آیا عرفان حلقه مدعی است که شناخت خداوند ممکن نیست؟ آیا این مسئله طبق آموزههای اسلامی و آیات قرآن صحیح میباشد؟
کتاب عرفان کیهانی شامل 83 اصل میباشد که بسیاری از آنها با آیات قرآنی و روایات ناسازگار میباشد. از جمله این اصول، اصل 59 اساسنامه عرفان کیهانی میباشد که بیانگر آن است که شناخت خدا ممكن نيست.
در اصل 59 اساسنامه عرفان كيهاني آمده «انسان نمي تواند عاشق خدا شود، زيرا انسان از هيچ طريقي قادر به فهم او نيست و در حقيقت خدا عاشق انسان ميشود و انسان معشوق ميباشد و مشمول عشق الهي. و انسان ميتواند فقط عاشق تجليات الهي، يعني مظاهر جهان هستي، شود و پس از اين مرحله است كه مشمول عشق الهي ميگردد.11
در اين اصل شناخت خدا غيرممكن دانسته شده است « انسان از هيچ طريقي قادر به فهم او نيست». مطلوب نويسنده در فهم و شناخت، چگونه فهم و شناختي است؟ سرتاسر قرآن در صدد شناساندن خدا به انسان است. برخي از اين آيات عبارتند از:
سوره اخلاص:
قُلْ هُوَ اللَّهُ أحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أحَدٌ».1
بگو: خداوند، يکتا و يگانه است؛ خداوندي است که همه نيازمندان قصد او ميکنند؛ (هرگز) نزاد، و زاده نشد، و براي او هيچگاه شبيه و مانندي نبوده است.
سوره حشر:
هُوَ اللهُ الذِي لا إِلهَ إِلا هُوَعَالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهَادَةِهُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ هُوَ اللهُ الذِي لا إِلَهَ إِلا هُوَ المَلِكُ القُدُّوسُ السَّلامُ المُؤْمِنُ المُهَيْمِنُ العَزِيزُ الجَبَّارُ المُتَكَبِّرُسُبْحَانَ اللهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ هُوَ اللهُ الخَالِقُ البَارِئُ المُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاءُ الحُسْنَي يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ».2
او خدايي است که معبودي جز او نيست، داناي آشکار و نهان است، و او رحمان و رحيم است و خدايي است که معبودي جز او نيست، حاکم و مالک اصلي اوست، از هر عيب منزّه است، به کسي ستم نميکند، امنيّت بخش است، مراقب همه چيز است، قدرتمندي شکستناپذير که با اراده نافذ خود هر امري را اصلاح ميکند و شايسته عظمت است خداوند منزّه است از آنچه شريک براي او قرارميدهند او خداوندي است خالق، آفرينندهاي بيسابقه، و صورتگري (بينظير)؛ براي او نامهاي نيک است؛ آنچه در آسمانها و زمين است تسبيح او ميگويند؛ و او عزيز و حکيم است.
سوره حديد:
سَبَّحَ لِلهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ لَهُ مُلكُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَهُوَ عَلَى كُل شَيْءٍ قَدِيرٌ هُوَ الأوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَالبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُل شَيْءٍ عَلِيمٌ هُوَ الذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِي سِتَّةِ أيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى العَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الأرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ هُوَ مَعَكُمْ أيْنَ مَا كُنْتُ مْوَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ لَهُ مُلكُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَ إِلَى اللهِ تُرْجَعُ الاُمُورُ يُولِجُ الليْلَ فِي النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِي الليْلِ وَهُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ».3
آنچه در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مى گويند، و او عزيز و حكيم است
مالكيت (و حاكميت ) آسمانها و زمين از آن او است ، زنده مى كند و مى ميراند، و او بر هر چيز قادر است . اول و آخر و ظاهر و باطن او است ، از هر چيز آگاه است. او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوران ) آفريد، سپس بر تخت قدرت قرار گرفت (و به تدبير جهان پرداخت ) آنچه را در زمين فرومى رود مى داند و آنچه را از آن خارج مى شود، و آنچه از آسمان نازل مى گردد و آنچه به آسمان بالا مى رود، و او با شماست هر جا كه باشيد و خداوند نسبت به آنچه انجام مى دهيد بيناست . مالكيت آسمانها و زمين از آن او است ، و همه چيز به سوى او باز مى گردد.
شب را داخل روز مى كند، و روز را داخل شب ، و او به آنچه بر دلها حاكم است داناست .
امير مؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه فرمود:
لَمْ يُطْلِعِ العُقُولَ عَلَى تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِه».4
عقول و خردها را بر كنه صفاتش آگاه نساخت و (با اين حال) آنها را از مقدار لازم معرفت و شناخت باز نداشته است.
ممكن است توجيهي آورده شود كه منظور از فهم، شناخت نيست بلكه درك ماهيت خداست و چون خدا ماهيت ندارد پس نميتوان او را فهميد و شناخت و در نتيجه نميتوان عاشق او شد.
اما اگر به ادامه همين اصل توجه كنيم ميبينيم نويسنده از عشق به تجليات سخن گفته است. اين بدان معناست كه تجليات را ميتوان فهميد و در نتيجه ميتوان عاشق آنها شد. فهميدن تجليات به چه معناست؟ آيا به معناي فهميدن ماهيت آنهاست يا به معناي فهميدن كمال الهي متجلي در آنها؟ اگر منظور فهميدن ماهيات باشد عشق به ماهيات معنا ندارد چون ماهيت از خود چيزي ندارد و اگر منظور عشق به كمال الهي متجلي در مخلوقات باشد اين معنا درست خواهد بود اما در اين صورت عشق به تجليات الهي به پشتوانه كمالي است كه از خدا گرفتهاند بنابراين همان طور كه ميتوان عاشق تجليات شد ميتوان عاشق خدا شد بلكه انسان اول عاشق خدا ميشود و بعد عاشق تجليات او.