صفحه 27 از 27 نخستنخست ... 172324252627
نمایش نتایج: از شماره 261 تا 268 , از مجموع 268

موضوع: داستان عارفان( بر گرفته از کتاب مصابیح القلوب )

  1. Top | #261

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,353 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    سرانجام بخل

    آورده اند كه مردى بود بخل ، نام وى شداد. مال بسيار جمع كرده بود و يك لقمه به خوشدلى نمى خورد. چون وفات كرد زنش شوهرى كرد. آن شوهر دست در نهاد و مال شداد به اسراف خرج مى كرد. روزى زن آب در چشم بگردانيد (907) و گفت : شداد اين مال جمع كرده بود و يك لقمه به خوشدلى نخورد.
    شوهرش گفت : نوشش مباد آنچه خورد. كاشكى آنچه خورد، نخوردى و از براى ما بگذاشتى . شداد را شريكى بود. او نيز بخيل بود. خبر به وى رسيد. دست در نهاد و مال را صرف مى كرد و هر روز دعوتى مى ساخت و مى گفت : كلوا قبل ان ياءكل بعل زوجة شداد. بخوريد پيش از آنكه شوهر زن شداد بخورد.





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #262

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,353 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    مهر فرزند

    آورده اند كه بزرگى پسرى داشت كه او را به غايت دوست داشتى . گفتند: پسر خود را تا چه غايت دوست دارى ؟
    گفت : تا به حدى كه نمى خواهم كه مرا فرزندى ديگر بود تا در محبت او شريك نگردد.




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  4. Top | #263

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,353 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    بنده دوست

    آورده اند كه يكى با يكى صحبت داشت . چون وقت وداع آمد، عذرى خواست . - گويند كه ابراهيم ادهم بوده است - گفت : دل ما فارغ دار كه ما را با تو صحبت به محبت بوده است و دوست از دوست هيچ بد نبيند. عزيزا! تو، هم دوستى و هم بنده . بنده اى كه بر ظاهرت امر و فرمان است ، دوستى كه در باطنت نثار لطف دوستان است . اما تا امتثال (908) اوامر و اجتناب نواهى او نكنى و بساط ظلم و قبيح در ننوردى ، نامت در جريده (909) دوستان ثبت نكنند.



    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  5. Top | #264

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,353 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    قلم ظلم


    آورده اند كه يحيى برمكى را گفتند كه ؛ فلان كس قلم نيكو مى تراشد كه هر كه خط بدان قلم نويسد، نيكو برآيد. فرمود تا وى را حاضر كردند و دو قلم به وى داد كه بتراشد.
    يحيى بدان قلمها نام خود نوشت ، بفرمود تا وى را خلعتى (910) دادند. مرد برخاست . چون به در سراى رسيد، بازگشت و گفت : اى امير! قلمها به من ده كه بر آن صنعتى فراموش كرده ام .
    قلمها به وى داد. سر قلم بينداخت و در پيش وى نهاد.
    گفت : چرا چنين كردى ؟ گفت : به در سراى كه رسيدم ، پندارى كه يكى مرا گفت : امات تذكر قول الله سبحانه : احشروا الذين ظلموا و ازواجهم (911) ، ترسيدم كه بدين قلمها چيزى بر كسى نويسى و من تو را يارى داده باشم ، مرا با تو حشر كنند. (912)



    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  6. Top | #265

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,353 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    دزد آمرزيده !


    آورده اند كه نباشى (913)، گورى بشكافت و دست به كفن مرده برد تا از روى باز كند، مرده دست برآورد و كفن از وى دركشيد. مرد بى هوش شد. چون با خود آمد، بار دگر دست به كفن برد. مرده كفن از وى دركشيد و گفت : عجب ! آمرزيده اى آمده است تا كفن آمرزيده اى ببرد. نباش گفت : اگر تو را آمرزيده اند، چگونه مرا آمرزيده اند؟ گفت : نه تو بر من نماز كردى . (914)چون تو بر من نماز كردى ، آواز آمد كه به تو رحمت كرديم و بر هر كه بر تو نماز گزارد.






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  7. Top | #266

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,353 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    عطاى كرم

    آورده اند كه در بغداد جوانى بود كه مال بسيار به ميراث به وى رسيده بود. جمعى بر وى گرد آمدند و مال وى تلف كردند. روزى از سر دلتنگى خواست كه خود را در دجله اندازد. به كنار دجله آمد، پشيمان شد. ملاح (915) را آواز داد و در دجله نشست . ملاح گفت : كجا خواهى رفت ؟ گفت : نمى دانم . گفت : از كجا مى آيى ؟ گفت : نمى دانم ؟ ملاح با خود گفت : مفلس (916)است يا گرفتار؟ وى را گفت : حال خود با من بگوى . بگفت . گفت : تو را بدان سوى دجله برم . شايد فرجى پديد آيد. بدان جانب برد. بر كنار شط مسجدى بود. در آن مسجد رفت . ساعتى ببود. قاضى شهر با جماعتى محتشمان (917)درآمدند و بنشستند، خادمى آمد و گفت : خليفه را اجابت كنيد كه شما را مى طلبد. آن جماعت برخاستند. جوان نيز خود را ميان ايشان تعبيه (918)كرد و با ايشان همراه شد. به سراى خليفه رفتند و بنشستند. خادمى آمد كه فلان زن را به فلان مرد عقد مى بايد بست . قاضى خطبه بخواند و عقد كرد و ديگران گواه شدند. خادمى ديگر بيامد و ده طبق (919)زر بياورد و در پيش هر يكى طبقى بنهاد. جوان را هيچ التفات نكردند. خليفه را خبر دادند. گفت : نامها ننوشته بوديد؟ گفت : نوشته بوديم . ما ده تن بوديم ، يازده تن آمده اند. گفت : آن جوان را پيش من خوانيد. جوان را پيش تخت خليفه بردند. خليفه گفت : چرا نخوانده در حرم ما آمده اى ؟ جوان گفت : ناخوانده نيامده ام . گفت : تو را كه خواند؟ جوان گفت : ايشان را كه خواند؟ گفت : خدم ما. جوان گفت : ايشان را خدم شما خواند، مرا كرم شما. خليفه را خوش ‍ آمد. به خط خويش وى را منشور ولايتى (920)بنوشت و خادمى نيكو و مركبى خاص فرمود و گفت : هر كه را خدم ما خواند، صله (921)چنان يابد و هر كه را كرم ما خواند، عطا چنين بيند.




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  8. Top | #267

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,353 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    درويش فرصت طلب

    ظالمى را حكايت كنند كه سنگى بر سر درويشى زد. درويشى را مجال انتقام نبود.
    آن سنگ را برداشت و با خود نگاه مى داشت تا كه سلطان بر آن ظالم خشم گرفت و در چاهش كرد.
    درويش بيامد و آن سنگ را بر سر او كوفت . گفت : تو كيستى و اين سنگ چرا بر من زدى ؟ گفت : من فلانم و اين سنگ ، همان سنگ است كه تو بر من زدى .
    گفت : اى شيرمرد! تا به اكنون كجا بودى ؟ گفت : از جاهت مى انديشيدم (922)، اكنون كه در چاهت ديدم ، فرصت غنيمت شمردم .




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  9. Top | #268

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,353 در 5,345
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    رؤياى ماه آسمان

    از عجايب قصه خيبر يكى آن بود كه پيش از فتح خيبر دختر حيى بن اخطب به خواب ديد كه ماه آسمان در كنارش افتاد. از خواب درجست . شوهرش گفت : تو را چه رسيد؟ شوهر را شكايت كرد. شوهرش ‍ طپانچه اى (923)سخت بر روى آن زن خود زد - چنانكه رخسارش كبود شد. گفت : هنوز خيبر را نگشنوده دعوى دوستى محمد صلى الله عليه و آله مى كنى ؟! ندانى كه ماه آسمان پيغمبر آخرالزمان باشد.
    القصه چون شاه مردان خيبر را بگشاد، چشمش بر صفيه افتاد. چادر صفا بر روى وى افكند و وى را به حرم مصطفى صلى الله عليه و آله فرستاد. خواجه صلى الله عليه و آله وى را قبول كرد و از نشان روى وى پرسيد. وى را حيا مانع شد كه احوال عرضه كند. جبرئيل آمد و گفت : يا رسول الله ! اين ضربت به دوستى تو خورده است و اين رنج از براى تو كشيده است و رسول را از احوال وى خبر داد.


    پــــــــــــایــــــــــ ـان



    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





صفحه 27 از 27 نخستنخست ... 172324252627

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi