آزمایش الهی
مؤمنان در آزمایشهای الهی آزموده میشوند که دانسته شود آیا لب به گله میگشاید یا چون ایوب نبی علیهالسلام همه آزمایشها را با موفقیت پشت سر میگذارد. دریافتن چنین چیزی، به میزان ایمان انسان پیوسته هست و با این آزمونها، روح سیر صعودی به سوی کمال را میپیماید و به سر منزل هستی میرسد. امام کاظم علیهالسلام میفرماید:مؤمن مثل کفّه ترازوست؛ هر چه ایمانش زیاد شود، بلایش بیشتر میشود!
«هارون براي اينكه بتواند از حيثيت امام كاظم(علیه السلام) بكاهد، يك كنيز جوان بسيار زيبا را مأمور كرد كه خدمتكار امام در زندان شود، اما بعد از مدتي خبر آوردند كه اين كنيز مانند امام كاظم(علیه السلام) به سجده افتاده و تسبيح خدا را ميگويد. هنگامي كه هارون كنيز را نزد خود آورد، علت را از او پرسيد. كنيز گفت: وقتي اين مرد (امام كاظم(ع)) را ديدم، ديگر هيچ نفهميدم، فقط فهميدم كه در عمرم خيلي گناه كردهام و بايد توبه كنم».[5]
«روزي امام كاظم(علیه السلام) از كوچهاي ميگذشت كه از يكي از خانههاي آن صداي ساز و پايكوبي به گوش ميرسيد. يكي از خدمتكاران از آن منزل بيرون آمد و امام از او پرسيد: صاحب اين خانه آزاد است يا بنده؟ خدمتكار از اين سؤال امام تعجب كرد و گفت: از خانهاي به اين مجللي معلوم است كه صاحب آن آزاد است. حضرت فرمود: «بله، آزاد است؛ اگر بنده بود، اين سر و صداها از خانهاش بلند نميشد.» خدمتكار وقتي به داخل منزل بازگشت، ماجرا را براي صاحبخانه تعريف كرد. صاحبخانه وقتي فهميد اين حرف را امام كاظم(علیه السلام) بيان فرموده، با پاي برهنه سريع از خانه بيرون رفت و خود را به پاي امام انداخت و گفت: آقا! من از همين ساعت ميخواهم بنده خدا باشم».[6]
و او كس نبود جز بشر حافي كه به سبب آنكه پابرهنه در پي امام دويده بود، به «حافي» معروف شد.
«رسيده بود به در خانه امام؛ در زد: به مولايم بگوييد صفوان به ديدار ايشان آمده است. چيزي نگذشت كه امام موسي بن جعفر(علیه السلام) صفوان را به حضور پذيرفت، صفوان مؤدبانه در نزد امام نشست و گفت: آيا از من راضي هستيد مولاي من؟ امام كاظم(علیه السلام) فرمود: «اي صفوان همه چيز تو نيكو و پسنديده است جز يك چيز. صفوان با نگراني چشم دوخت به چهره امام؛ چه كار كرده است كه امام آن را نميپسندد؟
ـ فدايت شوم، آن چيز چيست؟
ـ كرايه دادن شترانت به هارون.
صفوان اصلاً فكر نميكرد كه در اين كار اشكالي وجود داشته باشد. به امام عرض كرد:
ـ فدايت شوم، من شترانم را براي لهو و لعب كرايه ندادهام، آنها را در راه مكه استفاده ميكنند.
ـ ميدانم، ولي آيا از هارون كرايه نميگيري؟
ـچرا فدايت شوم.
ـ كرايهات را كه همان اول نميگيري؟
ـ نه، بعد از برگشتن از سفر، كرايه را ميدهد.
ـ اگر هارون بميرد، آيا ميتواني كرايه بگيري؟
ـنه، فدايت شوم.
ـ پس تو دوست داري هارون زنده باشد تا بتواني كرايهات را بگيري.
صفوان سكوت كرد، حالا فهميد كه علت آزردگي امام كاظم(علیه السلام) چيست، گفت: آري مولاي من، شما درست ميگوييد، من دلم ميخواهد كرايهام را بگيرم و براي اينكه كرايهام را بگيرم دوست دارم هارون زنده بماند.
ـ بدان كه هر كس بقاي ظالم را دوست داشته باشد، از ايشان است، هر كس از ايشان باشد، اهل دوزخ است».[7]