سرانجام بخل
آورده اند كه مردى بود بخل ، نام وى شداد. مال بسيار جمع كرده بود و يك لقمه به خوشدلى نمى خورد. چون وفات كرد زنش شوهرى كرد. آن شوهر دست در نهاد و مال شداد به اسراف خرج مى كرد. روزى زن آب در چشم بگردانيد (907) و گفت : شداد اين مال جمع كرده بود و يك لقمه به خوشدلى نخورد.
شوهرش گفت : نوشش مباد آنچه خورد. كاشكى آنچه خورد، نخوردى و از براى ما بگذاشتى . شداد را شريكى بود. او نيز بخيل بود. خبر به وى رسيد. دست در نهاد و مال را صرف مى كرد و هر روز دعوتى مى ساخت و مى گفت : كلوا قبل ان ياءكل بعل زوجة شداد. بخوريد پيش از آنكه شوهر زن شداد بخورد.