به سوی عاشقی عزیمت کردی؛
با بالهایی که هنوز جوانی میکرد،
با چشمهایی که گسترده میشد
به روی دشتها و ابراهیم را به شوق میآورد.
از تبار قله های بلندِ فرزندان یعقوب،
نازل شدی و دامان تشنه خاکها تو را در کام گرفت
و به شوق کشاند. تو اما بیقراری میکردی؛
مگر نه این که از جای دیگر بودی؟!
مهر بیکرانه پدر در پیشگاه خدایت، دست به کار آزمون تو شد
و تو به میعادی بی وقفه با دلدار تن سپردی آن روز.
امامت، ردای فاخری بود که در انتهای سفر طولانی ابراهیم،
انتظارش میکشید؛ اما تقدیر چنین بود که این ردای باشکوه،
با دستهای تو بر شانه های پدر بنشیند، در اوج یک گزینش دشوار،
میان خواستن تو و اطاعت پروردگار تو.
ناله ها و دردها از تو میگریختند
به وقت لغزش خنجرِ بُرّان در زیر گلویت،
از آن رو که عزمِ عظیمِ تسلیم و رضای تو، میترساندشان.
پس این بار، تو پشتیبان ابراهیم شدی و دستهای او را جان دادی برای بریدن.
فرشته های ناظر ماجرا، لب میگزیدند پنهان:
«سرانجام چه خواهد شد؟»
نفس در سینه های حبس شده بود، نه صدایی بود
و نه سکوتی، سراسر، انتظار بود و هول.
از آن روز بزرگ و باشکوه تاکنون، جشن میعاد اسماعیل و ابراهیم
با فرمان پروردگار، هر سال و هر قربان، تکرار میشود
که جشن دلدادگی و شیدایی است و در دل ایمان مومنان دوست،
آذین پرنشاط قرب و دیدار، بسته میشود. مبارک باد!