نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: يك ساعت ويژه

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیرارشد انجمن فن آوری و انجمن دفاع مقدس
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    8676
    نوشته
    25,238
    صلوات
    71109
    دلنوشته
    439
    ازطرف مرحوم پدرم:خدابیامرزدشان "الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوعَجّل فَرَجَهم
    تشکر
    24,768
    مورد تشکر
    19,225 در 11,578
    وبلاگ
    37
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    doooaaa يك ساعت ويژه

    مردي ديروقت ‚ خسته از كار به خانه برگشت.





    دم در پسر پنج ساله اش را ديد كه در انتظار او بود.



    سلام بابا ! يك سئوال از شما بپرسم ؟



    - بله حتماً.چه سئوالي؟



    - بابا ! شما براي هرساعت كار چقدر پول مي گيريد؟



    مرد با ناراحتي پاسخ داد:




    اين به تو ارتباطي ندارد. چرا چنين سئوالي ميكني؟





    فقط ميخواهم بدانم.





    اگر بايد بداني ‚ بسيار خوب مي گويم : 20 دلارپسر كوچك در حالي كه سرش پائين بود آه كشيد.






    بعد به مرد نگاه كرد و گفت : ميشود



    10 دلار به من قرض بدهيد ؟









    مرد عصباني شد و گفت : اگر دليلت براي پرسيدن اين سئوال ‚ فقط اين بود كه پولي براي خريدن يك اسباب بازي مزخرف از من بگيري كاملآ دراشتباهي‚ سريع به اطاقت برگرد و برو فكر كن كه چرا اينقدر خودخواه هستي.





    من هر روز سخت كارمي كنم و براي چنين رفتارهاي كودكانه وقت ندارم.




    پسر كوچك‚ آرام به اتاقش رفت و در را بست.



    مرد نشست و باز هم عصباني تر شد:





    چطور به خودش اجازه مي دهد فقط براي گرفتن پول ازمن چنين سئوالاتي كند؟



    بعد از حدود يك ساعت مرد آرام تر شد و فكر كرد كه شايد با پسر كوچكش خيلي تند وخشن رفتار كرده است.




    شايد واقعآ چيزي بوده كه او براي خريدنش به 10 دلار نيازداشته است.




    به خصوص اينكه خيلي كم پيش مي آمد پسرك از پدرش درخواست پول كند.

    مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز كرد.



    - خوابي پسرم ؟



    - نه پدر ، بيدارم.





    من فكر كردم شايد با تو خشن رفتار كرده ام. امروز كارم سخت و طولاني بود و همه ناراحتي هايم را سر تو خالي كردم.







    بيا اين 10 دلاري كه خواسته بودي.





    پسر كوچولو نشست‚ خنديد و فرياد زد : متشكرم بابا ! بعد دستش را زير بالشش برد





    و از آن زير چند اسكناس مچاله شده در آورد.





    مرد وقتي ديد پسر كوچولو خودش هم پول داشته ‚ دوباره عصباني شد و با ناراحتي گفت :









    با اين كه خودت پول داشتي ‚ چرا دوباره درخواست پول كردي؟






    پسر كوچولو پاسخ داد:







    براي اينكه پولم كافي نبود‚ ولي من حالا 20 دلار دارم.








    آيامي توانم يك ساعت از كار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بياييد؟





    من شام خوردن با شما را خيلي دوست دارم ... .












    امضاء



  2.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ۞*•*♥*•*۞ پيامك تبريك فرا رسيدن ماه مبارك رمصان ۞*•*♥*•*۞
    توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* در انجمن ماه رمضان
    پاسخ: 221
    آخرين نوشته: 07-07-2013, 09:19
  2. (¯`•.*~.*¯) پيامك هاي تبريك ولادت امام حسن مجتبي عليه السلام(¯.*.~*.•´¯)
    توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* در انجمن پیامک های مناسبتی
    پاسخ: 53
    آخرين نوشته: 02-08-2012, 17:33
  3. يك ميدان و دو هجوم
    توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* در انجمن دفاع مقدس
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 22-09-2010, 02:49
  4. يادداشت‌هاي يك بسيجي
    توسط مهاجر* یا معزاولیاء* در انجمن خاطرات رزمندگان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 21-09-2010, 23:49
  5. نامه اي از يك معشوق به عاشق خود
    توسط اشک مهتاب*خادمه فاطمه زهرا(س)تا ابدالدهر* در انجمن سرگرمي
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 18-04-2010, 20:10

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi