار قصه! جورت تک زبان)). شوریده که از شنیدن این مصرع ناجور و کم وزن به فکر فرو رفته بود پس از مدتی اندیشیدن درباره مصرع بعدی چنین گفت: فَبِأَیِّ آلآء تُکَذِّبانِ.** الرحمن / 13، 16، 18، 21، 23، 25، 28، 30، 32، 34، 36، 38، 40، 42، 45، 47، 49، 51، 53، 55، 57، 59، 61، 63، 65، 67، 69، 71، 73، 75، 77، ترجمه: پس کدامین نعمت های پروردگارتان را تکذیب می کنید (ای گروه جن و انس)؟!.***
    شوریده و شاه هر دو بی اختیار خندیدند.** ر. ک: رنگارنگ 2 / 379.***




    امضاء


  7. تشكر

    ezat (13-12-2018)

  8. Top | #1194

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,245
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,262
    مورد تشکر
    14,402 در 4,696
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    حکایت 908: جواب جُنید

    یک روز جنید با گروهی از درویشان مواجه شد که آواز و آهنگی می شنیدند و وَجد و سماع می کردند. جنید مردی نرم خو و شرم خو بود. گفتند: یا اباالقاسم! سر و دستی نمی جنبانی؟ جنید گفت:
    وَ تَرَی الجِبالُ تَحسَبُها جامِدة وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ** نمل / 88.*** یعنی: کوه ها را می بینی و آن ها را ساکن و جامد می پنداری در حالی که مانند ابر در حرکتند.)) **ر. ک: قرآن پژوهی / 773، به نقل از: وفیات الاعیان 1 / 373.***






    امضاء


  9. تشكر

    ezat (13-12-2018)

  10. Top | #1195

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,245
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,262
    مورد تشکر
    14,402 در 4,696
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    حکایت 909 : فرار از نماز شب!

    مرحوم شیخ جعفر کبیر، هر شب پس از نیمه شب به نماز شب می ایستاد و اهل خانه را نیز برای نماز از خواب بیدار می نمود. یکی از فرزندان ایشان به نام شیخ محمدحسین چنین نقل می کند: من طفل بودم. پدرم نصف شب درب اتاق مرا زد تا برای نماز شب بیدار شوم من چون در خواب شیرین بودم و برخاستن جهت نماز شب نیز برایم سخت بود تا صدای در را شنیدم در میان بستر با صدای بلند گفتند: وَ لا الضَّآلین.** حمد/ 7، ترجمه: و نه گمراهان)). نکته: با توجه به این که کلمه مذکور دارای مد (لازم) است تصور کنید که چه حال و هوایی در آن جا حاکم بوده است.*** پدرم گمان کرد که من مشغول خواستن نماز هستم لذا مرا رها کرد و رفت و من هم خوابیدم.** ر. ک: لطیفه های شیرین با آیات قرآنی / 96، به نقل از: مردان علم در میدان عمل 1 / 462، فوائد الرضویه / 173.***





    امضاء


  11. تشكر

    ezat (13-12-2018)

  12. Top | #1196

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,245
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,262
    مورد تشکر
    14,402 در 4,696
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    حکایت 910: وقف واجب


    ابوالثناء محمد بن مسعود بن مصلح الدین کازرونی شیرازی ملقب به علامه قطب الدین شیرازی - از شاگردان خواجه نصیر الدین طوسی - مردی خوش محاوره و شیرین سخن و مزاح ( بسیار شوخی کننده، بذله گو) بود و در مجالس غالباً حضار را به سخنان نغز و بذله های شیرین خود مشغول می کرد. گویند: وقتی که شنید خواجه رشید الدین فضل الله وزی رابن ابی الخیر بن عالی همدانی مطبب که یهودی الاصل بود، به نوشتن تفسیر بر قرآن مجید مشغول است به یاران خویش گفت: حال که خواجه به تفسیر قرآن مشغول شده من هم تورات را تفسیر خواهم کرد)). و بعد به آن کار مشغول گشت. و نیز دیگر شنید که خواجه مزبور مشغول تفسیر آیه مبارکه: قالُوا سُبحانَکَ لا عِلمَ لَنا الّا ما عَلَّمتَنا** بقره / 23، ترجمه: (فرشتگان) عرض کردند: منزهی تو (پروردگارا)، ما چیزی جز آن چه به ما تعلیم داده ای نمی دانیم.*** - که حکایت حال ملائکه است - می باشد، فرمود: خواجه را واجب بود که در لا عِلمَ لَنا** ترجمه: ما چیزی نمی دانیم.*** وقف می کرد و چیزی دیگر نمی گفت و نمی نوشت)). و در این وقت خواجه رشید الدین به نهایت اوج ترقی خود رسیده و در نزد سلطان بسیار معزز و محترم بود. با این حال قطب الدین از مزاح با وی هیچ اندیشه نمی کرد و سخن خود را بی محابا می گفت.** ر. ک: احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسی / 245.***



    امضاء


  13. تشكر

    ezat (13-12-2018)

  14. Top | #1197

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,245
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,262
    مورد تشکر
    14,402 در 4,696
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض









    حکایت 911 : حق و باطل


    روزی غزالی از عمر خیام پرسید: علت چیست که پاره ای از فلک را قطب می نامند با آن که فلک بسیط و متماثل الاجزاء است؟ خیام به پاسخی مبسوط پرداخته و مقدماتی را که ارتباطی با مطلب نداشت ایراد کرد و ضمنا به این موضوع پرداخت که حرکت از چه مقوله ای از مقولات عشر است (و باید گفت که رویه خیام در پاسخ به پرسشها چنین بوده که پیش از آن که به پاسخ مطلب اشاره کند به ایراد مقدمات خارج از بحث می پرداخته است). تصادفاً در آن موقع که خیام سرگرم ایراد مقدمات بود، مؤذن ندا به اذان بلند کرد. غزالی گفت: جآءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ** اسرآء/ 81، ترجمه: حق آمد و باطل نابود شد.*** و از جا برخاست و رفت.** ر. ک: کشکول شیخ بهایی 2 / 339، به نقل از: تاریخ الحکما.***





    امضاء


  15. تشكر

    ezat (13-12-2018)

  16. Top | #1198

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,245
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,262
    مورد تشکر
    14,402 در 4,696
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    حکایت 912: بر دوش فرشتگان

    گویند: خواجه غیاث الدین محمد رشیدی (متوفای 736ق) که از وزرای بزرگ است و پدران او به جهودی** یهودی بودن.*** منسوبند، روزی به حشمت و تجمل بر تخت روان نشسته بود و چهار پسر صاحب جمال آن را برداشته بودند و از جایی به جایی می بردند یکی از علمای خوش طبع ( شمس الدین مظفر) در گذرگاهی ایستاده بود که او را بگذرانیدند چون آن صورت بدید این آیت بخواند که: بقیَّةُ مَمَّا تَرَکَ آلُ مُوسی وَ آلُ هارُونَ تَحمِلُهُ المَلآئِکَةُ** بقره / 248، ترجمه: (صندوقی که در آن) یادگارهای خاندان موسی و هارون قرار داد در حالی که فرشتگان آن را حمل می کنند.*** یعنی: در تابوت سکینه باقی ماندست از آن چه گذاشته اند موسی و هارون که بر می دارند آن تابوت سکینه را فرشتگان.** ر. ک: لطائف الطوائف / 174.***







    امضاء


  17. تشكر

    ezat (13-12-2018)

  18. Top | #1199

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,245
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,262
    مورد تشکر
    14,402 در 4,696
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض










    حکایت 913: هیاهو!

    شخصی شنید که در شب قدر مستحب است هزار بار اءنَّا اَنزَلنا** سوره قدر.*** بخوانند. او نیز شب را احیا نموده و هزار بار گفت: اءنَّا اَنزَلنا چون صبح شد با خود فکر کرد نکند اشتباه خوانده و می بایست اءنَّا اَنزَلنا می گفته. چون این مسأله را از کسی سؤال کرد و دانست که اشتباه نموده است بسیار ناراحت و غمگین شد لذا از او پرسید: حال من چه کنم؟ گفت: این که کاری ندارد هزار بار بگوهُ هُ هُ...** ر. ک: رنگارنگ 1 / 89، کشکول منتظری 1 / 106.***




    امضاء


  19. تشكر

    ezat (13-12-2018)

  20. Top | #1200

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    11477
    نوشته
    1,116
    تشکر
    295
    مورد تشکر
    1,279 در 844
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    امضاء


صفحه 120 از 129 نخستنخست ... 2070110116117118119120121122123124 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi