مقدمه :
سازماندهي دانش فني و ساماندهي مفاهيم، يکي از مهم ترين مباحث علم اصطلاح شناسي محسوب مي گردد. «مفهوم» که به عنوان واحد دانش فني تعريف شده، از مختصات معنايي، يعني اجزاء دانش تشکيل شده است. همچنين مفهوم، يک بُعد توصيفي و تعريفي دارد که خود شکلي از دانش را ترسيم مي نمايد. بر اين اساس، بُعد محتوايي و بياني هر يک از مفاهيم، به عنوان دانش اصطلاح شناختي يک مفهوم در نظر گرفته مي شود. نوعي ديگر از دانش اصطلاح شناختي در نظام مفاهيم منعکس است و دانشي را در بر مي گيرد که چگونگي ارتباط تک تک عناصر سازنده يک دستگاه مفاهيم (يعني مفهوم) با يکديگر را نشان مي دهد. از لحاظ نظري، احتمالاً مي توان نظام مفاهيمي تدوين کرد که مجموعه مفاهيم يک حوزه تخصصي را ارائه دهد، اما در عمل تنها به آن بخش از حوزه تخصصي پرداخته مي شود که در سطح مفاهيم، ساختاري کاملاً نظام مند و قابل نظارت و ارزيابي را امکان پذير سازد. بنابراين، نظام هاي مفاهيم دانش ساختارمندي را ارائه مي دهند که با توجه به وسعت يافته هاي دانش يک حوزه تخصصي، فقط بخشي از کل را در برمي گيرد. به منظور ترسيم نظام مند دانش ساختارمند يک رشته تخصصي، بايستي نظام مفاهيم زيررشته هاي مرتبط با آن را در يک ساختار کلي تلفيق و روابط ميان آن ها را ايجاد کرد.
در سطح مفهوم نيز مي توان به اين ترتيب ميان انواع دانش تمايز قائل شد:
1. دانش مربوط به محتواي يک مفهوم و انواع نام گذاري آن
2. دانش مربوط به مختصه هاي تمايز دهنده آن و بيان ويژگي هاي ذاتي و روابط آن ها
هرگونه تجزيه و تحليل اصطلاح شناختي از مفهوم آغاز مي گردد و بيان اصطلاح شناختي يک مفهوم به صورت يک مدخل در واژه نامه و يا بانک اطلاعات واژگاني ارائه مي گردد که در برخي موارد به عنوان يک واحد اصطلاح شناختي در نظر گرفته مي شود.
عناصر سازنده يک مقاله مربوط به يک مفهوم، خود به خود نوعي دسته بندي مقوله هاي اطلاعات اصطلاح شناختي را به وجود مي آورد که مشخصاً در يک بانک اطلاعاتي هر يک از مقوله هاي اطلاعاتي با يک نشانه گذاري دقيق ارائه مي گردد. اولين تمايز ميان دانش مفهومي و زباني، در مقولات اطلاعاتي ظهور مي يابد که به اين دو نوع دانش وابسته اند. بنابراين، اطلاعاتي مانند «تعريف»، «توضيحگر»، «بافت کلامي»، تصاوير و يادداشت هاي مربوط به مفهوم در يک نظام مفاهيم و روابط وابسته آن به يک رشته تخصصي، نوعي دانش را ارائه مي دهد که به گستره مفهومي و گستره مصداقي به معني عام آن بستگي دارد.
دانش مربوط به بيان يک مفهوم -يعني نام گذاري (واژه)- شامل دسته اي از عناصر نيز مي شود که در آن به عنوان مثال اطلاعات دستوري، ترکيب پذيري واژگان، اطلاعات کاربردي و سبک شناختي يک نام گذاري، تعلق به محيط جغرافيايي خاص در يک جامعه زباني وغيره ارائه مي گردد. به ويژه در ارتباط با فعاليت اصطلاح شناختي توصيفي مي تواند دانش زباني مربوط بسيار وسيع و گسترده باشد. چنانچه يک مفهوم مترادف هاي زيادي را داراست که بايستي حتماً در يک واحد اصطلاح شناختي آورده شوند (زيرا همه آن ها مفهوم را با شيوه هاي ارتباطي متفاوتي ارائه مي نمايند) و در نتيجه فقط يک مفهوم در يک در يک مقاله يا مدخل اصطلاح شناختي مورد بررسي قرارمي گيرد. در ارتباط با تمايز دوم، يعني تقسيم بندي دانش مربوط به مختصه هاي تمايز دهنده ويژگي هاي ذاتي و روابط آن ها يک واحد واژگاني به طور واضح تر و مجزا ارائه مي گردد، زيرا اين ويژگي ها اطلاعات دسته بندي شده اي ارائه مي دهد که محتواي يک مفهوم را ارائه مي دهد. ويژگي هاي ذاتي مجموعه اي نسبتاً همگون را تشکيل مي دهند که به راحتي فابل انتقال مي باشد ، به همين دليل در توصيف يک مفهوم و در يک تعريف معمولاً به عنوان بهترين روش به کار گرفته مي شوند.
در سطح نظام مفاهيم، سازماندهي دانش فني به شکل نظام مند و هدف مند نمودن گروهي از مفاهيم در يک رشته تخصصي صورت مي پذيرد. در اين جا احتمالاً بيش از آن که سطح مفهوم در نظر گرفته شود، به افرادي توجه مي شود که مفاهيم يک زمينه علمي را ساختار مند نموده و از طرفي به ساختار مفاهيم و روابط ذاتي آن ها مسلط بوده و از طرف ديگر به قواعد مربوط به ارائه نظام مفاهيم آشنايي کامل داشته باشند. هر دو جنبه سازماندهي اصطلاح شناختي دانش ﺗﺄثير گذار و داراي نقشي کليدي هستند. نتيجه سازماندهي دانش فني به صورت نظام هاي مفاهيم ترسيم مي شوند و يا به صورت فهرست هاي واژگاني بيان مي گردند که در آن ها جايگاه يک مفهوم در نظام مربوطه به واسطه نشانه گذاري ارائه مي گردد. در يک مدخل واژگاني اين ساماندهي دانش فني به صورت مجموعه اي از اطلاعات در آمده است که نظام مفاهيم و روابط ميان آن ها مانند مفاهيم اعم ، مفاهيم اخص، مفاهيم وابسته يا مرتبط و غيره را شامل مي گردد. اين ساماندهي اصطلاح شناختي دانش فني، در سطوح خرد انجام مي گيرد که در آن گستره نظام مفاهيم عملاً نبايد و نمي تواند به طور نامحدود گسترش يابد. هر قدر يک سيستم بزرگ تر باشد، به همان ميزان غير قابل نظارت و ارزيابي است . ارزش ساماندهي - اگر از تعداد معيني مفاهيم اخص بيشتر شود- با افزايش پيچيدگي آن کاهش مي يابد. به عبارت ديگر، چنانچه از مرز گستره خاص بگذرد، ارزش ساماندهي دانش سيستم کاهش مي يابد. برعکس، اگر نظام مفاهيم به عنوان يک مجموعه واحد ومستقل به ساختار بالاتر از خود وابسته باشد که به طور سلسله مراتبي بالاتر از سطح خرد قرار مي گيرد، با تقسيم بندي در واحدهاي قابل نظارت و ارزيابي، شفافيت بيشتري مي يابد.