چه کس بیش از من ضرر کرده است؟
صدایی را که میشنوی، صدای «صُورِ اسرافیل» است که به گوش همه میرسد و روح به جسم آنها برمیگردد.
من هم باید از جای خویش برخیزم، همه انسانها زنده شدهاند و از قبرهای خود بیرون آمدهاند.
قیامت بر پا شده است، چه غوغایی است.
عجب روزی است، امروز فرشتگانی که هیچ گناهی ندارند سخت نگرانند، پس وای به حال من.8
چه غوغایی است، همه از هم فرار میکنند، مادر از فرزند، برادر از برادر و ...، هر کسی به فکر خویش است.
آتش جهنّم زبانه میکشد و همه از شرّ آن به خدا پناه میبرند.
حسابرسی آغاز میشود؛ عدّهای به سوی بهشت حرکت کردهاند و عدّهای را هم به سوی جهنّم میبرند.
همه ما برای حسابرسی در صف ایستادهایم.
در این میان چشمم به پرویز میخورد، او یکی از دوستان من است که جلو من، در صف ایستاده است.
من او را به خوبی میشناسم، او در دنیا کارهای خوب زیادی انجام داده بود، او چند مدرسه و یک مسجد ساخته بود.
از شما چه پنهان، من همیشه آرزو میکردم کاش جای او بودم، آخر او کارهای خوب زیادی انجام داده بود.
من خاطرم جمع بود که او اهل بهشت است، برای همین آهسته درِ گوش او گفتم: پرویز جان! تو که امروز کارت درست است، مستقیم به بهشت میروی، من شنیدهام که خداوند به اهل بهشت اجازه شفاعت میدهد، نکند ما را فراموش کنی!
در این میان، فرشتگان جلو میآیند و پرویز را صدا میزنند.
خدای من! چرا این فرشتگان با دوست من این گونه سخن میگویند: «ای کسی که به خدای خود شرک ورزیدهای! ای کسی که گناهکار هستی! ای کسی که میخواستی خدای خود را فریب بدهی! ای کسی که امروز ضرر بزرگی کردهای!».
من تعجّب میکنم، شاید فرشتگان دنبال شخص دیگری باشند!
امّا نه، آنها دست پرویز را میگیرند و برای حسابرسی میبرند.
اشک در چشمان پرویز جمع شده است، من سر خود را پایین میگیرم، خدایا! چه شده است؟!
صدایی در فضا میپیچد، فرشتگان دارند با پرویز سخن میگویند: «هیچ کدام از کارهای تو مورد قبول نیست! زیرا تو همه این کارها را برای این انجام دادی تا مردم ببینند و از تو تعریف کنند، تو خودت خوب میدانی که نیّت تو خدایی نبود، برای همین امروز هم برو مزد خود را از مردم بگیر».
امروز هیچ کس به اندازه پرویز پشیمان نیست، کاش او این کارها را به خاطر خدا انجام داده بود و امروز خدا پاداشی بس بزرگ به او میداد.
امّا افسوس! نیّت او خالص نبود و همه کارهای خود را برای ریاکاری انجام داده بود.