84- ((مناظره امام جوادعليه السّلام))
ذرقان ، يكى از دوستان صميمىِ احمد ابن ابى داود، قاضى بغداد است . مى گويد: ((روزى ، دوستم احمد را ديدم ، كه از مجلس معتصم -فرزند هارون و هشتمين خليفه عباسى - مى آيد؛ اما خيلى افسرده و ناراحت است . گفتم : ((چرا اينقدر ناراحت و افسرده اى ؟))
گفت : ((امروز در مجلس خليفه ، ابو جعفر ابن الرضاعليه السّلام چنان مرا عاجز و وامانده كرد كه آرزو كردم ، اى كاش بيست سال پيش از اين مرده بودم و مثل چنين روزى را نمى ديدم !!)) گفتم : ((مگر چه شده ؟))
گفت : ((امروز در مجلس خليفه ، نشسته بوديم ؛ شخصى را به اتهام دزدى پيش خليفه آوردند و او به سرقت اعتراف كرد. در اين حال ، معتصم رو كرد به دانشمندان و فقهاى مجلس ، و گفت : چگونه بر اين دزد، حد الهى را اجرا كنيم ؟ و دست او را چطور قطع كنيم ؟
من گفتم : دست او بايد از مچ قطع شود. خليفه پرسيد: به چه دليل ؟ گفتم : به دليل آنكه دست ، شامل انگشتان و كف تا مچ مى شود؛ زيرا در آيه تيمم مى فرمايد: (فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ اَيْديكُمْ مِنْهُ)(257):(با خاك پاكى تيمم كنيد و از آن ، بر صورت [پيشانى ] و دستها بكشيد.)
بسيارى از علما در اين نظريه ، با من موافقت كرده و آن را تاءييد نمودند.
ولى عده اى از دانشمندان گفتند: بايد دست را از آرنج بريد. خليفه پرسيد به چه دليل ؟ گفتند: به دليل آيه وضو (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ اَيْديَكُمْ اِلَى الْمَرافِقِ)(258):(هنگام اقامه نماز صورت و دستها را تا آرنج بشوييد.)
و حد دست را خداوند در اين آيه تا مرفق ، معين مى كند. برخى نيز فتوى دادند كه : از شانه بايد دست را قطع كرد، و استدلال مى كردند كه دست از انگشتان ، تا شانه را شامل مى شود.
در اين هنگام ، خليفه (معتصم عباسى ) رو به محمد بن على عليهماالسّلام رده و گفت : ((اى ابا جعفر! در اين موضوع شما چه مى گوئيد!)) او جواب داد: علما گفتار خود را بيان كردند و شما شنيديد مرا از بازگو كردن نظريه خويش معاف بدار. گفت : شما را به خدا سوگند مى دهم كه نظر خود را در اين موضوع بيان بفرمائيد.
حضرت جواد فرمود: اكنون كه قسم دادى ، مى گويم : اين حدود كه اهل سنّت و علماى حاضر تعيين كردند، اشتباه است ؛ بلكه فقط بايد چهار انگشت او، بدون انگشت ابهام ، بريده شود.
خليفه پرسيد: دليل شما به اين خطاب چيست ؟ محمد ابن على پاسخ داد: پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرموده است : ((سجده با هفت عضو انجام مى شود، پيشانى ، دو دست ، دو زانو و دو انگشت ابهام پا.)) اى خليفه ! هرگاه دست را از مچ ، يا از مرفق جدا كنند، ديگر دستى براى سجده باقى نمى ماند؛ در صورتيكه خداوند، در قرآن مى فرمايد: (وَ اَنَّ الْمَساجِدَ لِلّهِ)(259):(مواضع سجود، اختصاص به خداوند دارد.)
و هر چه براى خدا باشد بريده نمى شود. معتصم از اين حكم شادمان شد و آن را تصديق كرد و انگشتان دزد را طبق نظريه حضرت جوادعليه السّلام بريدند.))
ذرقان مى گويد: ((ابن ابى داود سخت افسرده و مضطرب بود كه چرا نظريه او، كه قاضى مخصوص خليفه است نقض شده و حكم يك جوان پذيرفته شده است و از شدت حسد بر خود مى پيچيد.
او سه روز پس از اين ماجرا پيش معتصم رفت و چنين گفت : يا امير! آمده ام ترا نصيحتى بكنم و اين اندرز به شكرانه محبتى است كه شما به ما داريد، و مى ترسم اگر نگفته باشم كفران نعمت كرده و فرداى قيامت در آتش جهنم بسوزم .
پرسيد: چه مى خواهى بگوئى ؟ گفت : وقتى كه شما مجلسى از علماء و فقهاء تشكيل مى دهيد، تا امر مهمى از امور دينى مطرح شود وزراء، امراء، صاحب منصبان لشگرى و كشورى ، دربانان ، خدمتگزاران ، حضور دارند؛ مذاكرات اين مجلس را در خارج گفتگو مى كنند، اگر در چنين مجلسى ، شما راءى فقها را رد كنيد و گفته محمد بن على ، را قبول نمائيد، كم كم موجب مى شود كه مردم به او توجه كنند، و از بنى عباس روى بگردانند و خلافت و سلطنت را از شما گرفته و به او تحويل دهند. با اينكه هم اكنون هم ، عدّه اى به امامت او اعتقاد دارند.
اين سخن چينى و وسوسه هاى شيطانى ، معتصم را چنان تحت تاءثير قرار داد كه احمد بن ابى داود دعا كرد و به فاصله چند روز معتصم امام جوادعليه السّلام را مسموم كرده و به شهادت رساند.))(260)