چقدر گریه میکنی؟
خدایا! فرشتگانت به تو میگویند: خدایا! چرا شعیب اینقدر گریه میکند؟ میترسیم چشمان او آسیب ببیند!
مدّتی میگذرد، شعیب همچنان گریه میکند تا این که چشم او نابینا میشود، او دیگر نمیتواند جایی را ببیند.
تو چشمانش را شفا میدهی، شعیب شکر تو را میکند و باز بنای گریه و اشک را میگذارد تا آنجا که چشمان او نابینا میشود.
و تو اکنون با او سخن میگویی:
ــ ای شعیب! تا به کی گریه خواهی کرد؟ اگر از ترس عذاب من اینگونه اشک میریزی، بدان که من تو را از عذاب در امان داشتهام، اگر از شوق بهشت آرام و قرار نداری، بدان که من تو را وارد بهشت خواهم نمود.
ــ بارخدایا! تو که میدانی گریه من نه از ترس جهنّم تو است و نه برای رسیدن به بهشت تو. چه کنم، من اسیر محبّت تو شدهام و دلم بیقرار توست.
ــ اکنون که این سخن را گفتی من هم کاری میکنم تا بهترین مرد روی زمین نزد تو بیاید و خدمت تو را بنماید.10
و اینگونه میشود که موسی(ع) به کنعان میآید و سالها خدمت شعیب را میکند