❤ |
موضوعات تصادفی این انجمن:
- پرنده خـــیال من
- رَحْمَهٌ لِلْعالَمين
- خدا و عشق ...
- استناد به شعر شعراي غدير براي غدير
- ▌▬◄ برگزيده اي از بهترين اشعارشاعران نو...
- بوی بهشت می وزد از کربلای تو
- بانک اشعار و دوبیتی های رضوی { بيا که قبله...
- پيش از اينها فکر مي کردم خدا ..........
- بي سر وسامان تو ام يا حسين ( اشعار محمد رضا...
- بانک اشعار و دوبیتی های علوی { علی ای همای...
❤ |
محمد کافرینش هست خاکش
هزاران آفرین بر جان پاکش
چراغ افروز چشم اهل بینش
طراز کارگاه آفرینش
سر و سرهنگ میدان وفا را
سپه سالار و سر خیل انبیا را
مرقع برکش نر ماده ای چند
شفاعت خواه کار افتاده ای چند
ریا حین بخش باغ صبحگاهی
کلید مخزن گنج الهی
یتیمان را نوازش در نسیمش
از آنجا نام شد دُر یتیمش
به معنی کیمیای خاک آدم
به صورت توتیای چشم عالم
سرای شرع را چون چار حد بست
بنا بر چار دیوار ابد بست
ز شرع خود نبوت را نوی داد
خرد را در پناهش پیروی داد
اساس شرع او ختم جهانست
شریعت ها بدو منسوخ از آنست
جوانمردی رحیم وتند چون شیر
زبانش گه کلید و گاه شمشیر
ایازی خاص و از خاصان گزیده
ز مسعودی به محمودی رسیده
خدایش تیغ نصرت داده در چنگ
کز آهن نقش داند بست بر سنگ
به معجز بدگمانان را خجل کرد
جهانی سنگدل را تنگ دل کرد
چو گل بر آبروی دوستان شاد
چو سرو از آبخورد عالم آزاد
فلک را داده سروش سبزپوشی
عمامش باد را عنبر فروشی
زده در موکب سلطان سوارش
به نوبت پنج نوبت چار یارش
سریر عرش را نعلین او تاج
امین وحی و صاحب سرّ معراج
ز چاهی برده مهدی را به انجم
ز خاکی کرده دیوی را به مردم
خلیل از خیل تاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهش
به رنج و راحتش در کوه و غاری
حرم ماری و محرم سوسماری
گهی دندان به دست سنگ داده
گهی لب بر سر سنگی نهاده
لب و دندانش از آن در سنگ زد چنگ
که دارد لعل و گوهر جای در سنگ
سر دندان کنش را زیر چنبر
فلک دندان کنان آورده بر در
بصر در خواب و دل در استقامت
زبانش امتی گو تا قیامت
من آن تشنه لب غمناک اویم
که او آب من و من خاک اویم
به خدمت کرده ام بسیار تقصیر
چه تدبیر ای نبی الله چه تدبیر
کنم درخواستی زان روضه پاک
که یک خواهش کنی در کار این خاک
برآری دست از آن برد یمانی
نمایی دست برد آنگه که دانی
کالهی بر نظامی کار بگشای
ز نفس کافرش زُنّار بگشای
دلش در مخزن آسایش آور
بر آن بخشودنی بخشایش آور
اگر چه جرم او کوه گران است
ترا دریای رحمت بیکرانست
بیامرزش روان آمرزی آخر
خدای رایگان آمرزی آخر
❤ |
صبح از حمایل فلک آهیخت خنجرش
کمیخت کوه ادیم شد از خنجر زرش
هر پاسبان که طرهٔ بام زمانه داشت
چون طره سر بریده شد از زخم خنجرش
صبح از صفت چویوسف و مه نیمهٔ ترنج
بکران چرخ دست بریده برابرش
شب گیسوان گشاده چو جادو زنی به شکل
بسته زبان ز دود گلو گاه مجمرش
گفتی که نعل بود در آتش نهاده ماه
مشهود شد چو شد زن دود افکن از برش
شب را نهند حامله خاور چراست زرد
کآبستنی دلیل کند روی اصفرش
شب عقد عنبرینهٔ گردون فرو گسست
تا دست صبح غالیه سازد ز عنبرش
آنک عروس روز، پس حجله معتکف
گردون نثار ساخته صد تخت گوهرش
ز آن پیش کاین عروس برهنه علم شود
کوس از پی زفاف شد آنک نواگرش
گوئی که مرغ صبح زر و زیورش بخورد
کز حلق مرغ میشنوم بانگ زیورش
مانا که محرم عرفات است آفتاب
کاحرام را برهنه سر آید ز خاورش
هر سال محرمانه ردا گیرد آفتاب
وز طیلسان مشتری آرند میزرش
بل قرص آفتاب به صابون زند مسیح
کاحرام را ازار سپید است در خورش
بینی که موقف عرفات آمده مسیح
از آفتاب جامهٔ احرام در برش
پس گشته صد هزار زبان آفتابوار
تا نسخهٔ مناسک حج گردد از برش
نشکفت اگر مسیح درآید ز آسمان
آرد طواف کعبه و گردد مجاورش
کامروز حلقهٔ در کعبه است آسمان
حلقه زنان خانهٔ معمور چاکرش
بل حارسی است بام و در کعبه را مسیح
زان است فوق طارم پیروزه منظرش
چوبک زند مسیح مگر زآن نگاشتند
با صورت صلیب برایوان قیصرش
❤ |
تخته اول که الف نقش بست
بر در محجوبه احمد نشست
حلقه حی را کالف اقلیم داد
طوق ز دال و کمر از میم داد
لاجرم او یافت از آن میم و دال
دایرۀ دولت و خط کمال
بود درین گنبد فیروزه خشت
تازه ترنجی زسرای بهشت
رسم ترنجست که در روزگار
پیش دهد میوه پس آرد بهار
کنت نبیا چو علم پیش برد
ختم نبوت به محمد سپرد
مه که نگین دان زبرجد شدست
خاتم او مُهر محمد شدست
گوش جهان حلقه کش میم اوست
خود دو جهان حلقه تسلیم اوست
خواجه مساح و مسیحش غلام
آنت بشیر اینت مبشر به نام
امی گویا به زبان فصیح
از الف آدم و میم مسیح
همچو الف راست به عهد و وفا
اول و آخر شده بر انبیا
نقطه روشنتر پرگار کن
نکتۀ پرگارترین سخن
از سخن او ادب آوازهای
وز کمر او فلک اندازهای
کبر جهان گرچه بسر بر نکرد
سر به جهان هم به جهان در نکرد
عصمتیان در حرمش پردگی
عصمت از او یافته پروردگی
تربتش از دیده جنایت ستان
غربتش از مکه جبایت ستان
خامشی او سخن دلفروز
دوستی او هنر عیب سوز
فتنه فرو کشتن ازو دلپذیر
فتنه شدن نیز برو ناگزیر
بر همه سر خیل و سر خیر بود
قطب گرانسنگ سبک سیر بود
شمع الهی ز دل افروخته
درس ازل تا ابد آموخته
چشمه خورشید که محتاج اوست
نیم هلال از شب معراج اوست
تخت نشین شب معراج بود
تخت نشان کمر و تاج بود
داده فراخی نفس تنگ را
نعل زده خنگ شب آهنگ را
از پی باز آمدنش پای بست
موکبیان سخن ابلق بدست
چون تک ابلق بتمامی رسید
غاشیه داری به نظامی رسید
❤ |
برروی زمین و آسمان ها و کرات
در بین مناجات و تمام کلمات
زیبا تر از این دعا ندیده است کسی
بر خاتم انبیاء محمد صلوات
❤ |
ای خاک در تو عرش را تاج
یکپایه زقدرتست معراج
تو در یتیمی و ترا جای
برتر زهمه چه دره التاج
فخر تو بفقر و تاجداران
آورده بفقر بر در تاج
آیات تو در زمانه ظاهر
چون شبگون خط ز صفحه عاج
بر روی زده کف خجالت
با جود کف تو بحر مواج
مشتاق ره ترا مغیلان
در زیر قدم حریر و دیباج
جامی که زنقد باد عصیان
شد خرمن طاعتش بتاراج
اکنون ره معذرت گرفته
مسکین بشفاعت تو محتاج
شاعر: جامی
❤ |
خوش رحمتی است یاران صلوات بر محمد
گوئیم از دل و جان صلوات بر محمد
گر مؤمنی و صادق، با ما شوی موافق
کوری هر منافق صلوات بر محمد
در آسمان فرشته، مهرش بجان سرشته
بر عرش خوش نوشته صلوات بر محمد
صلوات اگر بگوئی ، یابی هر آنچه جوئی
گر تو زخیل اوئی صلوات بر محمد
ای نور دیده ما خوش مجلسی بیارا
میگو خوشی خدا را صلوات بر محمد
مانند گل شکفتیم ، در لطیف سفتیم
خوش عاشقانه گفتیم صلوات بر محمد
والله دیده من از نور اوست روشن
جان من است و من تن صلوات بر محمد
گفتیم با دل و جان با عاشقان خوبان
شادی روی یاران صلوات بر محمد
بیشک علی ولی بود، پرورده نبی بود
شاه همه علی بود صلوات بر محمد
گویم دعای سید، خوانم ثنای سید
جانم فدای سید صلوات بر محمد
خوش گفت نعمت الله رمزی زلی مع الله
خوش گو بعشق الله صلوات بر محمد
شاعر: شاه نعمت الله ولی
❤ |
گفتیم با دل و جان با عاشقان خوبان
شادی روی یاران صلوات بر محمد
گویم دعای سید، خوانم ثنای سید
جانم فدای سید صلوات بر محمد
❤ |
می گذشتید از میان کوچهها، با هر تبسم
کوچه میشد در فضای عطر لبهای شما، گم
ای پیام سبز جاری، در نگاه آسمانها
آه از آیین و از آیینههای قلب مردم
دیدن خورشید از نزدیک باور کردنی نیست ؟
من شما را در خیالم میکنم وقتی تجسم !
آه ای دریای رحمت، نبض جاری در حقیقت
درد ما، امروز یعنی: لحظههای بی ترحم
مهربانا، کاش میشد، بار دیگر هم بپیچد
صوت قرآن شما، در کعبهی سبز ترنم
❤ |
عرض حاجت، دارم ای آیینهی مهر الهی
یا رسول الله، میگویم: سلام ! از خطهی قم
ای بهشت عارفانه، من کویرم یاری ام کن
گل کند در سینه شاید، عشق و ایمان و تفاهم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)