صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 22

موضوع: بهشت فراموش شده{ پدر و مادر خود را بیشتر احترام کنید }

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    در یک شب، چهارده قرن عبادت کردم!

    در مسجد نشسته‌ایم که جوانی وارد می‌شود و سراغ پیامبر را می‌گیرد و نزد ایشان می‌رود.
    بعد از سلام، می‌گوید: ای رسول خدا! من خیلی علاقه دارم که به جهاد بروم و در راه خدا با دشمنان جنگ نمایم.
    پیامبر می‌فرماید: به جهاد برو و بدان که اگر شهادت نصیب تو شود، به سعادت بزرگی دست یافته‌ای و اگر بازگردی، خداوند تمام گناهانت را می‌بخشد، همانند روزی که از مادر متولّد شده‌ای.
    جوان چون سخن رسول خدا را شنید، به فکر فرو رفت. او که مشتاق جهاد و شهادت بود، مشتاق‌تر شد و بی قرار. امّا نمی‌دانم که چرا این جوان این گونه ناآرام است؟
    مثل این که بر سر دو راهی گیر کرده است. آیا موافقی کنار او برویم و با او سخن بگوییم. شاید بتوانیم به او کمکی کنیم.
    ــ ای جوان! چرا این قدر در فکر هستی؟
    ــ من عاشق جهاد هستم و می‌خواهم هر چه زودتر خود را به لشکریان اسلام برسانم و در راه دین و مکتبم جان‌فشانی کنم.
    ــ خوب این که ناراحتی ندارد، یک یا علی بگو و حرکت کن!
    ــ آقای نویسنده! من نمی‌توانم، این قدر سریع تصمیم بگیرم! برای این که پدر و مادرم پیر شده‌اند و کسی را جز من ندارند، دلخوشی آنها در تمام دنیا، من هستم و دوست دارند، در کنارشان باشم، زیرا آنها با من انس دارند.
    ــ پس مشکلت این است، پدر و مادرت تنها هستند و می‌خواهند در کنار آنها بمانی.
    ــ آری، آنها با رفتن من به جهاد ناراحت می‌شوند، زیرا آنها کسی را جز من ندارند.
    ــ خوب است در این مورد با پیامبر مشورت کنی.
    جوان بار دیگر به حضور پیامبر می‌رود و می‌گوید: ای رسول خدا! می‌خواهم به جهاد بروم، امّا پدر و مادرم پیر شده‌اند و از رفتن من ناراحت می‌شوند، زیرا آنها با من انس می‌گیرند.
    پیامبر تا این سخن جوان را می‌شنود، می‌فرماید: ای جوان! کنار پدر و مادر خود بمان. به خدایی که جانم در دست قدرت او است، این که یک شب کنار پدر و مادر خود بمانی و آنها با تو انس بگیرند از یک سال جهاد در راه خدا بالاتر است.14
    دوست خوبم! آیا قبول داری که ما از دین واقعی، فاصله گرفته‌ایم؟ من جوان‌ها زیادی را می‌شناسم که به خیال خودشان حسرت شهادت دارند، امّا دریغ از یک مهربانی نسبت به پدر و مادرشان!
    چقدر از افراد را می‌شناسم که با خدا و اهل نماز و بندگی‌اند و می‌خواهند خدا را خوشحال کنند، امّا پدر و مادر خود را به آسایشگاه‌ها تحویل داده و آنها در تنهایی و بی‌کسی مرده‌اند.
    این اسلامی است که ما برای خودمان ساخته‌ایم!
    یادم نمی‌رود، آن حاجی را که سالی یک بار به عمره وکربلا می‌رود، سالی صد میلیون تومان پول در راه خیر صرف می‌کند، مدرسه می‌سازد، به یتیم‌ها رسیدگی می‌کند، هر روز جمعه دعای ندبه می‌خواند و اشک می‌ریزد که امام زمان(ع) کی می‌آیی تا در رکاب تو جهاد کنم و برایت جان‌فشانی نمایم؟!
    امّا همین حاجی عزیز، مادر مهربان خود را به خانه سالمندان برده و اگر خیلی هنر کند، یک بار در ماه به او سر می‌زند.
    بعضی وقت‌ها به این نتیجه می‌رسم که در دین‌داری، خیلی راه را اشتباه می‌رویم.
    این حاجی ما که گریه می‌کند و می‌خواهد پای رکاب امام زمان(ع) جهاد کند، نمی‌داند که اگر مادر خود را به خانه بیاورد و با احترام از او نگهداری کند، برای هر شبی که مادر به او انس گرفته است، ثواب یک سال جهاد را برای او می‌نویسند. مگر امام زمان(ع)، از ما چه می‌خواهد؟
    مگر دین او با دین جدّش رسول خدا فرق می‌کند؟
    عزیز دلم! اگر پدر و مادرت در خانه سالمندان هستند، همین الان برخیز و او را به خانه خود بیاور. بگذار بچّه‌هایت، احترام به پدر و مادر را از خود تو یاد بگیرند.
    فراموش نکن تو هم پیر می‌شوی و هر طور که امروز با پدر و مادرت رفتار نمایی، فرزندانت هم، همان رفتار را با تو خواهند داشت.
    تا پدر و مادرت زنده هستند، خودت را از این ثواب‌ها محروم مکن!
    وقتی پیامبر می‌فرماید: «یک شب کنار پدر و مادر بودن از یک سال جهاد بالاتر است»، باید من و تو بنشینیم و روی این سخن ساعت‌ها فکر کنیم.
    می‌شود از شما خواهشی کنم؟ این سخن رسول خدا را روی یک کاغذ با خطّ زیبا بنویس و آن را قاب بگیر و در خانه‌ات نصب کن.
    هر بار که به این تابلو نگاه کنی، وجودت ناخودآگاه این پیام مهمّ را دریافت می‌کند.
    راستی! داشت یادم می‌رفت، این نکته را اشاره کنم که پیامبر یک روز جهاد در راه خدا را بالاتر از چهل سال عبادت می‌داند.15
    آن طور که من حساب کردم یک شب کنار پدر و مادر بودن، بیش از پنج میلیون روز عبادت، ثواب داد، آری، پنج میلیون روز!
    به عبارت دیگر: اگر یک شب که در کنار پدر و مادر خود باشی بهتر از این است که 142 قرن عبادت کرده باشی!16
    چند صباحی است که جوانان ما به عرفان و معنویّت گرایش زیادی پیدا کرده‌اند، در اینجا می‌خواهم فریاد بزنم، شاید جوانان این مرز و بوم صدایم را بشنوند:
    برای رسیدن به معنویّت، برای رسیدن به خدا، برای رفتن به آغوش مهر خدا، هیچ راهی بهتر و نزدیک‌تر از مهربانی به پدر و مادر نیست.
    جوانان عزیز! اگر سعادت دنیا و آخرت را می‌خواهید؛ اگر برکت زندگی را می‌خواهید؛ به پدر و مادر خود مهربانی کنید




    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    چرا با مادر تند حرف زدی؟

    نام من ابراهیم است و اهل کوفه هستم.
    مدّتی بود که عشق دیدار امام صادق(ع) را در سر داشتم و به دنبال فرصت مناسبی بودم تا به مدینه سفر کنم و ضمن زیارت قبر پیامبر، امام خویش را هم ملاقات نمایم.
    مقدمات سفر را فراهم می‌کردم که مادرم متوجّه شد، برای سفری دور و دراز آماده می‌شوم.
    ــ پسرم! می‌خواهی به سفر بروی؟
    ــ آری.
    ــ به سلامتی، کجا؟
    ــ مدینه.
    تا مادرم نام مدینه را شنید، اشک در چشمانش حلقه زد.
    سالیان سال بود که او هم آرزوی مدینه به دل داشت، زیارت قبر پیامبر همه دل‌ها را بهاری می‌کند. این جا بود که تصمیم گرفتم، هر طور شده مادرم را هم همراه خود به مدینه ببرم.
    سفر طولانی و سختی را پشت سر گذاشته، به مدینه رسیدیم.
    منزل مناسبی را در مدینه تهیّه نمودم.
    همراه مادرم به زیارت قبر رسول خدا و پس از آن به خانه امام صادق(ع) رفتم.
    نمی‌دانید که دیدار امام مهربانی‌ها، چقدر زیبا و دلنشین بود!
    خانه کوچک و ساده او در نظرم به اندازه تمام دنیا جلوه می‌کرد.
    همه خوبی‌ها در این خانه جمع شده بود.
    یکی از شب‌ها که به خانه امام صادق(ع) رفته بودم، سخن به درازا کشید.
    از بس مجذوب سخنان امام شدم، گذشت زمان را فراموش کردم.
    به خود که آمدم، فهمیدم زمان از ساعتی که هر شب به خانه برمی‌گشتم، گذشته و الان مادرم نگران شده است.
    برای همین از حضور امام(ع) خداحافظی کرده، با سرعت خود را به خانه رساندم.
    وقتی به خانه رسیدم، مادر خیلی نگران بود.
    او به من گفت: فکر نمی‌کنی در این شهر جز تو کسی را ندارم؟ چرا این قدر دیر کردی؟ دلم هزار جا رفت، گفتم نکند مأموران حکومتی تو را دستگیر کرده باشند.
    نمی‌دانم چه شد که از جا در رفتم و با عصبانیت بر سرش فریاد زدم و او را ناراحت کردم.
    بعد از لحظاتی که خشمم فرو نشست، با خود فکر کردم، این چه کاری بود که انجام دادم؟!
    مادرم حق دارد، نگران شود، مأموران حکومت بنی‌عبّاس همه رفت و آمدها را به خانه امام صادق(ع) زیر نظر دارند.
    آنها به شدّت از شیعیان می‌هراسند. کاری بود که شده و مادرم را ناراحت کرده بودم.
    پس از نماز صبح به سوی خانه امام صادق(ع) حرکت کردم.
    در راه فکر می‌کردم، کاش از مادر عذرخواهی می‌نمودم، امّا با خود گفتم، حالا نزد امام صادق(ع) می‌روم، چون دوستانم می‌آیند، من از فیض سخنان امام محروم می‌شوم، وقتی برگشتم، می‌روم و مادر را از خودم راضی می‌کنم.
    وارد خانه امام(ع) شدم و سلام کردم.
    امام جواب سلام مرا داد، سپس رو به من کرد و فرمود: ای ابراهیم! چرا دیشب با مادر خود با صدای بلند سخن گفتی؟ چرا دل او را شکستی؟ آیا فراموش کردی که او برای بزرگ کردن تو چقدر زحمت کشیده است؟
    من خیلی تعجّب کردم، جریان تندی من با مادرم را هیچ کس نمی‌دانست، امّا اکنون امام صادق(ع) در مورد رفتار بد من با مادرم سخن می‌گوید.
    آری، او نماینده خدا در روی زمین است و خداوند او را از این موضوع باخبر کرده است.
    از خجالت سرم را پایین انداختم.
    امام به سخنان خود ادامه داد: مگر او نبود که تو را در آغوش گرفت و از شیره جانش، تو را سیراب کرد؟
    من که نمی‌توانستم به صورت امام(ع) نگاه کنم با شرمندگی گفتم: آری، او برای من زحمت‌های زیادی کشیده است.
    رنگ از صورتم پریده بود چون نزد امام شرمنده شده بودم.
    امام با مهربانی به من فرمود: سعی کن که دیگر با صدای بلند، با مادرت سخن نگویی و او را ناراحت نکنی.17
    از آن روز تصمیم گرفتم تا همواره به مادر خود مهربانی کنم و بیشتر احترام او را بگیرم



    امضاء


  4. Top | #13

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    پوست گاوی که پر از طلا شد


    جوانی هستم که چند سالی است به خرید و فروش مشغول شده‌ام.
    البتّه مغازه و سرمایه چندانی هم ندارم.
    جنسی را به صورت عمده خریداری می‌کنم و به صورت جزئی می‌فروشم و از این طریق زندگی خود را می‌گذرانم.
    امروز وقتی در بازار عبور می‌کردم به مشتری خوبی برخورد نمودم.
    او مقدار زیادی از کالای مرا می‌خواست.
    وقتی به او گفتم چند انبار از آن کالا را دارم، خیلی خوشحال شد.
    بر سر قیمت به توافق رسیدیم و معامله قطعی شد.
    خیلی خوشحال بودم، زیرا این معامله به اندازه کاسبی یک سال برایم سود داشت.
    قرار شد مشتری، کالا را همان لحظه تحویل بگیرد.
    انبار در خانه بود، به سوی خانه آمدیم تا کالا رابه او تحویل دهم.
    کلید انبار در جای خاصّی از اتاق قرار داشت.
    وارد اتاق شدم تا کلید را بردارم، دیدم پدرم درست جایی خوابیده که کلید انبار را گذاشته‌ام.
    با خود فکر کردم، آیا پدر را از خواب بیدار کنم و کلید را بردارم یا اینکه از این معامله پر سود صرف‌نظر کنم؟
    مشتری عجله داشت، می‌خواست بار را تحویل بگیرد.
    از اتاق بیرون آمدم، به او گفتم: باید صبرکنی تا پدرم از خواب بیدار شود.
    او مدّتی صبر کرد و من چند بار به داخل اتاق آمدم ولی پدر هنوز در خواب عمیقی بود، زیرا شب قبل برای آبیاری به مزرعه رفته بود.
    به مشتری گفتم: جنس شما آماده است، امّا باید صبر کنی تا پدرم بیدار شود.
    او گفت: ای جوان! تو چقدر کم عقل هستی! وقتی پدرت بفهمد، چنین پول زیادی نصیب تو شده، خوشحال می‌شود که او را بیدار کرده‌ای.
    امّا قبول نکردم، زیرا خواب و آسایش پدرم برای من از همه ثروت دنیا بالاتر و باارزش‌تر بود.
    به هر حال مشتری رفت و معامله به هم خورد. بعد از ساعتی، پدر از خواب بیدار شد.
    وقتی از ماجرا با خبر شد، مرا صدا زد و از من تشکّر کرد.
    سپس چنین گفت: پسرم! من از مال دنیا چیز زیادی ندارم، امّا گوساله‌ای را که تازه به دنیا آمده، به تو می‌بخشم.
    من هم از پدر تشکر کردم و رویش را بوسیدم. شاید شما تعجّب کنید، پولی که از آن معامله به دست می‌آوردم، معادل ده‌میلیون تومان بود، امّا این گوساله‌ای که پدر به من داد، ارزشش صد هزارتومان بیشتر نبود.
    از سخن پدرم تعجّب کردم ولی چیزی نگفتم و دل او را نشکستم، زیرا پدر نمی‌دانست که به خاطر بیدار نکردن او از چه سودی چشم‌پوشی کرده‌ام.
    با خود فکر کردم که شاید پدر خیال می‌کند، من به خاطر صدهزار تومان پول او را از خواب بیدار نکردم.
    بعد از چند سال فهمیدم که پدرم می‌دانست چه می‌کند. او فهمیده بود که به خاطر او از سود ده‌میلیون تومانی گذشته‌ام.
    آن روز دیگر پدرم از دنیا رفته بود، روزی که همین گوساله باعث شد تا من به صد میلیارد تومان پول برسم.
    حتما تعجّب می‌کنی، چطور یک گوساله صدهزار تومانی، باعث این همه ثروت شد؟!
    آری، دعای پدر باعث این معجزه شد، زیرا موقعی که پدر گوساله را به من داد، نگاهی به آسمان کرد و با خدای خویش سخنی گفت و دعایی نمود و همان دعا کار خودش را کرد و مرا به آن همه ثروت رساند.
    آیا مایل هستی ادامه داستان مرا بدانی؟
    در قوم بنی اسرائیل دو پسر عمو با هم سر مسأله‌ای اختلاف داشتند و این باعث کینه و دشمنی بین آنها شد.
    یک شب یکی از آنها به در خانه دیگری آمد و در زد. وقتی صاحب خانه بیرون آمد به بهانه‌ای او را به جای خلوت برد و او را به قتل رساند و جنازه‌اش را به محلّه‌ای که گروه دیگری از بنی اسرائیل زندگی می‌کردند برد و به منزل بازگشت.
    صبح روز بعد، خبر در تمام شهر پیچید که یکی از جوانان بنی اسرائیل توسط طایفه دیگری به قتل رسیده است.
    همان شخص قاتل عدّه‌ای از جوانانِ طایفه خود را جمع کرد و به اسم خونخواهی به سوی محلّه‌ای که جنازه مقتول در آن جا پیدا شده بود حرکت کرد و فریاد برآورد که پسر عمویم توسط شما کشته شده است باید قاتل را پیدا کنید تا او را قصاص کنیم.
    خوب است بدانی، قوم بنی اسرائیل دوازده طایفه بودند و در میان آنها گاه گاهی اختلافات طایفه‌ای پیش می‌آمد.
    اوضاع خیلی خراب شد و نزدیک بود که جنگ داخلی میان بنی اسرائیل در بگیرد.
    ریش سفیدان بنی اسرائیل جمع شدند و خدمت حضرت موسی(ع) رفتند و از او کمک خواستند تا از خداوند بخواهد قاتل را مشخص نماید و از بروز جنگ طایفه‌ای میان بنی اسرائیل جلوگیری شود.
    حضرت موسی(ع) با خدا سخن گفت.
    از جانب خداوند وحی آمد که شما باید گاوی را بکشید تا قاتل معین شود.
    ریش سفیدها نگاهی به هم کردند و گفتند: ای موسی! ما را مسخره می‌کنی؟ ما می‌گوییم شهر در خطر جنگ طایفه‌ای است، تو به ما می‌گویی یک گاو بکشید.
    حضرت موسی(ع) فرمود: این دستور خداوند است.
    هر لحظه خبر می‌رسید که خون جوانان به جوش آمده و آنها شمشیرها را در دست گرفته‌اند و می‌خواهند با یکدیگر جنگ کنند.
    ریش سفیدهای بنی اسرائیل گفتند: ای موسی! به خدا بگو تا ویژگی‌های این گاو را معین کند.
    حضرت موسی(ع) از طرف خداوند ویژگی این گاو را معین کرد که این گاو پیر نباشد، رنگش زرد یک دست باشد، خلاصه ویژگی‌های آن گاو معلوم شد.
    مردم به دنبال آن گاو می‌گردیدند تا آن را خریداری کرده، پیش حضرت موسی(ع) بیاورند.
    من خودم هم خبر نداشتم که آن گاوی را که خدا نشان کرده، همان گوساله‌ای است که پدرم چند سال پیش به من داده و اکنون یک گاو شده است.
    مردم هم خبر ندارند، سِرّ این که خداوند روی این گاو به خصوص تأکید دارد، چیست؟!
    به هر حال بنی اسرائیل شروع به جستجو کردند و همه خانه‌ها را گشتند تا بالاخره گاو مرا پیدا کردند و گفتند این همان گاوی است که خداوند معیّن کرده است.
    عدّه زیادی از مردم به خانه من آمدند و خواستند گاو مرا بخرند.
    من از جریان خبر نداشتم و اصلاً نمی‌خواستم گاو را بفروشم چون هدیه پدرم بود.
    با خود فکر کردم، چرا باید آن را بفروشم؟ چرا می‌خواهند آن را بکشند؟
    آنها قیمت را بالا بردند، قیمت معمولی گاو دومیلیون تومان بود، امّا آنها گفتند آن را ده‌میلیون تومان می‌خریم.
    گفتم: من نمی‌فروشم.
    قیمت را تا صدمیلیون تومان بالا بردند، امّا باز هم گفتم که من فروشنده نیستم.
    آنها ناامید نزد حضرت موسی(ع)، برگشتند و گفتند: ای موسی! آیا می‌شود خداوند گاو دیگری را معیّن کند.
    حضرت موسی(ع) فرمود: نه، فقط همان گاو!
    آنها دوباره برگشتند و گفتند: هر چه تو بگویی، آیا یک میلیارد تومان خوب است؟
    من گفتم: من گاوم را نمی‌فروشم. من می‌خواستم دیگر از آنها راحت شوم. پیش خودم گفتم یک چیزی بگویم تا آنها منصرف شوند و بروند، چون من از اصل ماجرا خبر نداشتم، برای همین گفتم: به شرطی می‌فروشم که پوست این گاو را پر از طلا و جواهرات کنید و به من برگردانید.
    آنها نگاهی به هم کردند و رفتند، من هم راحت شدم. امّا آتش جنگ در میان بنی‌اسرائیل شعله می‌کشید و هر لحظه ممکن بود نسل بنی‌اسرائیل در آن بسوزد.
    زنان بنی‌اسرائیل راضی شدند و به شوهران خود پیشنهاد دادند، هر زنی یک قطعه از طلا وجواهراتش را بدهد، بهتر از آن است که یک جوانش در این جنگ کشته شود.
    بالاخره تصمیم گرفتند و به اندازه‌ای که پوست گاو پر شود، طلا جمع کردند و به خانه من آوردند.
    من خیلی تعجّب کردم و با خود گفتم که آیا این همه طلا و جواهرات را که بیش از صد میلیارد تومان ارزش دارد، برای خرید گاو آورده‌اند؟
    البتّه باور نمی‌کردم که آنها برای گاو دو میلیون تومانی، این همه طلا بدهند.
    در کمال ناباوری طلاها را گرفتم و گاو را تحویل دادم. قرار شد، پوست گاو را بعدا بیاورند تا طلاها را در آن بریزم واگر کم بود دوباره بیاورند، امّا تصمیم گرفتم، همراه آنها بروم.
    با آن جمعیّت زیاد گاو را نزد حضرت موسی(ع) بردیم. حضرت موسی(ع) دستور داد گاو را کشتند و بعد از مدتی به اذن خدا آن جوان زنده شد. حضرت موسی(ع) از او سؤل کرد: چه کسی تو را به قتل رساند؟
    او هم پسر عموی خود را نشان داد و جریان آن شب را برای حضرت موسی(ع) تعریف کرد.
    به هر حال آتش فتنه فروکش کرد و مردم به خانه‌های خود بازگشتند. همه به من می‌گفتند: چقدر خوش شانس هستی، صد میلیارد تومان ثروت به تو رسید.
    وقتی به سوی خانه باز می‌گشتم به یاد دعای پدر افتادم. موقعی که من به خاطر احترام او از آن معامله و سود ده‌میلیون تومانی دست شستم.
    اکنون به خاطر دعای او به چنین ثروتی رسیدم. آری، من خوش شانس و سعادتمند بودم، زیرا دعای پدرم همراه من بود.
    اگر در زندگی خود به دنبال شانس هستید، دعای پدر را دریابید و از او بخواهید برای شما دعا کند.18
    دوست خوبم! نمی‌دانم تا به حال چند بار قرآن را ختم کرده‌ای، چند بار سوره بقره را خوانده‌ای؟
    آیا می‌دانی قسمت عمده این داستان در سوره بقره آیات 67 تا 72 آمده است. نمی‌دانم تا کی قرآن را فقط برای ثواب خواهیم خواند و به معانی و پیام‌های آن توجّه نخواهیم کرد.
    خداوند متعال از بیان داستان گاو بنی‌اسرائیل در کتاب خود هدف و مقصودی دارد، امّا افسوس که اکثر ما مسلمانان، قرآن را کتاب مقدّسی کرده‌ایم که فقط باید آن را ببوسیم و تلاوت کنیم، ولی برای فهمیدن پیام‌های بزرگ آن کمتر وقت بگذاریم.
    به امید روزی که قرآن را نه کتاب تلاوت، بلکه کتاب درسی خویش بدانیم که باید آن را بفهمیم و به دستورات آن عمل کنیم



    امضاء


  5. Top | #14

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    آیا عمر طولانی می‌خواهی؟

    زندگی ماشینی امروز با خطرات زیادی همراه شده است.
    هر روز، خبر از بین رفتن عدّه‌ای از هم‌وطنان را در تصادف‌ها می‌شنویم.
    این یک نمونه از مرگ‌های ناگهانی است.
    آیا شما راهی می‌شناسید که به وسیله آن بتوانید مرگ‌های ناگهانی را از خود دور کنید؟
    آیا موافقید سخن امام باقر(ع) را در این زمینه برای شما نقل کنم؟
    آن حضرت فرمودند: «نیکی به پدر و مادر و صدقه دادن (به صورت مخفیانه) فقر را از شما دور می‌کند و عمر شما را طولانی نموده و هفتاد نوع مرگ بد (مرگ ناگهانی) را از شما دور می‌گرداند».19
    در سخنی دیگر از امام صادق(ع) چنین نقل شده است: «اگر دوست دارید خداوند عمر شما را طولانی نماید، پدر و مادر را از خود خوشحال نگه دارید».20
    به راستی، وقتی شما با رفتار پسندیده خود باعث می‌شوید تا قلب پدر و مادرتان شاد شود، خداوند متعال هم به عمر شما می‌افزاید.
    پیامبر یک روز به مسجد آمدند و به یاران خود فرمودند: دیشب خوابی دیدم و می‌خواهم برای شما تعریف کنم.
    همه سراپا گوش شدند تا پیامبر لب به سخن بگشاید.
    به هر حال، این خواب در نزد حضرت مهمّ بوده است که می‌خواهد برای یاران خود بیان کند.
    پیامبر فرمودند: دیشب در عالم رؤا دیدم که مرگ یکی از یارانم فرا رسیده و عزرائیل هم برای قبض روح او آمده است. همین که عزرائیل می‌خواست جان او را بگیرد، دیدم نیکی به پدر و مادر به شکل جوانی زیبا، ظاهر شد و نگذاشت.21
    آری، چون آن مرد به پدر و مادر خود مهربانی می‌کرد و در حقّ آنها نیکی می‌نمود، خداوند هم به خاطر همین ویژگی، عمر او را طولانی نمود و او را از مرگِ حتمی نجات داد.
    جالب‌تر این که همین نیکی به پدر و مادر، می‌تواند باعث برطرف شدنِ سختی‌های جان دادن، شود.
    امام صادق(ع) فرمودند: «اگر دوست دارید موقع مرگ، سختی‌های جان دادن از شما برداشته شود، به دیدار فامیل خود رفته، با پدر و مادر خود مهربان باشید که در این صورت خدا سختی‌های لحظه مرگ را از شما دور می‌کند و در زندگی خود هیچ گاه فقیر نمی‌شوید».22
    بیایید همه با هم پیمان ببندیم که با پدر و مادر خود به بهترین صورت، رفتار کنیم تا خداوند نیز به عمر و زندگی و ثروت ما برکت عنایت کند. این قانونِ نظام خلقت است که هر کس با پدر و مادر خود مهربان باشد، خداوند عمری طولانی و باعزّت به او می‌دهد و فقر و بدبختی را از زندگی او دور می‌کند.



    امضاء


  6. Top | #15

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    با یک نگاه تند، نمازت قبول نمی‌شود

    هنگامی که به درگاه خدا به نماز می‌ایستی، خداوند آن چنان باران رحمت و مهربانی خود را بر تو نازل می‌کند که اگر این را می‌دانستی هرگز نمی‌خواستی نمازت را به پایان ببری.23
    در مورد اهمّیت نماز، سخن بسیار گفته شده است و حتما شنیده‌ای که در روز قیامت اوّل عملی که مورد بررسی قرار می‌گیرد، نماز می‌باشد.
    اگر نماز مورد قبول واقع شد، همه کارهای نیک انسان مورد قبول واقع می‌شود، امّا اگر نماز قبول نشود، اعمال خوب و نیکویِ دیگر هم مورد قبول واقع نمی‌شود.24
    دوست من! حتما می‌دانی که برای این که نماز مورد قبول خداوند واقع شود، باید احکام نماز را به دقّت مراعات کنیم.
    لباس ما نباید از پول حرام خریداری شده باشد؛
    وضوی ما باید درست باشد و ...
    امّا من امروز می‌خواهم شما را با یکی از شرایط قبولی نماز آشنا سازم که فکر می‌کنم کمتر شنیده باشی!
    امام صادق(ع) فرمودند: «اگر پدر و مادری در حقّ فرزند خود ظلم بنمایند و آن فرزند به پدر و مادر خود با خشم و غضب نگاه کند، خداوند نمازهای آن فرزند را قبول نمی‌کند».25
    شاید پدر یا مادری به وظیفه‌اش، آن طور که شایسته و بایسته است، عمل نکند، امّا این نباید باعث شود تا فرزندان، احترام آنها را نگیرند.
    حال اگر پدر و مادر مهربانی داری که در راه تربیت تو کوتاهی نکرده‌اند، باید حواست را خیلی جمع کنی!
    مبادا با عصبانیت به آنها نگاه کنی، زیرا در این صورت نمازت مورد قبول درگاه خداوند نمی‌شود.
    نه تنها نماز بلکه همه اعمال خوب تو مورد قبول خدا واقع نمی‌شود!
    آنها که هزاران کار نیکو انجام می‌دهند، امّا دل پدر و مادر خود را می‌شکنند به بیراهه می‌روند.
    آنها روز قیامت می‌بینند که هیچ کدام از کارهای خیرشان مورد قبول نیست، آن وقت اشک پشیمانی می‌ریزند.




    امضاء


  7. Top | #16

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    چه شده است که با من مهربان‌تر شده‌ای؟!

    من در خانواده‌ای مسیحی بزرگ شدم و برای همین جوانی مسیحی بودم.
    محلّ زندگی من شهر کوفه بود و در آنجا به کسب و کار مشغول بودم.
    در شهر خود با بعضی از یاران امام صادق(ع) آشنا شدم و همین آشنایی سبب شد تا من در مورد حقانیّت اسلام و شیعه تحقیق بیشتری کنم.
    کم‌کم به مکتب شیعه علاقمند شدم و دین اسلام را به عنوان دین خود قبول کرده و مسلمان شدم و از پیروان امام صادق(ع) گردیدم.
    من با مادر خود زندگی می‌کردم و صلاح ندیدم که خبر مسلمان شدن خود را به او بگویم، زیرا تمام فامیل، برایم درد سر درست می‌کردند.
    ارتباط من با شیعیان کوفه بسیار زیاد شده بود و در جلساتشان شرکت می‌کردم و وظایف دینی خود را از آنها فرا گرفته، از چشمه‌سار معارف اهل بیت(ع) سیراب می‌شدم.
    کم‌کم عشق دیدن امام صادق(ع) در وجودم شعله‌ور شد و به دنبال فرصتی بودم تا به سرزمین عربستان سفر کرده و امام خویش را ملاقات کنم.
    به بهانه تجارت، عازم سفر شدم و به خدمت امام صادق(ع) رسیدم.
    اوّلین باری که حضور امام زیبایی‌ها رسیدم، با روی باز از من پذیرایی کرد و برایم دعا نمود.
    در همان بار اوّل که او را دیدم، توصیه کرد که با مادر مسیحی خود مهربان باش.
    در ضمن خبر داد که به زودی مادرت از دنیا می‌رود و از من خواست که خودت کار به خاک‌سپاری او را به عهده بگیر.
    از این سخن امام تعجّب کردم که چرا ایشان تأکید داشت، دفن کردن مادرت را خودت انجام بده.
    بعد از چند روز به کوفه بازگشتم.
    چون نصیحت امام صادق(ع)، همواره در گوشم طنین‌انداز بود، برنامه منظّمی ریختم تا بیشتر بتوانم کنار مادرم باشم.
    با این که می‌توانستم، خدمتکاری برایش بگیرم، امّا این کار را نکردم.
    خودم برایش غذا می‌پختم و لباس‌هایش را می‌شستم.
    به هر حال، هر کاری که از دستم برمی‌آمد، برای مادر انجام می‌دادم.
    مدّتی گذشت، یک روز مادرم مرا صدا زد و گفت: پسرم! چه خبر شده است؟! قبلاً این گونه احترام مرا نمی‌گرفتی، از وقتی که از سفر برگشته‌ای، رفتارت با من خیلی بهتر شده است.
    نمی‌دانستم چه بگویم، سرانجام به او گفتم: در سفر خود با آقای بزرگواری آشنا شدم، او به من گفت که به شما خدمت بیشتری نمایم.
    مادرم با شنیدن سخن من به فکر فرو رفت و گفت: آیا این آقایی که می‌گویی پیامبر است؟
    گفتم: نه، مادر گفت: پسرم! سخن او، سخن پیامبران است.
    گفتم: مادر! او امام صادق و ششمین پیشوای شیعیان است و از فرزندان حضرت محمّد آخرین فرستاده خداوند می‌باشد و من به تازگی به این دین گرویده‌ام.
    مادر که با دقّت به حرف‌هایم گوش می‌داد، رو به من کرد و گفت: از دینِ تازه‌ات، بیشتر برایم بگو که این بهترین دین می‌باشد.
    من هم به معرّفی اسلام پرداخته، شهادتین را به او یاد دادم و او نیز مسلمان شد. گفتگوی ما طولانی شد. ظهر بود و صدای مؤذن به گوش می‌رسید.
    وضو و نماز را به او یاد دادم و او نیز نماز ظهر و عصر را خواند.
    سپس ناهار را خوردیم و او استراحت کرد.
    عصر که شد، باز هم از دین اسلام برایش گفتم. او نماز مغرب و عشا را هم خواند. ناگهان حالش دگرگون شد، با صدایی ضعیف مرا صدا زد: پسرم! هر آنچه امروز برایم گفتی، بار دیگر بازگو!
    با چشمانی گریان، اعتقاد به خداپرستی و پیامبری حضرت محمّد و ولایت اهل بیت(ع) را برایش گفتم و او هم با من تکرار کرد: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّه، اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رَسوُلُ اللّه. اَشْهَدُ اَنَّ عَلیّا وَلیُّ اللّه.
    و بعد از لحظاتی، صدای مادر قطع شد و جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.
    صبح که شد، دوستان خود را باخبر کردم. او را طبق دستور اسلام غسل و کفن نموده، تشییع جنازه کردیم. بر بدن مادرم نماز خواندیم و او را دفن کردیم.26



    امضاء


  8. Top | #17

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    بهترین راه توبه

    هیچ چیز مانند گناه انسان را از رسیدن به کمال و سعادت دور نمی‌کند.
    متأسّفانه شیطان، همواره تلاش می‌کند تا انسان را از مسیر صحیح بندگیِ خدا خارج نماید و او را به گردابِ گناه بیندازد.
    برای همین سعی کنیم تا با کمک گرفتن از خداوند، در دام وسوسه‌های شیطان نیفتیم و با سپری کردنِ زندگی افتخارآمیز به دیدار معبود بشتابیم.
    اکنون این سؤال مطرح است که ما چگونه می‌توانیم آثار شوم گناهان را از بین ببریم تا دوباره مورد لطف و عنایت خداوند قرار گیریم؟
    همه می‌دانیم که خداوند، درِ توبه را به سوی بندگان خود باز گذاشته و وعده فرموده که گناه توبه‌کنندگان را می‌بخشد.
    خدا در قرآن از عشق و محبّت خود نسبت به توبه‌کنندگان سخن به میان آورده است.
    شاید برایتان جالب باشد که احترام به پدر و مادر و نیکی به آنها، اثر بسیار زیادی در بخشش گناهان دارد.
    خداوند به خاطر نیکی به پدر و مادر از گناه بندگان گذشته، آنها را مورد لطف خود قرار می‌دهد.
    بسیار مناسب می‌بینم که در این جا حکایتی را برای شما نقل کنم.
    پیامبر نماز خود را تمام کرده بود که جوانی وارد مسجد شد و سراغ ایشان را گرفت.
    همه مردم تعجّب کرده بودند، چطور شده که این جوان به مسجد آمده است؟! زیرا او به فسق و فجور مشهور شده بود.
    به هر حال مردم، پیامبر را نشان دادند و او خدمت حضرت آمد.
    در حالی که اشک می‌ریخت، سر خود را پایین انداخته، به پیامبر عرضه داشت: ای رسول خدا! جوانی هستم که گناه و معصیت زیادی انجام داده‌ام، می‌خواهم توبه کنم، آیا راهی هست که خداوند توبه مرا قبول کند؟
    پیامبر نگاهی به او کرد و فرمود: ای جوان! آیا پدر و مادرت زنده هستند؟
    جوان در پاسخ گفت: فقط پدرم زنده است و مادرم از دنیا رفته است.
    پیامبر فرمود: ای جوان! برو و تا می‌توانی به پدرت خدمت کن!
    جوان خیلی خوشحال شد، از حضرت تشکّر کرد و از مسجد خارج شد.
    در این هنگام پیامبر رو به یاران خود کرد و فرمود: کاش مادر این جوان زنده بود!27
    منظور پیامبر این بود که اگر این جوان سعادت داشت که خدمتگزاری مادرش را بکند، بسیار بهتر می‌توانست، آثار گناهان خود را از بین ببرد و مشمول عفو و بخشش خداوند قرار گیرد.
    دوست خوبم!
    تا پدر و مادر تو زنده هستند از این توفیق بزرگ استفاده کن و با نیکی کردن به آنها بخشش خداوند را به سوی خود جذب کن.
    به خدا قسم با کمک کردن و مهربانی نمودن به پدر و مادر می‌توانی روح خود را از آلودگی‌ها و سیاهی‌ها پاک سازی!
    حتما دقّت کرده‌ای که وقتی خدمتی به پدر یا مادر خود می‌کنی، در وجودت احساس سبکی و نشاط می‌کنی!
    آیا در فصل پاییز که برگ درختان زرد می‌شود به باغ رفته‌ای؟
    آیا دیده‌ای، وقتی باد می‌وزد، چگونه برگ درختان بر روی زمین می‌ریزند؟
    آری، اگر چشم باطن داشتیم، می‌دیدیم که چگونه گناهان ما هنگام نیکی به پدر و مادر، فرو می‌ریزند.
    آیا توجّه کرده‌ای، لحظه‌ای که دست پدر یا مادرت را می‌بوسی، چقدر نشاط روحی به تو دست می‌دهد؟!
    این نشاط و سبکی برای این است که روح ما از تیرگی گناهان پاک شده است.
    گویا، زنجیرهایی که از انجام گناهان، روح ما را در بند کرده، باز می‌شوند و او می‌تواند آزادانه پرواز کند.
    تصوّر کنید، شخصی یک هفته بدن خود را نشسته باشد. وقتی به حمام می‌رود و بدن خود را تمیز می‌شوید، احساس سبکی و راحتی می‌کند، چون بدنش از آلودگی پاک شده است.
    وقتی دست پدر و مادرت را می‌گیری و بر آن بوسه می‌زنی و عشق و مهربانی خود را نثارشان می‌کنی، گناهان از صفحه روحت زدوده می‌شوند، در نتیجه احساس سبکی و نشاط می‌کنی.
    خلاصه کلام آن که مکتب ما همان‌طور که نماز، روزه، استغفار، دعا و گریه را برای پاک شدن گناهان معرّفی می‌کند، نیکی به پدر و مادر و احترام گرفتن از آنها را هم به عنوان یکی از بهترین راه‌های بخشش گناه اعلام می‌نماید.





    امضاء


  9. Top | #18

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    آیا به فکر پدر و مادرت هستی؟

    سعید یکی از دوستان بسیار خوب من است.
    او یک روز به منزل من آمد و در مورد مشکلش سخن گفت.
    از گفته‌هایش چنین برداشت کردم که مدّتی است، برکت از زندگی او رفته و وضع کاسبی‌اش به هم ریخته و حسابی هم مقروض است.
    قبل از این، همه حسرت کاسبی او را می‌خوردند و از این که کار او این همه رونق دارد، انگشت به دهان می‌گرفتند، امّا اکنون با سیلی صورت خود را سرخ نگه می‌دارد.
    سعید از من برای رفع مشکلش راهنمایی خواست.
    او انسانی مؤن و دیندار بود و به همه، دستورات دینی عمل می‌کرد، برای همین خیلی در این زمینه فکر کردم که مشکل از کجاست.
    از شما چه پنهان، حسابی گیج شده بودم، زیرا این رفیق ما همه کارهایش درست بود.
    اهل نماز و بندگی خدا بود و به فقرا و بیچارگان هم کمک می‌کرد، مانده بودم که گیر کار او چیست؟!
    از او سؤال کردم که این مشکلات از چه زمانی برایت پیش آمد؟
    او مقداری فکر کرد و گفت: حدود دو سالی می‌شود، وقتی که پدرم از دنیا رفت.
    ناگهان جرقه‌ای در ذهنم زده شد، پیش خود گفتم که سر نخ را پیدا کردم.
    به او گفتم: از زمانی که پدرت از دنیا رفت، این مشکلات شروع شد؟
    او آهی کشید و گفت: آری، پدرم برکت زندگیم بود. خیلی احترام او را می‌گرفتم و هر روز به او سر می‌زدم. او خیلی در حقّ من دعا می‌کرد، خدایش رحمت کند.
    گفتم: راستش را بگو، از وقتی که بابایت از دنیا رفته، چقدر به فکر او هستی؟ آیا سر قبر او می‌روی؟
    او سرش را پایین انداخت و گفت: این قدر گرفتاری دارم که دیگر به این کارها نمی‌رسم.
    گفتم: سعید جان! گره کور زندگی تو این است که تو عاقّ پدرت شده‌ای؟
    او تعجّب کرد و گفت: شما که می‌دانی، پدرم تا زنده بود، چقدر از او احترام می‌گرفتم، او بارها می‌گفت که از دست تو راضی هستم.
    من رو به او کردم و گفتم: آری، پدرت تا زنده بود از تو راضی بود، امّا وقتی که از دنیا رفت، دیگر به او سر نزدی، برایش کار خیری انجام ندادی، او را فراموش کردی، اکنون پدرت از تو ناراضی شده، دلش از دست تو شکسته و برای همین برکت از زندگیت رفته است.
    سعید سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت.
    من ادامه دادم: ما فکر می‌کنیم، باید احترام پدر و مادر را تا زنده هستند، بگیریم و سعی می‌کنیم، آنها از ما راضی باشند، امّا نمی‌دانیم وقتی دستشان از دنیا کوتاه می‌شود، چقدر به کمک ما نیاز دارند، منتظر ما هستند تا به آنها سر بزنیم، به سر قبرشان برویم و برایشان کار خیری بکنیم.
    وقتی ما این کارها را انجام می‌دهیم، خیلی خوشحال می‌شوند و برایمان دعا می‌کنند، خدا هم به خاطر خوشحالی آنها خیر و برکت به زندگی ما عطا می‌کند.
    امّا اگر آنها را فراموش کنیم و دیگر بر سر قبرشان نرویم و به یادشان نباشیم، آنها غمناک شده، از ما ناراضی می‌شوند و در واقع ما عاقّ پدر و مادر می‌شویم، آن وقت است که برکت از زندگی ما می‌رود و مشکلات یکی پس از دیگری به سراغمان می‌آیند.
    امام باقر(ع) فرموده‌اند: «اگر فرزندی بعد از مرگ پدر و مادر خود به یاد آنها نباشد و برای آنها دعا نکند، در واقع عاقّ پدر و مادر شده است».28
    سعید دیگر به راز گمشده مشکلات خود پی برد و اشک در چشمانش حلقه زد.
    بعد از ساعتی هر دو با هم، کنار قبر پدر او رفتیم.
    او همان جا به نیّت پدرش، پول زیادی برای کار خیری در نظر گرفت و با خود عهد کرد هر هفته بر سر قبر پدر بیاید.
    یک ماه گذشت و سعید مهمان خانه من بود، امّا این بار برای تشکّر آمده بود، زیرا همه مشکلاتش حل شده بود.
    به قول خودش، دست به هر چه می‌زد، طلا می‌شد، زیرا پدر از او راضی شده بود.
    اگر پدر و مادر شما از دنیا رفته‌اند، سعی کنید به یاد آنها باشید و برایشان کارهای خیر انجام دهید تا همواره دعایشان همراه زندگیتان باشد. در این صورت است که سعادت و خوشبختی را تجربه خواهید کرد.
    جالب است، بدانید که نیکی به پدر و مادر بعد از مرگ آنها از فضیلت و ارزش بیشتری نزد خداوند برخوردار است، زیرا بعد از مرگ، به نیکی کردن ما احتیاج بیشتری دارند.
    دست آنها از این دنیا کوتاه است و وقتی ما به یادشان، کار خیری انجام می‌دهیم، خیلی خوشحال می‌شوند.29




    امضاء


  10. Top | #19

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    آیا خیر زیاد را می‌خواهی؟

    در مورد زیارت کربلای امام حسین(ع) سخن بسیار گفته شده است و همواره امامان معصوم(ع) ما را تشویق و ترغیب به زیارت آن حضرت نموده‌اند.
    از سخن امام صادق(ع) چنین استفاده می‌شود که هر کس به کربلا برود خداوند «خیر زیاد» به او عنایت می‌نماید.30
    آری، وقتی پا به صحرای کربلا می‌گذاری سراسر عشق و شعور می‌شوی، زیرا آن جا سرزمینی است که تمامی زیبایی‌ها در مقابل تمامی زشتی‌ها ایستادگی و جان‌فشانی نمود.
    کربلا، درس آزادگی و دلدادگی را به همه تاریخ یاد می‌دهد و تو، چون کربلایی می‌شوی، این همه پیام‌های پر معنی را با وجودت درک می‌کنی و تحوّلی بزرگ در تو ایجاد می‌شود و به «خیر زیاد» می‌رسی!
    دوستان من!
    به نظر شما اگر توفیق یارمان نبود و نتوانستیم به کربلا برویم، چگونه می‌توانیم به «خیر زیاد» برسیم؟
    شاید بعضی‌ها بتوانند هر سال به کربلا بروند و سالی یک بار به «خیر زیاد» برسند، امّا سخنم این است، آیا می‌توانید مرا کمک کنید تا من هر روز به «خیر زیاد» برسم؟ شما چه پیشنهادی دارید؟ آیا موافقید، پاسخ خود را از امام صادق(ع) بشنویم؟
    آن حضرت فرموده‌اند: «چرا شما برای پدر و مادر خود کار خیر انجام نمی‌دهید؟ چرا به نیّت آنها، نماز، روزه و حج انجام نمی‌دهید؟ چرا به جای آنها به فقرا کمک نمی‌کنید؟ آگاه باشید! هرگاه برای پدر و مادر خود کار خیری انجام دهید، خداوند، هم به پدر و مادر شما و هم به خود شما پاداش می‌دهد و هم‌چنین خداوند "خیر زیاد" به شما عنایت می‌کند».31
    دوست من! پدر و مادرت، چه زنده باشند و چه از دنیا رفته باشند، برایشان نماز بخوان و روزه بگیر و منتظر باش تا خدا نیز به تو «خیر زیاد» کرم کند.
    البتّه تو می‌دانی، اگر پدر و مادر زنده باشند، نمی‌توان برایشان نماز و روزه واجب بجا آورد، بلکه باید به نیّت آنها نماز مستحبّی خواند و روزه مستحبّی گرفت، امّا اگر پدر و مادرت از دنیا رفته‌اند، می‌توانی به نیّت آنها نماز بخوانی و روزه هم بگیری.
    عزیزم! وقتی به مکّه می‌روی، حتما سعی کن به نیّت آنها زیارت کنی، نماز بخوانی و طواف خانه خدا بجا آوری.
    اگر به مکان زیارتی رفتی به جای آنها زیارت کن و به یاد آنها باش.
    حالا دیگر می‌دانی که هر لحظه می‌توانی «خیر زیاد» را به سوی خود جذب کنی!
    آری، برای جذب «خیر زیاد» دو راه داری:
    الف . به سفر کربلا بروی و ضریح شش گوشه امام حسین(ع) را زیارت کنی.
    ب . همین الان وضو بگیری و به نیّت پدر و مادرت دو رکعت نماز بخوانی، یا دست در جیب مبارک خود کنی و به نیّت آنها صدقه‌ای کناربگذاری!
    البتّه می‌دانی، من نمی‌خواهم زیارت امام حسین(ع) را کم‌رنگ نشان دهم‌ـ همه هستی من فدای ذرّه ذرّه خاک کربلاـ امّا در این جا می‌خواهم، احترام به پدر و مادر را از زاویه جدیدی برای تو مطرح کنم.
    شاید یادت نباشد، امّا همین مادرت بود که تو را در بغل می‌گرفت و ماه محرّم به حسینیه می‌برد و برای امام حسین(ع) گریه می‌کرد و تو را شیر می‌داد.
    این عشق به امام حسین(ع) با شیر مادر در وجود تو عجین شده است.
    تو نباید این مادر را فراموش کنی! مبادا کربلا بروی و مادر مهربانت را از یاد ببری.




    امضاء


  11. Top | #20

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    October 2010
    شماره عضویت
    10294
    نوشته
    16,270
    صلوات
    626
    دلنوشته
    6
    یا صاحب الصلوات ادرکنی
    تشکر
    13,272
    مورد تشکر
    14,408 در 4,698
    وبلاگ
    1
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض






    عبادتی بزرگ را کشف کرده‌ام

    آیا تا به حال فکر کرده‌اید که هدف خداوند از خلقت انسان چه بوده است؟
    اگر به قرآن مراجعه کنیم، متوجّه می‌شویم که خداوند ما را برای عبادت و بندگی خویش خلق نموده است.32
    البتّه این عبادت و بندگی برای خداوند هیچ نفعی ندارد بلکه در سایه آن روح ما رشد کرده، آمادگی پیدا می‌کند تا به مقام‌های بسیار والایی برسد.
    آری، هر چقدر ما بتوانیم بیشتر به عبادت بپردازیم به خدا نزدیک‌تر شده، می‌توانیم به سوی سعادت ابدی خود پیش برویم.
    در صورتی که در زندگی بشر نیایش و عبادت وجود نداشته باشد، روح انسان لطافت خود را از دست می‌دهد و قلب انسان در غوغای زندگیِ روزمره به تاریکی و سیاهی می‌گراید.
    و به راستی که با همین عبادت کردن خداوند است که قلب انسان صفا پیدا می‌کند و این را به یقین بدانیم که جز در سایه عبادت و نیایش با خداوند سبحان، روح و روان انسان به آرامش نمی‌رسد.
    خواننده محترم! از شما سؤال می‌کنم: وقتی کلمه «عبادت» را می‌شنوی یا می‌خوانی، چه چیزی به ذهن تو خطور می‌کند؟
    فکر می‌کنم، جواب شما این خواهد بود: نماز، روزه، حج و ...
    امّا می‌خواهم امروز و در این جا شما را با عبادت دیگری آشنا کنم که شاید کمتر به آن توجّه کرده باشید.
    اگر شما در کنار پدر و مادر خود زندگی می‌کنید به من قول بدهید که به این دستور عمل کنید!
    کتاب را زمین بگذار و کنار پدر و مادر خود برو و به پیشانی آنها بوسه بزن!
    باور کن که تو عبادتی بس بزرگ انجام داده‌ای، زیرا مولای ما حضرت علی(ع) فرمودند: «بوسه بر صورت پدر و مادر عبادت است».33
    آری، بوسیدن پدر و مادر در دین ما به عنوان عبادت معرّفی شده است!
    از آن زمان که ما عبادت را در نماز و روزه خلاصه کردیم به این جا رسیدیم که پدران و مادران ما در عطش مهربانی ما سوختند!
    خوب من!
    تو برای چه، روزی پنج بار نماز می‌خوانی؟ مگر نمی‌خواهی به دستور دین اسلام عمل کنی.
    خوب، همان اسلامی که نماز را به عنوان عبادت برای تو معرّفی کرده، بوسیدن پدر و مادر را هم به عنوان عبادت معرّفی کرده است.
    من چگونه فریاد بزنم که مردم صدایم را بشنوند؟
    چرا ما مسلمانان فقط به بعضی از دستورات اسلام عمل می‌کنیم؟
    آیا دیگران این طور خواسته‌اند که ما فقط عبادت را نماز، روزه و حج بدانیم؟
    بارها شده، وقتی سخن حضرت علی(ع) را برای شیعیانِ آن حضرت نقل کرده‌ام، بسیار تعجّب کرده و افسوس خورده‌اند که چرا تا زمانی که پدر و مادر آنها زنده بود، یک نفر پیدا نشد، این سخن مولای مهربان را برایشان بگوید.
    عزیز دل! اگر پدر و مادرت زنده هستند، تا می‌توانی صورتشان را ببوس.
    خودت را عادت بده، همان طور که روزی پنج بار نماز می‌خوانی، روزی پنج بار هم صورت آنها را ببوسی!
    آن وقت ببین، چقدر به خدا نزدیک می‌شوی! چقدر معنویّت و عرفان در تو رشد می‌کند!
    چرا باید پدران و مادران در جامعه ما مسلمانان این طور در آسایشگاه‌ها دِق کنند و بمیرند و فرزندان آنهاـ به خیال خودشان‌ـ برای رسیدن به خدا، هزاران کیلومتر سفر کنند تا یک عمره بجا آورند و عبادتی کرده باشند!
    سفر عمره خیلی خوب است و هیچ کس در مستحب بودن این سفر و تحوّلی که می‌تواند در انسان ایجاد کند شک ندارد، امّا منظور من این است، فقط هنگامی دین اسلام می‌تواند، باعث سعادت ما شود که به همه برنامه‌های آن عمل کنیم.
    هرگز یادم نمی‌رود، در مکّه که بودم، یکی از برادران به من گفت: به آرزوی خود رسیدم و چهارده سفر به مکّه آمدم.
    به او گفتم: بگو بدانم، چند بار روی پدر خود را بوسیده‌ای؟
    در جواب گفت: تا به حال چنین کاری را انجام نداده‌ام.
    بیایید با هم تصمیم بگیریم که این عبادت را در جامعه خود زنده کنیم؛ بیایید فهم خود را از دین اسلام تغییر دهیم.
    اگر از من دلگیر نشوی، این چنین بگویم، بیایید دوباره مسلمان شویم.
    به امید آن روزی که همه فرزندان، اوّل صبح، صورت پدر و مادر خود را ببوسند و این گونه به خدا نزدیک شوند.
    آن وقت خداوند چقدر رحمت و برکت خویش را بر ما نازل خواهد نمود. آن وقت چقدر عشق، صفا و صمیمیّت در خانواده‌های ما به چشم خواهد خورد.
    آن وقت همه دنیا حسرت عشقی را خواهند خورد که در میان ما وجود دارد. من و تو باید با کمک هم آن فردای زیبا را بسازیم.
    از همین الآن شروع کنیم. من قلم را کنار می‌گذارم و نزد پدر و مادرم می‌روم تا صورت آنها را ببوسم، تو هم کتاب را کنار بگذار و نزد پدر و مادرت برو و روی آنها را ببوس.
    اگر دیدی که خجالت می‌کشی، اشکال ندارد، من هم دفعه اوّل خجالت کشیدم، امّا راه حلّی برای تو دارم.
    برگرد و این کتاب را در دست بگیر و این حدیث حضرت علی(ع) را برای پدر و مادرت بخوان: «بوسیدن صورت پدر و مادر عبادت است». آنگاه بگو، می‌خواهم به این فرمایش مولایم عمل کنم.
    باور کن، در این لحظه که صورت پدر و مادرت را می‌بوسی، قلب مولای خود را شاد می‌کنی. مولای تو از این کار تو خیلی خوشحال می‌شود.
    بیا و با یک بوسه، غبار مظلومیّت از چهره سخن مولای خود بردار



    امضاء


صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi