نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: روز نکوداشت حافظ شیرازی گرامی باد

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    روز نکوداشت حافظ شیرازی گرامی باد

    به نام خدایی که ایران را آفرید

    20 مهر روز بزرگداشت حافظ گرامی باد








    سالیانی دراز می گذرد، در سخن بی همتا، در عشق بی مانند، در رندی بی نظیر... به راستی چگونه ممکن است که از آغاز تولد کره ی خاک تا به امروز کسی همانند او هویدا نگشته است.

    مگر کم است که شکوه غزل عاشقانه سعدی و استواری غزل عارفانه مولانا جملگی در غزلی حافظانه به اوج برسد.

    در هیچ خاکی از پنج قاره ی خشکی و در هیچ زمانی از تاریخ زندگی بشر موجودی چون حضرت حافظ متولد نشد و این خود دلیل بر ارزش والای وجودی عارفی وارسته یعنی رند ایران است.

    اگرچه افتخاری بی انتها است که او یک ایرانی و از جنس پارسیان بوده لکن ایشان به تمام آدمیان کره ی خاک تعلق دارد و شور و مستی اش محدود به مرزها نیست.



    حافظا علم وادب ورز که در مجلس خاص
    هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود








    كافيست ايراني باشيد و يا پارسي بدانيد.

    هر آنگاه كه شادي در دل داريد يا اندوهي بر آن و يا آنكه شبي با دوستان در جمعي و يا پاي سفره اي همچون شب يلدا يا نوروز نشسته ايد ناخود آكاه ديوان خواجه شيرازي را برداشته و لحظاتي را با خواند اشعار او سپري مي كنيد.


    حافظ شيرازي، شمس الدين محمد ملقب به خواجه حافظ شيرازي و مشهور به لسان الغيب از مشهورترين شعراي تاريخ ايران زمين است كه تا نام ايران زنده و پا برجاست نام وي نيز جاودان خواهد بود.

    با وجود شهرت والاي اين شاعران گران مايه در خصوص دوران زندگي حافظ بويژه زمان به دنيا آمدن او اطلاعات دقيقي در دست نيست ولي در حدود سال 726 ه.ق در شهر شيراز به دنيا آمد است.

    اطلاعات چنداني از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نيست و ظاهراً پدرش بهاء الدين نام داشته و در دوره سلطنت اتابكان فارس از اصفهان به شيراز مهاجرت كرده است. شمس الدين از دوران طفوليت به مكتب و مدرسه روي آوردو آموخت سپري نمودن علوم و معلومات معمول زمان خويش به محضر علما و فضلاي زادگاهش شتافت و از اين بزرگان بويژه قوام الدين عبدا... بهره ها گرفت.
    خواجه در دوران جواني بر تمام علوم مذهبي و ادبي روزگار خود تسلط يافت.

    حافظ بيشتر عمر خود را در شيراز گذراند و بر خلاف سعدي به جز يك سفر كوتاه به يزد و يك مسافرت نيمه تمام به بندر هرمز همواره در شيراز بود. وي در دوران زندگي خود به شهرت عظيمي در سر تا سر ايران دست يافت و اشعار او به مناطقي دور دست همچون هند نيز راه يافت.

    ديوان حافظ حاوي 500 غزل، 42 رباعي، و تعداد محدودي قصيده است كه در عرض مدت 50 سال سروده شده است. حافظ هر آن گاه كه حالتي روحاني به او دست ميداد، به سرودن شعر ميپرداخت و به همين علت گاه در طول يك سال بيشتر از 10 غزل نميسرود. قصد و نيت او سرودن اشعاري بود كه خداوند از دستش راضي باشد.














    حافظ خود هيچ گاه به فكر تدوين و جمع آوري اشعار خود نبود. ديوان او براي نخستين بار در سال 789 هجري شمسي به وسيله ي «محمد گل اندام»، 22 سال بعد از وفات حافظ گردآوري شد.

    زماني كه با شاعري چون حافظ رو به رو هستيم در واقع با جهاني سرشار از ظرافت و معنا رو به روييم. گسترگي معنايي در شعر او به حدي است كه هر كس از ديدگاه خويش مفاهيم ذهني متناسب با تفكر خود را در شعرش پيدا مي ‌كند و نظري خاص درباره او ارائه مي‌دهد.


    ‌اصطلاحات عرفاني كه در شعر حافظ بكار برده مي‌شود، در اثر آگاهي كامل و شناخت معنايي صحيح است اما به واقع حافظ قبل از اينكه عارف باشد شاعري بزرگ و تواناست و تفكر شاعرانه‌اش بر عرفان او برتري دارد.











    حافظ ديدگاه عارفانه و اميدوار كننده دارد و عرفان به مفهوم واقعي كلمه در اشعار او نمايان است و در شعرش همواره اميد به آينده‌اي روشن را نويد مي‌دهد به گونه‌اي كه مخاطب با مطالعه اشعارش به نوعي لذت معنوي دست مي‌يابد.

    حافظ شاعري است كه در قرن حاكميت زهد و ريا و خفقان، شعري فراگير و رندانه دارد و از همه مسائل جهان هستي با بياني ظريف و رندانه سخن مي‌گويد و همواره از تظاهر و تزوير دوري مي جويد و شعر برايش جنبه‌اي متعالي و آرماني دارد.

    اشعار حافـظ شيـرازي‎ بـا الـهـام‎ از تعاليم‎‎ ناب‎ اسلامي‎‎ و مفاهيم گرانقدر قرآني سروده‎‎ شده است‎ و همگـي‎ ايـن‎ اشعـار حـاوي‎ كنايات‎‎‎ و استعارات زيبا و بي‎ نظير است.

    اين‎‎‎ شاعر پرآوازه‎ ايران زمين در سال‎ ۷۹۱ يا ۷۹۲ هجري‎‎ قمـري دارفـانـي‎ را وداع گفت‎.







    روحش شاد و یادش گرامی باد


    امضاء




  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ه حافظ شيرازيخواجه شمس‌الدين محمد حافظ شيرازي فرزند بهاءالدين معروف‌ترين شاعر عارف قرن هشتم و يكي از چهار تن از بزرگترين شاعران ايران است كه معروف جهان شده‌اند. در باب اين استاد فناناپذير و بي‌نظير كه او را لسان‌الغيب و ترجمان‌الاسرار لقب داده‌اند اشارتهائي در بسياري از كتابها مانند تذكره‌الشعراء دولتشاه سمرقندي كه بعد از فوت اوست تا مجمع‌الفصحا و رياض‌العارفين تأليف رضاقلي خان همه مشتمل بر نام و شرح مختصري از حالات وي ‌مي‌باشد وليكن هيچ يك از آنها مطالب مفصلي كه جزئيات احوال او را نشان بدهد ندارند. تنها اثر از معاصران حافظ كه مورد توجه و اهميت قرار گرفته مقدمه‌ايست كه يكي از دوستان حافظ كه جامع اشعار او بوده، موسوم به محمد گلندام، نوشته، وي در آنجا پس از اطناب كلام در ذكر صفات شريفه و محبوبيت او نزد خاص و عام و شهرت جهانگيري كه حتي در زمان حيات حاصل كرده و قوافل سخنهاي دلپذيرش از فارس نه تنها به خراسان و آذربايجان بلكه به عراقين و هندوستان رفته چنين مي‌نويسد:
    « اما به واسطه محافظت درس قرآن و ملازمت شغل سلطان و بحث كشاف و مصباح و مطالعه‌ي مطالع و مفتاح و تحصيل قوانين ادب، و تحقيق دو اوين عرب به جمع اشتات غزليات نپرداخت و به تدوين و اثبات ابيات مشغول نشد و مسود اين اوراق اقل انام محمد گلندام عفي‌الله عنه ما سبق در درس‌گاه دين مولانا و سيدنا استاد ابوالبشر قوام‌المله والدين عبدالله اعلي‌الله درجاته و كرات و مرات كه به مذاكره رفتي در اثنا محاوره گفتي كه اين فرائد فوايد را همه در يك عقد مي‌بايد كشيد و اين غرر درر را در يك سلك مي‌بايد پيوست. تا قلاده جيد وجود اهل زمان و تميمه و شاح عروسان دوران گردد. و آن جناب حوالت رفع و ترفيع اين بنا بر ناراستي روزگار كردي و به عذر اهل عصر عذر آوردي تا در تاريخ سنه احدي و تسعين و سبعمائه (791 هجري)وديعت حيات بموكلان قضا و قدر سپرد.»
    از مجموع كتابهائي كه درباره‌ حافظ نوشته شده چنين فهميده مي‌شود كه بهاءالدين محمد پدر حافظ در عصر اتابكان فارس از اصفهان به شيراز مهاجرت كرده و در آنجا از طريق بازرگاني ثروتي اندوخته ولي ديري نگذشته كه زندگي را بدرود گفته و كارهاي تجارتي او آشفته و نابسامان گرديده است وارثان او كه يك همسر و پسري خردسال بودند به بينوايي و تنگدستي افتادند. آن پسر بعدها ناگزير شد كه روزي خود را عرق جبين و كد يمين حاصل نمايد. با اين همه هر وقت فرصت و مجالي مي‌يافت در مكتبي كه در نزديكي او بود به كسب كمال مي‌پرداخت و در آنجا سرمايه‌ي علمي به كف مي‌آورد. قرآن مجيد را حفظ كرد و از همين رو بعدها تخلص خود را «حافظ» قرار داد. لقب حافظ به طور عموم به كساني اطلاق مي‌شود كه مي‌توانستند قرآن را تمام از بر بدون غلط بخوانند چنانكه او گفته است:

    ز حافظان جهان كس چو بنده جمع نكرد
    مسائل حكمي با نكات قرآني

    به هر حال سر پر شور و طبع آرام اين عصاره‌ي تفكر آريايي يعني حافظ چون از علوم ظاهري و مشتي الفاظ و اصطلاحات حاصلي نديد، داعيه‌ي طلب معني در نهادش به وجود آمد و همت بر درك حقايق گماشت. و پس از تحمل زجر و زحمت و رنج و غصه و يأس و حرمان و خستگي، از دوندگي‌ها و كوفتن بيهوده‌ي درها به وادي يقين رسيد، يقيني كه مختص خود او بود، يقين حافظي بود كه انسان كامل شده بود. در اينجا بي‌مناسبت نيست فرازي را كه علي دشتي محقق مشهور معاصر در ارتباط با اين مطلب نوشته بازگو نماييم: «واضح‌ترين خطي كه سيماي حافظ را از قيافه‌ي ساير متفكرين ما مشخص و ممتاز مي‌كند آزادي فكر است. آزادي فكر بزرگتري امتياز بشرهاي انديشه‌گر است. همانطوري كه وجه امتياز انسان از حيوانات قوه‌ي ادراك و وجه امتياز انسانها از يكديگر ملكات و فضائل اخلاقي است، وجه امتياز دانشمندان و طبقه‌ي راقيه آزادي فكر است. شاخص قدر آنها تنها دانش و معرفت نيست. چه بسا دانشمنداني چون امام فخر رازي در دايره‌ي معلومات وسيع خود اسير معتقدات تلقيني بوده‌اند.
    مكتشفين و مخترعين، همه كساني هستند كه فكر آنان در چهارديواري مكتسبه و مسلميات عصر خود باقي نمانده است. پيشوايان فكر و همه‌ي مصلحين، مردماني بوده‌اند كه انديشه‌ي آنان از دايره‌ي امور مسلمه و ثابته محيط خود خارج شده و آزادتر از هم‌عصران خود فكر كرده‌اند.

    ارزش مقام انسان در اين است كه بنده و زبون مقررات و آنچه در نظر همه‌ي مردم مسلم است نبوده، براي پرش فكر خود حدودي قائل نباشد. اكثريت تام جامه‌ي انساني اسير تلقينات پدري و زبون مقرراتي هستند كه خود وضع كرده‌اند. حتي مطيع آراء و معتقداتي مي‌شوند كه اشخاص بي‌مايه‌تر و پايين‌تر از خود آنها، يا نياكاني كه در محيط تاريكتر و جاهل‌تري زيسته‌اند براي آنها ساخته‌اند. بسا اوقات افراد به سخافت و سستي بنيان رسوم و عقايدي پي مي‌برند ولي نمي‌توانند خود را از آن رها سازند. به قول سنايي:

    خود به خود شكل ديو مي‌كردند
    پس ز ترسش غريو مي‌كردند

    حافظ از آن افراد ممتازي است كه از شكل ديوي كه ساير افراد بشر روي ديوار كشيده‌اند نمي‌ترسد و خود هم براي خويش اين مترس را نيافريده است، و براي فكر او حدود و ثغوري نيست، به جز معدودي متفكرين عالي‌قدر. ساير بشرهايي كه بر سطح كره مي‌خزند، با اصرار نامعقولي ميل دارند طبقه‌بندي شوند. مثل اينكه آزادي آنها را زجر مي‌دهد. مي‌خواهند در قالبهايي در آيند و به عبارت آخري جز دسته‌اي بشوند.
    اين تمايل طبيعي، مردم را بر آن داشته است كه براي فكر حافظ حصاري بسازند و براي روح بلند پرواز او قالب جامدي بيافرينند. با اصراري خواسته‌اند او را در طبقه‌بندي‌هايي كه بشر متوسط براي خود درست كرده است وارد كنند: او را شيعه دانسته‌اند، سني گفته‌اند، صوفي خوانده‌اند، صوفيه ملامتيه فرض كرده‌اند، و. . . حافظ شيعه نيست، سني نيست‌، صوفي نيست؛ ملامتيه نيست، متدين نيست، بي‌دين نيست، حافظ حافظ است.
    انديشه‌گري است كه پرش فكر و خيال او را نه شريعت، نه طريقت، نه الحاد و نه سيستمهاي فلسفي و صوفي‌گري عايق نمي‌شود. . . حافظ در آزادگي، در وارستگي، حريت ضمير و پاك بودن از آلايش تعصب مانند كنفوسيوس، مانند بودا، مانند گوته، مانندي گاندي و بالاخره به روش حضرت مسيح صورت كمال بشريت و علو مقام انساني است.
    حافظ « جنگ هفتاد و دو ملت » را با همان فكر آزاد خود كه همه چيز در آن گنجايش دارد مي‌نگرد زيرا مي‌داند: چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند. » حافظ از زمره‌ي شاگردان قوام‌الدين عبدالله عالم معروف آن زمان (متوفي به سال 772 هجري ) بوده است. نخست در سلك مقربان ابواسحق‌اينجو درآمده و سپس به پادشاهان آل مظفر پيوسته و شاه شجاع و شاه منصور از اميران اين خاندان را مدح گفته است و در اين ضمن با پادشاهان ايلكاني‌جلاير (آل جلاير) كه در مغرب ايران حكومت داشتند و شاعران را بسيار مي‌نواختند از دور روابطي داشته و سلطان احمد پسر شيخ اويس( 813-784هجري) را مدح گفته است و سرانجام در شيراز به سال 791 يا 792 هجري زندگي را بدرود گفته و در همانجا مدفون شده است.
    حافظ در زمان زندگي خود از حاجي قوام‌الدين حسن شيرازي كلانتر شهر شيراز (متوفي به 755 هجري ) بيش از ديگران متنعم شده به‌همين جهت اغلب از او ياد كرده است. مطلبي كه بسيار جالب توجه است و بايد در اينجا گفته شود: با اين همه مدايحي كه حافظ در حق اين ممدوحان دارد به جز يك دو بيت نيست كه در ضمن سخنان خود آورده است. به همين جهت نمي‌توان وي را جز شاعران مداح شمرد حافظ به ظاهر تمام عمر خود را در گوشه‌نشيي و عزلت گذرانده و در حيات خويش شهرت بزرگي داشته‌است. در زبان فارسي نظير غزل‌هاي حافظ كه جامع ‌بين اشعار عاشقانه و افكار عارفانه‌ي ايران است، نيست. به همين سبب يكي از بزرگترين شاعران جهان شمرده مي‌شود و از حيث نظم در لطف تركيب و تلفيق و بي‌نيازي در فكر و استقلال در انديشه به منتهاي اوج شاعري رسيده است. ديوان اشعار وي را بايد رأس كتابهاي فارسي قرار داد و به همين جهت همواره مورد اقبالي عظيم از جانب تمام طبقات مردم ايران بوده است و آن شامل نزديك چهار هزار بيت است و بر آن شرح هاي چند نوشته‌اند از آن جمله: شرح محمد يوسف عليشاه چشتي نظامي به شرح يوسفي به زبان اردو در سال 1307هجري مفتاح‌الكنوز علي حافظ ‌الرمز از قطب‌الدين قندهاري، بدرالشروح ار بدرالدين اكبر آبادي، شرح مشكلات ديوان حافظ از افضل‌الله آبادي، بحرالفلاسه ‌الاقطفي شرح ديوان حافظ از عبيدالله خويشكي چشتي متخلص به عبيدي. به زبان تركي نيز سه شرح بر آن نوشته‌اند: شرح مصطفي پسر شعبان سروري در گذشته به سال 969 هجري، شرح شمعي در گذشته در حدود سال 1000 هجري شرح سودي بسنوي متوفي در سال 1000 هجري. ديوان حافظ يا منتخبات آن را به برخي از زبانهاي اروپايي مانند فرانسه و آلماني و انگليسي و روسي و لهستاني و نيز تركي و عربي ترجمه كرده‌اند. پرفسور ادوارد براون پيرامون تحقيقات اروپائيان درباره‌ي حافظ تحقيقات بانو جرتر و دلوتيان بل را از ديگران برتر شمرده و مي‌نويسد:
    كلامي است انتقادي و نغز، و داراي معاني عميق و پر مغز. خلاصه از آنجا كه وي حافظ را به طرزي روشن و جالب با معاصر بزرگ وي، دانت شاعر ايتاليا، مقايسه نموده و پس از بحثي دقيق از اشعار وي چنين گفته است:
    «درباره حافظ، تاريخ معاصر او كوچكتر از آن است كه حاوي و شامل افكار بلند وي تواند شد. چه آن شهري كه در سراسر عمر در آنجا زندگي كرده و آن را شايد به همان درجه كه دانت فلورانس را عزيز مي‌شمرد دوست داشته پنج يا شش بار به بليه محاصره و آفت جنگ دچار گرديد، و بارها از دستي به دستي ديگر انتقال يافت. لشكركشي فاتح يك بار آن را با خون سيراب كرد، ديگري آن را طعمه آتش غارت و يغما نمود. و ديگر بار پادشاهي متعصب و رياكار مردمان ظريف خوش مشرب آنجا را دچار احكام سخت و زهد خشك و ريا قرار داد.
    حافظ دائم مشاهده مي‌كرد كه چگونه پادشاهان و ملوك يكي بعد از ديگري طلوع كرده و به اوج عزت مي‌رسند و سپس در حضيض ذلت فرو مي‌افتند و مانند قطره‌هاي برف در آفتاب تموز محو و نابود مي‌شوند. پيوسته حوادث فرح‌انگيز از پس اتفاقات حزن‌آور روي مي‌داد. سقوط حكومتها و وقوع رزمها همواره در برابر ديده شاعر واقع مي‌شود. ليكن از همه‌ي اين وقايع در اشعار او هيچ انعكاسي ديده نمي‌شود، تنها گاهي اشارتي اتفاقي به پاره حوادث سياسي زمان مورد توجه دقيق مفسران ديوان او واقع مي‌شود. يا بيتي چند در مدح پادشاهي اميري اتفاقي از نظر خواننده مي‌گذرد. نه ذكري از فتح پادشاهي يا تحسيني از شجاعت اميري و همانقدر كه يك تن شاعر عزيزالنفس را در خور است همين اندازه را بر قلم خود روا داشته و از اين بيش سخني نگفته است.
    لكن بعضي به خوبي درك مي‌كنند كه همان بي‌اعتنائي ظاهري حافظ فلسفه او را مرتبتي چنان ارجمند داده است كه دانت آن را فاقد مي‌باشد. شاعر ايتاليايي در حدود فلسفه خود محجر و جامد مانده و نظريه او در باب جهان همان نظريه عمومي عصر و زمان اوست. و آنچه در نظر او حقيقت واقع جلوه‌گر شده است نزد بسياري از اهل زمان ما شبحي زشت و ناپسند بيش نيست. ولي دورنمائي كه حافظ طراحي كرده منظري وسيع‌تر و دلگشا‌تر مي‌باشد كه زمينه مقدم آن چندان واضح و روشن نيست تو گوئي ديده خرد او چنان به دقت نظر وحدت بصر موصوف بوده كه در جهان پهناور خيال در منزلگاه باشندگان اعصار آتيه نفوذ نموده است. از اين رو بر ماست كه بر او از اينكه عصر و زمان خود را براي ما وصف و شرح نكرده خرده نگيريم و از اينكه از حيات شخصي او در سخنش چندان اثري يافت نمي‌شود بر او عيب نجوئيم. چه در كلام بلند وي افكاري عميق كه حتي عصر ما را فرا گرفته است جلوه‌گر مي‌باشد. و او به منزله‌ي نغمه سرائي است كه به آواز دلكش او هم مست و هم هوشيار و مردم حال و استقبال هر دو به طرب آمده‌اند.»

    فراز و نشيب دوران زندگي حافظ
    در بين ممدوحان حافظ نخست شاه شيخ ابواسحق انجو(اينجو) توجه هر پژوهشگر را جلب مي‌نمايد. اين امير پسر محمود انجوست كه در زمان حكومت غازان خان مغول به حكومت فارس منصوب گرديد. ابواسحق خود شاعر و ادب‌دوست بود و زندگي را به سرخوشي و عياشي مي‌گذراند به طوريكه از امور مملكت غفلت كرد. هنگامي كه شيخ امين‌الدين يكي از مقربان درگاه وي و خامت كار حكومتش را تذكر داد كه به محاصره پايتختش توسط دشمنانش يعني آل مظفر انجاميد. او در جواب گفت دشمن بايد خيلي نادان باشد كه در اين فصل دلاويز بهار به فكر جنگ بوده و به اين كار بپردازد و سپس اين بيت شعر را خواند:

    بيا تا يك شب تماشا كنيم
    چو فردا شود فكر فردا كنيم

    حافظ درباره‌ي دوره حكومت كوتاه ولي طربناك ابواسحق مي‌گويد:

    راستي خاتم فيروزه‌ي بو اسحاقي
    خوش‌درخشيد ولي دولت مستعجل بود

    بنا به نوشته فارسنامه در سال 753 هجري مبارزالدين محمد پسر مظفر شهر شيراز را محاصره كرد و بعد از آن كه پسر خردسال شيخ ابواسحاق، علي سهل كشته شد مبارزالدين به اصفهان رانده شد ولي عاقبت بر ابواسحاق غلبه كرد و او را دستگير ساخت. ابواسحاق در سال 758 هجري به دست مبارزالدين به قتل رسيد. امير مبارزالدين محمد پسر مظفر كه از سال 754 هجري تا سال 759 هجري در فارس حكومت كرد به كلي با سلف خود ابواسحاق خوشگذران اختلاف عقيده و سليقه داشت و بايد گفت از جنس ديگر بود. وي مردي سخت و قسي و بي‌رحم و ديكتاتور بود. به محض اينكه شيراز را بگشود در تمام ميخانه‌ها را بست و باده‌نوشي و مي‌گساري و عشرت را به سختي ممانعت كرد.
    حافظ شاعر آزادانديش و آزاده مرد بلندنظر از اين رياكاري رنجيده خاطر شد و در يكي از غزلهاي خود كه به اين روزهاي ضيق و عسرت (اختناق و رياكاري) اشاره مي‌كند چنين مي‌گويد:

    اگرچه باده فرخ‌بخش و باد گل‌بيز است
    ببانگ‌چنگ‌مخور‌مي‌كه‌‌ محتسب تيز است
    صـراحئي و حريفي گرت به دسـت افتد
    بـعيش كـوش كـه ايـام فتـنه‌انگيز است
    در آسـتين مـرقـع پـيالـه پـنهان كـن
    كه‌همچو‌چشم‌صراحي‌زمانه ‌خون‌ريز است
    ز رنـگ بـاه بشوئيد خـرقه‌هـا در اشـك
    كـه موسـم ورع و روزگــار پرهيـز است

    و نيز گفته است:

    بـود آيـا كـه در ميـكده‌ها بـگشاينـد
    گـره از كار فرو بسته‌ي ما بگشايند
    اگـر از بـهر دل زاهد خودبين بستند
    دل قوي‌دار كه از بهر خدا بگشايند
    در مـيخانـه ببستـند خـدايـا مـپسند
    كه در خانه‌ي تزوير و ريــا بگشايند
    گيسوي چنگ ببريد به مرگ مي‌ناب
    تا همه مغبچه‌ها زلف تو تا بگشايند

    شاه شجاع كه بعد از پدرش امير مبارزالدين به حكومت رسيد سخت‌گيريهاي جابرانه پدر را به نرمي و ملاطفت بدل كرد. در اين زمان پس از آنكه ميخانه‌ها باز گشوده شد. حافظ در غزل زير از اين افتتاح شادي كرده است.

    سحر ز هاتف غيبم رسيد مژده به گوش
    كه دور شاه شجاع است مي دلير بنوش
    شد آنكه اهل نظر بر كناره مي‌رفتند
    هزار گونه سخن بر زبان و لب خاموش
    ببانگ چنگ بگوئيم آن حكايت‌ها
    كه‌از‌نهفتن‌آن‌ديگ سينه مي‌زند جوش
    شراب خانگي از بيم محتسب خوردن
    بـروي يـار بنوشيم و بـانگ نوشا نـوش
    رموز مملكت خويش خسروان دانند
    گداي گوشه‌نشيني تو حــافظا مخروش

    و باز در غزل ديگر گفته است:
    قسم به حشمت و جاه و جلال وشاه شجاع
    كه نيست با كسم از بهر مال و جاه نزاع
    ببين كه رقص كنان مي‌رود به ناله‌ي چنگ
    كـسي كـه اذن نـمي‌داد استماع سماع

    با وجود همه‌ي اين اشعار و ديگر ابيات موجود در مدح شاه شجاع، گفته‌اند كه رابطه‌ي ميان حافظ و شاه‌شجاع چندان نيكو نبوده است.
    نوشته‌اند كه شاه‌شجاع را حسن عقيدتي به فقيه زمان عماد فقيه كرماني بوده است و او چنانكه منقول است گربه‌اي داشته و آن گربه را چنان تعليم داده بود كه در هنگام اداء نماز و انجام ركوع و سجود به او اقتدا و تقليد نمايد. اين عمل گربه را شاه بر كشف و كرامت فقيه حمل مي‌كرد. ولي حافظ آن را حيله‌گري و مكاري ميدانست و در آن باب اين غزل را گفت:

    صـوفي نـهاد دام و سـر حـقه بـاز كرد
    بـنياد مكـر بـا فلـك حـقه‌باز كرد
    بـازي چـرخ بشكندش بـيضه دركـلاه
    زيرا‌كه‌عـرض‌شعبده ‌با اهـل راز كرد
    اي‌كبك‌خوش‌خرام‌ كه‌ خوش‌ ميروي بناز
    غره مشو كه گربه‌ي عابد نماز كرد
    فـردا كه پيشگاه حقيقت شود پـديـد
    شرمنده رهروي‌كه‌عمل بر مجازكرد
    حافظ مكن ملامت رندان كه در ازل
    ما را خـدا ز زهد و ريا بي‌نياز كرد

    به ظاهر همين سوءنظر حافظ درباره‌ي عماد فقيه كرماني سبب اصلي بي‌ميلي شاه شجاع نسبت به وي گرديد. ولي چون شاه شجاع خود نيز در شعرسرائي با حافظ رقابت مي‌كرد و شعر او بپايه‌ي كلام استاد نمي‌رسيد، از اين رو نائره حسد در باطن وي مشتعل گرديد و بر بي‌لطفي بيفزود. گويند وقتي شاه‌شجاع بر شعر حافظ عيب گرفته و گفت: غزليات او در معاني و مقاصد مختلفه است و در باب واحد نيست، لحظه‌ي صوفيانه است و ديگر دم عاشقانه، در بيتي مستانه و جسماني و در بيتي جدي و روحاني، يكي لطيف و عرفاني است و در جاي ديگر گستاخانه. حافظ چون بشيند گفت: آري با همه‌ي اين عيبها در آفاق اشتهار يافته و همه كس آن را مي‌خواند و تحسين مي‌كند. ليكن شعرهاي ديگر حريفان هيچگاه از دروازه شهر بيرون نرفته است. شاه شجاع از اين سخن برنجيد و اندكي برنيامد كه اين بيت حافظ به سمع او رسيد كه گفته است:

    گر مسلماني از اين است كه حافظ دارد
    آه اگـر از پس امروز بود فردائـي

    حافظ را آگاه كردند كه در سرودن اين بيت بر او خرده گرفته و آن را وسيله‌ي تهمت كفر و ارتداد شناخته‌اند، چه شك در وقوع روز قيامت كفر است. وي با اضطراب خاطر به نزد مولانا زين‌الدين ابوبكر تايبادي كه در آن وقت به عزم سفر حج به شيراز رسيده بود رفته و از او علاج كار خواست. مولانا به او گفت كه بيتي ديگر در آن غزل درج بايد كرد و آن بيت را به طريق نقل قول از ديگران روايت باد نمود، تا بنا به قاعده «نقل كفر، كفر نيست» او را مجال عذري باشد. حافظ قول او را به كار بسته و اين حديث بگفت، و مقدم بر آن مقطع درج فرمود:

    اين حديثم چه خوش آمد كه سحرگه مي‌گفت
    بـر در مـكده‌ي با دف و ني ترسائـي

    و چون او را به گناه ارتداد و ارتياب در امر معاد متهم ساختند به بيت دوم استناد كرد و گفت كه وي گوينده آن سخن نيست و اگر ترسائي چنين كلام گفته باشد بر او حرجي نمي‌باشد.
    شاه شجاع در سال 785 هجري يا در سال 786 هجري وفات يافت و به جاي وي پسرش سلطان زين‌العابدين پادشاه شد. اين پادشاه را نيز پسر عمويش شاه منصور در سال 789 هجري دستگير كرد و معزول و زنداني ساخت. حافظ فتح او را در غزل زير تهنيت گفته است:

    بيا كه رايت منصور پــادشاه رسيد
    نويد فتح و ظفر تا به مهر ماه رسيد

    شاه زين‌العابدين كه بعد از دستگيري به فرمان شاه منصور كور گرديد در گذشته حكومت تيمور گوركاني را به رسميت شناخته و فرستاده‌ي او قطب‌الدين را پذيرفته و نام تيمور را در سكه و خطبه مندرج ساخته بود. تيمور خود اندكي قبل از عزل پادشاه زين‌العابدين يعني در سال 789 هجري به شيراز ورود كرد گويا در همين سفر بوده است كه واقعه ملاقات امير تيمور با خواجه حافظ شيرازي روي داده كه تفصيل آن را دولتشاه سمرقندي نقل كرده است، سابقه شهرت وسيع حافظ حتي در ايام حيات او چنانكه خود او مي‌گويد:

    به شعر حافظ شيراز مي‌كوبند و مي‌رقصند
    سيه‌چشمان كشميري و تركان سمرقندي

    در بيتي ديگر به غزلي كه خود سروده اشاره كرده و گفته است:
    شكر شكن شوند همه طـوطـيان هند
    زيـن قـند پـارسي كه به بنگاله مي‌رود
    طي مكان ببين و زمان در سلوك شعر
    كاين طفل يك شبه ره صد ساله مي‌رود

    حافظ نه تنها با پادشاهان مظفري (آل مظفر) بلكه با بسياري از ديگر اميران و ملوك معاصر رابطه داشته است. سلطان احمد پسر اويس جلايري پادشاه فاضل و كامل كه از سلاله ايلخانيان در بغداد سلطنت مي‌كرد و خود نيز شاعر و موسيقي‌شناس و نقاش و هنرپيشه بوده مكرر كوشش كرد كه حافظ را به دربار خود جلب كند ليكن به دلايلي كه خود شاعر گفته است:

    نميدهند اجازت مرا به سير و سفر
    نسيم خاك مصلي وآب ركن‌آباد

    موفق نگرديد.
    دو نفر از پادشاهان هند نيز سعي نمودند كه حافظ را به سفر هندوستان و ديدن دربار خو راغب سازند يكي از آنها محمودشاه بهمني دكني است كه شاهي شعر دوست و شاعر نواز بود، به وساطت يكي از مقربان درگاه خود موسوم به مير‌فضل‌الله حافظ را به تختگاه خود دعوت نمد و براي او وجهي كه كفاف مصارف سفر را بنمايد فرستاد. حافظ قسمت عمده آن مبلغ را قبل از حركت از شيراز خرج نموده و چون در بين راه خود به خليج فارس به قصبه لار رسيد يكي از دوستان فقير و تهي‌دست خود را در آنجا بديد و آنچه براي او باقي مانده بود به او عطا كرد و در آنجا دو تن از بازرگانان ايراني خواجه محمد كازروني و خواجه زين‌الدين همداني كه عازم سفر هندوستان بودند به او تكليف كردند كه با آنها هم سفر شده و در برابر لذت مصاحبت او مخارج مسافرتش را بپردازند. حافظ تقاضاي آنها را پذيرفته با آنها تا بندر هرمز برفت و در آنجا در كشتي كه منتظر حمل وي به هندوستان بود بنشست. وي در همان اوان دريا را طوفاني فرا گرفت و شاعر را چنان دهشتي دست داد كه فسخ عزيمت نموده به شيراز بازگشت و براي محمودشاه غزلي ساخته به هندوستان فرستاد و اين ابيات از آن غزل است:

    دمي با غم به سر بردن جهان يكسر نـمي‌ارزد
    بمي بفروش دلق ما كزين بهتر نمي‌ارزد
    شكوه تاج سلطاني كه بيم جان‌در او‌ درج است
    كلاهي دلكش است اما بترك سر نمي‌ارزد
    بـكـوي ميفروشانش به جامـي در نمـي‌گيرنـد
    زهي سجاده‌ي تقوي كه يك ساغر نمي‌ارزد
    بس آسان مي‌نمود اول غم دريا ببوي سود
    غلط كردم كه يك طوفان بصد گوهر نمي‌ارزد
    برو گنج قناعت جوي و كنج عافيت بنشين
    كـه يكـدم تنگدل بودن به بحر و بر نمي‌ارزد
    چوحافظ‌در‌قناعت‌كوش‌و‌ �ز دنياي دون بگذر
    كه يـكجو منت دو نان به صد من زر نمي‌ارزد

    شبلي نعماني حكايت مي‌كند كه پادشاهي ديگر از هندوستان موسم به سلطان غياث‌الدين پسر سلطان اسكندر بنگالي كه در سال 768 هجري به تخت سلطنت نشست با حافظ ارسال و مرسولي داشت و حافظ غزل زير را براي او سروده است:

    ساقي حديث سرو و گل و لاله مي‌رود
    ويـن بـحث با ثلاثه غسالـه مي‌رود
    شـكرشكن شوند همه طوطـيان هند
    زين قند پارسي كه به بنگاله‌ميرود
    حافظ‌زشوق مجلس سلطان غياث‌دين
    غافل مشو كه كار تو از ناله ميرود

    اكنون با نقل غزلي كه در فروردين سال 1352 خورشيدي در شيراز بر سر مزار (آرامگاه) حافظ شيرازي يعني اين برگزيده والاي بشري و عصاره تفكر اقوام آريائي سروده‌ام شرح احوال او را به پايان مي‌برم.

    حافظا خيز كه همراز تو بـاز آمـده اسـت
    بتـو لاي تـو از ري بـه نيـاز آمده است
    فـال تقديـر ز ديـوان ازل قسمـت اوسـت
    كه به تدبير در اين وادي راز آمده است
    مـددي چـون بـه چراغي نكند آتش طور
    بـخرابـات تو بـا سوز و گداز آمده است
    راز سر بسته‌ي جان فاش نگرديد به جهد
    جـهد بنـهاده و آسـوده ز آز آمده است
    گر چه در طبع (رفيع)است ولي‌ازسرشوق
    خـاك ره رفته و از راه دراز آمـده است
    در فراق رخ جانان چه جهنم چه بهشت
    اين‌سروديست‌كه‌از‌ عرش فراز آمده‌است
    گـر ثـوابي بودش در همه عالم ايـنست
    كـه سر تربت حافظ به نماز آمده است

    و در غزل ديگري سروده‌ام:
    حـافظا شعر تو سرمايه‌ي جاويد دل است
    جز تو كس با دل من همدم و همراز نشد
    -تاريخ عرفان - رفيع
    امضاء




  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ژان ولفگانگ گوته ؛ شاعر ، فیلسوف ، نویسنده ، سیاستمدار و دانشمند بزرگ در میان آثار خود ، یک اثر مهم دارد به نام دیوان شرقی . این اثر نه تنها یکی از عالی ترین آثار شعر و حکمت گوته است بلکه یکی از بزرگ ترین آثار ادبی آلمان و اروپا به شمار می آید . گوته این اثر برجسته را با خواندن دیوان شعر حافظ به وجود آورد .
    نقادان ادب جهان ، گوته را یکی از ارکان چهارگانه ادب جهان نام داده اند و چنین شخصیتی با شیفتگی و دلبستگی درباره حافظ فراوان گفته است :« ای حافظ ، آرزوی من آن است که فقط مریدی از مریدان تو باشم » .
    گوته خطاب به حافظ متن های ادبی سلیس ، عمیق ، پرمعنا و پر از روح و احساس خلق کرد که در نوع خود شاهکاری بزرگ محسوب می شوند .
    در نوشته های او با نام حافظ مواجه می شویم . او با حافظ سخن می گوید ، به تحلیل اشعارش می پردازد ، احساس قلبی خود و دریافت هایش را نسبت به اندیشه های حافظ بیان می کند . حافظ را می ستاید ، سروده های او را جاودانه و آسمانی می خواند اما گاهی هم عاجز و درمانده می شود از بیان درک عمیق حقیقت نهفته در اشعار او .
    متنی که می خوانید نظر گوته درباره شخصیت ، اندیشه و ادبیات حافظ است که در دیوان غزلیات او جلوه گر شده است :
    ای حافظ ، سخن تو هم چون ابدیت بزرگ است ؛ زیرا آن را آغاز و انجامی نیست . کلام تو هم چون گنبد آسمان ، تنها به خود وابسته است و میان نیمه ی غزل تو با مطلع و مقطع آن فرقی نمی توان گذاشت ؛ زیرا همه ی آن در حد جمال و کمال است .
    اگر روزی دنیا به سرآید ، ای حافظ آسمانی ، آرزو دارم که تنها با تو و در کنار تو باشم . چرا که این ، افتخار زندگی من و مایه ی حیات من است .
    درباره ی غزل های حافظ هرگونه سخن بی فایده است ؛ زیرا باید نخست آنها را خواند و عمقشان را درک کرد و با آنها هم آهنگ شد تا بتوان پی برد که چگونه سخن حافظ اعجاز واقعی ذوق و هنر بشری و سرچشمه ی فیاض کمال و جمال و حکمت و عرفان است .
    غزلیات حافظ را همه دوست دارند ؛ زیرا عارفان از آثار حکمت و عامیان از شیوایی گفتارش لذت می برند .
    ایرانیان همه هوشمند و باذوق و شاعرپیشه اند ؛ بنابراین بعید نیست چنین ملتی قریحه ی تابناک بی شمار در دامان خویش پرورش دهد . ولی اگر این ملت در طول پانصد سال ، مقام اول را در میان جمله ی سخنوران خود تنها به هفت شاعر ( فردوسی ، انوری ، نظامی ، مولوی ، سعدی ، حافظ و جامی ) اختصاص دهد و توده ی مردم نیز میان این هفت نابغه ی دنیای ادب ، حافظ شیراز را بیش از همه عزیز دارند و در دل جای دهند ، می توان دریافت که چنین کسی واقعا چه مقامی در دنیای ذوق و هنر می تواند داشته باشد .
    حافظ در همه ی عمر از آن چه مردم عادی می طلبند و می جویند دوری گزید و آن چه را که برای دیگران مجهول است جست و جو کرد و در همه حال هم چنان صاحب نظر و زنده دل باقی ماند .
    در عین پارسایی ، دست از لذات جهان شست و قدر زندگی را چنان که شایسته بود ، دانست . بدیهی است مقام واقعی حافظ را جز با توجه به ملیت و محیط و عصر وی نمی توان شناخت ، ولی این نکته یقین است که هرکس یک بار حافظ را بشناسد و با او آشنا شود در سراسر زندگی دست از این یار آسمانی برنخواهد داشت و در راه ناهموار زندگی او را راهنمای سفر خواهد کرد .
    در باغ زیبا ، گل سرخ و زنبق کنار هم شکفته اند تا بر رخ ژاله ی بامدادی بوسه زنند . پشت باغ ، صخره ای پوشیده از گیاه و گل سر به سوی آسمان کرده و پیرامون آن را جنگلی خرم فراگرفته که یک سره تا دره ای سرسبز ادامه دارد . همه جا مانند آن روزگاران که من در آتش عشق می گداختم و هر بامدادان با چنگ خویش به پیشواز مهرفروزان می رفتم ، از عطر گل آکنده است .


    (یادبود گفتمان گوته و حافظ در دیوان غربی شرقی گوته در شهر وایمار آلمان)
    حافظا ، آرزو دارم از شیوه ی غزل سرایی تو تقلید کنم . همچون تو قافیه پردازم و غزل خویش را به ریزه کاری های گفته ی تو بیارایم . نخست به معنی اندیشم و آن گاه بدان لباس الفاظ پوشانم . هیچ کلامی را دو بار در قافیه نیاورم ؛ مگر آن که با ظاهری یکسان معنایی جدا داشته باشد . آرزو دارم همه ی این دستورها را به کار بندم تا شعری چون تو ، ای شاعر شاعران جهان ، سروده باشم ای حافظ ، هم چنان که جرقه ای برای آتش زدن و سوختن شهر امپراطوران کافی است ، از گفته ی شورانگیز تو چنان آتشی بر دلم نشسته که سراپای این شاعر آلمانی را در تب و تاب افکنده است .
    ای حافظ ، ای حامی بزرگوار ، ما همه به دنبال تو روانیم تا ما را با نغمه های دل پذیرت در نشیب و فراز زندگی رهبری کنی و از ودای خطر به سوی سرمنزل سعادت بری .
    حافظا ، خویش را با تو برابر نهادن جز نشان دیوانگی نیست . تو آن کشتی ای هستی که مغرورانه باد در بادبان افکنده است تا سینه ی دریا را بشکافد و پای بر سر امواج نهد و من آن تخته پاره ام که بی خودانه سیلی خور اقیانوسم . در دل سخن شورانگیز تو گاه موجی از پس موج دگر می زاید و گاه دریایی از آتش تلاطم می کند ، اما این موج آتشین مرا در کام خویش می کشد و فرو می برد . با این همه ، هنوز در خود جرات اندکی می یابم که خویش را مریدی از مریدان تو شمارم ؛ زیرا من نیز چون تو در سرزمینی غرق نور زندگی کردم و عشق ورزیدم .

    برگرفته از گزیده سخنان گوته
    به همت : مجید محمدی
    امضاء




  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست

    تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
    واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس

    طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
    زلف او دام است و خالش دانهٔ آن دام و من

    بر امید دانه ای افتاده ام در دام دوست
    سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر

    هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
    بس نگویم شمه ای از شرح شوق خود از آنک

    دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست
    گر دهد دستم، کشم در دیده همچون توتیا

    خاک راهی کآن مشرف گردد از اقدام دوست
    میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق

    ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
    حافظ اندر درد او می سوز و بی درمان بساز

    زآن که درمانی ندارد درد بی آرام دوست
    امضاء




  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    ... که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

    هنگام ورود به حوزه تفکر ایرانی مشکل ترین کار، سخن گفتن درباره حافظ است. برای دستیابی به گفته های حافظ راهی دراز در پیش رو داریم.

    این راه را نهایت صورت کجا توان بست

    کش صد هزار منزل پیش است در هدایت

    این متن به طور اجمال محتوای معنوی و جهان درونی و ذهنی- اعجوبه ادب فارسی- حافظ شیرازی به همراه غزلیاتش را مورد بررسی قرار می دهد.

    شمس الدین محمد حافظ شیرازی، شاعری محافظه کار و طرفدار ثبات سیاسی بود. چنانچه با شش، هفت امیر که در طی عمرش که بر شیراز حکومت می کردند در کمال تفاهم و مدارا گذراند و از همه یا اغلب آنان مستمری وصله دریافت می کرد. حکیم شیرازی طبیعت و ذهنی شاد و خاطری امیدوار داشت و سبک او آمیزه ای از سه عنصر:

    نوکلاسیسیم، رمانتیسم و سمبولیسم می باشد.

    غزلیات حافظ در سال های سیاه وحشت، ترانه ابدی است در ستایش آزادی و بی تعلقی.

    جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

    چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

    حکیم دارای شخصیتی ژرف و شگرف، اصول گرایی اخلاقی و در عین دیانت و اعتقاد، ترک تعصب داشت.

    در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست

    هر جا که هست پرتو روی حبیب هست

    درخصوص اصول پسندیده اخلاقی، از قبیل همت والا، سعی و کوشش، امید و رجا... اشعار زیبایی دارد.

    دست از طلب ندارم تا کام من برآید

    یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید

    حافظ را «امید لحظات مرگبار انسانی ایرانی» و بنیانگذار اندیشه های عشق و شادی می دانند.

    دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

    وندر آن ظلمات شب آب حیاتم دادند

    در دیوان حکیم شادی و سرور با واژه هایی چون بخت و امید، کام، مژده، بشارت، فال و اقبال هم معناست.

    رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

    چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

    واژه غم که ۱۷۹ بار تکرار شده نشان از آن است که حافظ تمام جهان را بی ارزش تر از آن می داند که در قبال اندوه و غمی فرا چنگ آید:

    دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد

    به می بفروش دلق ماکزین بهتر نمی ارزد

    غصه که ۲۳ بار آمده، بیان می کند که بیشترین بسامد این واژه در بیت هایی است که پیشنهاد «غم مخور» را با زبان و بیان های متفاوت همراه دارد.

    در بیابان گر بشوق کعبه خواهی زد قدم

    سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

    در غزلیات بلبل شیراز همه چیز دیده می شود. غزل صوفیانه دارد؛ اما به صوفیان می خندد. فیلسوف است؛ ولی فلسفه را نارس می شمارد. عالم است؛ اما عالم مخصوصی که بوی عرفان از عملش می آید. اما حافظ حکیمی خوشبین است که بر همه کائنات لبخند می زند.

    حافظ آشکارا خود را «بنده عشق» می خواند و جهان بینی او برپایه عشق استوار است، و حاصل این عشق رهایی از بند عشق است. ملک الفضلأ بازتاب تمام ناتوانی ها و عظمت انسانیت را در شعر خویش به تماشا می گذارد. از این رو پیام او، پیام عشق است.

    از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

    یادگاری که در این گنبد دوار بماند

    سخن گفتن به زبان حال شگردی است که در غزلیات لسان الغیب به چشم می خورد. زبان حال در دیوان غزلیات فقط گفت وشنود نیست. سازهای موسیقی، گل ها، بلبل، مرغ سحر، عقل، قضا، دولت بیدار، هاتف غیبی و... همه جنبه شاعرانه و خیالی دارند و کل این فضا را می توان «عالم خیال» یا «عالم فکرت» نامید.

    بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت

    که در مقام رضا باش و زقضا مگریز

    حافظ با داشتن بینش واقع گرا و جهان بینی ژرف از جمله شاعران «زمان ناپذیر» است. او که در دوره ای مملو از فساد و انحطاط اجتماعی می زیست، با درک اجتماعی عمیق خود درصدد اصلاح و بیداری حکام و سلاطین و روحانی نمایان دین فروش برآمد.

    واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند

    چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

    حکیم در اشعار خود به منظور اصلاح حکام و جامعه بیداد زده خویش، آشکارا به صلح طلبی و بشردوستی تأکید می کند. رسالتی که حافظ را به ایجاد سیاستی مدبرانه رهنمون کرد، مربوط به خطه خاص یا دنیای آن روز نیست. او احساس رسالتی جهانی داشته و فرمولی ارایه کرده که امروز در سده بیست و یکم کاملا پذیرفته شده و آن شیوه زیست با یکدیگر در صلح و صفاست.

    آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

    با دوستان مروت، با دشمنان مدارا

    رسالت جهانی حافظ را نباید حمل بر بلندپروازی کرد؛ زیرا واژه هایی که برای غزلیاتش به کار برده پس از شش سده هنوز نو و نمونه ای برای سخن سنجیده گفتن است.

    ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون

    نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

    حافظ آگاهی دقیق نسبت به انواع خط خوشنویسان زمان خود داشته و اگر خود خوشنویس نبوده، به نحو وسیع و عمیقی با این هنر ارتباط و به آن علاقه داشته است.

    کسی که حسن خط دوست در نظر دارد

    محقق است که او حاصل بصر دارد

    اما باورهای حکیم شیراز کدامند؟ کسانی که به حقیقت می رسند نباید آن اسرار را نزد اغیار بازگو کنند. زیرا درک این مفاهیم برای غیرناممکن است. جهان را به کام خردمندان نمی داند. هستی را پررمز و راز می انگارد که برانسانها سربسته مانده است و معتقد است که عمر شتابان می گذرد.

    بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است

    بیار باده که بنیاد عمر بر باد است

    حافظ توانسته تلفیقی ظریف و شاعرانه از محتوای توحیدی و قرآنی با ظرافت ایرانی ایجاد کند. در دیوان او «دیرمغان» داریم با محتوایی که مسجد و کعبه باید داشته باشد؛ «پیرمغان» را داریم با شخصیت و محتوایی که باید یک روحانی و عالم دینی اسلامی داشته باشد و «جام جم» یا «جام جمشید» را داریم به جای «دل مؤمن». حافظ معنویت، حقیقت و کلمات حقی را که باید از زبان زاهد بشنویم از دهان پیرمغان جاری می سازد:

    گر پیرمغان مرشد من شد چه تفاوت

    درهیچ سری نیست که سری ز خدا نیست

    از ویژگی های فرهنگ ایرانی که در شعر حافظ موج می زند، توجه به شادی است که در معنای عمیق و فلسفی، شور حیات داشتن است:

    دور فلکی یکسره بر منهج عدل است

    خوش باش که کافر نبرد راه به مقصود

    حکیم شیراز نظاره گری اجتماعی است و مانند هنرمندی توانا به کمک تخیل خلاق خود به تشریح و تفسیر عاطفی جهان می پردازد و برای این منظور قالبهای عرفانی را برمی گزیند:

    جهان و کار جهان جمله هیچ درهیچست

    هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق

    لسان الغیب مفسر زندگی و بیان کننده رموز زندگی است در کلام او روح معانی با الفاظ چنان پیوسته که نمی توان یکی را از دیگری جدا کرد و اساس غزلیاتش بر تخیل و فکر والای اوست:

    هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار

    کس را وقوف نیست که انجام کار چیست؟

    حافظ به بیهودگی زندگی بر روی کره خاکی، تشنگی انسان برای شناخت و نزدیک شدن به خدا، هویدا شدن خدا در چهره انسان واقعی و جایگاه بشر در دنیا و زندگی ابدی اشاره دارد.

    مجو درستی عهد ازجهان سست نهاد

    که این عجوزه عروس هزار داماد است

    ایمان حکیم با عشق عجین شده است. ایمانی از سر خلوص و خشیتی از روی معرفت. معرفتی که از گنج قرآنی که در سینه داشت باور می شد:

    با چنین گنج که شد خاذن او روح الامین

    به گدایی به درخانه شاه آمده ا یم

    حافظ مسلمانی معتقد است و زندگی اش با قرآن رنگ و بویی خاص گرفته و به انبیاء و حضرت ختمی مرتبت اشارات و توجه خاصی مبذول داشته است. استفاده زیرکانه از معتقدات و مقدسات یکی از ارکان طنز حافظ است و به تعبیری «انتقاد حافظ فرع بر اعتقاد اوست». ذکر همین موارد، نشان از استواری ایمان حافظ دارد. زیرا یکی از نشانه های ایمان راسخ سعه صدر است نه تعصب. حافظ مومنی است عالی مشرب و حقیقت بین که با ذکاوت خاص خود لایه های قشری و سطحی مسائل را کنار می زند و به عمق مسائل می رسد و همین امر موجب می شود که تساهل را به جای تعصب برگزیند:

    در دایره قسمت ما نقطه پرگاریم

    لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی

    حکیم شاعر شب است، آنچه دارد از خوان گسترده شب است و شب حافظ به یقین بحث گسترده تری می طلبد و نیازمند تفحص بیشتری است:

    چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

    آن شب قدر که این تازه براتم دادند

    حافظ این مرد عجیب، هفت خصوصیت دارد که تاکنون نصیب هیچ گوینده دیگری نشده است:

    ۱) دیوانی دارد که مردم از طریق آن می خواهند به نهفته های سرنوشت خود دست یابند.

    ۲) کوچکترین کتاب زبان فارسی را که بیشترین معنا در آن گنجانده شده، سروده است.

    ۳) گوینده این کتاب علیرغم سفر نکردن و گوشه نشینی بر کنه اندیشه بشری احاطه دارد.

    ۴) هیچ حرف تازه ای در کتابش نیاورده و هر آنچه هست گفته های پیشینیان است به زبان نو.

    ۵) با وجود زیستن در دوران انحطاط تاریخ ایران بر روی رگه های اصلی زندگی دست گذاشته است.

    ۶) شخصیت دوگانه ای دارد؛ هم مقدس و هم مردود و مشکوک.

    ۷) خالق دنیایی عجیب است که هم زمینی است و هم فرازمینی.

    ملک الفضلا دراین باره که کسی یا فرشته ای به او تلقین شعر کند سخنی نمی گوید. اما گاهی کسی را می یابد که در درون او فغان و غوغایی بپا کرده است:

    در اندرون من خسته دل ندانم کیست؟

    که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

    گاهی به طور کلی سخن خویش را الهام فرشته غیب یا هاتف می داند و گاهی نیز حرف خود را سخن سلطان ازل می پندارد:

    ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت

    با درد صبر کن که دوا می فرستمت

    چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب

    سروش عالم غیبم چه مژده ها دادست

    در پس آینه طوطی صفتم داشته اند

    آنچه سلطان ازل گفت بگو می گویم

    کلمات در نزد حکیم برخلاف سایر شاعران پروازی پروانه ای دارند و خواننده را در تحرک درونی قرار می دهند.

    تشبیه سخن او به بنایی سه اشکوبه است که در لایه زیرین معبد آناهیتا قرار دارد. لایه بعد، یک نیایشگاه و برفراز آن یک طرب سرای است. زیربنای کار، اندیشه ایران باستانی است که سفری دراز کرده و به دوران او رسیده.

    در مرحله دوم عرفان اسلامی و سوم، شادی و گشایش که پاسخ دهنده به نیاز طبیعی انسانی باشد. بدین گونه هرگروه می تواند دلخواه خود را در آن بازشناسد و گاه هر سه را باهم.

    اگر بپذیریم که شعر رستاخیز کلمات است و هنر شاعر نوعی آشنایی زدایی از زبان است، بی گمان حافظ نابغه ایست که با غزلیات خود در وجود همه مردم چه برگزیدگان و چه کوتاه بینان شور و استغنا، هویت، عشق و ایمان را تلفیق می کند و این مسئله شگفت آور است.








    ناهید زندی پژوه
    منابع:
    ۱- اسلامی ندوشن، محمدعلی. آیا حافظ یک معماست؟ فصلنامه هستی، شماره ۱۶، زمستان ۱۳۸۲،
    ۲- پرهام، مهدی. گذر زمان و زمان ناپذیری حافظ. ماهنامه حافظ، شماره یکم، فروردین .۱۳۷۳
    ۳- پورجوادی، نصرالله. لسان الغیب؛ زبان حال در دیوان حافظ. نشریه نشر دانش، شماره سوم، پاییز .۱۳۷۹
    ۴- غنی، قاسم. ذهن و زبان حافظ در مقایسه با سعدی، مولوی و خیام. ماهنامه حافظ، شماره هشتم، آبان .۱۳۸۳
    ۵- مشیری تفرشی، منیژه. چنین گفت خیام... چنین گفت حافظ. مجله چیستا، شماره ۱۰، تیر .۱۳۸۳
    ۶- موسوی، سیدمرتضی، ارزش های اخلاقی و انسانی در ادبیات فارسی. فصلنامه دانش، بهار و تابستان .۱۳۸۳
    ۷- نقوی، نقیب. حافظ، گوته، پوشکین.مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی مشهد، شماره ۱۵۱، زمستان .۱۳۸۴


    روزنامه کیهان ( www.kayhannews.ir )
    امضاء




  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    روزه و رمضان در اشعار حافظ شیرازی





    روزه، رمضان و شب قدر از جمله مفاهیم قرآنى است كه در میان اشعار حافظ خوش نشسته و چون نگینى انگشتر اشعارش را زینت بخشیده است او هم صحبتى با روزه را چون میهمانى عزیز غنیمت و رسیدن عیدش را در خور انعام دادن مى‌داند.
    خواجه شمس الدین محمد معروف به حافظ شیرازی شاعر پرآوازه و غزلسرای قرن هشتم است وی در جوانی به خواندن علوم متداول آن روزگار از قبیل ادبیات عرب، تفسیر، کلام و حکمت پرداخت و در همین ایام به حفظ قرآن کریم روی آورد. از این رو حافظ در درجه از اول یک عالم علم دین است و درجه بعد یک شاعر شیرین سخن که برای بیان مطالب و مفاهیم خویش از غالب شعر که از تاثیر گذاری بیشتری برخوردار است بهره برد تا کلام خویش را با کلام وحی گره زده و جاودانه اش سازد. از این رو او را به لسان الغیب و ترجمان الاسرار ملقب ساخته اند.
    شاید به استثنای مولوی و تا حدودی ناصرخسرو هیچ شاعری به اندازه حافظ با قرآن انس و الفت نداشته است.(1) و این در اکثر ابیات دیوانش متبلور است به طوری که کمتر بیتی از این دیوان را می توان سراغ داشت که به آیه، حدیث و تعالیمی از دین مبین اسلام گره نخورده باشد. با این همه او تنها حفظ و خواندن قرآن ودانستن دیگر علوم قرآنی را برای رستگار و جاودانگی کافی نمی داند و عشق را مکمل همه این علوم می داند:
    عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ / قرآن زبر بخوانی در چارده روایت
    چرا که بسیارند کسانی که دیم را دستاویزی برای دستیابی به مطامع خویش ساخته اند و ریا همان چیزی است که حافظ خود را ملزم به مبارزه با آن کرده است تا جایی که چون ملامتیه ننگ بدنامی را به جان خرید و عده ای او را متهم به میخوارگی کرده اند. از منظر او می خوردن و رندی کردن بهتر ازداو تزویر قرار دادن قرآن است:
    حافظا می خورو رندی کن و خوش باش ولی / دام تزویر نکن چون دگران قرآن را
    از این ابیات که افکار ریا ستیزانه حافظ در مقابل کسانی که دین، مذهب و قرآن را برای فریب خلق به کار بسته اند فراوان است ک هبه اختصار از آن در می گذریم.
    از جمله مباحث قرآنی که در اشعار حافظ شیرین سخن خوش نشسته و چون نگینی انگشتری شعرش را زینت بخشیده است مفاهیمی چون: رمضان، روزه و شب قدر است که از جمله زیباترین ابیات در دیوان حافظ را شامل می شود. « حافظ از روزه همانند نماز غالبا به طنز و از پایان گرفتن ماه روزه به شادی یاد می کند.»(2) و این همان مبارزه منفی است که با ریاکاران و روی آوردن به روح دعا، عبادت، نیایش و به طور کلی همه اعمال دینی است.
    او قدر و منزلت روزه و رمضان را می داند و به نیکی دریافته است ومی داند که از کرامت این ماه است که چشم حقیقت بین او گشوده خواهد شد و به عوالم بالاتر راه خواهد یافت از این رو می گوید:
    روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل / صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
    او با اشراف به تبعات و دستاوردهای این ماه هم کیشان و رندان و اهل باطن را فرامی خواند که فرصت ماه شعبان را ارج نهاده خو را برای رسیدن ایام ماه رمضان آماده کنند
    ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید / از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
    اگر چه اندیشه عرفانی حافظ و توجه او به عوالم عرفانی او بر هیچ حافظ پژوهی پوشیده نیست اماپاردوکسی در این دست اشعار حافظ وجود دارد که توجه همگان را به خود معطوف ساخته است و حتی گاه افرادی را به اشتباه و داوری سطحی و برداشتهای زمینی از آن انداخته است. اشعار زیر از این گونه اند:
    -زان می عشق کران پخته شود هر خامی / گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
    -زان باده که در میکده عشق فروشند / ما را دو سه پیمانه بده گو رمضان باش
    -ساقی بیار باده که ماه صیام رفت / در ده قدح که موسم ناموس و نام رفت
    وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم / عمری که بی حضور صراحی به جام رفت
    -گر فوت شد سحور چه نفصان صبوح هست / از می کنند روزه گشا طالبان یار
    تقریبا در همه ابیاتی که حافظ از روزه و رمضان سخنی به میان آورده آن را با زهدفروشی و می همراه کرده است. آنچه مسلم است می از جمله مفاهیم بحث برانگیز در اشعار حافظ است که بسیار در مورد آن سخن گفته اند: « این حرف را بارها پژوهندگان حافظ گفته اند که دو باده در حافظ داریم انگوری و عرفانی یا دو معشوق در دیوان مطرح و مخاطب است زمینی انسانی و آسمانی عرفانی نگارنده به نوع سومی از می و معشوق در حافظ قائل است و بر آن است که بیشترینه اشعار حافظ در این زمینه سوم است و آن همانا می و معشوق ادبی و کنایی است.»(3)
    روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست / می ز خمخانه به جوش آمده می باید خواست
    توبه زهد فروشان گران جان بگذشت / وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
    با توجه با بیت دوم این غزل به نیکی پیداست که این می در مقابل زهد فروشی های مسلمانان ظاهری که دین را حربه ای برای خود قرار داده اند مطرح شد و منظور التفاط به روح و حقیقت روزه و روزه داری است چرا که او نیک می داند که ریا از منفورترین گناهان در پیشگاه خداوند است و انسان باید همه ایام و لحظات را غنیمت بداند نه تنها ماه مقرر شده رمضان و یا در پیش چشمان خلق! این مفهوم در این غزل به روشنی تکرار شده است:
    بیا ترک فلک خوان روزه غارت کرد / هلال عید به دو قدح اسارت کرد
    ثواب روزه و حج قبول آنکس برد / که خاک میکده عشق را زیارت کرد
    از سویی عشق اصل اندیشه حافظ را تشکیل می دهد و در بر خورد شاعر با ماه رمضان و روزه و حتی حج نیز همان نقش همیشگی خود را ایفا می کند و معیار سنجش پیپده ها در شعر او قرار می گیرد پیشتر از خواجه شنیدیم که در زیر گنبد کبود هیچ صدایی خوشتر از صدای عشق نیست و هر انسانی که هنر عشق ورزیدن نیاموخته باشد، به فتوای شاعر جسد متحرکی بیش نیست و می توان بر جنازه وی نماز کرد. حافظ پا را از این مرحله نیزفراتر نهاده و یگانه فریاد رس انسان را عشق دانسته است.(4)مفهوم شعر فوق به مضمونی دیگر در شعر حافظ تکرار شده است و او چون ترجیح بندی دائم در پی تکرار و القای عشق الهی است:
    عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ / قرآن زبر بخوانی در چارده روایت
    او –که عموما همه تعابیر مربوط به روزه را با طنز مخصوص خود در مقابل ریاکاران بکار برده- جز یک مورد از چهار مورد تکرار شب قدر در اشعارش، در بقیه موارد از آن به تجلیل و احترام یاد کرده چرا که خود را را مدیون و مرهون چنین شبی می داند:
    -چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی / آن شب قدر کزین تازه براتم دادند
    -در شب قدر ار صبوحی کرده ام عیبم مکن / سر خوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
    -شب قدری است و طی شد نامه هجر / سلام فیه حتی مطلع الفجر
    -آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است / یارب این تاثیر دولت از کدامین کوکب است


    منابع:

    1-حافظ نامه، بهاءالدین خرمشاهی،ج1،ص537
    2-ذهن و زبان حافظ، بهاءالدین خرمشاهی،ص51
    3-تاثیر قرآن وحدیث در ادبیات فارسی، علی اصغر حلبی،ص198
    امضاء




اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi