حکایت 818 : ختم قرآن یا بذل قربان!
سعدی - علیه الرحمه - در گلستان در وصف بخیلی چنین حکایت می کند:
توانگری بخیل را پسری رنجور ( بیمار) بود.
نیک خواهان گفتندش: مصلحت آنست که ختم قرآنی کنی از بهر وی، یا بذل قربانی. لختی به اندیشه فرو رفت و گفت: مصحف ( قرآن) مهجور** مهجور یا قرآن مهجور اصطلاحی است برگرفته از آیه 30 سوره مبارکه فرقان.*** ( متروک و غریب) اولیتر است که گله دور!
صاحب دلی بشنید و گفت: ختمش به علت آن اختیار آمد ( ختم قرآن را به این دلیل انتخاب کرد) که قرآن، بر سر زبانست و زر، در میان جان ( پول به جانش بند است).
به دیناری چو خر در گل بمانند - ور الحمدی بخواهی صد بخوانند
با فلان گفتم ای پسر، پدرت - جز به تاریکی از چه نان خورد؟
گفت ترسد زروشنی که مباد - سایه اش دست سوی کاسه برد!
میرزا ابوالقاسم شیرازی))