صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 45

موضوع: چهل مثل از قرآن

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,407 در 4,697
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    18- مَثَل كور و بينا، كر و شنوا


    (مَثَلُ ا لْفَرِيقَيْنِ كَالاَْعْمَى وَا لاَْصَمِّ وَا لْبَصِيرِ وَالسَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً اءَفَلاَ تَذَكَّرُونَ).(191)
    ((مثل اين دو گروه (مؤ منان و منكران ) مثل نابينا و كر و بينا و شنواست ؛ آيا اين دو همانند يكديگرند؟! آيا پند نمى گيريد؟!)).
    اين دو فرقه در مثال از كفر و دين
    كور و كر بينا و شنوا همچنين
    مى بوند آيا برابر در مثل
    چون نمى گيرند پند از ما حصل (192)
    وجه تشبيه
    خداوند متعال در اين آيه كافران و منكران حقايق را به آدم ((كور و كر)) و مؤ منان را به انسان ((بينا و شنوا)) تشبيه كرده است . وجه تشابه در كافران ((نديدن و نشنيدن حقايق )) و در مؤ منان ((ديدن و شنيدن آن )) است .
    صاحب بحر الحقايق مى گويد:
    ((اعمى آن است كه : حق را باطل وباطل را حقّ بيند و اصَمّ آن كه : باطل را حقّ و حقّ را باطل شنود و بدان عمل كند. و بصير كسى است كه ديده بصيرتش به كحل ((بى يبصر)) جلا يافته باشد. و سميع كسى است كه گوش همّتش به گوشواره ((بى يسمع )) آراسته بود.
    هر كه به خدا بيند، جز از خدا نبيند و هركه به خدا بشنود، جز از خدا نشنود)).(193)
    آرى ((بصير)) يعنى كسى كه داراى بصيرت و بينش عميق دينى است و ((سميع )) يعنى كسى كه گوشش نسبت به حقايق و معارف و دستورات الهى شنوا باشد. لذا در دعاهاى وارده از پيشوايان دين ، هم ((نور چشم )) از خدا طلب مى كنيم و هم ((بصيرت در دين ))، چنانچه در دعا مى خوانيم :
    ((... وَاجْعَلِ النُّورَ فى بَصَرى وَالْبَصيرَةَ فى دينى ...؛(194) خدايا!، در چشمانم نور قرار ده و بصيرت را در دينم عطا كن )).
    حضرت على عليه السّلام در نهج البلاغه مى فرمايد:
    (( وَمَنْ اءَبْصَرَ بِها بَصَّرَتْهُ، وَمَنْ اءَبْصَرَ إِلَيْها اءَعْمَتْهُ؛(195) و هر كس باديده بصيرت (و عبرت ) به دنيا بنگرد، دنيا به او بصيرت و بينايى مى بخشد و هر كس با ديده هدف و رسيدن به مقاصد مادى به دنيا نظر كند، دنيا او را كور و نابينا مى گرداند)).
    نكته جالب توجه در اين دو جمله كوتاه و پر محتوا، كلمه ((بها)) و ((إ ليها)) است ؛ يعنى اگر از ديدگاه ((وسيله )) به دنيا نظر شود، مايه بصيرت است ، ولى اگر از ديد ((هدف )) بدان توجّه شود، باعث كورى دل و سبب گمراهى خواهد بود؛ به عبارت ديگر دنيا را مى توان از دو ديدگاه مورد مطالعه قرار داد:
    1 ديدگاه مرآتى ؛
    2 ديدگاه استقلالى .
    ديدگاه مرآتى آن است كه آدمى هنگامى كه به ((مرآت ))، يعنى آيينه مى نگرد، توجهى به خود آيينه ندارد كه موادش از چيست و قيمتش چقدر است . او از آيينه فقط به عنوان وسيله ديدن خود استفاده مى كند. اين نوع نگاه كردن به آيينه مايه بصيرت و سبب عبرت و برطرف كردن نقص از خود و اصلاح عيب است .
    نظر استقلالى اين است كه مى خواهد آيينه را خريدارى كند، لذا به حجم و اندازه سنگ و مساحت و كيفيّت جنس آن نظر مى كند. در اين هنگام صورت خود را كه در آن منعكس شده ، نمى بيند و به اصطلاح ((فيه ينظر)) است .
    بنا بر اين هركس از ديدگاه مادى و ((استقلالى )) به اشياى عالم نظر كند، جهان ماده چشمش را پر خواهد كرد و نسبت به ماوراى ماده و خالق جهان كور و نابينا خواهد شد؛ به عبارت ديگر هر كس با چشم سر و ديد سطحى حيوانى به عالم نظر افكند، خطا خواهد كرد، چنان كه مولوى مى گويد:
    چشم آخِر بين تواند ديد راست
    چشم آخُر بين غرور است و خطاست (196)
    بنا بر اين چشم انسانى و ديدگاه ((مرآتى )) وسيله اى است كه به آدمى بصيرت و بينش و ژرف نگرى دينى مى بخشد.
    صاحب تفسير ((كشف الاسرار)) در ذيل آيه مورد بحث مى گويد:
    ((نابيناى به حقيقى اوست كه نه ديده عبرت دارد تا از روى استدلال به ((آيات آفاق )) نظر كند، نه دل فكرت دارد تا در ((آيات انفس )) تاءمّل كند نه بصيرت حقيقت دارد تا به نور فراست ، مكاشفات اسرار غيبى بيند ...)).(197)
    مراد از ((آيات آفاق )) آفريده هاى جهان طبيعت است ، همانند خورشيد و ماه و ستارگان بانظام دقيقى كه بر آنها حاكم است و انواع جانداران و گياهان و كوهها و درياها با عجايب و شگفتيهاى بى شمارش و موجودات گوناگون اسرار آميزش ‍ كه هر يك آيه و نشانه اى است بر حقّانيّت ذات پاك خدا.
    منظور از ((آيات انْفُس )) درون انسان است ، همچون آفرينش دستگاههاى مختلف جسم انسان و نظامى كه بر ساختمان حيرت انگيز مغز و حركات منظّم قلب و عروق و بافتها و استخوانها و انعقاد نطفه و پرورش جنين در رحم مادران و از آن بالاتر اسرار و شگفتيهاى روح انسان مى باشد كه هر گوشه اى از آن ، كتابى است از معرفت پروردگار و خالق جهان .
    اصطلاح ((آفاق و انفس )) از خود قرآن گرفته شده كه مى فرمايد:
    (سَنُرِيهِمْ ءَايَتِنَا فِى ا لاَْفَاقِ وَفِىَّ اءَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اءَ نَّهُ ا لْحَقُّ)(198)؛ ((ما به زودى آيات و نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او حقّ است )).
    تمثيلى از شيخ شبسترى
    شيخ محمود شبسترى در كتاب ((گلشن راز)) اصحاب فرقه هاى مختلف و عقايد گوناگون را به انواع كورى و امراض چشم تشبيه نموده و مى گويد:
    خرد را نيست تاب نور آن روى
    برو از بهر او چشم دگر جوى
    دو چشم فلسفى چون بود اَحْوَلْ(199)
    ز واحد ديدن حقّ شد معطّل
    ز نابينايى آمد راءى تشبيه (200)
    ز يك چشمى است ادراكات تنزيه
    تناسخ (201) زان سبب كفر است و باطل
    كه آن از تنگ چشمى گشت حاصل
    چو اكْمَهْ(202) بى نصيب از هر كمال است
    كسى كورا طريق اعتزال (203) است
    كلامى كو ندارد ذوق توحيد
    به تاريكى در است از غَيْم (204) تقليد
    رَمَد(205) دارد دو چشم اهل ظاهر
    كه از ظاهر نبيند جز مظاهر
    از او هرچه بگفتند از كم و بيش
    نشانى داده اند از ديده خويش (206)




    امضاء


  2. تشكر

    عهد آسمانى (02-09-2017)


  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #22

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,407 در 4,697
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    19- مَثَل كف دست و آب


    (لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِى لاَيَسْتَجِيبُونَ لَهُم بِشَىْءٍ إِلا كَبَسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاَّءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ(207) وَمَا هُوَ بِبَلِغِهِى وَمَا دُعَاَّءُ الْكَفِرِينَ إِلا فِى ضَلَلٍ).(208)
    ((دعوت حق از آن اوست و كسانى كه (مشركان ) غير از خدا را مى خوانند به دعوت آنها پاسخ نمى گويند! آنها همچون كسى هستند كه كفهاى (دست ) خود را به سوى آب مى گشايد تا آب به دهانش برسد، و هرگز نخواهد رسيد. و دعاى كافران ، جز در ضلال (و گمراهى ) نيست )).
    حق بود بس سخت قوّت در محال
    هم مگر ابله كند در وى جدال
    هست او را خواندن حق وان كسان
    كه به غير او بخوانند از بتان
    نى اجابت كرده بر چيزى شوند
    نى به مقصودى ز تمييزى شوند
    جز به مثل آن كه بگشايد كفش
    سوى آب از دور بهر مصرفش
    تشنه اى كو بر سر چاهى رسد
    بى رسن بى دلو از راهى رسد
    آب را خواند كش آيد بر دَهَن
    نى رسنده باشدش آب اى حسن
    زان كه نه داناست بر خواننده آب
    هم نه قادر تا بر او گيرد شتاب
    خواندن كفّار هم باشد چنين
    مربتان را نيست سودى اندر اين
    خواندن ايشان نباشد جز ضلال
    هيچ مر اصنام را با ابتهال (209)
    وجه تشبيه
    طبق نظر اكثر مفسّران ، خداوند متعال در اين آيه ، مشركان و افرادى كه غير خدا را مى خوانند، به آدم تشنه اى تشبيه كرده است كه بر كنار آبى كه سطح آن از دسترس او دور است ، نشسته و به آن اشاره مى كند، به اين اميد كه آب به دهان او برسد! بديهى است كه هرگز آب به دهانش نخواهد رسيد.
    اين آرزو چون خواب و پندار بيهوده اى بيش نيست ، چنين كارى جز از يك انسان ساده لوح و ديوانه سر نمى زند!
    اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه خداوند متعال ، بت پرستان را به آدمى تشبيه نموده كه كف دستان خود را كاملاً صاف و افقى گرفته ، وارد آب مى كند و انتظار دارد آب در دست او بند شود، درحالى كه به محض اين كه دست را از آب بيرون آورد، قطرات آب از لابلاى انگشتان و كفّ دست او بيرون مى ريزد و چيزى باقى نمى ماند.
    تفسير سوّمى نيز براى آيه كرده اند و آن اينكه بت پرستان كه براى حل مشكلاتشان به سراغ بتها مى روند، مانند كسى هستند كه مى خواهد آب را در مشت خود نگاه دارد! آيا هيچ گاه آب را مى توان در مشت نگاه داشت ؟
    از ضرب المثل معروفى در ميان عرب گرفته شده كه وقتى مى خواهند براى كسى كه كوشش بيهوده مى كند، مثالى بزنند مى گويند:
    ((هُوَ كَقابِضِ الْماءِ بِالْيَدِ؛ اومانند كسى است كه مى خواهد آب را بادست خود بگيرد)).
    شاعر عرب مى گويد:
    فاءَصْبَحْتُ فيما كانَ بَيْنى و بَيْنَها
    مِنَ الودِّ مِثْلُ قابِضِ الْماءِ بِالْيَدِ
    ((كار من به جايى رسيده كه براى حفظ محبّت ميان خود و او مانند كسى بودم كه مى خواست آب را در دست نگاه دارد)).(210)
    بيت ذيل منسوب به امام على عليه السّلام است كه مى فرمايد:
    وَمَنْ يَصْحَبُ الدُّنْيا كَمَنْ مِثْلُ قابِضٍ
    عَلَى الْماءِ خانَتْهُ فُرُوجُ الاَْصابِع (211)
    ((كسى كه با دنيا رفاقت و همنشينى كند مانند آدمى است كه آب را در لابلاى انگشتان باز خود نگه دارد)).
    در فارسى نيز مثل ((آب در غربال )) در اين باره به كار رفته مى شود، چنانكه گفته اند:
    قرار در كفّ آزادگان نگيرد مال
    نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال
    به هر حال وجه شباهت در اين تشبيه ((بيهودگى عمل و ناكامى )) است .
    خداوند در پايان آيه براى تاءكيد اين مطلب مى فرمايد:
    (وَمَا دُعَاَّءُ الْكَفِرِينَ إِلا فِى ضَلَلٍ )؛ ((درخواست كافران (از بتها چيزى ) جز (گام برداشتن ) در گمراهى و ضلالت نيست )).
    چه ضلالتى از اين بالاتر كه انسان سعى و كوشش خود را در راهى كه هرگز او را به مقصد نمى رساند، به كار برد، خسته و ناتوان شود، امّا نتيجه و بهره اى نگيرد.(212) زيرا كسى كه غير حقّ را مى خواند و از باطل كه چيزى جز پندار و توهّم نيست ، حل مشكلش را مى جويد، رابطه دعا را از دست داده و در حقيقت دعايش را گم كرده است .
    بو العجب وردى به دست آورده اى
    ليك سوراخ دعا گم كرده اى
    بنا بر اين خواستن از خدا كه هم آگاهى دارد و هم قدرت بر انجام خواسته ، حق است و تقاضا از غير خدا، باطل و پوچ و بيهوده است .



    امضاء


  5. تشكر

    عهد آسمانى (02-09-2017)

  6. Top | #23

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,407 در 4,697
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    20- مَثَل آب و كف


    (اءَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَسَالَتْ اءَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَآءَ حِلْيَةٍ اءَوْ مَتَعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذَا لِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَطِلَ فَاءَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَآءً وَاءَمَّا مَايَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الاَْرْضِ كَذَا لِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الاَْمْثَالَ).(213)
    ((خداوند از آسمان آبى فرستاد و از هر درّه و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارىشد، سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد؛ و از آنچه (در كوره ها) براى به دست آوردنزينت آلات يا وسايل زندگى ، آتش روى آن روشن مى كنند نيز كفهايى مانند آن به وجودمى آيد خداوند، حق و باطل را چنين مثل مى زند! امّا كفها به بيرون پرتاب مى شوند ولىآنچه به مردم سود مى رساند [ آب يا فلز خالص ] در زمين مى ماند؛ خداوند اين چنينمثال مى زند)).
    آب را نازل نمود او ز آسمان
    رودها ز ان پس به هر سو شد روان
    در هر آن وادى به قدر وسع و تاب
    نى فزون زاندازه تا سازد خراب
    پس كفى را حمل كرد آن سيل بر
    يعنى آورد از تموّج (214) بر زَبَر(215)
    و ز هر آنچه بر فروزند آن به نار
    بهر زيور يامطاعى اهل كار
    هست چون آن كف كه باشد روى آب
    همچنان كه ذكر شد در انتصاب
    حق زند مر حقّ و باطل را مَثَل
    بر چنان آبى كه آيد در محل
    در منابع مى رود بعضى از او
    در عروق ارض هم بعضى فرو
    هست بالاى فلز يا روى آب
    قول باطل چون كفى در انقلاب
    پس رود كف ساقط و مطروح و پست
    وان فلزّ ماند به قعر اندر نشست
    وان چه باشد نفع مردم را در آن
    پس بماند در زمين صافى روان
    حق مثلها را زند اين سان تمام
    تاكه عبرت باشد آن بر خاص و عام (216)
    وجه تشبيه
    خداوند متعال در اينجا براى حقّ و باطل مثلى زده و حق را به آب صاف زلال (و ماده خالص طلا و نقره ) تشبيه كرده كه هميشه مفيد و سودمند است و باطل را به كفهاى روى آب (و اجرام بى خاصيّت فلزّات ) تشبيه نموده است . وجه شباهت در حقّ ((سودمندى و ثبات و پايدارى )) و در باطل ((بى خاصيتى و ناپايدارى )) است .
    نكته ها:
    1- بهره ها و ظرفيتها
    ((اءَوْدِيَة )): جمع وادى به معناى درّه ها و گودالهاست و معناى جمله (فَسَالَتْ اءَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا) اين است كه : ((درّه ها و گودالها و نهرهاى روى زمين هر كدام به اندازه گنجايش و ظرفيت خود بخشى از آب باران را پذيرا مى شوند)).
    اين جمله اشاره به اين نكته است كه در مبداء فيض الهى هيچ گونه بخل و محدوديّت و ممنوعيّت نيست ؛ ابرهاى آسمان بدون قيد و شرط، همه جا باران مى پاشند، ولى قطعه هاى مختلف زمين و درّه ها هر كدام به مقدار وسعت وجود خويش از آن بهره مى گيرند، زمين كوچكتر بهره اش كمتر و زمين وسيع تر سهمش بيشتر است .
    مولوى مى گويد:
    گربريزى بحر را در كوزه اى
    چند گنجد قسمت يك روزه اى (217)
    يعنى اگر آب دريا را در كوزه اى سرازير كنى ، كوزه بيش از ظرفيتش نمى تواند در خود آب جاى دهد و اين محدوديّت از ناحيه كوزه است ، نه از آب دريا. بنا بر اين دلهاى آدميان و ارواح آنها در برابر فيض الهى نيز چنين است . امام على عليه السّلام در نهج البلاغه به ((كميل نخعى )) مى فرمايد:
    ((إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ اءَوْعِيَةٌ فَخَيْرُها اءَوْعاها ...؛ اين دلها ظرفهايى است (كه حقايق و معارف الهى را در خود نگه مى دارد) و بهترين آنها دلى است كه اسرار و علوم را بهتر در خود نگاه دارد)).(218)
    2- معناى ((زَبَد)) و ((رابى ))
    ((زَبَد)) به معناى كف روى آب و يا هرگونه كف مى باشد و ((رابى )) به معناى بلندى و برترى است ، در نتيجه معناى جمله (فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا) اين است كه : ((سيلاب ، كفهايى را بر بالاى خود حمل مى كند))، يعنى باطل همواره مستكبر، بالانشين و همچون كف روى آب خود نما و ميان تهى است ، ولى حق هميشه پر محتوا و سنگين وزن است .
    بعضى از مفسّران گفته اند: ((در آيه بالا در حقيقت سه تشبيه است :
    الف ((نزول آيات قرآن )) ازآسمان وحى ، تشبيه شده به نزول قطرات حياتبخش باران .
    ب ((دلهاى انسانها)) تشبيه شده به زمين ها و درّه ها كه هر كدام به اندازه وسعت وجوديشان بهره مى گيرند.
    ج ((وسوسه هاى شيطانى )) به كفهاى آلوده روى آب تشبيه شده است كه اين كفها از آب پيدا نشده ، بلكه از آلودگى محل ريزش آب به وجود مى آيد و به همين
    جهت وسوسه هاى نفس و شيطان از تعليمات الهى نيست ، بلكه از آلودگى قلب انسان است و به هر حال سرانجام ، اين وسوسه ها از دل مؤ منان بر طرف مى گردد و آب زلال وحى كه مايه هدايت و حيات انسانهاست باقى مى ماند)).(219)
    3- كف آب و كف فلزّات
    عبارت (وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَآءَ حِلْيَةٍ اءَوْ مَتَعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ) اشاره به اين مطلب است كه : پيدايش كفها منحصر به نزول باران و جارى شدن سيلاب نيست ، بلكه در فلزاتى كه به وسيله آتش ذوب مى شوند تا از آن زينت آلات يا وسايل زندگى بسازند، نيز كفهايى همانند كفهاى روى آب وجود دارد.
    جمله (وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ) اشاره به كوره هايى است كه فلزات را در آن ذوب مى كنند كه هم آتش در زير مواد فلزى وجود دارد و هم در روى آن ، به اين معنا كه يك طبقه آتش در زير است و سپس روى آن را سنگهايى كه مواد كافى دارد، مى گذارند و مجدّداًروى آن آتش مى ريزند و اين بهترين نوع كوره است كه از هر طرف ، آتش مواد قابل ذوب را احاطه مى كند.
    4- پرتاب شدن باطل به خارج
    ((جُفاء)) به معناى پرتاب شدن و بيرون پريدن است . جمله (فَاءَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَآءً) نكته لطيفى در بر دارد و آن اين كه : باطل به جايى مى رسد كه قدرت نگهدارى خويش را ندارد و در اين لحظه از متن جامعه به خارج پرتاب مى گردد و اين در همان حال است كه حقّ به جوشش مى آيد، هنگامى كه حق به خروش افتاد، باطل همچون كفهاى روى ديگ به هنگام جوشش به بيرون پرتاب مى شود و اين خود دليلى است براين كه حقّ هميشه بايد بجوشد و بخروشد تا باطل را از خود دور سازد.(220)
    5- بقا به ميزان سود رسانى
    عبارت (وَاءَمَّا مَايَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الاَْرْضِ) اشاره به اين نكته است كه : ((بقاى هر چيزى بسته به ميزان سود رسانى اوست ))، نه تنها آب كه مايه حيات است مى ماند و كفها از ميان مى روند، بلكه در فلزّات چه آنها كه براى ((حليه )) و زينتند و چه آنها كه براى تهيه ((متاع )) و وسايل زندگى ، در آنجا نيز فلز خالص كه مفيد و سودمند يا شفاف و زيباست ، مى ماند و كفها را به دور مى افكنند. به همين ترتيب انسانها، گروه ها، مكتبها و برنامه ها به همان اندازه كه مفيد و سودمندند، حق بقا و حيات دارند و اگر مى بينيم انسان يا مكتب باطلى مدّتى سرپا مى ماند، اين به خاطر آن مقدار از حقّى است كه با آن آميخته شده كه به همان نسبت ، حق حيات پيدا كرده است .(221)
    6- زندگى در پرتو تلاش و جهاد
    مثال زيباى آيه مورد بحث اين اصل اساسى زندگى انسانها را نيز روشن مى سازد كه حيات بدون جهاد و بقاوسربلندى بدون تلاش ممكن نيست ، چرا كه مى گويد: آنچه را مردم براى تهيه وسايل زندگى (ضروريات زندگى ) و يا زينت (رفاه زندگى ) به درون كوره ها مى فرستند، همواره زَبَد و كفهايى دارد و براى به دست آوردن اين دو (وسايل ضرورى و وسايل رفاهى اِبْتِغاءَ حِلْيَةٍ اءَوْمَتاعٍ) بايد مواد اصلى را كه در طبيعت به صورت خالص يافت نمى شود و همواره آميخته با اشياى ديگر است ، در زير فشار آتش در كوره قرار داد و آنها را تصفيه و پاكسازى كرد، تا فلز خالص و پاك از آن بيرون آيد و اين كار جز در سايه تلاش ‍ و كوشش و مجاهده انجام نمى شود.
    اصولاً طبيعت زندگى دنيا اين است كه در كنار گلها، خارها و در كنار نوشها، نيشها و پيروزيها در لابلاى سختيها و مشكلات قرار دارد.
    از قديم گفته اند: ((گنجها در ويرانه هاست و در بالاى هر گنجى اژدهاى خطرناكى خفته است )) آيا آن ويرانه و اين اژدها چيزى جز همان انبوه مشكلاتى است كه در به
    دست آوردن هر موفّقيتى وجود دارد. در داستانهاى ايرانى خودمان نيز ((رستم )) براى رسيدن به پيروزى مجبور بود از ((هفت خوان )) بگذرد كه هر كدام اشاره به نوعى از انبوه مشكلات بوده كه در مسير هر فعاليّت مثبتى است .(222)
    7- تداوم مبارزه حقّ و باطل
    قرآن در اينجا براى مجسّم ساختن هويّت حقّ و باطل مثالى زده كه مخصوص ‍ به زمان و مكان معيّنى نيست ، صحنه اى است كه هميشه و در همه جا مقابل چشم انسانها مجسّم مى شود و اين نشان مى دهد كه پيكار حق و باطل يك درگيرى موقت و موضعى نيست ، اين رگ رگ آب شيرين و شور همواره بر خلايق تا نفخ صور جريان دارد مگر آن زمانى كه جهان و انسانها به صورت يك جامعه ايده آل (همچون جامعه عصر قيام حضرت مهدى عليه السّلام ) در آيد كه پايان اين مبارزه اعلام گردد، لشگر حق پيروز و بساط باطل برچيده شود و بشريت وارد مرحله تازه اى از تاريخ خود گردد.(223) چنانكه خداوند متعال چنين جامعه اى را نويد مى دهد و مى فرمايد:
    (...جَاَّءَ ا لْحَقُّ وَزَهَقَ ا لْبَطِلُ إِنَّ ا لْبَطِلَ كَانَ زَهُوقًا )(224)؛ ((حق فرا رسيد و باطل نابود شد؛ زيرا باطل يقيناً نابود شدنى است )).
    از امام باقرعليه السّلام روايت شده كه فرمود:
    ((إِذا قامَ الْقائِمُعليه السّلام ذَهَبَتْ دَوْلَة الْباطِلُ؛ هنگامى كه امام قائم عليه السّلام قيام كند، دولت باطل برچيده خواهد شد)).(225)
    خداوند در سوره انبياء مى فرمايد:
    (بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ ...)(226)؛ ((بلكه ما حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آن را هلاك سازد؛ و اين گونه ، باطل محو و نابود مى شود)).
    تا زمانى كه اين مرحله تاريخى فرا نرسد، بايد همه جا در انتظار برخورد حقّ و باطل بود و موضع گيرى لازم را در اين ميان در برابر باطل نشان داد.



    امضاء


  7. تشكر

    عهد آسمانى (24-09-2017)

  8. Top | #24

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,407 در 4,697
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    21- مَثَل خاكستر و تندباد


    (مَّثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ اءَعْمَلُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِى يَوْمٍ عَاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَى شَىْءٍ ذَا لِكَ هُوَ الضَّلَلُ الْبَعِيدُ ).(227)
    ((اعمال كسانى كه بر پروردگارشان كافر شدند، همچون خاكسترى است در برابر تند باد در يك روز طوفانى ! آنها توانايى ندارند كمترين چيزى از آنچه را كه انجام داده اند به دست آورند؛ و اين همان گمراهى دور و درازى است )).
    اينست وصف آن كسان كز حالشان
    بر خدا باشد به كفر اعمالشان
    همچو آن خاكسترى كه تند باد
    بگذرد بر وى به وقت اشتداد
    مى كند آن را پراكنده چنان
    كه نماند زاو اثر اندر مكان
    فعل نيك كافران باشد چنين
    تخم حنظل كى دهد بار انگبين
    نيستشان قدرت به چيزى در جزا
    زانچه كردند اكتساب از چيزها
    هر عمل كان نيست از حزم و حضور
    هست گمراهى و از مقصود دور(228)
    وجه تشبيه
    خداوند متعال در اين آيه اعمال كافران را به خاكسترى تشبيه كرده است كه در برابر تند باد در يك روز طوفانى قرار گرفته باشد. همانگونه كه باد خاكستر را پراكنده مى سازد و جمع آورى آن براى هيچ كس مقدور نيست ، همين گونه اعمال كافران پراكنده و نابود مى گردد و اثرى از آن باقى نمى ماند.
    جمله (...فِى يَوْمٍ عَاصِفٍ...) (در يك روز طوفانى ) مطلب را تاءكيد مى كند. زيرا اگر تندباد محدود و موقّت باشد، ممكن است خاكسترى را از نقطه اى بلند كند و در نقطه اى نه چندان دور بريزد، اما اگر روز، روز طوفانى باشد كه از صبح تا به شام بادها از هر سو مى وزند، بديهى است چنين خاكسترى آنچنان پراكنده مى شود كه هر ذرّه اى از آن در نقطه دور دستى خواهد افتاد به طورى كه با هيچ قدرتى نمى توان آن را جمع كرد.(229)
    بنابر اين وجه شباهت در اين تشبيه ((بيهودگى و بى خاصيّتى عمل )) است . همانگونه كه خاكستر هيچ خاصيّت و ثمر قابل ذكرى ندارد و از خروارها خاكستر حتى علف هرزه اى نمى رويد، اعمال كافران هم چون از قصد قربت و نيّت و انگيزه الهى تهى است ، هيچ اثر مثبتى از آن ايجاد نخواهد شد.
    عدّه اى از مفسّران گفته اند: منظور از اعمال كافران ، كارهاى نيكى است كه آنها در دنيا انجام مى دهند، مانند: صله رحم ، آزاد كردن برده ، تكريم مهمان ، دستگيرى از مستمندان و امثال اينها.
    بعضى ديگر گفته اند: مراد تمام اعمال و كارهاى آنهاست .
    آيا مخترعان و مكتشفان كافر نزد خدا پاداش دارند؟
    در اينجا سؤ الى مطرح مى شود و آن اين كه آيا مخترعان و مكتشفانى همچون ((اديسون )) كه در اختراع برق زحمات جانكاهى متحمّل شد و شايد جان خود را در اين راه نيز از دست داد، امّا دنيايى را روشن ساخت و يا مانند ((پاستور)) كه با كشف ميكروب ميليونها انسان را از خطر مرگ رهايى بخشيد و دهها مانند اينها، در برابر عمل خود نزد خداوند پاداشى خواهند داشت ، يا نه ؟ و اصولاًوضعيت اينها چگونه خواهد بود؟
    پاسخ اين سؤ ال به طور خلاصه اين است كه از نظر اسلام هر عملى با توجه به ((نيّت )) و انگيزه آن ارزيابى مى شود، نيّت به منزله روح و جان عمل است كه گفته اند: ((إِنَّمَا الاَْعْمالُ بِالنِّيّاتِ)) بنا بر اين بايد ديد، نيّت و قصد مخترعان و مكتشفان در اختراع و اكتشافشان چه بوده و چيست ؟ مسلماً نيّت و قصد از سه صورت خارج نيست :
    1 گاهى هدف اصلى از اختراع صرفاً يك عمل تخريبى است ، (همانند كشف انرژى اتمى كه نخستين بار به منظور ساختن بمبهاى اتمى صورت گرفت ) سپس ‍ در كنار آن منافعى براى نوع انسان نيز به وجود آمده كه هدف واقعى مخترع يا مكتشف نبوده و يا در درجه دوّم قرار داشته است . تكليف اين دسته از مخترعان كاملاً روشن است ، كه نه تنها پاداشى ندارند، بلكه در برابر ((نيّت )) و عمل تخريبى خود مجازات نيز خواهند شد.
    2 گاهى مخترع يا مكتشف ، هدفش بهره گيرى مادى و يا اسم و آوازه و شهرت است و در حقيقت ، حكم تاجرى را دارد كه براى در آمد بيشتر، تاءسيسات عام المنفعه اى به وجود مى آورد و براى گروهى ايجاد كار و براى مملكتى محصولاتى به ارمغان مى آورد، بى آنكه هيچ هدفى جز تحصيل درآمد داشته باشد و اگر كار ديگرى در آمد بيشترى داشت ، به سراغ آن مى رفت . البتّه چنين تجارت يا توليدى اگر طبق موازين مشروع انجام گيرد، كار خلاف و حرامى نيست ، ولى عمل فوق العاده مقدسى هم محسوب نمى شود. از اين گونه مخترعان و مكتشفان در طول تاريخ كم نبودند. نشانه اين طرز تفكّر همان است كه اگر ببينند، آن درآمد يا بيشتر از آن از طرقى كه مضرّبه حال جامعه است ، تاءمين مى شود مثلاً: در صنعت داروسازى بيست درصد سود مى برند و در هروئين سازى 50 درصد اين دسته خاص ، دومى را ترجيح مى دهند (يعنى به فكر درآمد زياد هستند، هرچند مضرّ به حال جامعه باشد).
    تكليف اين گروه نيز روشن است ؛ اينها هيچ گونه طلبى نه از خدا دارند و نه از همنوعان خويش و پاداش اينان همان سود و شهرتى است كه مى خواسته اند و به آن رسيده اند.
    3 گروه سوّمى هستند كه مسلماً انگيزه هاى انسانى دارند و گاهى ساليان دراز از عمر خود را در گوشه لابراتوارها با نهايت فلاكت و محروميت به سر مى برند به اميد اينكه خدمتى به همنوع خود كنند و ارمغانى به جهان انسانيّت تقديم دارند. بدون شك اين گونه افراد پاداش مناسبى از خداوند دريافت خواهند داشت اين پاداش ممكن است در دنيا باشد، و ممكن است در جهان ديگر باشد، مسلّماً خداوند عالم و عادل آنها را محروم نمى كند، اما چگونه و چطور؟ جزئياتش بر ما روشن نيست ، همين اندازه مى توان گفت : ((خداوند اجر چنين نيكوكارانى را ضايع نمى كند)). البته اگر آنها در نپذيرفتن ايمان ((جاهل قاصر)) باشند، نه ((جاهل مقصّر)). مساءله بسيار روشن تر است .(230)
    بنا بر اين پاداش هر عملى بستگى به ((نيّت آن )) دارد و از اين جهت ارزيابى مى شود كه اگر نيّت خير و نيك باشد، پاداش نيك خواهد داشت . هر چند آنچه را كه فرد خيّر نيّت و قصد كرده واقع نشود و يا خلاف آن واقع شود. چنانكه گفته اند:
    شخصى در مسير مسافرت ، بر سر چاهى رسيد، ميخى از چوب درست كرد و بر زمين كوبيد و افسار اسب خود را به آن بست و پس از صرف غذا و استراحت ، از آنجا حركت كرد و آن ميخ را همانجا باقى گذاشت به اين نيّت كه مسافران مركب خود را به آن ببندند و استراحت كنند و خداوند در برابر اين كار خير، به او پاداش عطا كند. از قضا پس از چندى شخصى پياده از كنار آن چاه مى گذشت ، ناگاه پايش بدان ميخ برخورد و بر زمين افتاد و بلافاصله برخاست آن ميخ را از جاى بركند تا ديگران همانند او از آن آسيب نبينند.
    گفته اند: اين دو هرچند عملشان ضد يكديگر بود، ولى چون هر دو نيّتشان خير بود، در اجر و پاداش الهى يكسان هستند؛ زيرا اوّلى نيّتش خير رساندن به مسافران و دوّمى نيّتش دفع ضرر از آنان بوده است .
    در پايان ، اين سؤ ال نيز پيش مى آيد كه هم از بعضى آيات و هم از بسيارى از روايات ، چنين استفاده مى شود كه ((ايمان )) و يا حتى ((ولايت )) شرط قبولى اعمال و يا ورود در بهشت است ، بنا بر اين اگر بهترين اعمال هم از افراد بى ايمان سربزند، مقبول درگاه خدا نخواهد بود.
    به سؤ ال فوق چنين مى توان پاسخ گفت كه : مساءله ((قبولى اعمال )) مطلبى است و ((پاداش مناسب )) داشتن مطلب ديگر. قبول عمل همان مرتبه عالى عمل است . اگر خدمات انسانى و مردمى با ايمان همراه باشد، عالى ترين محتوا را خواهد داشت ، ولى در غير اين صورت به كلّى بى محتوا و بى پاداش نخواهد بود.
    در زمينه ورود به بهشت نيز همين پاسخ را مى توان گفت كه : پاداش عمل لازم نيست منحصرا ((ورود)) در جنّت باشد.(231)



    امضاء


  9. تشكر

    عهد آسمانى (24-09-2017)

  10. Top | #25

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,407 در 4,697
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    22- مَثَل درخت پاكيزه و درخت ناپاك


    ( اءَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثلا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ اءَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِى السَّمَاَّءِ تُؤْتِىَّ اءُكُلَهَا(232) كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الاَْمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ(233) مِن فَوْقِ الاَْرْضِ مَالَهَا مِن قَرَارٍ يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَوا ةِ الدُّنْيَا وَفِى الاَْخِرَةِ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّلِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَايَشَاَّءُ ).(234)
    ((آيا نديدى چگونه خداوند كلمه طيّبه (و گفتار پاكيزه ) را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين ) ثابت و شاخه آن در آسمان است ؟! ((اين درخت )) ميوه هاى خود را هر زمان به اذن پروردگارش مى دهد و خداوند براى مردم مَثَلها مى زند، شايد متذكر شوند (و پند گيرند و همچنين ) كلمه خبيثه (و سخن آلوده ) را به درخت ناپاكى تشبيه كرده كه از روى زمين بركنده شده و قرار و ثباتى ندارد خداوند كسانى را كه ايمان آوردند به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان ، استوار مى دارد؛ هم در اين جهان و هم در سراى ديگر! و ستمگران را گمراه مى سازد (و لطف خود را از آنها مى گيرد) خداوند هر كار را (بخواهد و مصلحت بداند) انجام مى دهد)).
    هيچ آيا ننگرى اى ديده ور
    حق مثلها چون زند در خير و شرّ
    مر كلام پاك گفت اندر سرشت
    چون درخت پاك باشد در بهشت
    آن سخن ، تحليل و توحيد خداست
    اصل ثابت ، فرع آن اندر سماست
    چو شجر كه اصل آن باشد به خاك
    شاخ ايمان رفته از وى بر سِماك (235)
    هر زمان از رخصت پروردگار
    ميوه شيرين و خوش آرد به بار
    مى زند حق اين مثلها زاختصاص
    تا كه در يابند آن را عام و خاصّ
    يا كه باشد حب ايمان آن درخت
    اصل اندر دل به توحيد است سخت
    شاخها باشد عملهاى نكو
    كز زمين بر چرخ هفتم رفته او
    هر زمان از مشيّت حقّ بارور
    اهل دانش مى خورند از وى ثمر
    وان كلام كفر باشد در مثل
    چون درختى كان خبيث است از ازل
    همچو حنظل تلخ و ناخوش بوى بد
    رسته از روى زمين بى بيخ و حدّ
    نيست او را هيچ پايان و قرار
    هم نه اندر اصل و فرعش اعتبار
    مى كند بر مؤ منان ، ثابت خداى
    مر به قولى ثابت اندر عقل و راى
    در حيات دنيوى بى معذرت
    همچنين اندر سراى آخرت
    يا به دنيا بدهد ايشان را ثبات
    تا به آخر در كلامى بر نجات
    هم كند ثابت به مؤ من در جزا
    وعده خود را در اكرام و عطا
    ظالمان را هم نمايد گمره او
    تا نيابد ره به توحيدش عدو
    واگذارد يعنى اندر گمرهى
    تا نگويند آن كلام از آگهى
    مى كند آن را كه مى خواهد خداى
    مصلحت را بر عباد از اقتضاى (236)
    وجه تشبيه
    خداوند متعال در آيات بالا، كلمه توحيد (يعنى اعتقاد راسخ و ايمان راستين به يگانگى اش ) را به درختى تشبيه كرده كه ريشه آن ثابت و مستحكم و شاخه هاى آن سر به آسمان كشيده و داراى ميوه هميشگى است . همچنين كلمه كفر (يعنى عقيده سست و باطل ) را به درخت بى ريشه و بى پايه اى تشبيه نموده است كه از روى زمين كنده شده و در برابر طوفانها، هر روز و هر لحظه به گوشه اى پرتاب مى شود و هيچ گونه قرار و ثباتى از خود ندارد.
    بعضى از اهل تحقيق در وجه تشبيه ايمان به درخت گفته اند:
    چون درخت بر سه چيز پابرجاست :
    1 ريشه ثابت و فرورفته در زمين ؛
    2 تنه محكم و استوار؛
    3 شاخه هاى سر به هوا كشيده .
    درخت ايمان نيز بر سه چيز ثابت و پا بر جاست :
    1 تصديق به قلب ؛
    2 اقرار به زبان ؛
    3 عمل به اركان . چنانكه امام على عليه السّلام مى فرمايد:
    ((اَلاْ يمانُ مَعرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَإِقْرارٌ بِاللِّسانِ و عَمَلٌ بِالاَْرْكانِ(237)؛ ايمان معرفت و شناخت قلبى و اقرار به زبان ، و عمل به اعضا و جوارح است )).
    بعضى ديگر در وجه اين تشبيه گفته اند:
    همانگونه كه درخت در زمين ثابت و راسخ گشته و ريشه هايش را در اعماق زمين رسانيده و آب از آن مى خورد و شاخه هاى آن برافراشته و سر به فلك كشيده است ، همچنين معناى كلمه شهادت در دل مؤ من ثابت و راسخ شده و از سرچشمه تصديق آب مى آشامد، و شاخه آن كه عبارت از گفتار به زبان است ، چون از زبان بر آيد بدون هيچ
    مانعى به آسمان رسد چنانكه خداوند مى فرمايد: ( ... إِلَيْهِ يَصْعَدُ ا لْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَا لْعَمَلُ الصَّلِحُ يَرْفَعُهُ ... )(238)؛ ((سخنان پاكيزه به سوى او صعود مى كند، و عمل صالح را بالا مى برد)).
    در تفسير ((كاشفى )) آمده است كه :
    خداوند متعال درخت ايمان را كه اصل و ريشه آن در دل مؤ من ثابت است و اعمال او به جانب اعلى علّيّين بلند است و در هر زمان ثواب و پاداش به او مى رسد، به درخت خرما تشبيه كرده است كه ريشه آن در زمين مستقرّ و شاخه آن به طرف آسمان برافراشته ، و هميشه مردم از آن بهره برند.(239)
    مؤ يد اين نظريه ، حديثى است كه مرحوم شيخ كلينى از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل نموده كه مى فرمايد:
    ((الْمُؤ مِنُ كَمِثْلِ شَجَرَةٍ لا يَتَحاتُّ وَرَقُها فى شِتاءٍ وَلا صَيْفٍ، قالُوا: يا رَسوُلَ اللّهِ، وَما هِىَ؟ قالَ: النَّخْلَةُ؛ مؤ من مانند درختى است كه برگش در زمستان و تابستان نمى ريزد، پرسيدند: اى رسول خدا، آن چه درختى است ؟ فرمود: درخت خرما)).(240)
    علامه طباطبايى قدّس سرّه ذيل آيه مورد بحث مى گويد:
    ((مراد از ((كلمه طيّبه )) اعتقاد حق و عقيده ثابت است . به دليل اين كه بعد از ذكر مثل به عنوان نتيجه گيرى از مثلها مى فرمايد:
    ( يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَوا ةِ الدُّنْيَا وَفِى الاَْخِرَةِ ...)(241) و منظور از ((قول ثابت )) همان كلمه است كه در صدر آيات ذكر گرديد، لكن نه هر كلمه و لفظى ، بلكه كلمه اى كه بر اساس اعتقادى ثابت و عزمى راسخ باشد و انسان پاى آن استقامت ورزد و در هيچ وضعيّتى نلغزد، چنان كه مى فرمايد: (الَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَمُواْ ...)(242) كه ثبات قدم در دنيا و آخرت نتيجه و ثمره همان قول ((رَبُّنَا اللَّهُ)) است .
    بنا بر اين منظور از ((كلمه طيّبه ))، كلمه توحيد و اعتقاد راستين به يگانگى خداست و اين عقيده و استقامت در راه آن ، گفتار حقّى است داراى اصلى ثابت كه از هر گونه دگرگونى و نابودى محفوظ مى باشد و آن اصل خداوند متعال و يا زمينه حقايق است .
    و شاخه هايى دارد كه بدون هيچ مانعى از آن جوانه مى زند و آن عبارت است از اعمال نيكو و اخلاق پسنديده كه انسان با ايمان به وسيله آن حيات طيّبه مى يابد و جهان انسانيّت بدان رونق و آبادانى پيدا مى كند.
    و مؤ منان راستين كه مى گويند: ( رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَمُواْ )، قول ثابت و كلمه طيّبه در آنان جامه عمل مى پوشد و اينها كسانى هستند كه مردم همواره از بركات وجود آنان بهره مى برند.
    و هر كلمه حقّ و هر عمل صالحى مثَلَش چنين است كه داراى اصلى ثابت و فروعى پر رشد و نموّ است و هميشه ثمرات پاك و سودمند خواهد داشت )).(243)
    بنا بر اين كلمه ((طيّبه )) كه به ((شجره طيّبه ))تشبيه شده داراى مفهوم وسيعى است كه شامل هر گونه ((برنامه و مكتب الهى ))، ((تفكر و انديشه صحيح ))، ((گفتار نيك ))، ((عمل شايسته ))، ((مراكزمهم علمى ودينى )) و((انسانهاى برجسته ))مى شود، چنانكه مقام معظم رهبرى آيت اللّه العظمى خامنه اى ادام اللّه ظلّه طى سخنانى درديدار باروحانيون وطلاب ومردم قم ، حوزه علميّه قم را از مصاديق ((شجره طيّبه )) بر شمرده ، فرمودند: ((قم قُبَّةُ الاْسلام ))، مركز اسلام ، مركز روحانيت و دين است و در دوره انقلاب هم مركز انقلاب بود ...
    قم مركز بسيار مهمّى است ؛ ((هم حوزه مباركه قم )) كه حقيقتاً يك كلمه ((طيّبه )) و ((شجره طيّبه )) است ، (اءَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِى السَّمَاَّءِ تُؤْتِىَّ اءُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا). و هم مردم و جوانان و نيروهاى حزب الهى و مؤ من قم ، هر دو مهم است ...)).(244)
    ((كلمه خبيثه )) نيز كه به درخت خبيثه تشبيه شده است معناى گسترده اى دارد كه هر گونه ((گفتار زشت ))، ((برنامه هاى باطل و گمراه كننده )) و ((انسانهاى ناپاك و آلوده و خبيث )) را شامل مى شود و اگر در روايات اسلامى ((شجره طيّبه )) به رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و سلّم على ، فاطمه و فرزندان معصومشان عليهم السّلام و ((شجره خبيثه )) به ((بنى اميّه )) تفسير شده ، ناظر به مصاديق بارز و روشن اين دو ((شجره طيّبه )) و ((شجره خبيثه )) است .
    نكته ها:
    1- كلمات چهارگانه توحيدى
    مرحوم شيخ صدوق رحمه اللّه از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى كند كه آن حضرت روزى به اصحاب خود فرمود: ((اءَلا اءَدُلُّكُمْ عَلى شَي ءٍ اءَصلُهُ فِي الاَرْضِ وَ فَرْعُهُ فِي السَّماءِ؟ قالوُا: بَلى يا رَسوُلَ اللّهِ، قالَ: يَقُولُ اءَحَدُكُمْ إِذا فَرَغَ مِنْ صَلاتِهِ الفَريضَةِ: ((سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُللّهِ وَلاإِلهَ الا اللّهُ واللّهُ اءَكْبَرُ)) ثَلاثينَ مَرَّةً فَإ نَّ اءَصْلَهُنَّ فِي الا رْضِ وَ فَرْعَهُنَّ فِي السَّماءِ وَهُنَّ يَدفَعْنَ الهَدْمَ وَالحَرَقَ وَالْغَرَقَ وَالْتَّرَدِّيَفِي الْبِئْرِ وَاءَكْلَ السَّبُعِ وَمِيْتَةَالسَّوءِ والبَلِيَّةَ الَّتي تَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ عَلَى العَبْدِ في ذلِكَ الْيَوْمِ وَ هُنَّ الْباقِياتُ)).(245)
    ((آيا راهنمايى نكنم شما را به چيزى كه ريشه اش در زمين ، و شاخه هاى آن در آسمان است ؟ گفتند آرى ، فرمود: هركس بعد از نماز واجب سى بار بگويد: ((سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُللّهِ وَلاإِلهَ الا اللّهُ واللّهُ اءَكْبَرُ)) اين اذكار ريشه اش در زمين ، و شاخه هايش به آسمان سر كشيده و اين ذكرها از زير آوار رفتن و سوختن و غرق شدن و در چاه افتادن و پاره شدن به دندان درّندگان ، و از هر مردن بدى و از هر بلايى كه از آسمان نازل مى شود در آن روز انسان را حفظ مى كند، و اين ها باقيات صالحات است )).
    كسى از امام صادق عليه السّلام سؤ ال كرد چرا كعبه را كعبه ناميدند، آن حضرت فرمود: ((لا نها مُرَبَّعة فقيل له و لِمَ صارت مُرَبَّعة ؟ قال : لا نّها بحذاء البيت المعمور و هو مُرَبَّعٌ فقيل له و لِمَ صار البيت المعمور مُرَبَّعا؟ قال لا نَّه بحذاء العرش و هو مُرَبَّعٌ فقيل له و لِمَ صار العرش مُرَبَّعا؟ قال : لا نَّ الكلمات التّى بُنِىَ عليها الا سلامُ اءربع و هى : سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه واللّه اكبر)).(246)
    ((چون كعبه چهار ديوار دارد به او كعبه مى گويند. عرض كرد: چرا چهار ديوار دارد. فرمود: چون بيت المعمور كه در آسمانها هست چهار ديوار دارد. عرض ‍ كرد: چرا بيت المعمور چهار ديوار دارد. فرمود: براى آنكه عرش خدا چهار ضلع دارد. عرض كرد: چرا عرش خدا چهار ضلع دارد. فرمود: براى اينكه كلمات توحيدى خدا چهار تا است : ((سُبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُللّهِ وَلاإِلهَ الا اللّهُ واللّهُ اءَكْبَرُ)). اسماى حسناى حق به اين چهار كلمه توحيد و تحميد و تهليل و تكبير بر مى گردد: به وحدانيت خدا، به بزرگداشت خدا، به مجد و كبريائى خدا به منزه بودن آن سبوح قدوس ؛ انسان در اين كلمات خدا را مى ستايد. يك انسان مكه مى رود براى اين كه اين چهار ديوارى را زيارت كند، او ظاهر حجّ را ديده است ؛ كسى به مكّه مى رود و معرفتش تا بيت المعمور است ؛ كسى به مكه مى رود، معرفتش تا عرش خدا است ؛ كسى به مكه مى رود و به اين كلمات تامّات عارف شده است ، اين سرّ حج است . اينطور نيست كه هر كسى دور كعبه بگردد، باطن اين معنا را هم بيابد و برگردد. جواب امام سلام اللّه عليه اين بود كه اين كعبه را، بيت المعمور را، عرش را، بر اساس توحيد و تحميد و تكبير حق ساختند)).(247)
    2- دستگيرى الهى به هنگام مرگ يا در قبر
    در بسيارى از روايات آمده است كه مراد از (يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَوا ةِ الدُّنْيَا وَفِى الاَْخِرَةِ)؛ به هنگام ورود در قبر است كه خداوند متعال مؤ من را از خطا و لغزش در برابر سؤ الاتى كه فرشتگان از هويّت او مى كنند، حفظ مى كند و او را بر خط ايمان ثابت نگه مى دارد.



    امضاء


  11. تشكر

    عهد آسمانى (24-09-2017)

  12. Top | #26

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,407 در 4,697
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    23- مَثَل برده و آزاد



    (ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْدًا مَّمْلُوكًا لا يَقْدِرُ عَلَى شَىْءٍ وَمَن رَّزَقْنَهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا هَلْ يَسْتَوُونَ ا لْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ اءَكْثَرُهُمْ لاَيَعْلَمُونَ ).(248)
    ((خداوند مثالى زده : برده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست ؛ و انسان (با ايمانى ) را كه از جانب خود، رزقى نيكو به او بخشيده ايم و او پنهان و آشكار از آنچه خدا به او داده ، انفاق مى كند. آيا اين دو نفر يكسانند؟! ستايش ويژه خداست ، ولى اكثر آنها نمى دانند)).
    حق مثل زد عبد مملوكى كه هيچ
    قدرتش نبود به چيزى در بسيج
    هم مر آزادى كه از نزديك خويش
    رزق نيكو داده باشيمش به پيش
    پس كند انفاق زان فاش و نهان
    اين دو يكسانند آيا در نشان
    پس چو عبد عاجزى با مالكش
    نيست يكسان گركه دانى اندكش
    هر دو باشند ارچه مرزوق يكى
    همچنين مملوك يك كس بى شكى
    پس چسان اصنام بى روح و اثر
    باشد از وجهى شريك دادگر
    حق سزاوار است بر حمد و ثنا
    نى جز او از خلق نادار گدا
    تا چه جاى آن كه باشد مستحقّ
    بر پرستش غير او از ما خلق
    او ز توحيدش بما بنموده راه
    وين ندانند اكثر از راءى تباه (249)
    وجه تشبيه
    خداوند متعال در اينجا ((مشركان )) را به برده مملوكى كه توانايى هيچ چيز را ندارد و ((مؤ منان )) را به انسان آزاد و توانگرى كه از امكانات خدا دادى همگان را بهره مند مى سازد، تشبيه كرده است . آنگاه اين دو را با هم مقايسه نموده ، مى گويد: (هَلْ يَسْتَوُونَ)؛ ((آيا اين دو مساوى و برابرند؟!)).
    پر واضح است كه هرگز اين دو يكسان نخواهند بود؛ يعنى همانگونه كه برده زر خريدى كه هيچ گونه اختيارى از خود ندارد، با انسان آزاده توانمندى كه در بذل و بخشش امكانات خود، آزادى كامل دارد، مساوى نيستند، آدم مشرك و بت پرستى كه اسير بتهاى سنگى و چوبى و بشرهاى ضعيف بت گونه است و در چنگال خرافات و موهومات گرفتار مى باشد، با انسان مؤ من و موحّدى كه از همه تعلّقات و دلبستگى ها و وابستگيهاى غير الهى رسته و فقط اتّكال و اعتمادش بر قدرت لايزال الهى است ، هرگز يكسان نيستند.




    امضاء


  13. تشكر

    عهد آسمانى (24-09-2017)

  14. Top | #27

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,407 در 4,697
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    24- مَثَل گنگ مادر زاد و انسان سالم


    ( وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلَيْنِ اءَحَدُهُمَاَّ اءَبْكَمُ(250) لاَيَقْدِرُ عَلَى شَىْءٍ وَهُوَ كَلُّ(251) عَلَى مَوْلَلهُ اءَيْنَمَا يُوَجِّههُ لاَيَاءْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِى هُوَ وَمَن يَاءْمُرُبِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَى صِرَا طٍ مُّسْتَقِيمٍ).(252)
    ((و خداوند (براى مشرك و مؤ من ) مثال (ديگرى ) زده است : دو نفر را، كه يكى از آن دو، گنگ مادر زاد است و قادر بر هيچ كارى نيست و سربار صاحبش ‍ مى باشد؛ او را در پى هر كارى بفرستد، خوب انجام نمى دهد، آيا چنين انسانى با كسى كه امر به عدل و داد مى كند و بر راهى راست قرار دارد، مساوى است ؟)).
    حقّ مثل زد بر دو مردى كابكم است
    زان دو يك قادر نه بر شى ء هست
    هست از فهم سخنها بى تميز
    وز صنايع مى نداند هيچ چيز
    هست بر مولاى خود ثقل و وبال
    جملگى درمانده مولايش به حال
    هر كجا او را فرستد بهر كار
    باز نايد بر نكوئى سوى يار
    زانكه عاجز باشد از گفت و شنود
    نه بفهمد نه بفهماند به زود
    او بود آيا مساوى با كسى
    كوست مَنْ ياءْمُر به عدل اى دون بسى
    يعنى اوباشد سخنگو در مقام
    با كفايت باز و با رشدى تمام
    وصف او بر عدل زآن كرد از كمال
    زآنكه باشد عدل جامع در خصال
    باشد او در نفس خود بر راه راست
    قصدش از هر كار حاصل بى خطاست (253)
    وجه تشبيه
    به دنبال مثال پيش كه خداوند متعال مشركان را به ((برده مملوك )) و مؤ منان را به ((آزاده توانگر)) تشبيه كرده بود، دگر بار مثال گوياى ديگرى مى زند و بت پرست را به ((گنگ مادر زادى )) كه در عين حال برده و ناتوان است و فرد با ايمان را به ((انسان آزادى )) كه همواره به عدل و داد دعوت مى كند، تشبيه نموده است .
    در اين آيه ((چهار صفت منفى )) براى آدم ((بت پرست )) و ((دو صفت مثبت )) براى انسان ((خداشناس )) ذكر شده است و آن چهار صفت منفى به ترتيب عبارتند از:
    1 (اءَبْكَمُ)؛ يعنى گنگ مادر زاد كه هم كراست و هم لال .
    2 (لا يَقْدِرُ عَلى شَىْءٍ)؛ يعنى چون گنگ است ، توانايى بر هيچ كارى ندارد. زيرا نه گوش شنوا دارد كه بتواند چيزى را بفهمد و نه زبان گويا دارد كه آن را به ديگرى تفهيم كند.
    3 (كَلُّ عَلى مَوْلاهُ)؛ ((سربار صاحبش است ))، يعنى كسى كه نه نيروى درك و فهم دارد و نه منطق رسا، نانخور زيادى و سربار جامعه خواهد بود. ((كَلّ)) به معناى بار سنگين است .
    4 (اءَيْنَما يُوَجِّهْهُ لايَاءْتِ بِخَيْرٍ)؛ هنگامى كه ) او را در پى هر كارى بفرستند، خوب انجام نمى دهد؛ يعنى او با اين طرز تفكّر در هر مسيرى گام بگذارد، ناكام خواهد بود و به هر سو روى آورد، خيرى نصيبش نخواهد شد.)
    و آن دو ويژگى مثبتى كه براى مؤ من راستين بيان داشته است عبارتند از:
    1 (يَاءْمُرُ بالْعَدْلِ)؛ (( (او همواره ) به عدل و داد دعوت مى كند)).
    2 (وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ)؛ ((و (خودش هم ) بر راهى راست قرار دارد)).
    اين دو صفت خود بيانگر صفات ديگرى است ، زيرا كسى كه هميشه شيوه اش ‍ اين است كه مردم را به عدل و داد فرا مى خواند ممكن نيست شخصى گنگ يا ترسو و بى شخصيّت بوده باشد، بلكه چنين كس ، زبانى گويا، منطقى محكم ، اراده اى نيرومند، شجاعت و شهامت كافى نيز خواهد داشت .
    مقايسه ويژگيهاى ((مشرك )) و ((مؤ من )) با هم ، بيانگر فاصله زيادى است كه بين طرز تفكّر ((بت پرستى )) و ((خدا پرستى )) وجود دارد و روشن كننده تفاوت اين دو برنامه و پرورش يافتگان اين دو مكتب است .
    مقايسه عربهاى مشرك عصر جاهليّت با مسلمانان موحّد آغاز اسلام مى تواند ترسيم روشنى از اين دو برنامه و مسير باشد؛ همانها كه تا ديروز آنچنان گرفتار جهل و تفرقه و انحطاط و بدبختى بودند كه غير از محيط محدود و مملوّ از فقر و فساد خود را نمى شناختند، پس از آنكه گام در وادى توحيد نهادند، از چنان وحدت و آگاهى و قدرتى برخوردار شدند كه سراسر جهان متمدّن آن روز را در زير بال و پر خود گرفتند.
    بنا بر اين بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند، مساءله ((توحيد)) و ((شرك )) يك مساءله صرفاً ذهنى نيست ، بلكه در تمام زندگى انسان اثر مى گذارد و همه را به رنگ خود در مى آورد.
    ((توحيد)) افق ديد انسان را گسترش داده و او را از وابستگيهاى موهوم جهان ماده رهايى بخشيده و به بى نهايت پيوندش مى زند، به عكس ((شرك )) فكر آدمى را محدود نموده و در جهان بتهاى سنگى و چوبى و يا بشرهاى ضعيف بت گونه فرو مى برد و مقدّرات و سرنوشت او را به دست بتها و يا انسانهاى استعمارگر مى سپارد و او را همانند برده زر خريد اسير جهان مادّه و گرفتار و پايبند تعلّقات مادى مى سازد.(254)



    امضاء


  15. تشكر

    عهد آسمانى (24-09-2017)

  16. Top | #28

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,407 در 4,697
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    25- مَثَل منطقه امن


    (وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْيَةً(255) كَانَتْ ءَامِنَةً مُّطْمَبِنَّةً يَاءْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِاءَنْعُمِ اللَّهِ فَاءَذَا قَهَا اللَّهُ لِبَاسَ ا لْجُوعِ وَا لْخَوْفِ بِمَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ وَلَقَدْ جَاَّءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَاءَخَذَهُمُ ا لْعَذَابُ وَهُمْ ظَلِمُونَ ).(256)
    ((خداوند (براى آنان كه كفران نعمت مى كنند) مَثَلى زده است : منطقه آبادى كه امن و آرام و مطمئن بود؛ و همواره روزيش از هر جا مى رسيد؛ اما به نعمتهاى خدا ناسپاسى كردند؛ و خداوند به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند، لباس ‍ گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشانيد. پيامبرى از خود آنها به سراغشان آمد، او را تكذيب كردند و در نتيجه عذاب الهى آنها را فرا گرفت در حالى كه ظالم بودند!)).
    زد خداوندت مثل وانست اين
    مردمى كه بوده معمور و متين
    ايمن و آسوده از كلِّ زيان
    رزقشان آمد فراخ از هر مكان
    پس به نعمتهاى حقّ كافر شدند
    زايمنى بر فسق و كفران آمدند
    پس چشانيد از لباس خوف و جوع
    حقّ مرايشان را به هنگام وقوع
    زانچه كردند از ره نابخردى
    فسق و عصيان ، ناسپاسى و بدى (257)
    كيفر كفران نعمت
    خداوند متعال در اين آيات ، براى افراد و ملّتهايى كه كفران نعمت مى كنند، منطقه يا شهر و يا كشورى را مثل مى زند كه مردم آن از همه نعمتهاى زندگى برخوردار بودند؛ هم نعمت امنيّت و آرامش و هم نعمت فراوانى مواد غذايى . از همه مهمتر و بالاتر نعمت رهبرى بود كه خداوند، پيامبرى از خودشان در ميان آنها فرستاد. ولى آنان به جاى اينكه از نعمتهاى مادى درست استفاده كنند، به اسرافكارى و ريخت و پاش و تجمّل گرايى پرداختند و به جاى پيروى از دستورات رهبرى الهى ، او را تكذيب نمودند. خداوند هم به خاطر ناسپاسيشان همه نعمتها را از آنان گرفته و به قحطى و گرسنگى و ترس و ناامنى گرفتارشان كرد و سرانجام عذاب الهى آنها را فرو گرفت .
    تعبير (اءَذَا قَهَا اللَّهُ لِبَاسَ ا لْجُوعِ وَا لْخَوْفِ)، كنايه از اين است كه قحطى و ناامنى آنچنان آنها را فرا گرفت كه گويى همانند لباس ، بدنشان را لمس مى كرد، و با زبان آن را مى چشند، يعنى فقر و فلاكت و ناامنى و ترس سراسر وجود و محيط زندگى آنان را در بر گرفته بود.
    در حقيقت همان گونه كه نعمت امنّيت و رفاه تمام وجود و محيط آنها را فرا گرفته بود، بر اثر كفران نعمت ، همه آنها رخت بر بست و ((فقر)) و ((ناامنى )) به جاى آن نشست ؛
    شكر نعمت ، نعمتت افزون كند
    كفر نعمت از كفت بيرون كند(258)
    دراين كه اين منطقه كجا بوده در ميان مفسّران گفت و گو است :
    گروهى معتقدند اشاره به سرزمين ((مكّه )) است كه يك منطقه توليد كننده مواد غذايى نبوده ، بلكه مردم آنجا آذوقه خود را از طريق خشكى و شاهراه تجارتى يمن و شام ، يا از طريق درياى احمر (مديترانه ) مى آوردند. ولى چون آن مردم كفران نعمت كردند، خداوند از آنان انتقام گرفت و آن شاهراه مسدود شد و از آن پس آذوقه كافى به آنها نرسيد و دچار خشكسالى و خشكامى هم شدند و حدود ((هفت سال )) قحطى و گرسنگى و نا امنى آنها را احاطه كرده بود. ظاهراً هفت سال اوّل هجرت بود كه خشكسالى و كم آبى حجاز را فرا گرفته بود.
    بعضى ديگر گفته اند اين داستان مربوط به گروهى از ((بنى اسرائيل )) است كه در منطقه آبادى مى زيستند و بر اثر كفران نعمت دچار قحطى و ناامنى شدند. شاهد اين سخن حديثى است كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود:
    ((اين آيه درباره گروهى از بنى اسرائيل نازل شده و آنان چنان زندگى مرفّهى داشتند كه (حتّى از مواد غذايى مجسمه هاى كوچك مى ساختند و گاهى ) با خمير نان ، خود را نيز پاك مى كردند (وقتى گويندگان آنان را از اين كار زشت نهى مى كردند) در پاسخ مى گفتند: خمير از سنگ نرم تر و براى تطهير بهتر است ، همين كفران نعمت و سبك شمردن آن ، باعث شد كه دچار خشك سالى و قحطى شديد شوند، به گونه اى كه مجبور شدند همان نانهاى خشكيده آلوده را جمع كنند و بخورند، بلكه آنهم جيره بندى شد و سر تقسيمش باهم دعوا مى كردند)).(259)
    ((اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه اشاره به داستان قوم ((سباء)) باشد كه در سرزمين آباد ((يمن )) مى زيستند و چنانكه قرآن در سوره سباء آيات 15 تا 19 داستان زندگى آنها را بازگو كرده ، سرزمين بسيار آباد و پر ميوه و امن و امان و پاك و پاكيزه اى داشته اند كه بر اثر غرور و طغيان و استكبار و كفران نعمتهاى خدا آن چنان سرزمينشان ويران و جمعيتشان پراكنده شد كه عبرتى براى همگان گشت )).(260)
    بعضى از مفسران معاصر اين مثل را موضوع كاملى براى تمثيل حال مردم اروپا و شهرهاى آن ممالك دانسته اند، كه آذوقه و مواد غذايى آنجا از طريق خشكى و دريا به آن شهرها وارد مى شد، ولى مردم آن سامان به لذّتها و تجملات مادى سرگرم و فريفته شدند، و خداوند آنان را به جنگهاى هولناك جهانى تنبيه فرمود، و آن شهرهاى آباد و
    زيبا رو به ويرانى نهاد. و مردم آن به ترس و گرسنگى گرفتار گشتند. ((فَه ذَا الْمَثَلُ ضَرَبَهُ اللّهُ لاَِهْلِ مَكَّةَ وَلَنا وَلِكُلِّ إِنْسانٍ فِى الاَْرْضِ(261)؛ بنابر اين ، مثل را خداوند براى اهل مكّه و براى ما و براى هر انسانى كه نعمتهاى خدا را كفران كند زده است )).
    نكته ها:
    1- رابطه امنيّت و روزى فراوان
    ((در آيات مورد بحث براى منطقه آباد خوشبخت و پر بركت ، ((سه ويژگى )) ذكر شده است كه نخستين آنها ((امنيّت )) سپس ((اطمينان به ادامه زندگى در آن ))، و بعد از آن مساءله ((جلب روزى و مواد غذايى فراوان )) مى باشد كه از نظر ترتيب طبيعى به همان شكل كه در آيه آمده ، صورت حلقه هاى زنجيرى علّت و معلول دارد، چرا كه تا امنيّت نباشد، كسى اطمينان به ادامه زندگى در محلّى پيدا نمى كند، و تا اين دو نباشند، كسى علاقه مند به توليد و سرو سامان دادن به وضع اقتصادى نمى شود.
    و اين درسى است براى همه ما و همه كسانى كه مى خواهند سرزمينى آباد و آزاد و مستقلّ داشته باشند، بايد قبل از هر چيز به مساءله ((امنيّت )) پرداخت ، سپس ‍ مردم را به آينده خود در آن منطقه اميدوار ساخت ، و به دنبال آن چرخهاى اقتصادى را به حركت در آورد. ولى اين نعمتهاى سه گانه مادى هنگامى به تكامل مى رسند كه با نعمت معنوى ايمان و توحيد هماهنگ گردند، به همين دليل در آيات بالا بعد از ذكر نعمتهاى سه گانه مى گويد: ( وَلَقَدْ جَاَّءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْهُمْ )؛ ((پيامبرى از جنس آنها براى هدايتشان ماءموريت پيدا كرد)).(262)
    2- معناى كفران نعمت
    ((كفران نعمت )) تنها به اين نيست كه انسان ناسپاسى خدا گويد، بلكه هر گونه بهره گيرى نادرست و سوء استفاده از مواهب الهى ، كفران نعمت است . اصولاً حقيقت
    كفران نعمت همين است و ناسپاسگويى در درجه دوّم قرار دارد. همان گونه كه شكر نعمت به معنى صرف نعمت در راه آن هدفى است كه براى آن آفريده شده ، و سپاسگويى با زبان در درجه بعد است . اگر هزار بار با زبان ((اَلْحَمْدُللّهِ)) بگويى ، ولى عملاً از نعمت سوء استفاده كنى ، كفران نعمت كرده اى !
    در همين عصرى كه ما زندگى مى كنيم ، بارزترين نمونه كفران نعمت ، به چشم مى خورد، زيرا نيروهاى مختلف جهان طبيعت در پرتو هوش و ابتكار خدادادى بشر به دست انسان مهار شده ، و در مسير منافع او به كار افتاده است ؛ اكتشافات علمى و اختراعات صنعتى چهره اين جهان را دگرگون ساخته ، بارهاى سنگين از روى دوش انسانها برداشته شده و بر دوش چرخهاى كارخانه ها قرار گرفته است .
    مواهب و نعمتهاى الهى بيش از هر زمان ديگر است و وسايل نشر انديشه و گسترش علم و دانش و آگاهى از همه اخبار جهان در دسترس همگان قرار گرفته و مى بايست در چنين عصر و زمان مردم اين جهان از هر نظر انسانهايى خوشبخت باشند، هم از نظر مادى و هم از نظر معنوى .
    ولى به خاطر كفران نعمت و صرف كردن نيروهايى شگرف طبيعت در راه طغيان و بيدادگرى و به كار گرفتن اختراعات و اكتشافات در طريق هدفهاى مخرب به گونه اى كه هر پديده تازه صنعتى نخست مورد بهره بردارى تخريبى قرار مى گيرد و جنبه هاى مثبت آن در درجه بعد است .
    خلاصه اين ناسپاسى بزرگ كه معلول دور افتادن از تعليمات سازنده پيامبران خداست ، سبب شده كه جامعه را به سوى نابودى كشانده و همه را گرفتار جنگهاى مخرب منطقه اى و جهانى كرده و اين همه نا امنى ها و ظلمها و فسادها و استعمارها و استثمارها را ايجاد نموده كه سرانجام دامان بنيانگذارانش را نيز مى گيرد)).(263)




    امضاء


  17. تشكر

    عهد آسمانى (24-09-2017)

  18. Top | #29

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,407 در 4,697
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    26- مَثَل زندگى دنيا و گياه

    (وَاضْرِبْ لَهُمْ مَّثَلَ ا لْحَيَوا ةِ الدُّنْيَا كَمَاَّءٍ اءَنزَلْنَهُ مِنَ السَّمَاَّءِ فَاخْتَلَطَ بِهِى نَبَاتُ ا لاَْرْضِ فَاءَصْبَحَ هَشِيمًا(264) تَذْرُوهُ(265) الرِّيَحُ وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ مُّقْتَدِرًا ).(266)
    (( (اى پيامبر!) زندگى دنيا را براى آنان به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مى فرستيم ؛ و به وسيله آن ، گياهان زمين (سرسبز مى شود و) در هم فرو مى رود، اما بعد از مدّتى مى خشكد؛ و بادها آن را به هر سو پراكنده مى كند؛ و خداوند بر همه چيز تواناست )).
    زن مثال زندگانى جهان
    بهرشان مانند آبى كه خود آن
    ما فرستاديم آن را از سما
    پس به آن شد مختلط نبت و گياه
    رسته شد آنچ از زمين پس بامداد
    خشك و بركنده همانا شد زباد
    سبز و تر نبود به گيتى مستمر
    حقّ به هر چيزيست مانا مقتدر
    حاصل آنكه زندگانى را مَثَل
    بر گياهى مى زند ربّ اجلّ
    كز زمين مى رويد از آب سما
    پس شود بى نفع و خشك از بادها
    تا شوى از زندگانى شادكام
    رخت بايد زود بربست از مقام (267)
    وجه تشبيه
    در اين آيه زندگى دنيا به آب بارانى تشبيه شده است كه بر زمين ببارد و گياهان زيادى به وسيله آن برويد و صفحه زمين را سرسبز و شاداب و به زيباترين شكلى مزيّن كند، اما ديرى نمى پايد كه اين طراوت و خرّمى تبديل به ((گياه خشك )) و كم وزن ، يعنى ((هشيم )) مى شود و باد آن را به هر سو پراكنده مى سازد، چنان كه گويى نبوده است !
    وجه شباهت در اين تشبيه ((ناپايدارى زرق وبرق دنيا و زود دگرگون شدن آن )) است .
    آرى ، همه خوشيها، عيش و نوشها و جوانى و كامرانى زندگى 50 60 ساله دنيا، همانند گياهى است كه بين طراوت و شادابى و خشك شدن و نابودى آن ، چندان فاصله اى نيست .
    مرحوم ((طبرسى )) مى گويد:
    ((اين مَثَل در باره متكبّرانى است كه به مال و ثروت خود مغرور شده و از همنشينى با تهى دستان ، خود دارى مى ورزند. خداوند متعال بدين وسيله به آنها هشدار مى دهد كه به زرق و برق دنيا دلبستگى پيدا نكنند دنيا مورد توجّه او نيست . زندگى دنيا به گياه سبزى مى ماند كه با ريزش قطرات باران مى رويد و سبز و خرّم مى شود امّا همين كه باران چند صباحى قطع شد، مى خشكد و هشيم مى شود كه ديگر قابل استفاده نخواهد بود)).(268)
    يكى از نيك مردان مى گويد:
    وقتى مرا به كوفه كارى پيش آمد، آنگاه كه به قصر ويران شده ((نعمان بن منذر)) پادشاه حيره در ((خورنق )) و ((سدير)) گذشتم ، ساعتى در فكر فرو رفته و عبرت گرفتم و آنگاه با حال تعجّب خطاب به آن ويرانه ها گفتم :
    ((اءَيْنَ سُكّانُكَ؟ وَاءَيْنَ جِيرانُكَ؟ وَاءَيْنَ اءَمْوالُكَ؟ وَاءَيْنَ خَدَمُكَ؟؛ ساكنانت كجايند؟ همسايگانت كجا رفتند؟ اموالت چه شد؟ خدمتگذارانت چه شدند؟!)) در اين هنگام صدايى از هاتفى شنيدم كه مى گفت :
    ((اءَفْناهُمْ حَدَثانُ الدُّهُورِ وَالْحُقُبِ وَاءَهْلَكَهُمُ الْمَصائِبُ وَالنُّوبُ؛(269) رويدادهاى روزگار آنها را از بين برد و مصائب و حوادث نابودشان كرد)).
    در تفسير كشف الاسرار منسوب به خواجه عبداللّه انصارى ذيل آيه مورد بحث آمده است :
    ((سلمان فارسى ، هرگاه به خرابه اى مى گذشت در آن توقف مى كرد و با حالت تضرّع و ناله رفتگان آن منزل را ياد مى كرد و مى گفت :
    كجايند آنهايى كه اين بنا را بر پا نهادند! دل بدادند و مال و جان در باختند تا آن غرفه ها را بياراستند چون دل بر آن نهادند و چون گل بر باد بشكفتند و از باد بريختند و در گل خفتند!)).
    مى گويند روزى ((خالد بن وليد)) از دختر ((نعمان بن منذر)) پرسيد: ((چگونه شما از اوج عزّت و شوكت ، به خوارى و ذلّت افتاده ايد؟ گفت : خلاصه سخن آن كه روزى آفتاب بر آمد كه هر رونده و آرمنده در ((خورنق )) و ((سدير)) زير دست ما بود، امّا همين كه آفتاب غروب كرد چنان شديم كه هر كس مارا مى ديد دلش به حال ما مى سوخت )).(270)
    از عبدالملك بن عمير نقل شده است كه مى گويد:
    ((من سر امام حسين عليه السّلام را در قصر ((دارالاماره )) كه در مقابل عبيداللّه بن زياد عليه اللعنة نهاده شده بود ديدم و سر عبيداللّه را در مقابل مختار و سر مختار را نزد مصعب بن زبير و سر مصعب را در مقابل عبدالملك بن مروان مشاهده كرده ام و اين همه را در مدّت دوازده سال ديده ام )).(271)
    از رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه فرمود:
    ((مَا امْتَلاََتْ دارٌ حَبْرَةً الا امْتَلاَتْ عَبْرَةً وَما كانَتْ فَرْحَةٌ إِلاّ يَتْبَعُها تَرْحَة ؛ پر نشد خانه اى از سرور مگر آنكه پر شد از باريدن اشك و نمى باشد سرورى مگر آنكه دنبال او خواهد بود حزنى )).
    هرگز به باغ دهر گياهى وفا نكرد
    هرگز زدست چرخ خدنگى خطا نكرد
    خيّاط روزگار به بالاى هيچكس
    پيراهنى ندوخت كه آن را قبا نكرد (272)
    نكته ها:
    1- زرق و برق ناپايدار
    ((قرآن مجيد در آيه مورد بحث ، حقايق عميق عقلى را كه شايد درك آن براى بسيارى از مردم به آسانى امكان پذير نيست ، با ذكر يك مثال زنده و روشن در آستانه حسّ آنها قرار مى دهد.
    به انسانها مى گويد:
    آغاز و پايان زندگى شما همه سال در برابر چشمانتان تكرار مى شود، اگر شصت سال عمر كرده ايد، شصت بار اين صحنه را تماشا نموده ايد.
    در بهاران گامى به صحرا بگذاريد و آن صحنه زيبا و دل انگيز را كه از هر گوشه اش آثار حيات و زندگى نمايان است بنگريد، در پاييز نيز به همان صحراى سر سبز فصل بهار گام بگذاريد و ببينيد چگونه آثار مرگ از هر گوشه اى نمايان است .
    آرى ، شما هم يك روز كودكى بوديد همچون غنچه نوشكوفه ، بعد جوانى مى شويد همچون گلى پر طراوت ، سپس پير و ناتوان مى شويد، به مانند گلهاى پژمرده و خشكيده و برگهاى زرد و افسرده و سپس طوفان اجل ، شما را درو مى كند و بعد از چندصباحى خاكهاى پوسيده شما به كمك طوفانها به هر سو پراكنده مى گردد)).(273)
    تازه ، اين در صورتى است كه آدمى عمر طبيعى خود را طى كند، ولى اگر چنانچه در معرض مرگهاى ناگهانى از قبيل زلزله ها، تصادفها، سرطانها، سكته ها كه در اين زمان خيلى رايج است ، قرار گيرد، حسابش معلوم است ، چنانكه مثل آن در سوره يونس ، آيه 24 (مثَل 17) گذشت كه زندگى دنيا را به آب بارانى تشبيه كرده كه بر زمين فرو ريزد و گياهان گوناگونى از آن برويد و همين كه اين گياهان سرسبز شده و صفحه زمين را زينت بخشيده اند، ناگهان سرما و يا صاعقه اى بر آن اصابت نموده ، چنان نابودش مى كند كه گويى از اصل نبوده است .
    به هر صورت زندگى دنيا چه راه طبيعى خود را طى كند و چه نكند، دير يا زود دست فنا دامانش را خواهد گرفت .


    2- عوامل غرور شكن
    بسيارى از مردم هنگامى كه به مال و مقام مى رسند، مغرور مى شوند و اين ((غرور)) دشمن بزرگى براى سعادت انسانهاست . لذا قرآن كه يك كتاب عالى تربيتى است ، از طرق مختلف براى درهم شكستن اين دشمن درون استفاده مى كند: گاه فنا و نيستى و ناپايدار بودن سرمايه هاى مادى را مجسّم مى كند (مانند آيه مورد بحث ). گاه هشدار مى دهد كه همين سرمايه هاى شما ممكن است دشمن جانتان شود؛ چنانكه در سوره توبه آيه 55 مى فرمايد: ((فزونى اموال و اولاد آنها تو را در شگفتى فرو نبرد، خدا مى خواهد آنها را به وسيله آن در زندگى دنيا عذاب كند و در حال كفر بميرند)) گاهى با ذكر سرنوشت مغروران تاريخ ، همچون ((قارونها)) و ((فرعونها)) به انسانها بيدار باش مى دهد. گاهى دست انسان را گرفته و به گذشته زندگى او، يعنى زمانى كه نطفه بى ارزش
    و يا خاك بى مقدارى بود، مى برد و يا آينده او را كه نيز همين گونه است ، در برابر چشمانش مجسّم مى سازد تا بداند درميان اين دو ضعف و ناتوانى ، غرور، كار احمقانه اى است .(274)
    قرآن كريم مى فرمايد:
    - (فَلْيَنظُرِ ا لاِْنسَنُ مِمَّ خُلِقَ خُلِقَ مِن مَّآءٍ دَافِقٍ )؛(275) ((انسان بايد بنگرد كه از چه چيز آفريده شده است ! (او) از يك آب جهنده آفريده شده است )).
    و در آيه ديگر اين چنين مى فرمايد:
    (اءَيَحْسَبُ ا لاِْنسَنُ اءَن يُتْرَكَ سُدًى اءَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِّن مَّنِىٍّ يُمْنَى ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى )؛(276) ((آيا انسان مى پندارد كه بى هدف رها مى شود؟! آيا او نطفه اى از منى كه در (رحم ) ريخته مى شود، نبود؟! سپس به صورت خون بسته شد و خداوند او را آفريد و موزون ساخت )).
    بنابراين يكى ازراههاى درهم شكستن ((خوى شيطانى غرور))، اين است كه آدمى هرگاه به قدرت ومقام وثروتى مى رسد، وضعيّت گذشته خويش را به ياد آورد. چنانكه بعضى از عالمان وارسته براى اين كه مبادا دچار غرور علم و يا مقام شوند، از اين شيوه قرآنى براى تهذيب و تربيت خود استفاده مى كردند. در حالات ((شيخ جعفر كاشف الغطاء)) نوشته اند:
    گاهى به هنگام مناجات خود در دل شب ، خطاب به خويشتن مى گفت :
    ((كُنْتَ جُعَيْفِراً، ثُمَّ صِرْتَ جَعْفَراً، ثُمَّ الشِّيْخ جعفر، ثُمَّ شَيْخَ الْعِراقِ، ثُمَّ رئيس ‍ الاْسلامِ؛(277) تو جعفر كوچولو بودى ، سپس جعفر شدى ، بعد شيخ جعفر، بعد از آن شيخ العراق وآنگاه به شيخ الاسلام مشهور گشتى )).؛ يعنى اينها همه مرحله به مرحله به عنايت خدا شامل حالت شده ، و مبادا تو اوائلت را فراموش كنى و دچار غرور شوى .
    مقام علمى مرحوم ((كاشف الغطاء)) در فقه به گونه اى بود كه از خودش نقل شده كه مى گفت : ((اگر همه كتب فقه را بشويند، من از حفظ از طهارت تا ديات (كه متجاوز از پنجاه كتاب فقهى است ) را مى نويسم )).(278) اين فقيه نامدار با آن مقام بلند علمى اش ، چنان
    متواضع و فروتن بود كه گفته اند: ((با تحت الحنك عمامه خود غبار نعلين سيّد مهدى بحرالعلوم را پاك مى كرد)).(279)
    در حالات ((اياز)) نوشته اند كه وى نخست خاركن بود، به تدريج كارش ‍ بالاگرفت تا جايى كه يكى از نزديكان و مشاوران مخصوص و مورد اعتماد ((سلطان محمود)) شد. براى اينكه مقام و رياست او را مغرور نكند، ((چارق )) و ((پوستين )) دوران فقر و فلاكتش را در حجره اى آويخته بود و هر روز به تنهايى در آن حجره مى رفت و به آن چارق و پوستين كهنه مى نگريست .
    حسودان و سخن چينان به سلطان محمود گزارش دادند كه : ((اياز)) زر و سيم و جواهرات سلطان را در حجره اى نهاده و در آن را محكم بسته و هيچ كس را به درون آن راه نمى دهد. سلطان محمود عدّه اى از اميران را ماءمور بازرسى حجره اياز كرد و آنان در نيمه شب مشعل به دست و شادى كنان به سوى آن حجره روانه شدند.
    اياز هم براى پنهان داشتن اين راز ((پوستين و چارق )) كه مبادا دنيا پرستان او را متّهم به جنون و يا سالوس گرى كنند، قفل بسيار سختى براى در آن حجره انتخاب كرده بود. بالا خره آن ماءموران با كوشش تمام و حرص و آز و هوس ‍ فراوان در حجره را باز كردند و چيزى در آن جز يك جفت چارق دريده و يك پوستين كهنه نيافتند.
    گفتند: ممكن است جواهرات را در كف حجره دفن كرده باشد، لذا زمين را كندند، چيزى پيدا نكردند و سرانجام خسته و كوفته و غبار آلود و شرمنده و سر افكنده به حضور سلطان آمدند!
    ((مولوى به طرز زيبايى اين قصه را ترسيم نموده وخلاصه اش چنين است كه مى گويد:
    از منى بودى منى را واگذار
    اى اياز آن پوستين را ياد آر
    آن اياز از زيركى انگيخته
    پوستين و چارقش آويخته
    مى رود هر روز در حجره خلا
    چارقت اين است منگر در علا(280)
    شاه را گفتند او را حجره ايست
    اندر آنجا زرّ و سيم و خمره (281)ايست
    راه مى ندهد كسى را اندر او
    بسته مى دارد هميشه آن در او
    شاه فرمود اى عجب آن بنده را
    چيست خود پنهان و پوشيده زما
    پس اشارت كرد ميرى را كه رو
    نيم شب بگشاى در، در حجره شو
    هرچه يابى مر تورا يغماش كن
    سرّ او را بر نديمان فاش كن
    نيمه شب آن مير با سى معتمد
    در گشادِ حجره او راى زد
    مشعله بركرده چندين پهلوان
    جانب حجره روانه شادمان
    آن اميران بر در حجره شدند
    طالب گنج و زر و خمره بدند
    قفل را بر مى گشادند از هوس
    با دو صد فرهنگ و دانش چند كس
    زانكه قفل صعب بر پيچيده بود
    از ميان قفلها بگزيده بود
    نى ز بخل سيم و مال زرّ خام
    از براى كتم آن سرّ از عوام
    كه گروهى بر خيالى برتنند
    قوم ديگر نام سالوسم كنند(282)
    پيش با همّت بود اسرار جان
    از خسان محفوظ تر از لعل كان (283)
    زر به از جانست نزد ابلهان
    زر نثار جان بود پيش شهان
    مى شتابيدند تفت از حرص زر
    عقلشان مى گفت : هان آهسته تر(284)
    حجره را با حرص و صد گونه هوس
    بازكردند آن زمان آن چند كس
    اندر افتادند در هم ز ازدحام
    همچو اندر دوغ گنديده هوام
    عاشقانه در فتد در كرّ و فرّ
    خوردن امكان نىّ و بسته هر دو پر(285)
    بنگريدند از يسار و از يمين
    چارق بدريده بودو پوستين
    جمله گفتند اين مكان بى بوش نيست
    چارق اينجا جز پى روپوش نيست (286)
    هين بياور سيخهاى تيز را
    امتحان كن حفره و كاريز(287) را
    هر طرف كندند و جستند آن فريق
    حفره ها كردند و گوهاى (288) عميق
    حفرهاشان بانگ مى زد آن زمان
    كندهاى خالئيم اى گندگان (289)
    زان سگالش (290) شرم هم مى داشتند
    كندها را باز مى انباشتند
    جمله در حيلت كه چه عذر آورند
    تا از اين گرداب جان بيرون برند
    عاقبت نوميد دست و لب گزان (291)
    دستها بر سر زنان همچون زنان (292)





    امضاء


  19. تشكر

    عهد آسمانى (24-09-2017)

  20. Top | #30

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,407 در 4,697
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    27- مَثَل مگس


    ( يََّاءَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُواْذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُواْ لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ).(293)
    ((اى مردم ! مَثَلى زده شده است ، گوش به آن فرا دهيد: كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد، هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند، هرچند براى اين كار دست به دست هم دهند! (نه تنها توان آفريدن مگس را ندارند بلكه ) هرگاه مگس چيزى از آنها بربايد نمى توانند آنرا باز پس گيرند! هم اين طلب كنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان (هم اين عابدان ، هم آن معبودان )!)).
    اءيُّها النّاس اين مثلها شد زده
    در پرستش مر بُتان را نيك و به
    بشنويد آنرا مر آنان را شما
    كه همى خوانيد از غير خدا
    نافرينند آن به هرگز يك ذُباب
    مجتمع چندار كه گردند از شتاب
    ور ربايد زان بُتان چيزى مگس
    نى توانند آن كه تا گيرند پس
    طالب و مطلوب بس باشند سُست
    هم ذباب و هم بتان يعنى نه (294) چست (295)
    وجه تشبيه
    خداوند متعال در اين مثل ، شدّت ضعف و ناتوانى بتان و بت پرستان را ترسيم نموده ، مى فرمايد: اين بتهايى كه شما آنها را معبود خود قرار داده ايد و آنها را حاكم بر سرنوشت خويش و حلاّ ل مشكلات خود مى دانيد، هرگز نمى تواند موجود ضعيفى همچون ((مگس )) بيافرينند، هرچند بتها و همه معبودهاى بى جان و جاندار همچون فرعونها و نمرودها و حتى همه دانشمندان و متفكّران و مخترعان دست به دست هم بدهند، قادر بر آفرينش مگسى نيستند، نه تنها توان اين كار را ندارند، بلكه اگر مگسى چيزى از آنها بربايد، نمى توانند آنرا باز پس ‍ گيرند.
    مگس در ادبيات ، ((ضرب المثل )) ضعف و ناتوانى است چنان كه مى گويند: مگسى را كه تو پرواز دهى ، شاهين است .
    اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست
    عِرض خود مى برى و زحمت ما مى دارى
    به هر صورت ، مثل مگس بيانگر ضعف و ناتوانى مخلوقات و قدرت و توانايى خالق يكتاست .
    در روايت است كه روزى ((منصور عباسى )) حضور امام صادق عليه السّلام نشسته بود و مگسى روى صورت (يا بينى ) منصور نشست ، منصور آن را از خود دور كرده دو باره آمد، باز هم آن را راند، بار سوّم آمد، باز هم ردّش كرد (تا آن جا كه مگس خشم منصور را بر انگيخت ) رو كرد به امام صادق عليه السّلام و گفت : خدا مگس را براى چه آفريد؟ امام در پاسخ فرمود:
    ((لِيُذِلَّ بِهِ الْجَبّارينَ؛ مگس را براى اين آفريد كه به وسيله اين موجود ضعيف غرور جبّاران و متكبّران را در هم بشكند و پوزه آنان را به خاك بمالد)).(296)
    يعنى انسانى كه در برابر موجود ضعيفى همچون مگس ، ناتوان و عاجز است ، غرور و تكبّر در او چه معنا دارد!
    ((شيخ عطّار))، اين حالت ضعف و ناتوانى انسان را در قالب اشعار زيبايى چنين ترسيم نمود
    برِ ديوانه بى دل شد آن شاه
    كه اى ديوانه ، از من حاجتى خواه
    چو خورشيد است چرخ تاج بخش ام
    چرا چيزى نخواهى تا ببخشم ؟
    به شه ديوانه گفت اى خفته در ناز
    مگس را دار امروزى زمن باز
    كه چندان اين مگس بر من گزيده است
    تو گوئى در جهان جز من نديده است
    شهش گفتا كه اين كار، آن من نيست
    مگس در حكم و در فرمان من نيست
    بدو ديوانه گفتا، رخت بردار
    كه تو عاجزترى از من به صد بار
    چو تو بر يك مگس فرمان ندارى
    برو شرمى بدار از شهريارى (297)
    صاحب تفسير ((كشف الاسرار)) مى گويد:
    ((خداوند متعال مگس را ضعيف و گستاخ آفريده و شير را قوىِ رمنده خلق كرده است . اگر آن وقاحت و گستاخى كه در مگس است در شير مى بود، هيچ كس روى زمين از زخم وى در امان نبود. ليكن به كمال حكمت و نفاذ قدرت هر چيز را سزاى خويش بداد و با ضعف مگس وقاحت سزا بود و با قدرت شير نفرت و رمندگى سزا بود. هر چيز به جاى خويش آفريد و به سزاى خويش ‍ بداشت )).(298)
    سعدى مى گويد:
    گربه مسكين اگر پر داشتى
    تخم گنجشك از زمين برداشتى
    آن دو شاخ گاو اگر خر داشتى
    آدمى را نزد خود نگذاشتى (299)
    پاسخ به يك سؤ ال
    ((ممكن است در اينجا گفته شود كه انسان امروز با نيروى علم و دانش خود توانسته است اختراعاتى كند كه به مراتب از يك مگس برتر و بالاتر است ؛ وسايل نقليه
    سريع السير و بادپيمايى ساخته كه در يك چشم بر هم زدن مسافت زيادى را طى مى كند. مغزهاى الكترونيكى دقيقى را اختراع كرده كه پيچيده ترين معادلات رياضى را در يك لحظه حلّ مى نمايد، آيا اين گفت و گوها در باره انسان عصر مانيز صادق است ؟
    در پاسخ مى گوييم : ساختن اين وسائل محيّر العقول بدون شك ، دليل بر پيشرفت فوق العاده صنايع بشر است ، امّا همه اينها در برابر مساءله آفرينش يك موجود زنده و خلقت حيات ، مسائلى ساده و پيش پا افتاده است . اگر كتبى را كه در باره فيزيولوژى موجودات زنده و فعاليّتهاى بيولوژيكى و حياتى يك حشره كوچك ، مانند مگس بحث مى كند، به دقت بررسى كنيم ، خواهيم ديد كه ساختمان مغز يك مگس و سلسله اعصاب و دستگاه گوارش او به مراتب از ساختمان مجهّزترين هواپيماها برتر است و اصلاً قابل مقايسه با آن نيست .
    اصولاً ((مساءله حيات )) و حس و حركت موجودات زنده و نموّ و توليد مثل آنها هنور به صورت معمّايى در برابر دانشمندان قرار گرفته است ؛ و ريزكاريها و ظرافتهايى كه در ساختمان اين موجودات به كار رفته ، خود معمّاهاى ديگرى است معمّاهايى كه هنوز به هيچ وجه حلّ نشده .
    به گفته دانشمندان علوم طبيعى چشمهاى فوق العاده كوچك بعضى از همين حشرات ، خود مركب از صدها چشم است ! يعنى همان چشمى را كه مابه زحمت مى بينيم و شايد به اندازه يك سر سوزن بيش نيست ، از چند صد چشم كوچكتر تشكيل يافته كه مجموعه آنها را ((چشم مركب )) مى نامند! به فرض كه انسان بتواند از مواد بى جان سلّول زنده اى بسازد، چه كسى مى تواند صدها چشم كوچك كه هر كدام از آنها خود داراى دوربين ظريف و طبقات و دستگاههايى است ، در كنار هم بچيند و رشته ارتباطى آنها را در مغز حشره پيوند دهد و اطلاعات را به وسيله آنها به مغز حشره منتقل سازد و حشره بتواند در موقع مناسب ، عكس العمل نسبت به حوادثى كه اطراف او مى گذرد نشان دهد؟
    آيا اگر همه انسانها جمع شوند، قدرت بر آفرينش چنين موجود ظاهراً ناچيز امّا در واقع بسيار پيچيده و اسرار آميز را خواهند داشت ؟! و باز به فرض انسان همه اين مسائل را عملى سازد، ولى آيا مى توان نام آن را خلقت گذاشت ؟ يا تركيب و ((مونتاژى )) است از وسايل موجود در همين جهان آفرينش ؟ آيا كسانى كه قطعات پيش ساخته اتومبيلى را به هم مونتاژ مى كنند، مخترع محسوب مى شوند و نام عمل آنها را ابداع و اختراع مى توان گذاشت ؟)).(300)





    امضاء


  21. تشكر

    عهد آسمانى (24-09-2017)

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi