صفحه 3 از 27 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 268

موضوع: داستان عارفان( بر گرفته از کتاب مصابیح القلوب )

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    هديه اى به على عليه السلام

    حسين (بن ) على عليه السلام گفت : پدرم بر كنار فرات بود. پيراهن بيرون كرد و در آب شد تا غسلى كند. موجى برآمد و پيراهن را ببرد. چون از آب بيرون آمد، آوازى شنيد كه : يا ابا الحسن ! انظر عن يمينك و خذ ماترى به جانب راست نگر و فراگير آنچه مى بينى . اميرالمؤمنين عليه السلام نگاه كرد، پيراهنى ديد در ردايى پيچيده ، فرا گرفت . رقعه اى از گريبان وى بيفتاد. بر آنجا نوشته : بسم الله الرحمن الرحيم ، هديه من الله العزيز الحكيم الى على بن ابى طالب ، هذا قميص هارون بن عمران و اورثناها قوما آخرين (76) اين هديه اى است از خداى عزيز حكيم . اين پيراهن هارون بن عمران است كه به ميراث به قوم ديگر رسانيديم . شعر:
    على ولى الله والى عباده
    على على القدر عالى المراتب
    اذا كان بين المقانب ضاربا
    بصمصامه ابدى ضروب المنافب
    و ما مثله فى الناس بعد محمد
    كريم شريف المنتهى و المناسب
    كذالك حكم الله فيه برغم من
    يخالفه من خارجى و ناصب

    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #22

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    توطئه نافرجام

    (در آن وقت ) كه مشركان قصد رسول صلى الله عليه و آله و سلم كردند، جبرئيل آمد كه يا رسول الله ! حق تعالى مى فرمايد كه امشب على را به جاى خود بخوابان و خود برو؛ كه مشركان قصد تو دارند. خواجه صلى الله عليه و آله ، شاه مردان را خواباند و حال باز گفت . اميرالمؤمنين عليه السلام گفت : هزار جان من فداى تو باد، كاشكى كه مرا هزار جان بودى تا همه فداى تو كردمى . پس چون شب در آمد، رسول امير را در جاى خود خوابانيد و خود از سراى بيرون آمد. جماعت مشركان را ديد پيرامون (77) سراى خفته ، پاره اى خاك بر گرفت و بر سر ايشان ريخت و اين آيت بخواند: و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لايبصرون ؛(78) و برفت . چون از خواب در آمدند بر سر خود خاك ، ديدند. گفتند: اين خاك كه بر سر ما كرده است ؟ كارى كه اولش بر سر خاك بود، آخرش در دست باد بود. پس جمله روى به خانه رسول نهادند. اميرالمؤمنين عليه السلام خفته بود و روى خود را پوشيده و پاهاى خود را ظاهر كرده - كه پاى وى مانند پاى رسول بود - تا ايشان پندارند كه حضرت خواجه صلى الله عليه و آله و سلم است ، بدو مشغول شوند و آنچه توانند بكنند. چون در آمدند هر يكى ديگرى را مى گفت : تو ابتدا كن . اميرالمؤمنين عليه السلام برجست كه شما را چه بوده است ؟ گفتند: محمد كجا شد؟ گفت : من نگاهبان او نبودم تا بدانم كه او كجا شد. ايشان خايب (79) و خاسر(80) باز گشتند.





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  4. Top | #23

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    تعجب فرشتگان

    شبى رسول صلى الله عليه و آله و سلم چون از نماز خفتن (81) فارغ شد، يكى از صف برخاست و گفت : يا رسول الله ! غريبم و درويش .

    خواجه صلى الله عليه و آله و سلم گفت : كيست كه اين درويش را طعامى دهد؟ شاه مردان برخاست و دست درويش گرفت و به خانه برد و فاطمه عليهما السلام را گفت : در كار اين درويش نظرى كن . فاطمه عليهما السلام گفت : اى على ! در خانه اندك طعامى است كه يك كس را كفايت نبود؛ و تو روزه دارى و افطار نكرده اى و حسن و حسين گرسنه اند، اما ايثار كنيم .

    طعام بياورد و به شاه مردان داد. شاه مردان در پيش درويش ‍ بنهاد و با خود گفت : نيكو نبود كه با مهمان طعام نخورم و اگر بخورم وى را كفايت نبود، دست به چراغ دراز كرد - كه اصلاح كنم - و چراغ را فرونشاند و فاطمه عليهما السلام را گفت : چراغ در گير و در گرفتن چراغ درنگ كن تا كه مهمان از طعام فارغ شود؛ و دست به طعام مى برد و دهن مى جنباند و چنان مى نمود كه طعام مى خورد و نمى خورد - تا كه مهمان از طعام فارغ شد.

    فاطمه عليهما السلام چراغ را درگرفت . اميرالمؤمنين عليه السلام نگاه كرد آن طعام همچنان باقى بود. گفت : اى درويش ! چرا طعام نخوردى ؟ گفت : سير خوردم - اما حق تعالى بر اين طعام بركت كرده است .

    ديگر روز مرتضى عليه السلام به حضرت مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم شد. خواجه صلى الله عليه و آله و سلم گفت : اى على ! دوش فرشتگان آسمان از آن تعجب كردند كه تو كردى و حق تعالى در حق تو اين آيت فرستاد كه : و يؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة .(82)


    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  5. Top | #24

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    سفره الهى

    روزى اميرالمؤمنين عليه السلام به حجره حضرت فاطمه عليهما السلام در آمد. فاطمه عليهما السلام را ديد كه حسن و حسين عليه السلام را مى خوابانيد و ايشان از گرسنگى در خواب نمى شدند. گفت : اى على ! برو طلب طعامى مى كن كه اين كودكان را از گرسنگى در خواب نمى شوند. اميرالمؤمنين عليه السلام به نزديك عبدالرحمن عوف شد و از وى دينارى زر قرض خواست .

    عبدالرحمن در خانه شد و كيسه اى زر بيرون آورد و گفت : اين صد دينار است ، بستان و هرگز عوض ‍ مده . اميرالمؤمنين عليه السلام گفت : از تو قبول نمى كنم كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه : اليد العليا خير من اليد السفلى .(83) دست بالا، بهتر از دست زيرين باشد؛ اما يك دينار زر به من قرض به من بده . و اين حديث بشنو كه مهتر عالم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: الصدقه عشره اضعاف و القرض ثمانيه عشر ضعفا .(84) صدقه يكى را ده عوض باشد و قرض هر يكى را هجده . عبدالرحمن يك دينار زر به قرض به اميرالمؤمنين عليه السلام داد. اميرالمؤمنين عليه السلام بگذشت . مقداد را ديد در كنار چاه نشسته . گفت : اى مقداد! در اين ساعت چرا اينجا نشسته اى ؟ گفت : از براى ضرورتى . گفت : آن چيست ؟ گفت : چهار روز است كه هيچ طعام نيافته ام .

    گفت : بستان اين دينار را كه تو اولى ترى - كه تو چهار روز است كه طعام نيافته اى و ما سه روز. پس دينار زر به مقداد داد و وقت نماز شام روى به مسجد رسول نهاد و با رسول صلى الله عليه و آله و سلم نماز بگزارد و خواجه صلى الله عليه و آله و سلم گفت : اى على ! امشب به خانه شما مى آيم ، و مهمان شما مى باشم . اميرالمؤمنين عليه السلام گفت : عزازه و كرامة ،(85) و از پيش برفت و فاطمه عليهما السلام را بشارت داد و خواجه صلى الله عليه و آله و سلم در عقب على عليه السلام به حجره فاطمه در آمد. فاطمه عليهما السلام در خانه شد و روى بر خاك نهاد و گفت : خداوندا! به حق محمد و آل محمد كه بر ما طعامى فرو فرست . چون سر برداشت كاسه اى ديد بزرگ پر از طعام ، بويى از وى مى دميد خوشتر از بوى مشك . آن را برداشت و پيش ‍ مصطفى و مرتضى عليهما السلام نهاد.

    شاه مردان گفت : انى لك هذا الطعام ؟ . از كجاست تو را اين طعام ؟ گفت : هو من عند الله ، ان الله يرزق من يشاء بغير حساب از نزديك خداست . خدا روزى دهد آن را كه خواهد، بى حساب ، مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم گفت : شكر خداى را كه مرا فرزندى داد چون مريم ، كه هرگاه زكريا عليه السلام نزد وى شدى طعامى يافتى ، گفتى : انى لك هذا؟ وى گفت : هو من عند الله ، ان الله يرزق من يشاء بغير حساب . پس رسول و على و فاطمه عليهما السلام از آن طعام مى خوردند.

    سائلى بر در آمد. امير خواست كه وى را طعام دهد. رسول صلى الله عليه و آله و سلم گفت : مده كه اين ابليس است ، خبر يافت كه ما از طعام بهشت مى خوريم ، آمده تا با ما مشاركت كند. پس ديگر روز مصطفى و مرتضى عليهما السلام در مسجد بودند. اعرابى (اى ) كيسه اى زر به اميرالمؤ منين عليه السلام ناپيدا شد. رسول صلى الله عليه و آله و سلم گفت : اى على ! مى دانى كه آن اعرابى كه بود؟ گفت : خدا و رسول عالمترند.

    گفت : آن جبرئيل بود. در اين وقت گنجى از گنجهاى زمين برداشت و حق تعالى از براى آن يك دينار زر كه به مقداد داده اى تو را بيست و چهار جزو ثواب و خير بداد و از آن در دنيا معجل گردانيد: يكى آن كاسه و يك اين كيسه و بيست و دو در آخرت ساخته است ، آنچه هيچ چشم چنان نديده باشد و هيچ گوش نشنيده و بر خاطر هيچ آدمى نگذشته ؛ اميرالمؤمنين عليه السلام آن زر را وزن كرد، هفتصد دينار بود. گفت : صدق الله حيث قال : مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبه انبتت سبع سنابل فى كل سنبله مائه حبه .(86)





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  6. Top | #25

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    تعجب فرشتگان

    شبى رسول صلى الله عليه و آله و سلم چون از نماز خفتن (81) فارغ شد، يكى از صف برخاست و گفت : يا رسول الله ! غريبم و درويش . خواجه صلى الله عليه و آله و سلم گفت : كيست كه اين درويش را طعامى دهد؟ شاه مردان برخاست و دست درويش گرفت و به خانه برد و فاطمه عليهما السلام را گفت : در كار اين درويش نظرى كن .

    فاطمه عليهما السلام گفت : اى على ! در خانه اندك طعامى است كه يك كس را كفايت نبود؛ و تو روزه دارى و افطار نكرده اى و حسن و حسين گرسنه اند، اما ايثار كنيم . طعام بياورد و به شاه مردان داد. شاه مردان در پيش درويش ‍ بنهاد و با خود گفت : نيكو نبود كه با مهمان طعام نخورم و اگر بخورم وى را كفايت نبود، دست به چراغ دراز كرد - كه اصلاح كنم - و چراغ را فرونشاند و فاطمه عليهما السلام را گفت : چراغ در گير و در گرفتن چراغ درنگ كن تا كه مهمان از طعام فارغ شود؛ و دست به طعام مى برد و دهن مى جنباند و چنان مى نمود كه طعام مى خورد و نمى خورد - تا كه مهمان از طعام فارغ شد. فاطمه عليهما السلام چراغ را درگرفت . اميرالمؤمنين عليه السلام نگاه كرد آن طعام همچنان باقى بود. گفت : اى درويش ! چرا طعام نخوردى ؟

    گفت : سير خوردم - اما حق تعالى بر اين طعام بركت كرده است . ديگر روز مرتضى عليه السلام به حضرت مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم شد. خواجه صلى الله عليه و آله و سلم گفت : اى على ! دوش فرشتگان آسمان از آن تعجب كردند كه تو كردى و حق تعالى در حق تو اين آيت فرستاد كه : و يؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة .(82)





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  7. Top | #26

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    سفره الهى


    روزى اميرالمؤمنين عليه السلام به حجره حضرت فاطمه عليهما السلام در آمد. فاطمه عليهما السلام را ديد كه حسن و حسين عليه السلام را مى خوابانيد و ايشان از گرسنگى در خواب نمى شدند.

    گفت : اى على ! برو طلب طعامى مى كن كه اين كودكان را از گرسنگى در خواب نمى شوند. اميرالمؤمنين عليه السلام به نزديك عبدالرحمن عوف شد و از وى دينارى زر قرض خواست . عبدالرحمن در خانه شد و كيسه اى زر بيرون آورد و گفت : اين صد دينار است ، بستان و هرگز عوض ‍ مده . اميرالمؤمنين عليه السلام گفت : از تو قبول نمى كنم كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه : اليد العليا خير من اليد السفلى .(83) دست بالا، بهتر از دست زيرين باشد؛ اما يك دينار زر به من قرض به من بده . و اين حديث بشنو كه مهتر عالم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: الصدقه عشره اضعاف و القرض ثمانيه عشر ضعفا .(84) صدقه يكى را ده عوض باشد و قرض هر يكى را هجده . عبدالرحمن يك دينار زر به قرض به اميرالمؤمنين عليه السلام داد. اميرالمؤمنين عليه السلام بگذشت . مقداد را ديد در كنار چاه نشسته .

    گفت : اى مقداد! در اين ساعت چرا اينجا نشسته اى ؟ گفت : از براى ضرورتى . گفت : آن چيست ؟ گفت : چهار روز است كه هيچ طعام نيافته ام . گفت : بستان اين دينار را كه تو اولى ترى - كه تو چهار روز است كه طعام نيافته اى و ما سه روز. پس دينار زر به مقداد داد و وقت نماز شام روى به مسجد رسول نهاد و با رسول صلى الله عليه و آله و سلم نماز بگزارد و خواجه صلى الله عليه و آله و سلم گفت : اى على ! امشب به خانه شما مى آيم ، و مهمان شما مى باشم .

    اميرالمؤمنين عليه السلام گفت : عزازه و كرامة ،(85) و از پيش برفت و فاطمه عليهما السلام را بشارت داد و خواجه صلى الله عليه و آله و سلم در عقب على عليه السلام به حجره فاطمه در آمد. فاطمه عليهما السلام در خانه شد و روى بر خاك نهاد و گفت : خداوندا! به حق محمد و آل محمد كه بر ما طعامى فرو فرست . چون سر برداشت كاسه اى ديد بزرگ پر از طعام ، بويى از وى مى دميد خوشتر از بوى مشك . آن را برداشت و پيش ‍ مصطفى و مرتضى عليهما السلام نهاد. شاه مردان گفت : انى لك هذا الطعام ؟ .

    از كجاست تو را اين طعام ؟ گفت : هو من عند الله ، ان الله يرزق من يشاء بغير حساب از نزديك خداست . خدا روزى دهد آن را كه خواهد، بى حساب ، مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم گفت : شكر خداى را كه مرا فرزندى داد چون مريم ، كه هرگاه زكريا عليه السلام نزد وى شدى طعامى يافتى ، گفتى : انى لك هذا؟ وى گفت : هو من عند الله ، ان الله يرزق من يشاء بغير حساب . پس رسول و على و فاطمه عليهما السلام از آن طعام مى خوردند. سائلى بر در آمد. امير خواست كه وى را طعام دهد.

    رسول صلى الله عليه و آله و سلم گفت : مده كه اين ابليس است ، خبر يافت كه ما از طعام بهشت مى خوريم ، آمده تا با ما مشاركت كند. پس ديگر روز مصطفى و مرتضى عليهما السلام در مسجد بودند. اعرابى (اى ) كيسه اى زر به اميرالمؤ منين عليه السلام ناپيدا شد. رسول صلى الله عليه و آله و سلم گفت : اى على ! مى دانى كه آن اعرابى كه بود؟

    گفت : خدا و رسول عالمترند. گفت : آن جبرئيل بود. در اين وقت گنجى از گنجهاى زمين برداشت و حق تعالى از براى آن يك دينار زر كه به مقداد داده اى تو را بيست و چهار جزو ثواب و خير بداد و از آن در دنيا معجل گردانيد: يكى آن كاسه و يك اين كيسه و بيست و دو در آخرت ساخته است ، آنچه هيچ چشم چنان نديده باشد و هيچ گوش نشنيده و بر خاطر هيچ آدمى نگذشته ؛ اميرالمؤمنين عليه السلام آن زر را وزن كرد، هفتصد دينار بود. گفت : صدق الله حيث قال : مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبه انبتت سبع سنابل فى كل سنبله مائه حبه .(86)




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  8. Top | #27

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    قلاده اى بر گردن خالد!


    (اميرالمؤمنين عليه السلام ) روزى به صحرا برون رفت ، خالد را ديد كه با لشگرى به جايى مى رفت . خالد چون اميرالمؤمنين عليه السلام را ديد عمودى آهنين در دست داشت ، برآورد تا بر فرق مبارك امير زند. شاه مردان و شير يزدان دست دراز كرد و عمود از وى فرا گرفت و در گردنش كرد و تاب داد چون قلاده شد. خالد باز گشت و پيش ابوبكر رفت . هر چند خواستند كه برون كنند نتوانستند. آهنگر را حاضر كردند گفت : تا در آتش نبرند برون نتوان كرد. و چون در آتش برند خالد هلاك شود.
    پيش حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رفتند و تضرع و زارى نمودند تا آن حضرت با دو انگشت مبارك آن را بگرفت و تاب باز داد و از گردنش ‍ برداشت .




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  9. Top | #28

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    قلاده اى بر گردن خالد! همنشين مسكينان

    آورده اند كه آن دو گوشواره عرش خدا، آن دو ساله على مرتضى عليه السلام ، چون آن صاحب هل اتى (87) را دفن فرمودند به وقت مراجعت ناله اى به سمع ايشان رسيد. بر اثر آن ناله برفتند. پيرى نابينا ديدند كه نشسته بود و مى گريست .

    گفتند: اى پير! تو را چه رسيده است ؟ گفت : مدتى مديد است كه هر روز شخصى بيامدى و در پهلوى من نشستى و گفتى : مسكين جالس مسكينا، (88) اگر چه ديده جمالش نمى ديدم اما بوى عصمتش به مشامم مى رسيد.

    چنان دانم كه آن شاه مردان بوده است . زيرا كه امروز، سه است كه نيامده ، حسن و حسين عليهما السلام به گريه در آمدند و گفتند: اى پير! آن پدر ما بود و اين ساعت از دفن وى مى آييم . پير در دست و پاى ايشان افتاد و گفت : مرا بر سر تربت آن شاه مردان و شير يزدان ببريد، پير را بر سر تربت بردند. روى به آن تربت نهاد و زار زار بگريست و مى گفت : من روى از خاك برنگيرم تا در فراقت نميرم . شعر:
    نه درد تو را به هيچ درمان دهم
    نه خاك درت ملك سليمان بدهم
    برگير نقاب از زخ چون خورشيدت
    تا نعره زنان پيش رخت جان دهم
    پير گفت : خداوندا! من بى اين بزرگ ، زندگانى نمى خواهم ؛ مرا به روى در رسان . در زمان حال بر وى بگرديد و به وى در رسيد.



    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    اشك معاويه بر على عليه السلام


    در خبر است از اضرار (كه ) گفت : به نزديك معاويه بودم . مرا گفت : صفت على ، ما را بگوى . گفتم : مرا از اين معاف دارى ؟ گفت : نه . گفتم : به خداى كه بى خوابى اش بسيار بود و خوابش اندك . همه اوقات شب و روز كتاب خداى مى خواندى ، حجابش (89) نبودى و به خوش عيشى مشغول نشدى .

    به خداى كه وى را ديدم در ميانه شب كه به محراب ايستاده بود و برخود مى پيچيد چون مار گزيده يتململ تململ السليم و يبكى بكاء الحزين (90) و مى گفت : اى دنيا خود را بر من عرضه مى دارى يا به من تشوق (91) مى نمايى ؟ سخت دور افتاده اى ! مرا با تو هيچ رغبت نيست و بر تو هيچ حاجتم نيست ، تو را سه طلاق داده ام كه با توام هيچ رجوع نباشد و مى گفت : آه ! آه ! از درشتى راه و دورى سفر و اندكى زاد.

    معاويه بگريست و گفت : بس يا ضرار! به خداى سوگند كه چنين بود على بن ابى طالب ، امامت و وصيت و عترت پاك ، وى را بود و بيعت فتح و بيعت رضوان وى را بود. دوست خداى و رسول بود.
    حق با او بود و او با حق (92)





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  11. Top | #30

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    نظر در رخسار على عليه السلام

    آورده اند كه رسول صلى الله عليه و آله و سلم را گفتند: يا رسول الله ! فلان كس را ديدى كه به سفر دريا شد به اندك سرمايه اى و زود باز آمد و چندان سود آورد كه همسايگان و خويشان وى بر وى حسد مى بردند؟ خواجه صلى الله عليه و آله و سلم گفت : من شما را خبر دهم از كسى كه باز آمدنش زودتر بود و غنيمتش عظيم تر؟

    گفتند: بلى يا رسول الله !

    گفت : بنگريد بدين مرد كه روى به شما دارد، نگاه كرديم مردى را ديديم كه مى آمد از انصار جامه اى كهنه پوشيده پيش وى باز شديم و وى را بشارت داديم . چون به حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم آمد، خواجه صلى الله عليه و آله و سلم گفت : ياران را خبر ده كه امروز چه كار كرده اى .

    گفت : هر روز دينارى كسب مى كردم . امروز آن كسب از من فوت شد. گفتم : بروم و عوض آن در روى على عليه السلام نگاه كنم كه رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است كه : انظر الى وجه على عباده (93) يعنى : نظر در روى على عليه السلام عبادت است . برفتم و ساعتى در روى على نگريستم .

    خواجه صلى الله عليه و آله و سلم گفت : تو هر روز دينارى زر كسب مى كردى ، امروز آن از تو فوت شد و تو به عوض ، در روى على عليه السلام نگاه كردى . تو را چندان ثواب حاصل شده است كه اگر بر اهل زمين قسمت كنند، كمترين نصيبى كه يكى را رسد آن بود كه گناهش را بيامرزند و بر وى رحمت كنند.



    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





صفحه 3 از 27 نخستنخست 123456713 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi