18- ((مناظره حاكم ))
حُرِّه دختر حليمه سعديه ، خواهر رضاعى نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله روزى به كاخ حكومتى حجّاج بن يوسف ثقفى ، وارد شد: حجاج از طرز برخورد و حركات او - كه خيلى وزين و بى اعتنا بود- فهميد كه يك زن معمولى نيست .
بعد از اينكه او را شناخت ، از او سؤ ال كرد: ((تو حُرّه ، دختر حليمه سعديه اى ؟)) گفت : ((بلى .)) حجاج گفت : ((مدتى در انتظار ديدار تو بودم ، زيرا به من خبر رسيده كه تو ((على )) را برتر از صحابه پيامبرصلّى اللّه عليه و آله ى دانى و او را بر ابوبكر، عمر، عثمان ، ترجيح مى دهى ؟)) حرّه گفت : ((نه تنها از صحابه ، بلكه از تمام افرادى كه ، از صحابه بهترند، بالاتر و بهتر مى دانم !))
حجاج گفت : ((مقصود خويش را روشن تر بيان كن ، كيست كه بالاتر از اصحاب پيغمبر باشد؟)) حرّه گفت : ((بهتر از اصحاب پيغمبر بسيارند، از جمله آدم ، نوح ، لوط، ابراهيم ، موسى ، سليمان و ...)) حجّاج ناراحت شده و گفت : ((واى بر تو، چقدر ادّعاى بزرگى كردى كه على را از بعضى انبياء بالاتر و برتر شمردى . اگر در اين باره دليل و برهانِ قوى ، اقامه نكنى ، تو را خواهم كشت .))
حرّه با كمال شهامت ، به قرآن شريف ، تمسك كرد و براى هر يك از ادّعاهاى خود، دليل قاطع از كلام خدا، اقامه كرد و چنين گفت : ((اى حجّاج ! قرآن درباره حضرت آدم مى فرمايد: (وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى ):(38) ((آدم عصيان (ترك اولى ) كرد،)) ولى درباره حضرت على عليه السّلام خانواده اش عليهم السّلام مى فرمايد:(وَ كانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُوراً)(39):(سعى و كار شما مورد تقدير و ستايش است .) و علاوه ، خداوند متعال حضرت آدم را در بهشت آزاد گذاشت و فقط او را از گندم ممنوع كرد و فرمود: (وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَه )(40): ((نزديك اين درخت نرويد.)) ولى او با همسرش ، به نزديك آن درخت رفتند و از آن خوردند. امّا على عليه السّلام ر عين حاليكه تمام نعمتها بر او حلال بود از نان گندم نخورد.)) حجاج با صداى بلند گفت : ((اَحْسَنْتِ! اَحْسَنْتِ!))
بعد از او تقاضا كرد كه برترى على را بر نوح و لوط بيان كند. حرّه گفت : قرآن مى فرمايد: (ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا اِمَرْاءَةَ نُوحِ وَ اِمْرَاءَةَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحينَ فَخانَتا هُما فَلَمْ يُغْنيا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَ قيلَ ادْخُلا اَلنّارَ مَعَ الدّاخِلينَ):(41) (خداوند بعنوان مثال براى كافران ، زنهاى لوط و نوح پيامبر را نامبرده كه به آن دو بزرگوار، خيانت كردند گرچه همسر دو پيغمبرند، امّا اين باعث رفع عذاب آنها نخواهد شد و در روز قيامت به هر دو خطاب ميشود: داخل شويد، به همراهى آنانكه داخل آتش اند.) امّا حضرت على ابن ابى طالب عليه السّلام را همسرى است كه خشنودى او خشنودى خداست و خشم او خشم خداست .))
حجاج گفت : ((اَحْسنتِ يا حرّه ! قبول كردم امّا دليل برترى على عليه السّلام ر ابراهيم را بيان كن ))، حُرّه گفت : ((خداوند درباره حضرت ابراهيم در قرآن مى فرمايد: (وَ اِذْقالَ اِبْراهيمُ رَبِّ اَرِنى كَيْفَ تُحْىِ الْمُوْتى قالَ اَوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى ):(42) (خدايا به من بنمايان كه چگونه مردگان را زنده مى كنى ؛ خطاب رسيد: مگر تو ايمان نياورده اى ؟ عرض كرد: بلى ايمان آورده ام ولى مى خواهم كه مطمئن شوم .) خدا هم به او نماياند، امّا على عليه السّلام جمله اى را فرمود، كه دوست و دشمن ، آن را نقل كرده اند. حضرت در جواب صعصعه ابن صوحان ، - كه وقتى پرسيد: يا اميرالمؤ منين تو بالاترى يا حضرت ابراهيم ؟ - فرمود: ((ابراهيم عليه السّلام براى اطمينان قلبى خودش بخداوند عرضه داشت : (رَبِّ اَرِنى كَيْفَ تُحْىِ الْمُوتى ) امّا من آنچنان اطمينان دارم كه (لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ ما ازْدَدْتُ يَقيناً):(43) (اگر پرده هاى غيبى از مقابل من برداشته شود بر يقين من افزوده نخواهد شد.))
حجاج گفت : ((آفرين بر تو اى حرّه ! استدلال بسيار خوبى كردى ، حالا بگو، برترى على عليه السّلام بر موسى چيست ؟)) حرّه گفت : ((حضرت موسى وقتى كه - در دفاع از مظلوم - يكى از ياران فرعون را كشت و به او خبر دادند كه طرفداران فرعون مى خواهند تو را به قتل برسانند. (فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ):(44) (او در حالى كه مى ترسيد، از مصر خارج شد و بسوى مدين رفت .) امّا حضرت على عليه السّلام در ليلة المبى ، (شب هجرت ) بجاى پيغمبر خوابيد و جان خود را بدون واهمه ، فداى پيامبر كرد، اين در حالى بود كه خطر قتل او، حتمى بود؛ اين عمل آن حضرت ، مورد تقدير خداوندى قرار گرفت ؛ آنجا كه مى فرمايد: (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ):(45)(بعضى از مردم جان خود را براى رضاى خدا مى فروشند.)
حجاج گفت : ((احسنتِ! حالا دليل خويش را بر افضلت على عليه السّلام سبت به حضرت سليمان ، بيان نما.)) حرّه گفت : ((حضرت سليمان به خداوند عرضه داشت : (رَبِّ اغْفِرْلى هَبْ لى مُلْكاً لايَنْبَغىِ لاَِحَدٍ مِنْ بَعْدى ):(46) (پروردگارا! مرا ببخش و ملك و سلطنتى به من كرامت فرما كه سزاوار احدى بعد از من نباشد.) امّا على عليه السّلام درباره دنيا و بيزارى از رياست آن فرمود: ((هَيْهاتَ! غُرّى غَيْرى لاحاجَةَ لى فيكَ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلاثاً لارَجْعَةَ فيها!))(47) (اى دنيا! از من دور شو و غير مرا فريب ده ، من نيازى بتو ندارم ، من تو را سه طلاقه نموده ام و رجوعى در آن نيست .)(48)
برو اين دام بر مرغ دگر نه *** كه عنقا را بلند است آشيانه