مثل ستاره اى سرگردان،
گرد مزارت مى گردم.
زمین امشب از انبوه تیرها، خون آلود است.
تو کدامین عهد را روز ازل بسته اى که حتى مزارت،
حتى کفنت، آماج ستم ستمگران است؟
بغض گلویم را در بغض غیرت عباس گم کرده ام
و اشک خون آلودم را سپر اشک باران زینب علیهاالسلام نموده ام.
چگونه از خواهرت بخواهم گریه نکند،
وقتى دشمن حتى کفنت را بى زخم نمى خواهد؟!
مگر چه کرده اى با ظلم که ظالمان با کشتنت هم آرام نمى گیرند؟
چه کرده اى با جور که جائران، جسم بى جانت را، حتى مزارت را نیز برنمى تابند.
اى مبارز بى هیاهوى آل محمد!
در سوگ تو اشک، ارثیه زمین باد!
سکوت، سایه بر ذوالفقار کلامت نینداخت
و صلح، شمشیر فکرت را به نیام نکشاند.
نامت اى برادر زینب، بر جریده تاریخ،
سرور آزاد مردان ماند. جانم فداى سال هاى غربت تو
که از طعنه دوستان و شماتت دشمنان، رویت به زردى گرایید.
ترس از ابهت اندیشه ات، با دشمنان چنان کرد
که حتى خانه ات را محل توطئه کردند.