کاش تو هم یک نویسنده بودی!
میدانی که نوشتن یک کتاب چقدر زحمت دارد، چه شب هایی را باید تا صبح بیدار باشی تا بتوانی این کلمات را کنار هم بچینی و کتابی برای مردم بنویسی که برای آنها مفید باشد.
من هم بعد از روزها تلاش، کتابی به نام «منازل الاخرة» نوشتم، من در این کتاب به شرح سفر قبر و قیامت پرداختم و میخواستم تا مردم را با سفر آخرت خود بیشتر آشنا کنم.
خدا را شکر که کتاب من چاپ شد و در دسترس مردم قرار گرفت.
پدرم که به من خیلی علاقه دارد، روزها برای اینکه نمازش را به جماعت بخواند به حرم حضرت معصومه(س) میرود و بعد از نماز هم در مجلسی که در حرم تشکیل میشود، مینشیند و از سخنرانی سخنرانان مذهبی استفاده میکند.
من در اتاق مطالعه خود مشغول فیشبرداری برای تهیّه کتاب بعدی خود هستم که صدای درِ خانه به گوشم میخورد.
از جا برمیخیزم، میروم و در خانه را باز میکنم. فکر میکنی چه کسی به دیدن من آمده است؟