شاعری با نام هوشنگ :
الا ای مدعی عشق سمرقندوبخارا را@@@@@@@@@@@@@@@سرو دست و تن پارا و هم آن روح ومعنا را
بهایش را ستانیدن نباشد شرط دلداری@@@@@@@@@@@@@ببخشا بارضای دل نه با شرط و اگر اما!
ودرثانی تمام این سخاوتها که میبخشی@@@@@@@@@@فروغی از رخ یار است نباشد ذره ای مارا!
برای یار شیرینم نیابم تحفه ای لایق@@@@@@@@@@@@@@@چه آرد او چه نارد او بدستش این دل مارا!
من هم میگم :
سمرقند و بخارا را ، سر و دست و تن و پا را
تمام روح و اجزا را ، تمام روح و معنا را
هزاران شعر زیبا را ، شهنشاهی عالم را
بهشت و عرش اعلی را ، سریر روح معنا را
نه ایران را ، نه ایمان را ، نه حتی کل دنیار را
هزاران عشق زیبا را ، زهی ملک سلیمان را
نه ثروت را ، نه مکنت را ، نه شوکت را ، نه صولت را
نه اینان را ، نه آنان را ، نه حتی کل دریا را
نمی بخشم به جانانم ، بدان خالق همی بخشم
که بخشیده به من ، آن ترک یار مهربانم را
آگر آن ترک جانانم بدست آرد دل ما را
به محض بودنم بخشیده او یک روح و یک جان را
نباشد هیچ لا یق تا که بخشم من نگارم را
به محض بودنش بخشم ، تمام بود و هستم را