صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 33

موضوع: فقـــــط بخــــــــــــاطـــــــر تـــــــــــــــــــــو

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,664
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,365 در 5,347
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    شهیدی که در آتش جهنّم افتاد

    آیا موافقی قصّه یک شهید را برای تو بگویم، شهیدی که به دستور خدا در آتش جهنّم انداخته می‌شود.

    تعجّب نکن!
    این قصّه، ساخته ذهن من نیست که بخواهی اعتراض کنی!
    این سخن پیامبر اسلام است!
    شاید نقل این حدیث برای عدّه‌ای خوشایند نباشد امّا وظیفه یک نویسنده این است که واقعیّت را بگوید!
    آری، من می‌خواهم قصّه شهیدی را بگویم که خدا او را از سر در آتش جهنّم می‌اندازد.
    روز قیامت فرا می‌رسد، موقع حسابرسی است، نوبت به حسابرسی شهدا می‌رسد.
    عدّه زیادی از شهدا که به خاطر خدا جهاد کرده‌اند به سوی بهشت می‌روند.
    آنها می‌توانند دوستان خود را شفاعت کنند، خدا امروز مقامی بس بزرگ به آنها می‌دهد.
    شهدایی که در رکاب پیامبر شمشیر زده‌اند، افرادی مثل حمزه سیّدالشّهدا که تا آخرین قطره خون خود برای یاری اسلام مبارزه کردند.
    در این میان اسم شخصی را می‌خوانند تا برای حسابرسی بیاید.
    خداوند به او می‌گوید:
    «تو در دنیا چه کردی؟ چه عمل و کار خیری انجام داده‌ای؟».
    این بنده خدا تعجّب می‌کند!
    اسم او در لیست شهدا است امّا چرا خدا با او این گونه سخن می‌گوید؟!
    به هر حال او باید جواب دهد، او با کمال افتخار می‌گوید: بارخدایا! من در راه تو مبارزه نمودم و جان خویش را در این راه فدا کردم.
    خدا به او می‌گوید: ای دروغگو! آیا تو برای من به جبهه رفتی؟، آیا به خاطر من جنگ کردی؟، من که از دل تو آگاه بودم، تو در هنگام جنگ و مبارزه، می‌خواستی شجاعت خود را به رخ همرزمان خود بکشی، تو می‌خواستی تا همه از تو با بزرگی یاد کنند، تو به خاطر اسم و رسم جنگ کردی.
    این جا است که این شخص شرمنده می‌شود، آبروی او پیش همه ریخته شده است، همه از او به نام شهید یاد می‌کردند، چقدر از او احترام کرده بودند، امّا امروز خدا او را دروغگو خطاب می‌کند.
    هیچ کس جرأت ندارد با تصمیم خدا مخالفت کند.
    این شهیدِ راه نام و شهرت بوده است نه شهید راه خدا!
    به راستی خدا، با این شهید راه نام و شهرت، چه خواهد کرد؟
    خدا رو به فرشتگان می‌کند و می‌گوید: «او را به جهنم بیاندازید».
    این گونه است که او را در آتش جهنّم می‌اندازند.20
    باز تکرار می‌کنم که خدا با هیچ کس تعارف ندارد، خدا دشمن ریاکاران است، او آتش جهنّم را برای ریاکاران آماده کرده است.
    و البتّه تو خود می‌دانی که من هرگز نخواستم مقام شهدای واقعی را کمرنگ نمایم.
    همه ما آرزو داریم که خدا روز قیامت شفاعت شهیدان را نصیبمان گرداند ولی من برای انجام وظیفه با قلم خود به شرح این حدیث پرداختم.
    ما پیرو آن مکتبی هستیم که سیاهی جوهر دانشمند را برتر از سرخی خون شهدا می‌داند.21





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  2. تشكر

    عهد آسمانى (08-11-2017)


  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #22

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,664
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,365 در 5,347
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    اشک در چشم خورشید مدینه


    همراه من بیا، من دارم به مسجد پیامبر می‌روم، پیامبر در مسجد است و گروهی از مسلمانان گرد او جمع شده‌اند.
    خدمت پیامبر سلام کرده، جواب می‌شنوم و می‌نشینم.
    نگاهم به صورت پیامبر است، او مشغول سخن گفتن است، از هر دری سخنی به میان می‌آید و ایشان هر آنچه برای هدایت و کمال ما لازم است برایمان می‌گوید.
    در این میان، پیامبر سخنان خود را قطع می‌کنند. سکوت بر فضای مسجد سایه می‌اندازد. ناگهان قطرات اشک از چشم پیامبر جاری می‌شود.
    چه شده است، چرا پیامبر گریه می‌کند؟
    آیا پیامبر به یاد خاطره دردناکی افتاده است؟
    من رو به پیامبر می‌کنم و می‌گویم: «ای رسول خدا، چه چیز شما را به گریه انداخته است؟».
    پیامبر با مهربانی به من رو می‌کند و می‌فرماید: «من برای امّت خود گریه می‌کنم، من برای آنها نگران هستم، من می‌دانم که امّت من هرگز بت‌پرست نخواهند شد، آنها دیگر گرد کفر و شرک نخواهند رفت ولی خطر بزرگی آن‌ها را تهدید می‌کند».
    به راستی آن خطر بزرگ چیست که اشک پیامبر برای آن جاری شده است؟!
    صبر کن تا پیامبر سخن خود را کامل کند: «امّت من دچار ریا و خودنمایی خواهند شد».22
    آری، ریا همان شرک کوچک است و خطری است که مسلمانان را تهدید می‌کند.
    هر کس که اهل ریا و خودنمایی باشد، خدا او را دوست ندارد، خدا از او بیزار است و او را در جهنّم عذاب خواهد کرد.23




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  5. تشكر

    عهد آسمانى (08-11-2017)

  6. Top | #23

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,664
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,365 در 5,347
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    من می‌خواهم خوشحال باشم

    در این جا می‌خواهم نکته‌ای دقیق را برای تو بیان کنم.
    آیا برایت پیش آمده که کاری را فقط به خاطر خدا انجام دهی و بعد از آن مردم متوجّه شوند و از آن کار تعریف کنند و تو خوشحال شوی؟
    خوب است یک مثال از خودم بزنم، الان ساعت 3 نیمه شب است و من در گوشه اتاق خود نشسته‌ام و دارم این کتاب را می‌نویسم.
    من سعی می‌کنم این قلم زدنم به خاطر خدا باشد و با هزار زحمت، نیّت خود را خالص می‌کنم.
    این کتاب تمام می‌شود و برای چاپ آن اقدام می‌کنم
    بعد از مدّتی کتاب به دست خوانندگان خوب آن می‌رسد، و آنها این کتاب را می‌خوانند.
    بعد از مدّتی، گوشی همراه من زنگ می‌خورد و من گوشی را برمی‌دارم.
    یکی از خوانندگان خوب کتابم با من تماس گرفته است و او از کتاب، تعریف می‌کند.
    شما جای من باشید آیا خوشحال نمی‌شوید؟
    معلوم است، هر نویسنده‌ای وقتی می‌بیند که کتابش برای مردم مفید واقع شده است، خوشحال می‌شود.
    امّا بعضی‌ها فکر می‌کنند این خوشحال شدن با اخلاص سازگاری ندارد، یعنی اگر کسی کاری را برای خدا انجام داده است و نیّت او فقط خدا بوده است، نباید اصلاً از تعریف مردم خوشحال شود و اگر مردم از کارش تعریف کردند و او خوشحال شد، نشانه این است که او ریاکار بوده است.
    به نظر شما آیا این سخن درست است؟ شما چه کمکی می‌توانید به من بکنید؟
    آیا موافق هستید خدمت امام باقر(ع) برویم و ببینیم نظر آن حضرت در این مورد چیست؟
    آن حضرت در حدیث خود به این نکته اشاره می‌کنند:
    «وقتی می‌خواهی کاری را شروع کنی، سعی کن تا نیّت خالص باشد، تلاش کن آن کار را فقط به خاطر خدا انجام بدهی، نه برای اینکه مردم از تو تعریف کنند».
    وقتی نیّت تو برای خدا باشد، حال اگر مردم از کار تو باخبر شدند و از تو تعریف کردند و تو خوشحال شدی، نگران نباش، این خوشحالی با اخلاص منافات ندارد.
    وقتی بفهمی مردم از کار خوب تو تعریف می‌کنند کاملاً طبیعی است که خوشحال بشوی، این خوشحالی هیچ ربطی با ریا ندارد، تو که کارت را برای این که مردم از تو تعریف بکنند انجام نداده‌ای، تو با خدای خود معامله کرده‌ای.
    پس تا زمانی که نیّت تو درست و خدایی باشد، نباید به خاطر خوشحالی که از تعریف کردن مردم در قلبت ایجاد می‌شود نگران باشی.
    وقتی که مردم کار زیبای تو را می‌بینند، وظیفه خود می‌دانند که از تو تعریف کنند تا تو به ادامه راه تشویق شوی.
    آری، انسان نیاز به تشویق دارد.
    امّا باید حواست جمع باشد، وقتی مردم از تو تعریف کردند، مبادا دچار غرور بشوی.
    تو می‌دانی که اگر توفیق خداوندی نبود، هرگز نمی‌توانستی این کار را انجام بدهی.
    برای همین در جواب تعریف‌ها و تشویق‌های مردم به این نکته اشاره می‌کنی که من وسیله‌ای بیش نبودم، لطف خداوند بود که مرا به این کار موفّق کرد.
    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  7. تشكر

    عهد آسمانى (08-11-2017)

  8. Top | #24

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,664
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,365 در 5,347
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    دیدار دوست آرزوی من است


    خدایا! تو می‌دانی که دیگر عمر ابراهیم(ع) تمام شده است و لحظه مرگ او فرا رسیده است. تو با عزرائیل چنین می‌گویی: ای عزرائیل! به سوی ابراهیم برو و او را قبض روح کن و جانش را بگیر.
    اکنون عزرائیل پَر می‌گشاید و به سوی زمین می‌آید و نزد ابراهیم(ع) می‌رود، وقتی با او روبرو می‌شود، سلام می‌کند و ابراهیم(ع) جواب او را می‌دهد. لحظه‌ای می‌گذرد، ابراهیم(ع) رو به عزرائیل می‌کند و می‌گوید:
    ــ چه عجب! آیا برای دیدار من آمده‌ای یا مأموریّتی داری؟
    ــ من برای گرفتن جان تو آمده‌ام.
    ــ یعنی خدا تو را فرستاده تا جان مرا بگیری!
    ــ آری! تو باید خود را برای مرگ آماده کنی.
    ــ ای عزرائیل! کجا دیده‌ای که دوستی، جانِ دوست خود را بگیرد؟
    عزرائیل چون این سخن را می‌شنود، نمی‌داند چه جواب بدهد، او به اوج آسمان‌ها باز می‌گردد و با تو سخن می‌گوید:
    ــ خدایا! نزد ابراهیم رفتم تا جان او را بگیرم. او به من سخنی گفت که من نتوانستم جواب او را بدهم.
    ــ ای عزرائیل! اکنون نزد او بازگرد و به او چنین بگو که خدایت می‌گوید: کجا دیده‌ای که دوست، دیدار دوست را خوش ندارد؟ همانا دوست، عاشق دیدار دوست خود است.
    آری! تو می‌خواستی به ابراهیم(ع) بفهمانی که به مرگ این‌گونه نگاه نکند، مرگ، جان کندن نیست. مرگ به مهمانی رفتن است، مهمانی خدای خوبی‌ها. چه کسی است که با تو رفیق باشد و دیدار تو را دوست نداشته باشد.6





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  9. تشكر

    عهد آسمانى (08-11-2017)

  10. Top | #25

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,664
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,365 در 5,347
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    پس کی می‌خواهی نجاتم بدهی؟

    خدایا! تو خودت داری می‌بینی که مردم دارند هیزم جمع می‌کنند تا ابراهیم(ع) را با آتش بسوزانند!
    فریادها بلند است، هر کس می‌خواهد از دین پدران خود حمایت کند، هیزم بیاورید، ای مردم! آتش، سزای کسی است که بت‌ها را شکسته و به دین ما اهانت کرده است.
    بعد از مدّتی، تا چشم کار می‌کند، هیزم جمع شده است، آتش زبانه می‌کشد، ابراهیم(ع) را هم در منجنیق نشانده‌اند و می‌خواهند او را به داخل آتش پرتاب کنند.
    یکی با ابراهیم(ع) سخن می‌گوید: ای ابراهیم! آیا هنوز هم سر حرف خود هستی؟ آیا نمی‌خواهی دست از یکتاپرستی برداری؟
    ابراهیم(ع) هیچ جوابی نمی‌دهد، او لبخندی بر لب دارد، همه امید او به توست.
    جبرئیل این منظره را می‌بیند؛ شعله‌های آتشی که زبانه می‌کشد، جمعیّتی که برای تماشا آمده‌اند، تماشای این منظره برای جبرئیل سخت است. او منتظر است تا تو کاری بکنی، اگر تو چند لحظه دیگر صبر کنی، ابراهیم(ع) در آتش خواهد سوخت. چرا باران نمی‌بارد تا این آتش خاموش شود؟ چرا باد و طوفان نمی‌وزد تا این آتش را پراکنده کند و بر روی خود این مردمِ بت‌پرست بیاندازد؟
    سرانجام صبر جبرئیل تمام می‌شود، اکنون او با تو با تندی سخن می‌گوید: ای خدا! مگر نمی‌بینی که ابراهیم را می‌خواهند در آتش بسوزانند؟ روی زمین، کسی غیر از او تو را نمی‌پرستد، نگاه کن که دشمن چگونه او را اسیر کرده و می‌خواهد او را در آتش بیاندازد!
    و تو به جبرئیل چنین می‌گویی: ای جبرئیل! آرام باش! من هرگز در کار خود عجله نمی‌کنم، کسی عجله می‌کند که می‌ترسد نتواند بعداً کاری انجام بدهد، من خدای توانایی هستم که هر وقت بخواهم، می‌توانم ابراهیم را نجات بدهم!... من آتش را برای او گلستان خواهم کرد.
    آری! تو می‌خواستی به جبرئیل بفهمانی که برای نجات ابراهیم(ع) نیازی به آب و باران و طوفان نیست. مخلوقات تو که ضعیف و ناتوان هستند، برای برنامه‌های خود نیاز به وسایل دارند، امّا تو خدایی و بی‌نیاز از همه چیز!
    تو نیازی به عجله نداری، دوستانت را یاری می‌کنی به گونه‌ای که هیچ کس فکر آن را نمی‌کند، وقتی ابراهیم(ع) را به سوی آتش بیاندازند، در یک چشم به هم زدن آن آتش بزرگ را به گلستانی تبدیل می‌کنی.
    و چقدر پیش می‌آید که من هم در زندگی خود به تو اعتراض می‌کنم که چرا کمکم نمی‌کنی. می‌ترسم که تو هم فرصت را از دست بدهی! این مشکل من است که تو را خوب نشناختم!
    تو هرگز در کار خود عجله نمی‌کنی، درست در بهترین موقع دست مرا می‌گیری و کمکم می‌کنی و تنها من می‌مانم و شرمندگیِ از تو که چرا به تو اعتراض کردم!7





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  11. تشكر

    عهد آسمانى (15-11-2017)

  12. Top | #26

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,664
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,365 در 5,347
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    آیا می‌دانی ریشه بسیاری از گرفتاری‌های جامعه ما چیست؟


    آیا شما با من موافق هستید که نبودن اخلاص در میان بعضی از روحانیون و مسئولان جامعه، آفت بزرگی برای جامعه ما می‌باشد.
    تا کی افرادی برای رسیدن به ریاست و پست و مقام بر سر و کله هم بزنند و فرصت‌های ناب سازندگی را نابود سازند؟
    اگر کسانی که لیاقت پست و مقامشان را ندارند، کنار می‌رفتند و آن را به اهل آن واگذار می‌کردند، جامعه ما دچار این همه نابسامانی نبود.
    اگر همه مسئولان به خاطر خدا کار می‌کردند، اکنون در کجا بودیم؟
    مگر پیامبر نفرمودند: «اگر کسی مسئولیّتی را در جامعه قبول کند، در حالی که می‌داند کسی بهتر و لایق‌تر از او هست، او به اسلام و مسلمین خیانت کرده است».25
    اگر ما به این سخن پیامبر عمل می‌کردیم، بسیاری از مشکلات جامعه برطرف می‌شد.
    چقدر بجا است که این سخن امام صادق(ع) را برای شما نقل کنم: «هر گاه دیدید که دانشمندی دنیا را دوست دارد از او دوری کنید، چرا که وقتی کسی دنیا را دوست دارد، تمام فکر او هم دنیا می‌شود».26
    این سخن امام صادق(ع)، خیلی صریح و روشن است، از دانشمندی که عاشق دنیا است فاصله بگیر!
    اگر نشانه‌های عشق به دنیا را در وجود دانشمندی دیدی وظیفه داری از او دوری کنی و اگر این کار را نکردی، هر چه دیدی از چشم خودت دیده‌ای.
    اگر دچار فتنه شدی و ایمانت را از دست دادی، خودت مقصّر هستی، در روز قیامت به تو خواهند گفت: چرا هشدار امام صادق(ع) را گوش نکردی؟
    آری، دانشمندی که عاشق دنیا و ریاست آن شد راهزنی بیش نیست، باید از او ترسید!
    مگر عشق به دنیا، ریشه همه زشتی‌ها نمی‌باشد، برای همین وقتی دانشمندی خود شیفته و عاشق دنیا می‌شود، همه زشتی‌ها را در خود جای می‌دهد.
    عشق به دنیا، خود مایه فساد است امّا وقتی این عشق در قالب دین و معنویّت آمیخته می‌شود، می‌تواند زشتی‌هایی بزرگ بیافریند.
    امان از موقعی که دین و معنویّت، ابزاری برای رسیدن به اهداف دنیایی باشد!
    اگر نگاهی به تاریخ بکنید، می‌بینید همیشه دانشمندانی که شیفته دنیا و ریاست آن بوده‌اند، چگونه مسیر تاریخ را عوض نموده‌اند و باعث گمراهی مردم شده‌اند.
    آیا موافقی شما را با یکی از آنها آشنا کنم؟
    نمی‌دانم شُرَیح قاضی را می‌شناسی یا نه؟
    او در زمان حضرت علی(ع) قضاوت کوفه را به عهده داشت و مردم کوفه به او اعتماد زیادی داشتند.
    وقتی که امام حسین(ع)، مسلم را به کوفه فرستاد و هجده هزار نفر با او بیعت کردند، ابن زیاد به نزد شُرَیح قاضی رفت و با پول بسیار زیادی که به او داد، او را همراه و همگام خود کرد.
    روزی که مردم کوفه همراه با مسلم قیام کردند و جان ابن زیاد در خطر بود، چیزی که ابن زیاد را نجات داد و توانست مردم را متفرّق کند، زبان شُرَیح قاضی بود.
    او با این نیرنگ خود بزرگترین ظلم را به تاریخ نمود.
    اهل کوفه باور نمی‌کردند که شُرَیح قاضی دروغ بگوید. او در زمان حضرت علی(ع) قاضی شهر بوده است. او به ظاهر، مردی مؤمن و درستکار است.
    آری، هر جای تاریخ که دانشمندی مقدّس‌نما به خدمت حکومت ظالمی در آمده است، حرکت‌های آزادی‌بخش در آغاز، خاموش شده است.
    شُرَیح قاضی، آتش خشم مردم کوفه را خاموش کرد امّا با این کار خویش آتشی برافروخت که تا صبح قیامت خاموشی نخواهد داشت.
    مگر ریاست چند روزه دنیا، چقدر ارزش داشت؟





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  13. تشكر

    عهد آسمانى (15-11-2017)

  14. Top | #27

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,664
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,365 در 5,347
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    خدا باید از تو تعریف کند


    حتما در زندگی خود به افرادی برخورد کرده‌ای که کار و کاسبی آنها برکت زیادی دارد، آنها به هر کاری دست بزنند، خداوند به کار آنها برکت خاصّی می‌دهد و سود زیادی نصیب آنها می‌شود.
    گاهی هم افرادی را می‌بینیم که زحمت زیادی می‌کشند، امّا کار آنها برکت ندارد و چیز زیادی گیرشان نمی‌آید.
    همه این‌ها این اعتقاد را تقویت می‌کند که روزی دست خداوند است و او است که هر طور بخواهد روزی بندگان خود را می‌رساند.
    اگر او اراده کند که روزیِ ما زیاد شود به هر وسیله‌ای باشد برکتی به زندگی ما می‌دهد که خودمان تعجّب می‌کنیم.
    امّا اگر او نخواهد روزی ما زیاد باشد، ما هر چه تلاش کنیم راه به جایی نمی‌بریم.
    حالا من می‌خواهم توجّه شما را به نکته دیگری جلب کنم.
    در جامعه افرادی را می‌بینیم که همه کارهای آنها به خاطر خدا است، آنها تا آن جا که بتوانند کارهای خوب خود را مخفی می‌کنند، امّا بعد از مدّتی می‌بینی که همه مردم از آن افراد تعریف می‌کنند، خوبی آنها تمام جامعه را فرا گرفته است.
    از طرف دیگر افرادی را می‌بینیم که برای اسم و رسم خود تلاش می‌کنند و پول زیادی خرج می‌کنند امّا نتیجه‌ای نمی‌گیرند.
    به نظر شما، علّت اصلی این جریان چیست؟ آیا موافقی با هم سخنی از حضرت عیسی(ع) بشنویم: یک روز حضرت عیسی(ع) به یاران خود رو کرد و فرمود: «هر گاه یکی از شما بخواهد، پولی در راه خدا بدهد تلاش کند که هیچ کس از آن باخبر نگردد؛ آگاه باشید، همان طور که روزی در دست خداوند است و آن را بین بندگان تقسیم می‌کند، همین طور او است که محبوب شدن را تقسیم می‌کند».
    آری، مگر ما اعتقاد نداریم که آرامش قلب‌ها و محبّت در دل‌ها به دست خدا است، تو همه کارهایت را برای خدا انجام بده و نیّت خود را خالص کن، خداوند خودش می‌داند، چگونه یاد و محبّت تو را در دل‌ها قرار بدهد.
    خداوند کاری می‌کند که مردم، بندگانِ بااخلاص را دوست داشته باشند و همه از آنها احترام بگیرند. خدا یاد و نام بندگانی را که اهل ریا و خودنمایی نیستند در میان جامعه رواج می‌دهد، کاری می‌کند که همه مردم از آنها به بزرگی یاد کنند.27






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  15. تشكر

    عهد آسمانى (15-11-2017)

  16. Top | #28

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,664
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,365 در 5,347
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    استاد شما هستم و شاگرد او !

    من استاد مشهوری هستم و شاگردان زیادی دارم که آنها از من احترام زیادی می‌گیرند.
    من هر روز ساعت ده صبح در کلاس درس حاضر می‌شوم و برای شاگردانم درس می‌گویم.
    امروز ساعت هشت صبح از خانه خارج شدم تا به دیدن یکی از دوستان خود بروم.
    وقتی که از منزل دوست خود خارج شدم ساعت نه و نیم بود، با خود فکر کردم که خوب است مستقیم به محل درس خود (مسجد محل) بروم و منتظر شوم تا شاگردانم بیایند.
    برای همین زودتر از همیشه وارد مسجد شدم و در گوشه‌ای نشستم.
    در این میان نگاهم به آن گوشه مسجد خورد، شخصی را دیدم که سه نفر دور او را گرفته‌اند و او دارد برای آنها درس می‌گوید.
    من در همان لحظه اوّل متوجّه شدم که او باید استاد بزرگی باشد امّا وقتی به او نگاه کردم، دیدم که او لباسی بسیار ساده بر تن دارد و سه نفر بیشتر گرد او نیستند.
    ... دیگر فرصت نیست، شاگردان من کم کم به مسجد آمدند و من باید درس را شروع کنم.
    برای همین برمی‌خیزم و روی منبر می‌روم و درس را آغاز می‌کنم.
    امّا من در فکر این هستم که آن شیخی که در گوشه مسجد درس می‌گفت، چه کسی بود؟
    یک روز می‌گذرد و من امروز زودتر از دیروز به مسجد می‌روم و در جایی نزدیک آن شیخ می‌نشینم تا صدای او را به خوبی بشنوم.
    آری، درست حدس زدم، او دانشمندی بزرگ است، او بسیار محقّقانه درس می‌دهد، او اگر چه اسم و رسم مرا ندارد امّا واقعا استاد است.
    اکنون من در دو راهی قرار گرفته‌ام، من مقام علمی این شیخ را شناخته‌ام، راستش را بخواهید دلم می‌خواهد شاگردی او را بکنم و از او مطالب علمی را یاد بگیرم.
    از طرف دیگر من استاد صدها نفر هستم، آیا درست است این شهرت و مقام را رها کنم؟
    شیطان به من می‌گوید: تو هر طور شده است باید نگذاری این شیخ در اینجا درس بدهد، اگر شاگردانت مقام علمی او را بفهمند، همه به طرف او خواهند رفت و دیگر کسی به تو احترام نخواهد گذاشت.
    امّا من فریب این سخن شیطان را نمی‌خورم، من تصمیم خود را گرفته‌ام.
    آیا تو از تصمیم من خبر داری؟ آیا می‌دانی من می‌خواهم چه کنم؟
    من با خودم عهد کرده‌ام که درس خواندن و درس گفتنم به خاطر خدا باشد، اکنون که یک نفر بهتر از من می‌تواند درس بگوید، چرا من مانع شوم؟ چرا دنبال ریاست باشم؟
    باید صبر کنم تا همه شاگردانم بیایند. مسجد پر از جمعیّت می‌شود و من مثل هر روز بالای منبر قرار می‌گیرم.
    همه شاگردانم کتاب‌ها و دفترهای خود را باز می‌کنند، همه آماده‌اند تا من درس را شروع کنم.
    لحظه بسیار مهمّی است، من در دو راهی بزرگ زندگی خود قرار گرفته‌ام.
    خدایا تو خودت کمک کن تا بر هوای نفس و شیطان پیروز شوم! تو یاریم کن تا بتوانم بر ریاست‌طلبی پیروز شوم.
    من رو به همه می‌کنم و می‌گویم: شاگردانم! امروز می‌خواهم مطلب تازه‌ای را به شما بگویم، خوب دقّت کنید.
    همه شاگردان به سوی من خیره مانده‌اند، من چنین می‌گویم: آن جا را نگاه کنید، آن شیخ بزرگ را می‌بینید که در آن گوشه مسجد نشسته است.
    همه نگاه‌ها به آن سو خیره می‌شود. بعد ادامه می‌دهم: آن شیخ، استاد واقعی شما است، من خودم هم دوست دارم که شاگردی او را بکنم، همه ما باید برویم و خدمت او زانوی ادب بزنیم و شاگردی او را بکنیم.
    من از روی منبر بلند می‌شوم و همراه با جمعیّت به نزد آن شیخ بزرگ می‌روم.
    و او با اصرار من بر روی منبر می‌نشیند و شروع به درس گفتن می‌کند.
    همه باور می‌کنند که او گمشده آنها بوده است. به راستی این شیخ گمنام کیست؟ آیا می‌خواهی او را برای شما معرفی کنم؟
    او شیخ انصاری است که تازه به نجف آمده است، او شیخ گمنامی بود که با این کار من کم کم استاد مشهوری شد و بعدها به عنوان بزرگترین رهبر جهان تشیّع مطرح شد.
    من هر وقت به یاد این خاطره می‌افتم به خودم می‌بالم و خدا را شکر می‌کنم که در آن موقع مرا یاری نمود تا بر هوای نفس خود پیروز شدم.
    می‌دانم که می‌خواهی من خودم را برایت معرّفی کنم، من سیّد حسین کوه‌کمره‌ای هستم.28







    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  17. تشكر

    عهد آسمانى (15-11-2017)

  18. Top | #29

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,664
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,365 در 5,347
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض








    چه جمعیّتی با من نماز می‌خوانند

    من در مشهد زندگی می‌کنم، خبردار شدم که حاج شیخ عبّاس قمی (نویسنده کتاب معروف مفاتیح الجنان) به مشهد آمده است.
    با توجّه به این که یکی دو روز بیشتر به ماه مبارک رمضان باقی نمانده، من همراه با عدّه‌ای از دوستان خود نزد ایشان رفتم.
    از او خواستیم تا در ماه رمضان به مسجد گوهرشاد (که در صحن مطهر امام رضا(ع) می‌باشد) بیاید و امام جماعت بشود.
    با اصرار ما این پیشنهاد را قبول کرد. چند روز گذشت و ماه رمضان فرا رسید و نماز جماعت به امامت ایشان برگزار شد.
    روز به روز نماز جماعت شلوغ و شلوغ‌تر می‌شد، مردم خودشان به یکدیگر خبر می‌دادند و هر روز ما شاهد جمعیّت بیشتری بودیم.
    من در پیش خودم خیلی خوشحال بودم، چرا که مردم به فیض نماز جماعت می‌رسیدند.
    تا این که روز دهم ماه رمضان شد. حاج شیخ عبّاس مثل هر روز، نیم ساعت زودتر از اذان آمد و در محراب نشست و مشغول خواندن قرآن شد.
    اذان ظهر گفته شد و نماز ظهر مثل هر روز برگزار شد.
    بعد از نماز ظهر ایشان مرا صدا زدند.
    وقتی من نزدیک رفتم، گفت: من امروز نمی‌توانم، نماز عصر را بخوانم.
    بعد از جای خود بلند شد و به منزل رفت. من بعد از نماز به منزل او رفتم، او رو به من کرد و گفت: من دیگر برای خواندن نماز جماعت نمی‌آیم.
    من خیلی تعجّب کردم و علّت را از او سؤال کردم. او گفت: راستش را بخواهی امروز، در رکعت چهارم نماز که بودم، یک نفر برای این که به نماز برسد با صدای بلند "یا اللّه" گفت، صدای او از فاصله بسیار دوری به گوشم رسید، اینجا بود که من فهمیدم جمعیّت بسیار زیادی، پشت سر من نماز می‌خوانند؛ ناگهان من در پیش خودم احساس خوشحالی کردم از این که چقدر مردم زیادی پشت سر من نماز می‌خوانند، کسی که از زیادی جمعیّتی که پشت سر او نماز می‌خوانند، خوشحال شود لیاقت امام جماعت بودن را ندارد.
    من هیچ جوابی نداشتم بدهم، به راستی که او اسوه تقوا بود و به شدّت مواظب بود تا روح پاکش آلوده نشود.
    آری، او همان لحظه‌ای که فهمید دیگر امام جماعت شدنش به خاطر خدا نیست، به این کار ادامه نداد، زیرا می‌دانست که اخلاص تنها رمز قبولی اعمال است و اگر در کاری اخلاص نباشد، خدا آن را قبول نمی‌کند.29





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  19. تشكر

    عهد آسمانى (15-11-2017)

  20. Top | #30

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,664
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,546
    مورد تشکر
    14,365 در 5,347
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    خدایا، با عشق ریاست چه کنم؟

    میرزای شیرازی را می‌شناسی؟ همان کسی که فتوای تحریم تنباکویِ مشهور است. او استاد من بود، من هر چه دارم از او دارم، من مدّت‌ها در مجلس درس او زانو زدم و از او بهره‌های علمی زیادی بردم.
    چند روزی بیماری استاد شدیدتر شده بود، همه فهمیده بودند که او روزهای آخر عمر خود را سپری می‌کند.
    همه نگران بودند، من نیز مانند بقیّه شاگردان برای شفای او بسیار دعا کردم.
    روزی در خانه نشسته بودم که خبر آوردند استاد از دنیا رفت.
    شهر نجف سراسر عزا شد. همه عزادار مرد بزرگی شدند که افتخار جهان اسلام بود، به راستی چقدر زود بود که ما استادی به بزرگی او را از دست بدهیم.
    شب هنگام که به خانه برگشتم، ناگاه در دل خود خوشحالی و شادمانی احساس کردم.
    یعنی چه؟ استاد بزرگوار من، میزرای شیرازی از دنیا رفته است و من خوشحالم!
    من خیلی با خود فکر کردم، چه شده است، کجای کار خراب شده است. ساعت‌ها با خود فکر کردم، سرانجام فهمیدم که اشکال کار کجا بوده است.
    آری، میرزای شیرازی، رهبر بزرگ جهان تشیّع از دنیا رفته است و از طرف دیگر، مردم مرا بهترین و باسوادترین شاگرد او می‌دانند و به زودی آنها به سوی من خواهند آمد و من را به عنوان رهبر خود انتخاب خواهند کرد.
    عجب، من از این که رهبر و مرجع تقلید این مردم بشوم، خوشحال هستم!
    این یک خطر است، من یک عمر درس خواندم و زحمت کشیدم تا خدا از من راضی باشد، من به خاطر خدا درس خواندم و مجتهد شدم.
    امّا اکنون می‌بینم که ریاست را دوست دارم، من از این که فردا به عنوان رهبر جامعه معرّفی خواهم شد، خوشحال هستم، این خود یک هشدار است.
    باید فکری بکنم، خدایا! من چه کنم؟
    آیا من خواهم توانست از این موقعیّت پیش آمده بگذرم؟
    فهمیدم، باید به مولایم پناه ببرم.
    ــ در این نیمه شب کجا می‌روی؟
    ــ من به حرم مطهّر حضرت علی(ع) می‌روم. می‌روم تا از او کمک بگیرم، آیا تو هم همراه من می‌آیی؟
    من وارد حرم می‌شوم و مستقیم به کنار ضریح می‌روم و شروع به گریه می‌کنم.
    آقا جان، کمکم کن! من به تو پناه آورده‌ام! من احساس خطر می‌کنم، گویا حس می‌کنم که ریاست را دوست دارم.
    تا صبح در حرم می‌مانم و سرانجام حاجت خود را می‌گیرم.
    صبح که مردم به نزد من آمدند و می‌خواستند تا مرا به عنوان رهبر خود انتخاب کنند، به آنها گفتم که من لیاقت مرجعیّت دینی را ندارم، به سراغ شخصی دیگری بروید که از من بهتر باشد.
    آری، من به راحتی توانستم از این موقعیّت پیش آمده بگذرم و در این امتحان الهی پیروز و سربلند بیرون بیایم.
    اگر می‌خواهی نام مرا بدانی، من سیّد محمد فشارکی هستم.30






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  21. تشكر

    عهد آسمانى (15-11-2017)

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi