نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: اديان در قرآن

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,892
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,799 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض اديان در قرآن

    اديان در قرآن


    آيت الله معرفت


    آيت‏الله شيخ هادى معرفت در سال 1309 خورشيدى در كربلاى معلا، در خانواده‏اى روحانى به دنيا آمد . پدر ايشان شيخ على معرفت اصفهانى از خطباى نامى كربلا به شمار مى‏رفت . وى پس از فراگيرى دروس ابتدايى، در سن دوازده‏سالگى وارد حوزه علميه شد و پس از گذراندن مقدمات، سطوح عاليه را از محضر شيخ يوسف خراسانى و سيدحسن قزوينى (در كربلا) و آيات عظام سيدمحسن حكيم، سيدعلى فانى، شيخ حسين حلى، ميرزا باقر زنجانى و از همه بيشتر، حاج سيدابوالقاسم خوئى (در نجف اشرف) فراگرفت و با ورود امام خمينى به نجف اشرف، در درس ايشان حضورى مستمر يافت و در سال 1350 خورشيدى به حوزه علميه قم وارد شد .
    ايشان علاوه بر تدريس و تحقيق در زمينه فقه و اصول، بخش عمده‏اى از هم خود را مصروف پژوهشهاى قرآنى ساخته است . مقالات و كتابهاى متعدد ايشان به ويژه سلسله مجلدات التمهيد فى علوم القرآن گواه توفيق ايشان در امر قرآن‏پژوهى است . با ايشان در زمينه «اديان در قرآن‏» به گفت‏وگو نشستيم، بحثى كه همچنان تاملات و تحقيقات بيشتر و عميقترى را مى‏طلبد .
    بسم‏الله الرحمن الرحيم . از استاد بزرگوار حضرت آيت‏الله معرفت‏سپاسگزاريم كه اين فرصت را در اختيار ما قرار دادند . اولين سؤالى كه مطرح هست اين است كه چرا در قرآن به اديان خاصى اشاره شده و به اديانى كه قطعا در آن زمان، در مناطقى دورتر از شبه جزيره، حضورى بسيار قوى داشتند، اشاره نشده و در عين حال به بعضى از اديانى كه حتى در آن زمان هم، پيروان بسيار ناچيزى داشتند مثل صابئين يا مندائيه اشاره شده است؟
    قبل از اينكه به پاسخ سؤالات شما بپردازم، از موضع شما و مجله شما و كارى كه انجام مى‏دهيد كمال تقدير را مى‏كنم; اولين بارى كه با اين مجله آشنا شدم خيلى مرا جلب كرد و احساس كردم كه افرادى كه در اين مجله مشغول كارند، افرادى پخته هستند و كارشان منشا دلسوزانه دارد . من تمام مقالات مجله را مى‏خوانم، چون هم قوى است و هم متين و هم واقعا بسيارى از مشكلات و سؤالاتى را كه مطرح است، پاسخگوست و من اميدم به اين مجله زياد است و تا آنجا كه خودم هم بتوانم حاضرم به سهم خود كمك فكرى كنم . درهرحال جاى خوشبختى بسيار است، چون درحوزه، الحمدلله جاى چنين مجله‏اى خالى بود و خداوند اين دوستان را توفيق داده، مدنظر ولى عصر قرار دهد .
    اما راجع به سؤالى كه فرموديد اين سؤال يكى از اشكالاتى است كه مستشرقان هم طرح كرده‏اند و ما پاسخش را در جلد هفتم التمهيد داده‏ايم; مستشرقانى كه اين اشكال را مطرح مى‏كنند، مى‏خواهند محدوده تنگ اطلاعات صاحب قرآن را برسانند، چون آنها در هر حال، نظرشان اين است كه قرآن ساخته و پرداخته شخص پيغمبر اكرم است و جنبه وحيانى ندارد و يكى از ادله آنها همين است كه معلوماتش خيلى محدود است، البته اشكالات ديگرى هم كرده‏اند; مثلا گفته‏اند بعضى از معلومات پيامبر مطابق با واقع نيست و نمى‏تواند وحى باشد كه ما پاسخ همه اينها را داده‏ايم، حتى يك‏جا هم كه گفته‏اند كه قرآن اشتباه تاريخى داشته است، اثبات كرده‏ايم كه خودشان اشتباه تاريخى كرده‏اند، يعنى منابعى را براى اثبات اشتباه قرآن، مستند قرار داده‏اند، كه خود آنها در اشتباه هستند .
    اما راجع به اين مسئله كه سؤال كرديد، بايد بگويم كه مخاطب قرآن عربها بوده است پس بايد به زبان آنها و مطابق با فهم آنها سخن بگويد: «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لعلهم يتذكرون‏» ، يعنى پيغمبر در هر منطقه‏اى كه مبعوث مى‏شود، بايد دقيقا از تمام عادات و رسوم و حتى سبكهاى زبانى و برخوردها و محاوره‏ها اطلاع داشته باشد، زيرا مى‏خواهد با آنها تفاهم كند، يعنى وظيفه هر پيغمبرى در درجه اول، تفاهم با همان محيطى است كه در آن، مبعوث شده است، چون اگر پيغمبر در محيط خودش نتواند مطالبش را تثبيت كند، ديگر قادر نيست تا آنها را براى ديگر اقوام عرضه كند; مردم منطقه خودش بايد گواه او باشند . اينكه مخالفان سعى دارند بگويند، ابوطالب، عبدالله، حمزه يا افراد ديگرى از فاميل نزديك پيغمبر تا آخر، كافر بودند، براى اين است كه بگويند كه در واقع، رسالتى در كار نبوده است، لذا ائمه عليهم‏السلام از روز اول اصرار داشتند كه نه، اينطور نيست، ابوطالب نه‏تنها كافر نبود، بلكه جزء اولين كسانى بود كه به پيغمبر ايمان آورد . اين مسئله هم از نظر جامعه‏شناسى، و هم از نظر روانشناسى، در تبليغ و دعوت، مؤثر است، پس بايد مردم سخنان او را بفهمند و هيچ ابهامى در سخنانش وجود نداشته باشد و لذا اينها قرآن را خوب مى‏فهميدند، چون به زبانشان و با اساليب كلامى خودشان بود و البته پيغمبر قرآن را، زيباتر و قويتر و متين‏تر از سطح ادبى آنها، مطرح كرد، اما از محدوده آنها بيرون نرفت .
    وقتى كه پيغمبر صحبت مى‏كند، روشن است كه براى اثبات دعوت خودش، شواهد تاريخى مى‏آورد، يعنى از تاريخ امم، تاريخ اديان و انبياى سلف، شاهد مى‏آورد; شاهد در صورتى قابل قبول است كه مخاطب شاهد را بشناسد، يعنى اگر اسم يك امتى را برد بايد مخاطبان آن را بشناسند . اگر اسم پيغمبرى را برد، بايد آن پيغمبر را بشناسند . اينكه صرفا بگويد پيغمبرى درجايى‏كه نمى‏دانيم كجا هست، با امتش چنين برخوردى كرد، چه تاثيرى روى مردم دارد؟ حتى قصه عاد كه امروزه هنوز با ابهاماتى روبروست و يكى از اماكنى كه تا امروز هنوز كشف نشده محل همين قوم است، در زمان پيغمبر، معروف بود . درهمين احقاف، بين يمن وحضرموت، جاى آنها مشخص است، اما مردم آنجا ستيزه‏جو هستند و اجازه نمى‏دهند، هيچ‏كس در آنجا حفارى كند، حتى بعضى از تجار خود حضرموت، پولهاى هنگفتى صرف كردند وچيزهايى را هم بدست‏آوردند، ولى آنها مانع تكميل كارشدند . دراحقاف، شنهاى زيادى هست كه با يك‏وزش باد، همه‏چيزرا مى‏برد .
    قرآن به‏گونه‏اى، مسئله عاد را با عرب مطرح كرده است كه گويا آنها آن را مى‏شناسند، مى‏گويد شما مى‏دانيد و ديده‏ايد . درباره قوم لوط نيز مى‏گويد، «تمرون عليهم مصبحين و بالليل‏» ; محل آنها در نزديكى اردن بوده است، اينها در سفر شام كه مى‏رفتند، صبحها از كنار آن عبور مى‏كردند و در وقت‏برگشتن همه‏چيز در معرض ديد آنها بوده است، يعنى عرب‏ها هيچ‏يك از اين چيزهايى را كه قرآن ارائه داده و به آن‏ها اشاره كرده است، مورد انكار قرار ندادند، درحالى كه قرآن خواسته است آنها را شاهد بگيرد .
    قرآن مى‏گويد: «رسلا لم نقصصهم عليك‏» ، يعنى پيامبرانى بوده‏اند كه قرآن نامشان را نبرده، چون فايده‏اى در اين كار نبوده است، چون مخاطب آنها را نمى‏شناخت، بنا به فرض، اگر ما بخواهيم از پادشاهان ظالم كه بالاخره سرنگون شدند، شاهدى بياوريم، خب دو تا سه تا را ذكر مى‏كنيم، همين تعداد بس است . آيا بايد نام تمام پادشاهانى را كه در دنيا ظالم بودند و سرانجام سرنگون شدند بياوريم؟ عالمان بلاغت مى‏گويند رعايت نكردن كوچكترين نكته بلاغى كلام شما را از اعتبار و اثرگذارى ساقط مى‏كند، لذا ما براى استشهاد به اينكه، امتهايى بودند كه نافرمانى كردند و به عذاب دچار شدند و پيغمبرانى بودند كه موفق بودند، يا نبودند، همين‏كه چهار پنج مثال بياوريم، بس است . طبيعى است كه اين مثالها را از پيغمبرانى بياورد كه آنها مى‏شناسند; ديگر چه نيازى دارد كه بقيه را هم بگويد، پس اين نگفتن دليل آن نيست كه آنها را نمى‏شناخته يا معتبر نمى‏دانسته است، زيرا خودش تصريح مى‏كند كه ما بعضى را نگفتيم، چون نيازى به طرح آنها نبوده است و حتى اگر مى‏گفتيم كار بيهوده‏اى مى‏بود، چون اصلا نتيجه‏اى براى مخاطبان نداشت .
    درست است چون در هدفش دخالت نداشته است .
    اين فرموده جنابعالى نشان مى‏دهد كه قرآن در بيان مطالب، ملاحظاتى داشته است، اما علم پيامبر را به غير از آنچه در قرآن آمده است، نشان نمى‏دهد، علاوه بر اين، با توجه به اين‏كه اغلب كسانى كه مخاطب پيامبر بودند، عربها بودند، و اينكه اغلب عربها مشرك بودند يعنى حتى يهود و نصارا هم در اقليت قرار داشتند، حال، اين مشركان نسبت‏به آن امور اطلاع قابل ملاحظه‏اى كه احيانا در مقام محاجه با پيامبر به كار آيد نداشته‏اند، و ثانيا به نظر مى‏آيد، استشهادى كه در قرآن مى‏شود اصلا جنبه تاريخى يا احتجاجى ندارد; خداوند سخنى را فرموده و يك نتيجه اخلاقى يا اخروى را بر آن مترتب كرده است .
    اساسا ما نمى‏خواهيم اثبات كنيم كه قرآن مى‏دانسته يا نمى‏دانسته است، چون اين نكته هيچ دخالتى در هدف قرآن ندارد; سخن در اين است كه آنها از اين نگفتن‏ها مى‏خواهند نتيجه بگيرند كه قرآن آنها را نمى‏دانسته است . ما مى‏گوييم، عدم ذكر موارد ديگر دليل آن نيست كه قرآن نمى‏دانسته است . به تعبير ديگر، عدم ذكر، بر عدم علم دلالت منطقى ندارد، البته اين‏كه صاحب قرآن مى‏دانسته يا نمى‏دانسته است، مطلب ديگرى است، كه از راه ديگرى آن را اثبات مى‏كنيم .
    نكته ديگر آنكه نمى‏توان گفت‏خداوند يهوديها را مدنظر نداشته است . اساسا مشركان همين‏ها را دانشمند مى‏دانستند; ابن‏خلدون مى‏گويد علت اين‏كه اسرائيليات در تفسير و تاريخ، خيلى زياد به چشم مى‏خورد، اين است كه عرب جاهل بود; درست است كه با شرق و غرب تجارت مى‏كرد، يعنى در شرق، به طرف حضرموت، مى‏رفت . به هند نمى‏رفت، ولى كشتى و مال‏التجارة از هندوستان مى‏آمد و در خليج عدن، كالا را به عربها تحويل مى‏داد، چون منطقه جزيرة‏العرب براى غيرعرب ناامن بود و يك تاجر نمى‏توانست، با مال‏التجارة وارد اين منطقه شود . درميان عربها هم فقط قريش مى‏توانست اين‏كار را انجام دهد، چون كعبه در اختيارش بود . آنان به عنوان گروهى مقدس، محترم بودند وگرنه، ساير قبايل عرب هم از اين تجارت، به دور بودند ولذا اقتصاد در مكه پررونق بود . عربها در ساحل مديترانه كالا را به كشتى‏هاى اروپايى تحويل مى‏دادند . رحلة‏الشتاء و الصيف آنها همين بود . تماسشان با هنديها خيلى كم بود . همچنين اگر با روميها نيز تماس داشتند، در اين حد بود كه كالاهاى آنها را تخليه و با آنها دادوستد مى‏كردند و اصلا اطلاعى از فرهنگ آنها نداشتند .
    لذا ابن‏خلدون مى‏گويد عربها احيانا اگر مى‏خواستند راجع به مسائل فلسفى از قبيل مبدا وجود، فلسفه وجود و ديگر معارف، چيزى بدانند، سراغ يهود مى‏رفتند، چون يهوديها از نظر عربها، دانشمند بودند و اينها خودشان را امى مى‏دانستند، يعنى مى‏گفتند ما ملتى بى‏سواد هستيم و با سواد همين يهوديها هستند . ابن‏خلدون مى‏گويد يهوديهايى كه در جزيره ساكن بودند سطح سواد و فرهنگشان از اين اعراب چندان هم بيشتر نبود; يك مقدارى از تاريخ انبياء را بلد بودند . يك چيزهايى را هم خودشان مى‏بافتند . اينها هم خيال مى‏كردند كه هرچه اينها مى‏گويند وحى منزل است . جلوى اين عادت در زمان پيغمبر گرفته شد، اما بعد از پيغمبر، باز راه آن باز شد ولذا اسرائيليات داخل حوزه اسلام شد . حرفهايى كه اسرائيليها براى عربها گفته‏اند مستند تاريخى كتابى ندارد . پس معلوم مى‏شود اينكه عربها جاهل بودند، امرى مسلم است . حال، در چنين وضعيتى اگر قرآن از بودا سخن بگويد نه خودشان آن را مى‏فهميدند و نه مرجعى داشتند كه از او بپرسند كه بودا كيست؟ وقتى از موسى سخن مى‏گويد، مرجعشان يهود است ولذا راجع به اين كه آيا پيغمبر مى‏تواند بشر باشد يا نه، به آنها رجوع مى‏كردند . خدا مى‏فرمايد: «وماارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم‏» ، يعنى پيامبران انسان بودند . «فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون بالبينات والزبر» ، يعنى اگر نمى‏دانيد برويد از آنها بپرسيد كه پيغمبران سلف چه بودند; آنها تا آنقدر جاهل بودند كه نمى‏دانستند كه بشر ممكن است پيغمبر بشود، آن وقت اينها از يهوديها مى‏پرسيدند كه آيا پيغمبر شما بشر بود؟ آنها مى‏گفتند، آرى، عربها تازه باورشان مى‏شد . ببينيد يك امتى كه اين قدر در جهل فرورفته است، حالا قرآن بيايد از چيزهاى براى آنها صحبت كند كه آنها اصلا راهى براى درك صحت و سقم آن ندارند . گاهى مى‏گوييم قرآن دلايل اعجاز زيادى ندارد، پس به‏جاست كه از اين‏گونه خبرها بدهد، تا اعجاز خود را نشان دهد . اين است كه قرآن مسائلى را مطرح بكند كه فقط لقلقه زبان باشد و در آن مقطع، هيچ اثر بالفعلى نداشته باشد، حال آنكه براى اثبات اعجاز قرآن به اندازه كافى در آن، براى آينده‏ها، اشارات علمى كافى‏اى وجود دارد . تازه آن كسى كه بخواهد خدشه بكند، باز مى‏گويد پيغمبر در آن كشتيها نام بودا را از هنديها شنيده و در قرآن آورده است .
    نكته‏اى كه فرموديد نسبت‏به كسانى كه در جزيرة‏العرب، مخاطب پيامبر بودند مى‏تواند نكته بلاغى خوبى باشد، ولى سخن در اين است كه اين دين، دين خاتم است و مى‏خواهد نه‏فقط براى افراد و اقوام هم‏عصر قوم عرب، بلكه براى اعصار آينده هم پيام داشته باشد .


  2.  

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi