3- مقایسه هگل و ملاصدرا
از نظر ملاصدرا موجود ذاتا مرکب از دو چیز میباشد که با یکی بالقوه است و با یکی بالفعل، که از جهتی که بالقوه است شانش خارج شدن به سوی فعلیت بهواسطه موجود دیگری میباشد. این خارج شدن از قوه به سوی فعلیت به دو صورت تدریجی و دفعی میباشد که ملاصدرا خروج تدریجی را حرکت و خارج نشدن از موضوع قابل را سکون نامیده است (صدرالدین شیرازی، 1382: 120). بنابراین ملاصدرا بیان میکند که معنای حرکت عبارت از خروج شیء از قوه به فعل است یا خروج تجددی از قوه به فعل (امین، 1351: 246).
اما به عقیده هگل نظامهای فلسفی متعدد در طول تاریخ، به طرق مختلف ادامهدهنده سیر تکاملی بودهاند و در طی هزاران سال تفکر فلسفی، معمار واحدی به ساخت بنای عظیم و سترگ معرفت بشری همت گمارده است. معمار این بنا همان روح واحدی است که طبیعت آن، اندیشیدن و رسیدن به خودآگاهی و عروج به مراتب بالاتر هستی است (مهرنیا، 1387: 106).
حرکت جوهری در فلسفه ملاصدرا عبارت است از حرکت ذاتی و درونی که شیئی در جوهر و ذات خود تغییر پذیرد و حرکت نماید و جوهری به جوهری قویتر و ذاتی به ذات تکامل یافتهتری تبدل پیدا نماید. حرکت جوهری این امکان را فراهم میکند که حقیقتی جسمانی و مادی به حقیقتی مجرد مبدل شود (فتحعلیخانی، 1389: 64).
ملاصدرا بر اساس اصل حرکت جوهری، قائل به حشر عین بدن و نفس دنیوی انسان است. او نه تنها حرکت آدمی را رو به کمال میداند، بلکه همة عالم طبیعت را دارای چنین سیری میداند و بر این باور است که همة موجودات به سوی غایت مطلوب در حرکت هستند. البته حشر هر کدام از موجودات طبیعی مناسب با آن موجود خواهد بود. از اینرو، حشر انسان، شیاطین، حیوانات، نباتات و جمادات، هر کدام، متفاوت و متناسب با جایگاه وجودی آنهاست (صدرالدین شیرازی، 1384: 197).
به عقیده هگل نیز، روح مدام کوشش میکوشد تا آزادی خود را کامل کند. این کوشش، ذاتی روح است. آزادی روح، در آرام و آسوده بودن نیست؛ بلکه در نفی پیوستة هر آن چیزی است که این آزادی را به خطر اندازد. امّا همه چیز به خودآگاهی روح باز میگردد. فرق بسیار است میان اینکه روح بداند آزاد است و اینکه نداند. روح چون نداند که آزاد است، بنده است و از بندگی خویش راضی است و نمیداند که سزاوار بندگی نیست (کیمپل، 1373: 62).
در فلسفه هگل روح حرکت خود را آغاز میکند و در حالی به اوج میرسد که چیزی از خود نمیداند و با عبور از مراحل سهگانه هنر، دین و فلسفه به خودآگاهی میرسد. این حرکت روح در مرحله اول از طریق ذهن و روح انسان خود را میشناسد (هنر). سپس در دین مسیحیت خود را میشناسد (دین) و در فلسفه به عقلانیت محض میرسد و کاملاً از جهان ماده جدا میشود (فلسفه). حرکت روح مطلق، از نقطهای آغاز با سیر حرکتی خطی در بستر تاریخی با روش دیالکتیک به خودآگاهی میرسد.
ملاصدرا معتقد است، اتصال وجود، یعنی حضور داشتن همه هستیهای پیشینین در هستی کنونی شیء آشکار است که این حضور به نحو ترکیب یافتن هستی فعلی از هستیهای پیشین نیست، بلکه هستی فعلی، حقیقت واحدی است که همه کمالات وجودی هستیهای پیشین را به اضافه کمالات وجودی بالاتری در خود به نحو بساطت و وحدت دارد. بر این اساس، حرکت همچون امتداد واحد و پیوستهای در طول زمان تصور میشود و متحرک در تمام مراحل حرکت، وحدت حقیقی خود را حفظ میکند تا به کمال و تجرد برسد بنابراین ملاصدرا غایت حرکت جوهری را تجرد از هر گونه ماده میداند.
از نظر هگل پرورش یافتن آگاهی به سوی کمال نشانگر یک آزادی از غلبه طبیعی بودن است؛ بدین معنا که آگاهی کمال یافته، معقولیت متعلقیت را درک می کند، یعنی به معقولیت عینیت پی میبرد و از این همانی با عینیت آگاه میگردد. بنابراین، باید متوجه بود که از نظر هگل آزادی آگاهی از قید طبیعی به جدایی آن از عینیت منجر نمیشود .(Marx, 1975: 1-14)
به اعتقاد ملاصدرا اگر کسی وجود را اصیل بداند که دارای مراتب متعددی است که ما به الامتیاز و ما به الاشتراکشان همان وجود است، متوجه این امر خواهد شد که طبیعت نیز مرتبهای از مراتب وجود است، اما آخرین مرتبه آن (دهباشی، 1386: 73). در نتیجه وجود صورت جوهری در تمام مراحل حرکت باقی است، زیرا آنچه حرکت میکند، چیزی جز افراد گوناگون جوهر نیست. به عبارت دیگر یک موجود جسمانی دارای حدود بیشمار جوهری است که دائم از یک حد به سوی حد دیگر در حرکت است که تمام این حدود مراحل گوناگون جوهر را تشکیل میدهند.
به اعتقاد ملاصدرا هر موجودی از جهت وجود متجدد است و از جهت ماهیت ثابت، که وجه تمایز آن از حرکت نیز همین ثبوت از جهت ماهیتش میباشد، زیرا حرکت عبارت است از نفس تجدد و انقضاء، پس این سخن که موضوع حرکت باید امری باشد که از جهت ذات ثابت باشد، درست است، زیرا منظور از موضوع حرکت، موضوعش به حسب ماهیتش است و چیزی موضوع تجدد واقع میشود که تجدد عارضش شود، پس آن موضوع به حسب ذات و ماهیتش غیر متجدد است (نقدعلی، 1389: 292). بنابراین در حرکت جوهری، هویت وجودی جوهر جسمانی در حرکت است نه ماهیتش (صدرالدین شیرازی، 1378: 39).
هگل موضوع تاریخ را فعلیت یافتن مطلق (روح) در زمان و بسط تکامل خود روح از طریق ادوار حیات اجتماعی میداند و از آنجا که ذات روح، آزادی است، مضمون تاریخ فلسفه و تاریخ جهان در همان حال بسط و تکامل آزادی انسانی هم از نظر کیفی و هم از نظر کمّی در انواع متوالی سازمان اجتماعی است. بنابرین روح و آزادی از مفاهیم بنیادی فلسفه هگل میباشد.
حرکت در فلسفة متعالیه، به معنای کون و فساد و تغییر وضعی ابن سینایی نیست، بلکه تغییر تدریجی جوهری و حدوث تدریجی یا حصول یا خروج از قوه به فعل است و این حرکت تدریجی در وجود شیء مادی پدید میآید نه در ماهیت آن. از دیدگاه ملاصدرا، این حرکت از نوع لبس بعد لبس خواهد بود نه لبس بعد خلع و همچنین حرکت و متحرک در خارج، یک چیزند (صدرالدین شیرازی، 1368: 186).
اما در فلسفه هگل بر خلاف ملاصدرا عنصر اصلی دیالکتیک نفی است یعنی شیء با نفی خود امکان بالقوه بودن خود را بروز میدهد مثلاً در مقوله «هستی»، «هستی» خود را نفی میکند تا مقوله «نیستی» حاصل شود. هگل هستی را مبدا جستوجوی فلسفی و دیالکتیکی خود قرار میدهد، «هستی» تز است که با نفی خود آنتیتز را بوجود میآورد و مقوله «گردیدن» نیز سنتز این دو است (استیس، 1370: 148).
به باور ملاصدرا حرکت از عقل هیولانی که همان ماده بی فعلیت است آغاز میکند این ماده فقط به نحو ابهام و بدون تعین معتبر است، دارای تاثیر نبوده؛ بلکه کار آن پذیرش تاثیر است، زیرا شیء متحصل و به فعلیت رسیدهای نیست. شان ماده قوه و امکان و نقصان است و از آن جهت که ماده است او را وجود در مرحله قوه است و دارای وحدتی ضعیف است که تحصل، فعلیت و تعینش به واسطة صورت است (صدرالدین شیرازی، 1360: 635).
در فلسفه هگل نیز مانند فلسفه ملاصدرا حرکت از هستی نامتعین آغاز میکند. هستی برای هگل نقطه آغاز حرکت است. مراد وی از هستی آنگونه مفهومی است که نطفه اندیشه و واقعیت با هم است. وجود را نمیتوان منفردا در نظر گرفت؛ وجود نامتعین چیزی جز عدم نیست. از نظر وی وجود تنها همان چیزی است که از بطن عدم جدا میشود و عدم صرفاً فقدان وجود است. وجود عدم هم هست؛ یعنی ضد وجود در خود آن پنهان است (گارودی، 1362: 150).
مادة اصلی موجودات عالم ـ چه اجسام جاندار و چه اجسام بیجان ـ و همچنین مادة وجود نفس، حرکت است. حرکت جامع همه چیز است. همه موجودات مادی عین سیلان و شوق به سوی مبدا نخستین است؛ پس موجودات باید غایتی ذاتی داشته باشند و گرنه ارتکاز این طلب در آنها عبث و بیهوده است، در حالی که در هستی باطل راه ندارد. ملاصدرا در مقام اثبات معاد میگوید که مجموع جهان در حرکت مستمر و جاودانه خود، همچون کودکی است که بالغ نشده و این بلوغ که جهت حرکت است، همان معاد و قیامت است (صدرالدین شیرازی، 1368: 159). در واقع معاد صورت کامل تمام حرکات قبل از خود است.
اما نظام فلسفی هگل نیز در حوزة روح مطلق به پایان میرسد. در این مرحله، ذهن و عین با هم یکی میشوند و انسان فلسفی، عالیترین مظهر عقل در جهان است. او نظام فلسفی خود را «حقیقت مطلق در صورت مطلق» و حقیقت تمام فلسفههای پیشین میداند؛ چنانکه حقیقت تمام ادیان فروتر را در مسیحیت ترسیم میکند. فلسفه در این مقام به شناخت مطلق بار مییابد؛ اما همچون هنر آن را بهصورت «عین محسوس» یا مانند دین، آن را در قالب «تمثیل» نمیبیند؛ بلکه مطلق را چنان که هست و به عنوان مثال میشناسد. «روح» اکنون پس از طی این مسیر طولانی از خود بیگانگی و تجلی و ظهور آن در ساحتهای مختلف منطق و طبیعت، در پایان راه به آرزوی دیرینة خود، یعنی وحدت ذهن و عین نائل آمده و در عین تناهی، نامتناهی است .(Inwood, 1994: 515) هگل و ملاصدرا هر دو نقطة پایانی حرکت را صورت کامل پیشین تمام صورتهای قبل از خود میدانند؛ در واقع چه معاد در ملاصدرا و چه روح مطلق در هگل فعلیتی است که تمام صورتهای پیش از خود را در درون خود دارد.
هم در فلسفه هگل و هم در فلسفه ملاصدرا نوعی حرکت به سمت کمال مشاهده میکنیم، در فلسفه ملاصدرا از دل حرکت، کمال جلوه میکند و کمال، صفت وجودی شیء است. بدون حرکت، کمال شیء محقق ناشدنی است و در سیر و جریان حرکت و خروج تدریجی از قوه بر فعل است که کمال شیء ظهور میکند، حرکات مستمر و پیوسته و سیر مداوم کمالات جسم را از قویّت به فعلیت میرساند. در فلسفه هگل روح از هستی مجرد آغاز میکند و از بخشهای مختلف عبور میکند تا به خودآگاهی مطلق برسد و در این جا است که به آزادی و کمال میرسد.
نتیجهگیری
مسئله هگل معرفت و هدف او معرفت واقعی است و البته این هدف، آنگاه محقق گشته است که آگاهی طبیعی از مسیر معرفت پدیداری، دم به دم و مرحله به مرحله به حرکت و پیشرفت خود ادامه داده تا به والاترین صورت معرفت و واقعیترین صورت معرفت نائل شود، و در اینجا است که به آزادی میرسد. در واقع در فلسفه هگل آگاهی و آزادی دو مفهوم مترادف هستند یعنی هر چه شخص آگاهتر باشد آزادتر است.
ملاصدرا نیز با توجه به مطرح کردن حرکت جوهری بیان میکند که موجودات از یک حرکت ذاتی برخوردارند که آنها را به سمت کمال که مجرد از هر گونه ماده است پیش میبرد.
تشابهات زیادی بین این دو فیلسوف در مسئله حرکت وجود دارد، مثلاً: حرکت مهمترین رکن در فلسفه هگل و ملاصدرا را تشکیل میدهد، هر دو فیلسوف نگاه نسبتاً یکسانی نسبت به حرکت دارند.
حرکت از دیدگاه صدرالمتألهین امر تدریجی میباشد. سیر روح نیز در فلسفه تاریخ هگل از مراحل و مراتب به تدریج میگذرد و هر قومی