صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 42

موضوع: تا خدا راهی نیست

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    چقدر گریه می‌کنی؟

    خدایا! فرشتگانت به تو می‌گویند: خدایا! چرا شعیب این‌قدر گریه می‌کند؟ می‌ترسیم چشمان او آسیب ببیند!
    مدّتی می‌گذرد، شعیب هم‌چنان گریه می‌کند تا این که چشم او نابینا می‌شود، او دیگر نمی‌تواند جایی را ببیند.
    تو چشمانش را شفا می‌دهی، شعیب شکر تو را می‌کند و باز بنای گریه و اشک را می‌گذارد تا آنجا که چشمان او نابینا می‌شود.
    و تو اکنون با او سخن می‌گویی:
    ــ ای شعیب! تا به کی گریه خواهی کرد؟ اگر از ترس عذاب من این‌گونه اشک می‌ریزی، بدان که من تو را از عذاب در امان داشته‌ام، اگر از شوق بهشت آرام و قرار نداری، بدان که من تو را وارد بهشت خواهم نمود.
    ــ بارخدایا! تو که می‌دانی گریه من نه از ترس جهنّم تو است و نه برای رسیدن به بهشت تو. چه کنم، من اسیر محبّت تو شده‌ام و دلم بی‌قرار توست.
    ــ اکنون که این سخن را گفتی من هم کاری می‌کنم تا بهترین مرد روی زمین نزد تو بیاید و خدمت تو را بنماید.10
    و این‌گونه می‌شود که موسی(ع) به کنعان می‌آید و سال‌ها خدمت شعیب را می‌کند






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  2. تشكرها 2



  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #12

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    تا خدا راهی نیست

    موسی(ع) به فکر فرو رفته بود، او دیده بود که بعضی‌ها با صدای بلند تو را می‌خوانند، گویا که تو در اوج آسمان‌ها هستی و آن‌ها باید فریاد بزنند تا تو صدای آن‌ها را بشنوی، بعضی‌ها هم تو را آهسته و بی‌صدا می‌خوانند و با تو سخن می‌گویند.
    موسی(ع) می‌خواست بداند که باید چگونه تو را صدا بزند، برای همین یکبار که برای مناجات به سوی تو آمد، با تو چنین گفت:
    ــ خدایا! آیا تو به بندگانت نزدیک هستی تا تو را آهسته بخوانیم یا آن که از آن‌ها دور هستی تا تو را با صدای بلند بخوانیم؟
    ــ ای موسی! من همنشین کسی هستم که مرا می‌خواند، من کنار او هستم.11
    ــ خدایا! بعضی وقت‌ها من خجالت می‌کشم به یاد تو باشم، خیال می‌کنم که در آن حالت، خوب نیست که من یاد تو باشم، فکر می‌کنم در آن حالت، اگر به یاد تو باشم، حرمت تو را نگه نداشته‌ام.
    ــ ای موسی! بدان که یاد من در هر لحظه، زیباست. در همه لحظات زندگی خود به یاد من باش!12





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  5. تشكرها 2


  6. Top | #13

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    آرزوی بزرگ برای چه؟
    تو انسان را خلق کردی و می‌دانی که بزرگ‌ترین سرمایه انسان، روشنی قلب اوست. اگر دل او سیاه بشود، دیگر او روی سعادت را نخواهد دید و همه ارزش‌های او رنگ عوض خواهد کرد.
    برای همین آن روز که موسی(ع) مهمان تو بود، با او چنین سخن گفتی: «ای موسی! از تو می‌خواهم که در دنیا، آرزوهای خیلی بزرگ نکنی که با این کار قلب تو سیاه خواهد شد و هر کس که قلب او سیاه بشود، از من دور خواهد شد».13
    خدایا! وقتی من این سخن را خواندم، به فکر فرو رفتم، با خود گفتم آیا همه آرزوهای بزرگ، دل آدمی را سیاه می‌کند؟
    بعد از مدّتی فکر فهمیدم: آرزوی بزرگی که برای دنیا باشد و مرا عاشق دنیا کند، مرا از تو دور می‌کند و دلم را سیاه می‌کند.
    آری، وقتی که همه چیز من، دنیا بشود، دیگر از تو دور می‌شوم و دنیا و زیبایی‌های آن، جایِ تو را در قلب من می‌گیرد و این خیلی خطرناک است.
    خدایا! خوب می‌دانم، اگر در همین دنیا، آرزوهای بزرگی بکنم که رنگ و بوی آخرت دارد، مرا به تو نزدیک‌تر هم می‌کند؛
    اگر آرزو کنم که مرا بهترین سربازِ امام زمان(ع) قرار بدهی!
    اگر آرزو کنم که کنار آن حضرت مرا به فیض شهادت برسانی!
    این آرزوها قلب مرا نورانی کرده و مرا بیشتر به تو نزدیک می‌کند







    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  7. تشكرها 2


  8. Top | #14

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    چرا صورت بر خاک نهادی
    تو پیامبران زیادی داری، امّا فقط یک نفر از آنها را به عنوان «کلیم اللّه» انتخاب نمودی. آری! او کسی است که خودِ تو، مستقیم با او سخن گفتی، این افتخار بزرگی است.
    اکنون تو میدانی که موسی(ع) میخواهد بداند که چرا تو او را برای این مقام انتخاب کردی. چرا فقط او؟ برای همین، بار دیگر سخن گفتن با او را آغاز میکنی.
    ــ ای موسی! آیا میدانی که چرا من تو را برای این مقام برگزیدم؟
    ــ نه! من نمیدانم.
    ــ من به همه بندگان خود نگاه کردم، میخواستم کسی را پیدا کنم تا با او سخن بگویم، دیدم که فقط تو هستی که در موقع نماز، صورت خود را بر خاک میگذاری! تو در مقابل من، خیلی فروتنی و خشوع داری. برای همین بود که من تو را انتخاب کردم، من به چهره خاک آلوده تو نگاه میکردم که در مقابل من آن را به روی خاک مینهادی.14






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  9. تشكرها 2


  10. Top | #15

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0
    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  11. تشكرها 2


  12. Top | #16

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    .

    این پیرزن چه همّت بلندی دارد!
    سالهاست که قوم بنیاسرائیل در انتظار امشب بودهاند، شبی که تو آنها را از دست فرعون نجات میدهی و آنها به آرزوی دیرین خود میرسند.
    همه آمادهاند تا حرکت کنند، موسی(ع) میخواهد از تاریکی شب استفاده کند و قبل از آن که سپاه فرعون متوجّه حرکت آنها شود، از مصر بیرون برود.
    تو با موسی(ع) سخن میگویی: ای موسی! قبل از این که از مصر بروی، باید قبر یوسف را پیدا کنی و پیکر او را همراه خود ببری و آن را در بیت المقدس دفن کنی.
    موسی(ع) رو به یاران خود میکند: چه کسی میداند قبر یوسف کجاست؟
    هیچ کس جواب نمیدهد، بار دیگر او سخن خود را تکرار میکند، یکی میگوید: مادربزرگ پیری دارم، گمانم او میداند که قبر یوسف کجاست.
    موسی(ع) نزد آن پیرزن میرود و میگوید:
    ــ مادر! آیا تو میدانی قبر یوسف کجاست؟
    ــ آری! میدانم.
    ــ خوب. آن قبر را نشان ما بده تا ما هر چه زودتر حرکت کنیم.
    ــ ای موسی! اگر قبر یوسف را میخواهی باید هر چه من میگویم قبول کنی.
    موسی(ع) به فکر فرو میرود، او نمیداند این پیرزن چه میخواهد. میترسد چیزی بخواهد که او نتواند آن را انجام بدهد، امّا تو که میدانی او چه میخواهد، تو به راز دل همه بندگان خود آگاه هستی. برای همین با موسی(ع) سخن میگویی: «ای موسی! شرط او را قبول کن».
    موسی(ع) رو به پیرزن میکند و میگوید:
    ــ مادر! باشد، هر چه بگویی قبول میکنم، بگو بدانم چه میخواهی؟
    ــ میخواهم که مقام من در بهشت، همچون مقام تو و همدرجه تو باشم.
    موسی(ع) از همّت والای این پیرزن تعجّب میکند، به آن پیرزن قول میدهد که در روز قیامت، همدرجه او باشد.16
    * * *
    اکنون همه میفهمند که تو چرا به موسی(ع) گفتی که شرط آن پیرزن را قبول کند، تو همّت بالای او را دوست داشتی، هر کس جای او بود، جوانی و ثروت دنیا را میخواست، امّا او چیزی را خواست که هیچکس به آن فکر نمیکرد، تو میخواستی به همه بفهمانی که اینگونه از تو حاجت بخواهند، حاجتهای بزرگی مثل همدرجه بودن با پیامبران








    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





  13. تشكرها 2


  14. Top | #17

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    !
    خدایا! مرا نصیحت کن
    شبی از شبها به موسی(ع) گفتی که میخواهی او را نصیحت و موعظه کنی.
    موسی(ع) خیلی خوشحال شد، او دوست داشت بداند که نصیحتهای تو چیست، او میخواست آن را بشنود و به دیگران هم بگوید، نصیحتهای تو خیلی با ارزش هستند و اگر همه به آن عمل کنند، حتماً به خوشبختی دنیا و آخرت خواهند رسید.
    و تو بار دیگر با موسی(ع) سخن میگویی:
    ای موسی(ع)! من چهار نصیحت برای تو دارم:
    1 - تا زمانی که یقین نکردهای همه گناهان تو را بخشیدهام، فکر خود را مشغول عیبها و گناهان دیگران مکن!
    2 - تا زمانی که گنجینههای ثروت من تمام نشده است، غم روزی خود را مخور و نگران نباش!
    3 - تا زمانی که میبینی من همه کاره این دنیا هستم به کسی غیر از من دل مبند و فقط امیدت به من باشد.
    4 - تا زمانی که شیطان زنده است، از دسیسه و فریبهای او ایمن مباش.17






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  15. Top | #18

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    دوستان مرا حتماً بشناسید

    تو با موسی(ع) این چنین سخن گفتی: «من عبادت کسی را قبول می‌کنم که دوستان مرا را بشناسد و حقّ آنان را ادا کند».
    موسی(ع) به سخن تو فکر می‌کرد، او دوست داشت بداند دوستان تو چه کسانی هستند، برای همین از تو سؤل کرد:
    ــ خدایا! آیا منظور تو از دوستانت، ابراهیم و اسحاق و یعقوب(ع) هستند؟
    ــ آنان که نامشان را بردی، دوستان من هستند، امّا منظور من کسانی بود که به خاطر آن‌ها آدم و حوّا و بهشت را آفریدم.
    ــ خدایا! آنان چه کسانی هستند؟
    ــ محمّد. کسی که نامش را از نام خود گرفته‌ام، من محمّد هستم و او محمّد.
    ــ بار خدایا! مرا از امّت محمّد قرار بده.
    ــ ای موسی! اگر مقام و منزلت او و خاندان او را بشناسی، از امّت او خواهی بود. ای موسی! هر کس آن‌ها را بشناسد و به حقّ آن‌ها اعتراف کند، نزد من مقامی بزرگ خواهد داشت و قبل از آن که او حاجتش را از من بخواهد، من او را حاجت روا خواهم نمود و در گمراهی‌ها هدایتش خواهم نمود.18





    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  16. Top | #19

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    بیا ما را آشتی بده!

    موسی(ع) در فکر بود که چقدر خوب بود اگر او می‌توانست یک سال تمام، روزه بگیرد و همه شب‌های آن را به نماز مشغول باشد.
    این عبادت، آرزوی موسی(ع) بود. او می‌خواست تا حقّ عبادت تو را به جا آورد و فکر می‌کرد این طوری می‌تواند این کار را انجام بدهد.
    تو هم که از راز دل او با خبر بودی، برای همین با او این چنین سخن گفتی:
    ــ ای موسی! آیا می‌دانی کدام کار ثوابش از یک سال عبادت بیشتر است؟ یک سال عبادتی که روزها روزه بگیری و شب‌ها تا صبح نماز بخوانی.
    ــ نه! نمی‌دانم.
    ــ آیا تا به حال کسی را دیده‌ای که گناه زیادی انجام داده باشد و با من قهر کرده باشد؟
    ــ آری! من افرادی را می‌شناسم که با تو قهر کرده‌اند.
    ــ اگر تو او را با من آشتی بدهی و او را به درِ خانه من باز گردانی، بدان که این کار تو از یک سال عبادت بهتر است.19






    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  17. Top | #20

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,632
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,528
    مورد تشکر
    14,344 در 5,340
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    کاش مرا صدا می‌زد!


    به موسی(ع) دستور دادی تا عصای خود را بر رود نیل بزند، همین که او عصای خود را بر لب رود نیل زد، قدرت تو معجزه‌ای کرد، آب‌ها کنار رفت. همه با تعجّب نگاه می‌کردند، موسی(ع) همراه با یاران خود به سلامت از رود نیل عبور کردند.
    در همین هنگام، فرعون باسپاهش از راه رسید، او ابتدا می‌ترسید از آب عبور کند، یعنی همه سپاه او ترسیده بودند، بعد از لحظاتی، فرعون تصمیم گرفت تا از آب عبور کند، او به سرعت اسب خود را حرکت داد تا هر چه زودتر بتواند به آن طرف آب برسد. همه سپاه او نیز همراه او وارد رود نیل شدند.
    وقتی آخرین نفر از سپاه فرعون نیز وارد رود نیل شد، تو اراده کردی و همه آب‌ها به روی هم آمد، فرعون و سپاهش در دریایی از آب گرفتار شدند.
    فرعون که امیدی به نجات نداشت، فریادش را بلند کرد و از موسی(ع) کمک خواست. موسی(ع) صدای او را شنید، امّا هیچ توجّهی نکرد، درست است که فرعون در حقّ موسی(ع)، پدری کرده بود، امّا اکنون نباید به او اعتنایی می‌کرد، فرعون سال‌هاست که ادّعای خدایی کرده بود و هزاران نفر بی‌گناه را کشته بود، موسی(ع) برای چه باید به او کمک کند؟
    آری! موسی(ع) فکر می‌کرد که باید هر چه زودتر این دشمن خدا نابود شود، برای آخرین بار فرعون فریاد زد و از موسی(ع) کمک طلبید، امّا موسی(ع) به او نگاهی هم نکرد، بعد از لحظاتی برای همیشه صدای فرعون خاموش شد.
    اکنون تو با موسی(ع) سخن می‌گویی: ای موسی! اگر فرعون به جای این که از تو طلب کمک می‌کرد، مرا صدا می‌زد من او را کمک می‌کردم! او تو را صدا زد، امّا تو هیچ توجّهی به او نکردی. آیا می‌دانی چرا تو جواب او را ندادی؟ علّت آن این بود که تو او را خلق نکرده بودی! اگر او مرا صدا می‌زد من جوابش را داده و او را نجات می‌دادم، آخر من او را خلق کرده بودم!20
    موسی(ع) به فکر فرو رفت، به راستی تو چه خدای مهربانی هستی؟ تو هرگز دل فرعونی که سال‌های سال، ادّعای خدایی کرده است را نمی‌شکستی! اگر او تو را صدا می‌زد، کمکش می‌کردی و نجاتش می‌دادی، تو خدا هستی و بندگانت را دوست داری.
    افسوس که از تو برای ما کم گفته‌اند، نه، برای ما از تو زیاد گفته‌اند، البتّه از غضب و خشم تو!!
    چرا ما از مهربانی تو، کمتر می‌دانیم؟




    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند





صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi