1 ـ احمد بن عبیدالله بن خاقان قمی نماینده خلیفه عصر و متصدی خراج شهر قم بود. او با اینكه یكی از دشمنان سرسخت و از آزار دهندگان اهل بیت علیهم السلام بود، در مورد ویژگی های اخلاقی امام حسن عسكری علیه السلام میگوید: من در شهر سامراء هیچ كس از علویان را ازلحاظ رفتار و وقار و پاكدامنی و نجابت و بزرگواری برتر از ابو محمد ابن الرضا (امام عسكری علیه السلام) نه دیدم و نه شناختم. او در میان خاندان خویش و قبیله بنی هاشم و سرلشكران و وزیران و سایر مردم و حتی در میان سالخوردگان و اشراف محترم تر و عزیزتر از همه بود، این حقیقت را من با چشم خودم مشاهده كردم.
روزی در كنار پدرم ـ كه یكی از افراد سرشناس دستگاه خلافت بود ـ ایستاده بودم و در آن روز پدرم جلسه عمومی داشت و همه افراد را به حضور میپذیرفت. ناگهان نگهبانان خبر آوردند كه ابو محمد، ابن الرضا دم در ایستاده است. پدرم با صدای بلند گفت: اجازه دهید وارد شود.
من از این گفت و گو شگفت زده شدم، زیرا تا آن لحظه ندیده بودم كه در حضور پدرم جز خلیفه و ولیعهد وی، كس دیگری را با كنیه به او معرفی نمایند. سپس تازه جوانی گندمگون، خوش قامت، زیباروی و با اندامی موزون، با جلال و وقار ویژه وارد اتاق شد. پدرم با دیدن وی از جای برخاست و چند قدم به استقبالش رفت، با آنكه تا آن لحظه ندیده بودم كه چنین رفتاری را با یك نفر هاشمی و یا یكی از فرماندهان لشكری نشان داده باشد. چون نزدیكش رسید، دست بر گردن او انداخته و از صورت و سینه اش بوسیده و دستش را گرفت و در روی تخت خود نشانید وخودش نیز پهلوی او نشست و با او به گفت و گوی صمیمانه پرداخت.
پدرم در ضمن صحبت به او «فدایت شوم» میگفت. از برخورد احترام آمیز پدرم با این جوان ناشناس هر لحظه بر حیرتم افزوده میشد. هنگام خداحافظی پدرم با احترام فوق العاده او را بدرقه كرده و او رفت.
احمد بن خاقان در ادامه می افزاید: بعد از رفتن او، من به غلامان پدرم گفتم: این چه كسی بود كه او را در حضور پدرم با كنیه یاد كردید و پدرم با او این چنین رفتاری محترمانه داشت؟!
گفتند: او یكی از علویان است كه به او حسن بن علی میگویند وبه ابن الرضا معروف است. شگفتی من بیشتر شد. هنگام شب وقتی پدرم تنها شد، به او گفتم: پدر! این جوان كه صبح او را دیدم چه كسی بود كه نسبت به او چنین احترام نمودی و در گفت و گوی با او «فدایت شوم» میگفتی؟! و خودت و پدر و مادرت را فدایش می ساختی؟ گفت: «پسرم! او امام رافضیان است، او حسن بن علی است كه به ابن الرضا معروف است.» آنگاه پدرم بعد از اندكی سكوت در ادامه سخنانش چنین گفت: پسر جان! اگر حكومت از دست خلفاء بنی عباس بیرون رود، هیچ كس از بنی هاشم جز او سزاوار آن نیست و این به جهت فضیلت، پاكدامنی، زهد و پرهیزگاری و اخلاق شریف و شایستگی ذاتی اوست. اگر پدر او را دیده بودی، مردی بزرگوار، نجیب و شخصیت با فضیلتی را دیده بودی.» با شنیدن این سخنان اندیشه و نگرانیم دو چندان شد و خشمم نسبت به پدر افزون گشت. به نظرم سخنان پدر اغراق آمیز می آمد و بعد از آن دلم میخواست در مورد حسن بن علی پرس و جو كنم و پیرامون شخصیت وی كاوش و بررسی نمایم. از هیچ یك ازبنی هاشم و سران سپاه و نویسندگان و قاضیان و فقیهان و دیگر افراد، درباره حسن بن علی سؤالی نكردم مگر آنكه او را نزد آنان در نهایت بزرگی و ارجمندی یافتم. مقام بلند و سخنان نیك و تقدم بر فامیل و سایر بزرگان، از جمله ویژگی هایی بود كه من از زبان آنان در ستایش حسن بن علی شنیدم. بعد از این، ارزش و مقام وی در نظرم بزرگ آمد و فهمیدم كه دوست و دشمن او را به نیكی یاد كرده و میستایند.
احمد بن خاقان در ادامه سخنان خویش بعد از نقل ماجرای شهادت امام حسن عسكری علیه السلام میگوید: بعد از رحلت او، جعفر(برادر امام حسن عسكری علیه السلام) نزد پدرم آمد و گفت: «مقام و منصب برادرم را به من بده. من سالی بیست هزار دینار برایت میفرستم.» پدرم به او تندی كرده و گفت: ای احمق! سلطان به روی كسانی كه به امامت پدر و برادرت معتقد بودند شمشیر كشید تا آنها را از عقیده شان برگرداند و نتوانست این كار را عملی سازد(زیرا مردم از روی اخلاص و صمیمیت به آنها معتقد بودند.) پس اگر شیعیان، پدر و برادر تو را امام میدانند، نیازی به سلطان و غیر سلطان نداری كه منصب آنها را به تو بدهند و اگر نزد شیعیان این منزلت را نداری، بوسیله ما بدان نخواهی رسید.
پدرم به خاطر این سخن جعفر، او را پست و كم عقل خواند، وی را بیرون كرد و تا زنده بود به او اجازه ورود نداد.(8) 2 ـ محمد بن اسماعیل میگوید: علی بن نارمش كه دشمن ترین افراد نسبت به اولاد علی بن ابی طالب علیهم السلام بود، موظف به زندان بانی امام حسن عسكری علیه السلام شد. به او دستور دادند كه هر چه میتوانی بر او سخت بگیر. حضرت عسكری علیه السلام بیش از یك روز نزد او نبود كه احترام و بزرگداشت آن حضرت در نظر او به جایی رسید كه در برابر امام عسكری علیه السلام چهره بر خاك میگذاشت و دیده از زمین بر نمیداشت. امام از نزد او خارج شد در حالی كه بصیرت او به آن حضرت از همه بیشتر و ستایشش برای او از همه نیكوتر بود.(9) 5 ـ پرورش نیروی تفكر و تعقل در افراد اسحاق كندی فیلسوف عراق بود. او به تألیف كتابی با موضوع تناقضات قرآن همت گماشت. او آن چنان با شور و علاقه مشغول تدوین این كتاب گردید كه از مردم كناره گرفته و به تنهایی در خانه خویش به این كار مبادرت میورزید، تا اینكه یكی از شاگردانش به محضر پیشوای یازدهم شرفیاب شد.
امام به او فرمود: «آیا در میان شما یك مرد رشید پیدا نمیشود كه استاد شما را از این كارش منصرف سازد؟!» عرض كرد: ما از شاگردان او هستیم، چگونه میتوانیم در این كار یا كارهای دیگر به او اعتراض كنیم؟!
امام فرمود: «آیا آنچه بگویم به او می رسانی؟» گفت: آری. فرمود: «نزد او برو با او انس بگیر و او را در كاری كه میخواهد انجام دهد یاری نما، آنگاه بگو سؤالی دارم، آیا میتوانم از شما بپرسم؟ به تو اجازه سؤال میدهد. بگو: اگر پدیدآورنده قرآن نزد تو آید، آیا احتمال میدهی كه منظور او از گفتارش معانی دیگری غیر از آن باشد كه پنداشته ای؟ خواهد گفت: امكان دارد. و او اگر به مطلبی توجه كند، میفهمد و درك میكند. هنگامی كه جواب مثبت داد، بگو: از كجا اطمینان پیدا كرده ای كه مراد و منظور عبارات قرآن همان است كه تو میگویی؟ شاید گوینده قرآن منظوری غیر از آنچه تو به آن رسیده ای داشته باشد و تو الفاظ و عبارات را در غیر معانی و مراد متكلّم آن به كار میبری؟!» آن شخص نزد اسحاق كندی رفت و همانطوری كه امام به او آموخته بود، با مهربانی تمام با او انس گرفت، سؤال خود را مطرح كرد و او را به تفكر و اندیشیدن وادار نمود. اسحاق كندی از او خواست سؤال خود را تكرار كند، در این حال به فكر فرو رفت و این احتمال به نظر او ممكن آمده و قابل دقت بود، برای همین شاگردش را قسم داد كه منشأ این پرسش را برای او بیان كند. او گفت: به ذهنم رسید و پرسیدم. استاد گفت: باور نمیكنم كه به ذهن تو و امثال تو این پرسش خطور نماید، راستش را بگو، این سؤال را از كجا آموخته ای؟ شاگرد گفت: ابو محمد عسكری به من یاد داد. استاد گفت: آری، الان حقیقت را گفتی. چنین سؤالی جز از آن خاندان نمی تواند باشد. آنگاه نوشته های خود را در این زمینه در آتش سوزانید.(10) 6 ـ ترویج فرهنگ صرفه جویی برنامه ریزی صحیح در زندگی موجب رشد اقتصادی و از زیر ساخت های توسعه اجتماعی و بالندگی اقتصادی یك جامعه محسوب میشود. در سیره امام حسن عسكری علیه السلام در این رابطه نكات قابل توجهی وجود دارد و در ذیل نمونه ای از آن را میخوانیم:
محمد بن حمزه سروری میگوید: توسط ابوهاشم جعفری - كه با هم دوست بودیم- نامه ای به محضر امام عسكری علیه السلام نوشته و درخواست كردم كه آن حضرت دعا كند تا خداوند متعال در زندگی من گشایشی ایجاد بفرماید. وقتی كه جواب را توسط ابوهاشم دریافت كردم، آن حضرت نوشته بود: «ماتَ ابْنُ عَمِّكَ يَحْیيَ بْنِ حَمْزَة وَ خَلَّفَ مِأَةَ أَلْف دِرْهَمٍ وَ هِيَ وارِدَةٌ عَلَيْكَ، فَاشْكُرِاللّهَ وَ عَلَيْكَ بِالأِْقْتِصادِ وَ اِيّاكَ وَ الْأِسْرافَ، فَاِنَّهُ مِنْ فِعْلِ الشَّيْطَنَةِ؛ پسر عمویت یحیی بن حمزه از دنیا رفت و مبلغ صد هزار درهم ارث باقی گذاشت و این درهم ها بر تو وارد میشود (به ارث به تو میرسد) پس خدا را سپاسگذاری كن و بر تو باد به میانه روی، و از اسراف بپرهیز كه اسراف از رفتارهای شیطانی است.» بعد از چند روزی، پیكی از شهر حرّان آمده و اسنادی را مربوط به دارایی پسر عمویم به من تحویل داد. من با خواندن نامه ای كه بین آن اسناد وجود داشت، متوجه شدم كه پسرعمویم یحیی بن حمزه دقیقا همان روزی فوت كرده است كه امام علیه السلام آن خبر را به من داد.
به این ترتیب از تنگدستی و فقر رهایی یافته و بعد از ادای حقوق الهی و احسان به برادرهای دینی ام، طبق دستور امام علیه السلام زندگی خود را بر اساس میانه روی تنظیم نموده و از اسراف و ولخرجی پرهیز نمودم و به این ترتیب زندگی ام سامان یافت در حالی كه در گذشته فردی مبذّر و اسراف كار بودم.(11) 7 ـ تأكید بر اصل قرآنی تقیه امام عسكری علیه السلام برای حفظ نهضت اسلامی و ترویج فرهنگ اهل بیت علیهم السلام از روش های مختلفی استفاده میكرد. آن حضرت چون در عصر حاكمیت مستبدترین سلاطین عباسی زندگی میكرد و از خطرات بزرگ نسبت به مذهب شیعه و پیروان آن آگاه بود، همواره پیروان خود را به رعایت اصل قرآنی تقیه سفارش مینمود. آن حضرت طبق آیه تقیه كه در سوره آل عمران بیان شده است: «لايَتَّخِذِ الْمُؤْمِنوُنَ الْكافِرینَ أَوْلیآءَ مِنْ دوُنِ الْمُؤْمِنینَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فی شَيْءٍ اِلاّ أَنْ تَتَّقوُا مِنْهُمْ تَقیةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَ اِلَی اللّهِ الْمَصیرُ(12)»؛ «افراد با ایمان نباید به جای مؤمنان، كافران را به دوستی بگیرند و هركس چنین كند، هیچ رابطه ای با خدا ندارد مگر اینكه از آنان به نوعی تقیه كنید و خداوند شما را از (عقوبت) خود بر حذر میدارد و بازگشت به سوی خداست.»، شیعیان را به تقیه توصیه نموده و به این ترتیب از جان شیعیان پاسداری و حفاظت میكرد.