صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 36 , از مجموع 36

موضوع: روی دست آسمان { خاطرات غدیر خم }

  1. Top | #31

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,761
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    آیا تو به من کمک می‌کنی تا برای این شبهه ، جوابی پیدا کنم ؟

    من فکر می‌کنم ، تو هم فکر کن !
    آری، یک ساعت فکر کردن، بهتر از هفتاد سال عبادت است .
    همسفرم ! من جواب را نیافتم ، امّا به چند سؤل مهم رسیده‌ام :
    چرا پیامبر دستور داد تا آن همه جمعیّت در آن هوای گرم توقّف کنند ؟
    چرا پیامبر همه آنهایی را که جلوتر رفته بودند، باز گرداند ؟
    برای چه پیامبر از همه مسلمانان خواست تا با علی(ع) بیعت کنند ؟
    چرا امروز آیه قرآن نازل شد که خدا ، دین اسلام را کامل کرد ؟
    برای چه خداوند به پیامبر قول داد که او را از فتنه‌ها حفظ می‌کند ؟
    چرا پیامبر دستور داد تا مردم علی(ع) را امیر مؤنان خطاب کنند؟
    آیا در اعلام «دوستی با علی(ع)» ، احتمال خطر و فتنه‌ای می‌رفت که خدا به پیامبر وعده داد که ما تو را از فتنه‌ها حفظ می‌کنیم ؟
    آیا می‌شود اعلامِ دوستی با علی(ع) ، این‌قدر مهم باشد که اگر پیامبر این کار را انجام ندهد وظیفه پیامبری خود را انجام نداده باشد ؟!
    آیا اعلام دوستی با علی(ع) نیاز به آن داشت که پیامبر مردم را در غدیر جمع کند ؟!
    فقط در اعلام ولایت و رهبری علی(ع) بود که احتمال فتنه دشمنان می‌رفت و خدا پیامبر را از این فتنه‌ها حفظ فرمود .
    این ولایت علی(ع) است که دین را کامل کرد !
    فقط ولایت و رهبری علی(ع) است که با بیعت کردن سازگاری دارد .
    آیا موافقی کارهای پیامبر را با هم مرور کنیم ؟
    پیامبر دستور داد زیر درختان را جارو بزنند ، آب بپاشند ، منبری درست کنند ، همه مردم جمع شوند ، در نماز شرکت کنند و بعد از سخنرانی او ، همه مردان و زنان با علی(ع) بیعت کنند .
    این کارهای پیامبر فقط با معنای صاحبِ ولایت سازگاری دارد .
    منظور پیامبر این بود : «هر کس من بر او ولایت دارم ، علی هم بر او ولایت دارد» .
    ای کسی که می‌گویی منظور پیامبر در غدیر فقط اعلام دوستی با علی(ع) بود ، به سخن من گوش کن : من حرفی ندارم که سخن تو را قبول کنم ، امّا در این صورت دیگر ، پیامبر انسان کاملی نخواهد بود.




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #32

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,761
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    تعجّب نکن !

    آیندگان که این سخن را بشنوند که پیامبری پیدا شده و در هوای داغ و سوزان ، 120 هزار نفر را ساعت‌ها معطّل کرده برای اینکه بگوید من پسر عموی خودم را دوست دارم، انصاف بدهید، آیا آنها نخواهند گفت آن پیامبر چگونه انسانی بود ؟
    همه این مردم می‌دانند که پیامبر علی(ع) را خیلی دوست دارد ، دیگر چه نیازی بود که این مراسم باشکوه برگزار شود ؟
    عشق و دوستی پیامبر به علی(ع) ، حرف تازه‌ای نیست !
    از روز اوّل ، پیامبر عاشق او بوده است ، این که دیگر این همه مراسم نمی‌خواهد .
    پس چرا می‌خواهی سخن پیامبر در غدیر را به گونه‌ای معنا کنی که از پیامبر تصویر انسانی غیر کامل ساخته شود ؟
    باید سخن پیامبر را به گونه‌ای معنا کنی که با عقل و هوش و سیاست پیامبر مطابق باشد .
    پیامبر این مراسم باشکوه را برگزار کرد تا مسأله مهمّ رهبری جامعه را بیان کند .
    به راستی چه مسأله‌ای مهمّ‌تر از رهبری جامعه وجود دارد ؟
    فقط با این معناست که همه دنیا از عقل و درایت پیامبر متعجّب می‌شوند .
    پیامبر ما به دستور خدا در بهترین زمان و مکان ، امّت خویش را جمع کرد و جانشین خود را به آنها معرّفی نمود .
    جوانی که با غرور می‌رود
    گروهی از مردم هنوز منتظر هستند تا نوبت آنها فرا برسد، آنها هم می‌خواهند با علی(ع) بیعت کنند.
    دیدن این صحنه برای پیامبر بسیار لذّت بخش است . او بعد از بیعت هر گروه ، رو به آسمان می‌کند و می‌گوید : «ستایش خدایی که من و خاندان مرا بر همه برتری بخشید» .137
    او از اینکه برای بیعت با علی(ع) چنین مراسم باشکوهی برگزار شده است ، شادمان است .
    اکنون دیگر جامعه اسلامی رهبر و امام دارد و اگر مرگ پیامبر فرا برسد جامعه ، مسیر کمال و سعادت خود را ادامه خواهد داد .
    می‌بینم که تو در گوشه‌ای ایستاده‌ای و به خیمه مولایت نگاه می‌کنی .
    در این فکر هستی که چه موقع نوبت تو فرا می‌رسد تا برای بیعت بروی .
    به راستی آن لحظه‌ای که وارد خیمه مولای مهربان بشوی چه خواهی گفت ؟
    می‌دانم که اشک ، امانت نخواهد داد ، لحظه بیعت با امام ، بهترین لحظه زندگی تو خواهد بود .
    با امام خود بیعت می‌کنی و پیمان می‌بندی که تا پای جان در راه او و مکتبش ، ایستادگی کنی !
    در این هنگام ، سر و صدایی می‌شنوی .
    چه خبر شده است ؟
    آنجا را نگاه کن ! آن جوان را ببین .
    او با چند نفر از اینجا دور می‌شود ، او چقدر با غرور و تکبّر راه می‌رود !
    این جوان کیست ؟ چه می‌گوید ؟
    چرا اینقدر عصبانی است ؟
    او فریاد برمی‌آورد : «محمّد دروغ گفته است ! ما هرگز ولایت علی را قبول نمی‌کنیم !» .
    به راستی او کیست که چنین سخن می‌گوید ؟
    از اطرافیان خود پرس‌وجو می‌کنم ، می‌فهمم که او معاویه است .
    جای هیچ تعجّبی نیست ، سال‌ها پدر او پرچمدار لشکر کفر بوده است .
    او پسر همان کسی است که برای کشتن پیامبر به مدینه لشکر کشی کرده بود.
    معاویه دشمنی با حق و حقیقت را از پدر به ارث برده است .
    او نه تنها با علی(ع) بیعت نمی‌کند بلکه آشکارا مخالفت خود را اعلام می‌دارد .
    نگاه کن ! او به سوی خاندان و فامیل خود که بنی اُمیّه نام دارند می‌رود .
    همسفر ! ما چه باید بکنیم ؟ نکند این کار معاویه ، باعث فتنه‌ای بشود ؟
    آیا موافقی برویم و به پیامبر خبر بدهیم ؟
    آنجا خیمه پیامبر است ، عدّه‌ای از مسلمانان داخل خیمه هستند ، من و تو هم وارد خیمه می‌شویم .
    سکوت همه جا را فرا گرفته و نگاه پیامبر به گوشه‌ای خیره مانده است ، هیچ کس سخن نمی‌گوید .
    بعد از لحظاتی . . .پیامبر سکوت را می‌شکند و آیه‌هایی که همین الآن جبرئیل آورده است را می‌خواند :
    (فَلا صَدَّقَ و لاصَلّی... وَ لـکِنْ کذَّبَ و تَولّی ... ) ، «وای بر آن کسی که حق را قبول نکرد و آن را دروغ شمرد و با تکبّر به سوی خویشانش رفت ، پس وای بر او !».138
    همه با خود می‌گویند: این آیه‌ها به چه مناسبت نازل شده است ؟
    آنها خبر ندارند که معاویه ، ولایت علی(ع) را قبول نکرده و با تکبّر به سوی خاندان خود رفته است .
    جبرئیل ، همه خبرها را برای پیامبر آورده و با نازل شدنِ این آیه‌ها ، آبروی معاویه پیش مردم می‌رود .
    پیامبر در ابتدا تصمیم می‌گیرد تا معاویه را مجازات کند ، امّا از این کار منصرف می‌شود .139
    شاید تو بگویی : پیامبر باید او را به سزای عمل خود برساند .
    امّا بدان که امروز ، حنای معاویه رنگی ندارد .
    او دشمنی خود را با پیامبر آشکار کرد و دیگر مردم او را شناختند و فریب او را نمی‌خورند .
    مردم او و پدرش (ابوسفیان) را به خوبی می‌شناسند ، آنها از قدیم دشمنان پیامبر بوده‌اند ، دست آنها آلوده به خون حمزه، عموی پیامبر است !
    همسفرم ! آیا می‌دانی باید نگران چه باشیم ؟
    پیرمردهایی که سنّ و سالی از آنها گذشته است ، آنها به ظاهر ریش خود را در راه اسلام سفید کرده‌اند و مردم آنها را به عنوان یار پیامبر می‌شناسند و همه جا خود را همراه و همیار پیامبر نشان داده‌اند!!
    آنها با علی(ع) بیعت کردند و اتفاقا ، اوّلین نفرهایی بودند که این کار را کردند ، امّا . . .
    آنها امروز بیعت کرده‌اند ، امّا به فکر فتنه‌ای بزرگ هستند ، آنها می‌خواهند با نام اسلام ، کمر ولایت را بشکنند !




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  4. Top | #33

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,761
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض







    فراموش نکن ! ما همسایه تو هستیم

    کم‌کم خورشید دارد به افق نزدیک می‌شود ، هنوز خیلی از مردم بیعت نکرده‌اند .
    به من خبر می‌رسد که پیامبر می‌خواهد دو روز دیگر در غدیر بماند تا همه مردم با امام خود بیعت کنند .140
    مراسم بیعت فعلاً متوقّف می‌شود و اذان مغرب گفته می‌شود ، نماز برپا می‌شود و بعد از نماز هر کسی به خیمه خود می‌رود .
    امشب ، این بیابان میزبان 120 هزار نفر است ، زیر نور ماه تا چشم کار می‌کند خیمه می‌بینی .
    ساعتی می‌گذرد و من در خیمه خود هستم ، امّا نمی‌دانم چرا خواب به چشمم نمی‌آید .
    خوب است بلند شوم و دوری بزنم .
    من کنار برکه می‌روم ، تصویر زیبای ماه در آب افتاده است ، نسیم آرامی می‌وزد .
    بلند می‌شوم که به خیمه خود بروم تا استراحت کنم .
    در مسیر راه ، صدایی به گوشم می‌رسد ؟ گویا چند نفر در خیمه‌ای با هم سخن می‌گویند .
    گوش کن ، صدای آنها را می‌شنوی:
    ــ به خدا قسم ، محمّد دیوانه شده است !
    ــ آیا می‌بینید که چگونه عشق علی ، محمّد را دیوانه کرد !
    ــ او آرزو دارد که بعد از او ، علی به حکومت برسد ، امّا به خدا قسم ، ما نمی‌گذاریم که چنین بشود .141
    خدای من ! چه می‌شنوم ؟
    اینان چه کسانی هستند که این چنین به پیامبر خدا جسارت می‌کنند ؟
    نکند آنها نقشه‌ای در سر داشته باشند ؟ نکند بخواهند فتنه‌ای برپا کنند ؟
    امّا خداوند خودش به پیامبر قول داده است که او را از فتنه‌ها حفظ کند .
    در این هنگام یک نفر وارد خیمه آنها می‌شود و با ناراحتی به آنها می‌گوید : «هنوز رسول خدا در میان ماست و شما این چنین سخن می‌گویید ؟ به خدا قسم ، فردا صبح همه سخنان شما را به پیامبر خواهم گفت» .
    نگاه کن !
    وقتی آن مرد از خیمه آنها بیرون می‌آید ، من به سراغ او می‌روم تا او را ببینم .
    او حُذیفه یکی از یاران باوفای پیامبر می‌باشد .
    ظاهرا ، خیمه او در همسایگی خیمه این سه نفر بوده و سخنان اینها را شنیده است .
    نگاه کن !
    در تاریکی شب ، این سه نفر به دنبال حذیفه می‌دوند :
    ــ ای حُذیفه ! ما همسایگان تو هستیم . تو را به حقِّ همسایگی قسم می‌دهیم، راز ما را فاش نکن .
    ــ اینجا جایِ حقِّ همسایگی نیست ، اگر من سخن شما را از پیامبر پنهان کنم وظیفه خود را نسبت به پیامبر انجام نداده‌ام .142
    این کار خدا بود که این سه نفر حواسشان پرت شود و آن قدر بلند حرف بزنند که صدای آنها به گوش حُذیفه برسد .
    خدا به پیامبر خود وعده داده بود که او را از فتنه‌ها حفظ می‌کند .
    برق یک شمشیر، پشیمانمان کرد
    همسفر عزیز ! برخیز ! صبح شده است .
    مردم برای خواندن نماز صف می‌بندند ، نماز صبح برپا می‌شود .
    خورشید روز دوم غدیر طلوع می‌کند و همه جا را روشن می‌کند .
    من در اطراف خیمه پیامبر پرسه می‌زنم ، منتظر هستم تا حُذیفه را پیدا کنم ، می‌دانم او به خیمه پیامبر خواهد آمد .
    آنجا را نگاه کن !
    حُذیفه به این سو می‌آید ، او داخل خیمه می‌شود ، خوب است من هم همراه او بروم .
    ــ ای پیامبر ! دیشب ، صدای چند نفر را شنیدم که ظاهرا می‌خواهند توطئه‌ای بکنند .
    ــ ای حُذیفه ! آیا آنها را می‌شناسی ؟
    ــ آری .
    ــ سریع برو و آنها را به اینجا بیاور .
    حُذیفه برمی‌خیزد و آن سه نفر را با خود می‌آورد .
    آنها وارد خیمه پیامبر می‌شوند ، علی(ع) را می‌بینند که شمشیرش را در دست دارد .
    پیامبر رو به آنها می‌کند و می‌گوید : «شما دیشب با یکدیگر چه می‌گفتید ؟» .
    همه آنها می‌گویند : «به خدا قسم ، ما اصلاً با هم سخنی نگفته‌ایم ، هر کس از ما چیزی برای شما گفته، دروغگو است» .
    این سه نفر قسم دروغ می‌خورند و پیامبر آنها را به حال خود رها می‌کند و آنها از خیمه پیامبر بیرون می‌آیند و به خیمه‌های خود می‌روند .143
    اکنون دیگر آنها شناسایی شده‌اند و با دیدن برق شمشیر علی(ع) ترس تمام وجود آنها را فرا گرفته است .
    پیامبر دستور می‌دهد تا بقیّه مردم با علی(ع) بیعت کنند ، کسانی که روز قبل موفّق به بیعت نشدند به سوی خیمه ولایت می‌آیند و بیعت می‌کنند .
    پیامبر می‌خواهد همه مردم با امام بیعت کنند تا برای هیچ کس بهانه‌ای باقی نماند .
    خورشید روز نوزدهم ماه ذی الحجّه غروب می‌کند و دوّمین روز غدیر هم تمام می‌شود .




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  5. Top | #34

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,761
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    چوب خدا صدا ندارد


    امروز ، سه شنبه ، بیستم ماه ذی الحجّه است ، امروز روز سوم است که در غدیر هستیم .144
    اکثر مردم با علی(ع) بیعت کرده‌اند و گروه کمی باقی مانده‌اند .
    فکر می‌کنم که امروز تا ظهر مراسم بیعت تمام شود و ما به سوی مدینه حرکت کنیم .
    آنجا را نگاه کن ! مردی سراسیمه به سوی پیامبر می‌آید .
    اسم او حارث فَهری است ، او نزد پیامبر می‌ایستد و چنین می‌گوید : «ای محمّد ! به ما گفتی که به یگانگی خدا و پیامبری تو ایمان بیاوریم ، ما هم قبول کردیم ، بعد به ما گفتی که نماز بخوانیم و حج به جا آوریم ، ما هم قبول کردیم ، امّا اکنون پسر عموی خود را بر ما امیر کردی ، بگو بدانم آیا تو این کار را از جانب خود انجام دادی یا این که خدا این دستور را به تو داده است ؟» .
    پیامبر نگاهی به او می‌کند و می‌گوید : «آنچه من گفتم دستور خدا بوده است و من از خود سخنی نمی‌گویم» .
    حارث تا این سخن را می‌شنود سر خود را به سوی آسمان می‌گیرد و می‌گوید : «خدایا ! اگر محمّد راست می‌گوید و ولایت علی از آسمان آمده است ، پس عذابی را بر من بفرست و مرا نابود کن» !
    حارث سه بار این جمله را می‌گوید و از پیامبر روی برمی‌گرداند .145
    من از سخن این مرد تعجّب می‌کنم ، آخر نادانی و جهالت تا چه اندازه ؟!
    پیامبر نگاهی به او می‌کند و بعد از او می‌خواهد تا از آنچه بر زبان جاری کرده است توبه کند .
    شاید نادانی باعث شده که او این چنین سخن بگوید ، پیامبر خیلی مهربان است ، از او می‌خواهد که توبه کند .
    حارث می‌گوید : «من از سخنی که گفته‌ام توبه نمی‌کنم» .
    او در دلش می‌خندد و می‌گوید : «پس چرا عذاب نازل نشد ؟ شما که خود را بر حق می‌دانستید ، پس کو آن عذابی که من طلب کردم!» .
    او خیال می‌کند که پیروز این میدان است ، زیرا عذابی نازل نشد .
    من هم در فکر فرو رفته‌ام ، راستش را بخواهید کمی گیج شده‌ام .
    مگر علی(ع) بر حق نیست ، پس چرا خدا با فرستادن عذابی ، آبروی حارث را نمی‌برد ؟ !
    اگر عذاب نازل نشود مردم فکر می‌کنند که همه سخنان پیامبر دروغ است .
    خدایا ! هر چه زودتر کاری بکن !
    امّا هر چه صبر می‌کنم عذابی نازل نمی‌شود که نمی‌شود !
    پیامبر نگاهی به او می‌کند و می‌گوید : «اکنون که توبه نمی‌کنی از پیش ما برو» .146
    حارث می‌گوید : «باشد من از پیش شما می‌روم» .
    او در حالی که خوشحال است سوار بر شتر خود می‌شود و از پیش ما می‌رود ، سالم و سرحال !
    یکی از یاران پیامبر، وقتی می‌بیند که من خیلی گیج شده‌ام نزد من می‌آید و می‌گوید :
    ــ آقای نویسنده ! چه شده است ؟
    ــ چرا خدا عذابی نازل نکرد تا آبروی آن مرد را ببرد ؟ من برای خوانندگان خود چه بنویسم ؟ آیا درست است بنویسم که حارث صحیح و سالم از پیش پیامبر رفت ؟
    ــ آری ، تو باید واقعیّت را بنویسی !
    ــ یعنی می‌گویی که او راست می‌گفت ؟ ! این چه حرفی است که تو می‌زنی ؟ !
    ــ مثل اینکه تو از قانون خدا اطّلاع نداری !




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  6. Top | #35

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,761
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض











    ــ کدام قانون ؟


    ــ مگر قرآن را نخوانده‌ای؟ آنجا خدا می‌گوید : «ای پیامبر ! تا زمانی که تو در میان این مردم هستی من عذاب نازل نمی‌کنم» .147
    پیامبر ما، پیامبر مهربانی است ، اینجا سرزمین غدیر است ، سرزمینی مقدّس !
    چگونه خدا در این سرزمین مقدّس و در حضور پیامبر عذاب نازل کند ؟ !
    ــ خیلی ممنونم ، من این آیه را فراموش کرده بودم .
    ــ خوب ، حالا زود به دنبال حارث برو ، وقتی او از سرزمین غدیر دور شود عذاب نازل خواهد شد .
    من تا این سخن را می‌شنوم ، دفتر و قلم خود را جمع می‌کنم و به دنبال حارث می‌دوم .
    آیا می‌دانید حارث از کدام طرف رفت ؟
    یکی می‌گوید : «از آن طرف» .
    من به آن سمت می‌دوم تا به او برسم .
    آیا تو هم همراه من می‌آیی ؟
    من در دل این بیابان به دنبال یک شتر سوار می‌گردم .
    کیلومترها از غدیر دور می‌شوم ، هنوز او را پیدا نکرده‌ام .
    خدایا آن مرد کجا رفته است ؟
    من باید همین طور برای طلب حقیقت بدوم !
    آنجا را نگاه کن ! شتر سواری از دور پیداست .
    نزدیک و نزدیکتر می‌شوم ، خودش است ، این حارث است .
    من دیگر از سرزمین غدیر خیلی دور شده‌ام ، دیگر درختان غدیر را هم نمی‌بینم .
    حارث سوار بر شتر خود در دل بیابان به سوی خانه‌اش می‌رود .
    او خیال می‌کند که پیروز میدان است و گاهی نیشخندی به من می‌زند .
    و من هیچ نمی‌گویم .
    ناگهان صدای گنجشکی به گوشم می‌رسد .
    ای گنجشک ! در وسط این بیابان چه می‌کنی ؟
    نه این که گنجشک نیست ، ابابیل است !
    آیا سوره فیل را خوانده‌ای ؟ وقتی ابرهه برای خراب کردن کعبه آمده بود خدا این پرندگان کوچک را (که نامشان ابابیل است) فرستاد ، بر منقار هر کدام از آنها سنگی بود که بر سر سپاه ابرهه زدند و همه آنها را نابود کردند .
    نگاه کن !
    این پرنده کوچک هم بر منقار خود سنگی دارد ، او می‌آید و درست بالای سر حارث پرواز می‌کند .
    او منقار خود را باز می‌کند و سنگ را بر سر او می‌اندازد .
    وقتی سنگ بر سر حارث می‌خورد سر او را می‌سوزاند و در آن فرو می‌رود و او بر روی زمین می‌افتد و می‌میرد .148
    ای حارث ! تو عذاب خدا را برای خود طلب کردی ، این هم عذاب خدا !
    شنیده بودم که چوب خدا صدا ندارد !
    من باید سریع برگردم تا ماجرا را برای بقیّه مردم باز گویم .
    در میان راه عدّه‌ای از مردم را می‌بینم ، آنها سراغ حارث را از من می‌گیرند ، من مکانی که حارث به عذاب خدا گرفتار شده است را به آنها نشان می‌دهم ، مردم به آن سو می‌روند .
    من به سوی غدیر می‌آیم ، می‌خواهم خبر کشته شدن حارث را بدهم ، امّا می‌بینم که مردم خبر دارند .
    تعجّب می‌کنم ، به یکی می‌گویم :
    ــ شما که اینجا بودید چگونه باخبر شده‌اید ؟
    ــ خداوند دو آیه را بر پیامبر نازل کرده است !!!
    ــ آیا می‌شود این آیه‌ها را برای من بخوانی ؟
    ــ آری ! گوش کن : «سَأَلَ سَآئِلُ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ... مردی عذاب را برای خود طلب کرد ، عذابی که بر کافران نازل می‌شود و هیچ کس نمی‌تواند آن را برطرف گرداند».149
    همسفرم ! از این به بعد، هر وقت که این آیه‌ها را می‌خوانی، این حادثه را به یاد آور.




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  7. Top | #36

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,761
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض






    خداحافظ ای چشمه آسمان


    خبر نازل شدن عذاب بر حارث به گوش همه مردم می‌رسد ، آنها به سخنان پیامبر یقین بیشتری پیدا کرده‌اند .
    من امیدوارم که این خبر برای منافقان که در میان این مردم هستند درس عبرتی باشد .
    پیامبر نگاه به مردم می‌کند ، می‌بیند که هلاک شدنِ حارث ، زمینه خوبی در مردم ایجاد کرده است .
    خیلی به جا است که پیامبر برای مردم سخنرانی کند .
    الآن باید از فرصت پیش آمده استفاده کرد ، پیامبر دستور می‌دهد تا همه مردم پای منبر جمع بشوند .
    او به بالای منبر رفته ، رو به مردم می‌کند و می‌گوید : «ای مردم ! خوشا به حال کسی که ولایت علی را قبول کند و وای بر کسی که با علی دشمنی کند ، علی و شیعیان او در روز قیامت به سوی بهشت خواهند رفت و در آن روز ، هیچ ترس و واهمه‌ای نخواهند داشت . خداوند از آنها راضی خواهد بود و آنها غرق رحمت و مهربانی خدایند. شیعیان علی به خوشبختی همیشگی خواهند رسید و در بهشت منزل خواهند کرد و فرشتگان بر آنان سلام خواهند کرد ».150
    مراسم غدیر با این سخنان پیامبر به پایان می‌آید ، آخرین سخنان پیامبر در غدیر، وعده بهشت برای شیعیان علی(ع)است .
    هر کسی که به ولایت علی(ع) وفادار بماند و او را دوست بدارد، در بهشت منزل خواهد نمود .
    همسفرم !
    مراسم غدیر رو به پایان است ، مردم دیگر می‌خواهند به خانه و کاشانه خود برگردند .
    آنها نزد پیامبر می‌آیند و اجازه می‌خواهند تا حرکت خود را آغاز کنند .
    پیامبر به آنها اجازه می‌دهد ، مردم خود را برای حرکت آماده می‌کنند ، خیمه‌ها جمع می‌شود .
    ساعت حدود چهار بعد از ظهر است ، من با خودم می‌گویم کاش امشب هم اینجا می‌ماندیم و صبح زود حرکت می‌کردیم .
    امّا مردم دیگر می‌خواهند هر چه زودتر نزد خانواده‌های خود باز گردند .
    اهل مکّه و یمن برای خداحافظی می‌آیند آنها با پیامبر وداع می‌کنند و به سوی شهر خود می‌روند . سپس آنانی که منزلشان در مسیر عراق و مصر است با پیامبر خدا حافظی کرده و حرکت می‌کنند .
    پیامبر هم همراه با مردم مدینه به سوی مدینه حرکت می‌کند .
    من و تو تصمیم داریم به مدینه برویم . ما اکنون باید با غدیر خُم ، این برکه زیبا، وداع کنیم ، به راستی که دل کندن از اینجا سخت است .
    بیا تا با این سرزمین آخرین سخن‌های خود را بگوییم :
    ای غدیر !
    ای زمزمه آبِ حیات !
    ای برکه‌ای که یکباره ، چشمه آسمان شدی !
    به راستی که تو همواره ، گنج بزرگ تاریخ خواهی ماند .
    ما سوگند می‌خوریم که هرگز فراموشت نکنیم ؛
    و تا نفس در سینه داریم ، از حقیقت تو دم بزنیم ؛
    تا جان در بدن داریم ، به شکوه تو بیافزاییم ؛
    و حماسه جاوید تو را رونقی دوباره ببخشیم .


    پــــــــــایــــــــان






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi