به یاد سربازان شهید
دهانم خالی از حرف و دلم لبریز فریاد است
گلویم بغض میگیرد سرم پاییز در باد است
تو رفتی سایهها رفتند بهار و لالهها رفتند
میان خوشههای زرد فصل ظلم آزاد است
تمام قصهها تلخ اند و شیرین رفته است از یاد
ولی در بیشهها هر دم صدای کوه فرهاد است
در این دهشتسرا ماییم و موج جهل و بر بادی
تمام دانهها تک تک اسیرِ دام صیاد است
در این پندارهای شوم و فصل خوابِ بیپایان
سکوت کوه را بشکن نسیم اشک و بیداد است
اگر چه ماجرای خلقت آدم برایم خیلی روشن بود
ولی آدمنماهایی هنوز درگیر میعاد است
ای ابراهیم تبر بردار و گردن زن بتها را
هنوزم در درون ما بتی از کینه آباد است
محمد نعیم رحیم
كابل