اديان در قرآن
آيت الله معرفت
آيتالله شيخ هادى معرفت در سال 1309 خورشيدى در كربلاى معلا، در خانوادهاى روحانى به دنيا آمد . پدر ايشان شيخ على معرفت اصفهانى از خطباى نامى كربلا به شمار مىرفت . وى پس از فراگيرى دروس ابتدايى، در سن دوازدهسالگى وارد حوزه علميه شد و پس از گذراندن مقدمات، سطوح عاليه را از محضر شيخ يوسف خراسانى و سيدحسن قزوينى (در كربلا) و آيات عظام سيدمحسن حكيم، سيدعلى فانى، شيخ حسين حلى، ميرزا باقر زنجانى و از همه بيشتر، حاج سيدابوالقاسم خوئى (در نجف اشرف) فراگرفت و با ورود امام خمينى به نجف اشرف، در درس ايشان حضورى مستمر يافت و در سال 1350 خورشيدى به حوزه علميه قم وارد شد .
ايشان علاوه بر تدريس و تحقيق در زمينه فقه و اصول، بخش عمدهاى از هم خود را مصروف پژوهشهاى قرآنى ساخته است . مقالات و كتابهاى متعدد ايشان به ويژه سلسله مجلدات التمهيد فى علوم القرآن گواه توفيق ايشان در امر قرآنپژوهى است . با ايشان در زمينه «اديان در قرآن» به گفتوگو نشستيم، بحثى كه همچنان تاملات و تحقيقات بيشتر و عميقترى را مىطلبد .
بسمالله الرحمن الرحيم . از استاد بزرگوار حضرت آيتالله معرفتسپاسگزاريم كه اين فرصت را در اختيار ما قرار دادند . اولين سؤالى كه مطرح هست اين است كه چرا در قرآن به اديان خاصى اشاره شده و به اديانى كه قطعا در آن زمان، در مناطقى دورتر از شبه جزيره، حضورى بسيار قوى داشتند، اشاره نشده و در عين حال به بعضى از اديانى كه حتى در آن زمان هم، پيروان بسيار ناچيزى داشتند مثل صابئين يا مندائيه اشاره شده است؟
قبل از اينكه به پاسخ سؤالات شما بپردازم، از موضع شما و مجله شما و كارى كه انجام مىدهيد كمال تقدير را مىكنم; اولين بارى كه با اين مجله آشنا شدم خيلى مرا جلب كرد و احساس كردم كه افرادى كه در اين مجله مشغول كارند، افرادى پخته هستند و كارشان منشا دلسوزانه دارد . من تمام مقالات مجله را مىخوانم، چون هم قوى است و هم متين و هم واقعا بسيارى از مشكلات و سؤالاتى را كه مطرح است، پاسخگوست و من اميدم به اين مجله زياد است و تا آنجا كه خودم هم بتوانم حاضرم به سهم خود كمك فكرى كنم . درهرحال جاى خوشبختى بسيار است، چون درحوزه، الحمدلله جاى چنين مجلهاى خالى بود و خداوند اين دوستان را توفيق داده، مدنظر ولى عصر قرار دهد .
اما راجع به سؤالى كه فرموديد اين سؤال يكى از اشكالاتى است كه مستشرقان هم طرح كردهاند و ما پاسخش را در جلد هفتم التمهيد دادهايم; مستشرقانى كه اين اشكال را مطرح مىكنند، مىخواهند محدوده تنگ اطلاعات صاحب قرآن را برسانند، چون آنها در هر حال، نظرشان اين است كه قرآن ساخته و پرداخته شخص پيغمبر اكرم است و جنبه وحيانى ندارد و يكى از ادله آنها همين است كه معلوماتش خيلى محدود است، البته اشكالات ديگرى هم كردهاند; مثلا گفتهاند بعضى از معلومات پيامبر مطابق با واقع نيست و نمىتواند وحى باشد كه ما پاسخ همه اينها را دادهايم، حتى يكجا هم كه گفتهاند كه قرآن اشتباه تاريخى داشته است، اثبات كردهايم كه خودشان اشتباه تاريخى كردهاند، يعنى منابعى را براى اثبات اشتباه قرآن، مستند قرار دادهاند، كه خود آنها در اشتباه هستند .
اما راجع به اين مسئله كه سؤال كرديد، بايد بگويم كه مخاطب قرآن عربها بوده است پس بايد به زبان آنها و مطابق با فهم آنها سخن بگويد: «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لعلهم يتذكرون» ، يعنى پيغمبر در هر منطقهاى كه مبعوث مىشود، بايد دقيقا از تمام عادات و رسوم و حتى سبكهاى زبانى و برخوردها و محاورهها اطلاع داشته باشد، زيرا مىخواهد با آنها تفاهم كند، يعنى وظيفه هر پيغمبرى در درجه اول، تفاهم با همان محيطى است كه در آن، مبعوث شده است، چون اگر پيغمبر در محيط خودش نتواند مطالبش را تثبيت كند، ديگر قادر نيست تا آنها را براى ديگر اقوام عرضه كند; مردم منطقه خودش بايد گواه او باشند . اينكه مخالفان سعى دارند بگويند، ابوطالب، عبدالله، حمزه يا افراد ديگرى از فاميل نزديك پيغمبر تا آخر، كافر بودند، براى اين است كه بگويند كه در واقع، رسالتى در كار نبوده است، لذا ائمه عليهمالسلام از روز اول اصرار داشتند كه نه، اينطور نيست، ابوطالب نهتنها كافر نبود، بلكه جزء اولين كسانى بود كه به پيغمبر ايمان آورد . اين مسئله هم از نظر جامعهشناسى، و هم از نظر روانشناسى، در تبليغ و دعوت، مؤثر است، پس بايد مردم سخنان او را بفهمند و هيچ ابهامى در سخنانش وجود نداشته باشد و لذا اينها قرآن را خوب مىفهميدند، چون به زبانشان و با اساليب كلامى خودشان بود و البته پيغمبر قرآن را، زيباتر و قويتر و متينتر از سطح ادبى آنها، مطرح كرد، اما از محدوده آنها بيرون نرفت .
وقتى كه پيغمبر صحبت مىكند، روشن است كه براى اثبات دعوت خودش، شواهد تاريخى مىآورد، يعنى از تاريخ امم، تاريخ اديان و انبياى سلف، شاهد مىآورد; شاهد در صورتى قابل قبول است كه مخاطب شاهد را بشناسد، يعنى اگر اسم يك امتى را برد بايد مخاطبان آن را بشناسند . اگر اسم پيغمبرى را برد، بايد آن پيغمبر را بشناسند . اينكه صرفا بگويد پيغمبرى درجايىكه نمىدانيم كجا هست، با امتش چنين برخوردى كرد، چه تاثيرى روى مردم دارد؟ حتى قصه عاد كه امروزه هنوز با ابهاماتى روبروست و يكى از اماكنى كه تا امروز هنوز كشف نشده محل همين قوم است، در زمان پيغمبر، معروف بود . درهمين احقاف، بين يمن وحضرموت، جاى آنها مشخص است، اما مردم آنجا ستيزهجو هستند و اجازه نمىدهند، هيچكس در آنجا حفارى كند، حتى بعضى از تجار خود حضرموت، پولهاى هنگفتى صرف كردند وچيزهايى را هم بدستآوردند، ولى آنها مانع تكميل كارشدند . دراحقاف، شنهاى زيادى هست كه با يكوزش باد، همهچيزرا مىبرد .
قرآن بهگونهاى، مسئله عاد را با عرب مطرح كرده است كه گويا آنها آن را مىشناسند، مىگويد شما مىدانيد و ديدهايد . درباره قوم لوط نيز مىگويد، «تمرون عليهم مصبحين و بالليل» ; محل آنها در نزديكى اردن بوده است، اينها در سفر شام كه مىرفتند، صبحها از كنار آن عبور مىكردند و در وقتبرگشتن همهچيز در معرض ديد آنها بوده است، يعنى عربها هيچيك از اين چيزهايى را كه قرآن ارائه داده و به آنها اشاره كرده است، مورد انكار قرار ندادند، درحالى كه قرآن خواسته است آنها را شاهد بگيرد .
قرآن مىگويد: «رسلا لم نقصصهم عليك» ، يعنى پيامبرانى بودهاند كه قرآن نامشان را نبرده، چون فايدهاى در اين كار نبوده است، چون مخاطب آنها را نمىشناخت، بنا به فرض، اگر ما بخواهيم از پادشاهان ظالم كه بالاخره سرنگون شدند، شاهدى بياوريم، خب دو تا سه تا را ذكر مىكنيم، همين تعداد بس است . آيا بايد نام تمام پادشاهانى را كه در دنيا ظالم بودند و سرانجام سرنگون شدند بياوريم؟ عالمان بلاغت مىگويند رعايت نكردن كوچكترين نكته بلاغى كلام شما را از اعتبار و اثرگذارى ساقط مىكند، لذا ما براى استشهاد به اينكه، امتهايى بودند كه نافرمانى كردند و به عذاب دچار شدند و پيغمبرانى بودند كه موفق بودند، يا نبودند، همينكه چهار پنج مثال بياوريم، بس است . طبيعى است كه اين مثالها را از پيغمبرانى بياورد كه آنها مىشناسند; ديگر چه نيازى دارد كه بقيه را هم بگويد، پس اين نگفتن دليل آن نيست كه آنها را نمىشناخته يا معتبر نمىدانسته است، زيرا خودش تصريح مىكند كه ما بعضى را نگفتيم، چون نيازى به طرح آنها نبوده است و حتى اگر مىگفتيم كار بيهودهاى مىبود، چون اصلا نتيجهاى براى مخاطبان نداشت .
درست است چون در هدفش دخالت نداشته است .
اين فرموده جنابعالى نشان مىدهد كه قرآن در بيان مطالب، ملاحظاتى داشته است، اما علم پيامبر را به غير از آنچه در قرآن آمده است، نشان نمىدهد، علاوه بر اين، با توجه به اينكه اغلب كسانى كه مخاطب پيامبر بودند، عربها بودند، و اينكه اغلب عربها مشرك بودند يعنى حتى يهود و نصارا هم در اقليت قرار داشتند، حال، اين مشركان نسبتبه آن امور اطلاع قابل ملاحظهاى كه احيانا در مقام محاجه با پيامبر به كار آيد نداشتهاند، و ثانيا به نظر مىآيد، استشهادى كه در قرآن مىشود اصلا جنبه تاريخى يا احتجاجى ندارد; خداوند سخنى را فرموده و يك نتيجه اخلاقى يا اخروى را بر آن مترتب كرده است .
اساسا ما نمىخواهيم اثبات كنيم كه قرآن مىدانسته يا نمىدانسته است، چون اين نكته هيچ دخالتى در هدف قرآن ندارد; سخن در اين است كه آنها از اين نگفتنها مىخواهند نتيجه بگيرند كه قرآن آنها را نمىدانسته است . ما مىگوييم، عدم ذكر موارد ديگر دليل آن نيست كه قرآن نمىدانسته است . به تعبير ديگر، عدم ذكر، بر عدم علم دلالت منطقى ندارد، البته اينكه صاحب قرآن مىدانسته يا نمىدانسته است، مطلب ديگرى است، كه از راه ديگرى آن را اثبات مىكنيم .
نكته ديگر آنكه نمىتوان گفتخداوند يهوديها را مدنظر نداشته است . اساسا مشركان همينها را دانشمند مىدانستند; ابنخلدون مىگويد علت اينكه اسرائيليات در تفسير و تاريخ، خيلى زياد به چشم مىخورد، اين است كه عرب جاهل بود; درست است كه با شرق و غرب تجارت مىكرد، يعنى در شرق، به طرف حضرموت، مىرفت . به هند نمىرفت، ولى كشتى و مالالتجارة از هندوستان مىآمد و در خليج عدن، كالا را به عربها تحويل مىداد، چون منطقه جزيرةالعرب براى غيرعرب ناامن بود و يك تاجر نمىتوانست، با مالالتجارة وارد اين منطقه شود . درميان عربها هم فقط قريش مىتوانست اينكار را انجام دهد، چون كعبه در اختيارش بود . آنان به عنوان گروهى مقدس، محترم بودند وگرنه، ساير قبايل عرب هم از اين تجارت، به دور بودند ولذا اقتصاد در مكه پررونق بود . عربها در ساحل مديترانه كالا را به كشتىهاى اروپايى تحويل مىدادند . رحلةالشتاء و الصيف آنها همين بود . تماسشان با هنديها خيلى كم بود . همچنين اگر با روميها نيز تماس داشتند، در اين حد بود كه كالاهاى آنها را تخليه و با آنها دادوستد مىكردند و اصلا اطلاعى از فرهنگ آنها نداشتند .
لذا ابنخلدون مىگويد عربها احيانا اگر مىخواستند راجع به مسائل فلسفى از قبيل مبدا وجود، فلسفه وجود و ديگر معارف، چيزى بدانند، سراغ يهود مىرفتند، چون يهوديها از نظر عربها، دانشمند بودند و اينها خودشان را امى مىدانستند، يعنى مىگفتند ما ملتى بىسواد هستيم و با سواد همين يهوديها هستند . ابنخلدون مىگويد يهوديهايى كه در جزيره ساكن بودند سطح سواد و فرهنگشان از اين اعراب چندان هم بيشتر نبود; يك مقدارى از تاريخ انبياء را بلد بودند . يك چيزهايى را هم خودشان مىبافتند . اينها هم خيال مىكردند كه هرچه اينها مىگويند وحى منزل است . جلوى اين عادت در زمان پيغمبر گرفته شد، اما بعد از پيغمبر، باز راه آن باز شد ولذا اسرائيليات داخل حوزه اسلام شد . حرفهايى كه اسرائيليها براى عربها گفتهاند مستند تاريخى كتابى ندارد . پس معلوم مىشود اينكه عربها جاهل بودند، امرى مسلم است . حال، در چنين وضعيتى اگر قرآن از بودا سخن بگويد نه خودشان آن را مىفهميدند و نه مرجعى داشتند كه از او بپرسند كه بودا كيست؟ وقتى از موسى سخن مىگويد، مرجعشان يهود است ولذا راجع به اين كه آيا پيغمبر مىتواند بشر باشد يا نه، به آنها رجوع مىكردند . خدا مىفرمايد: «وماارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم» ، يعنى پيامبران انسان بودند . «فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون بالبينات والزبر» ، يعنى اگر نمىدانيد برويد از آنها بپرسيد كه پيغمبران سلف چه بودند; آنها تا آنقدر جاهل بودند كه نمىدانستند كه بشر ممكن است پيغمبر بشود، آن وقت اينها از يهوديها مىپرسيدند كه آيا پيغمبر شما بشر بود؟ آنها مىگفتند، آرى، عربها تازه باورشان مىشد . ببينيد يك امتى كه اين قدر در جهل فرورفته است، حالا قرآن بيايد از چيزهاى براى آنها صحبت كند كه آنها اصلا راهى براى درك صحت و سقم آن ندارند . گاهى مىگوييم قرآن دلايل اعجاز زيادى ندارد، پس بهجاست كه از اينگونه خبرها بدهد، تا اعجاز خود را نشان دهد . اين است كه قرآن مسائلى را مطرح بكند كه فقط لقلقه زبان باشد و در آن مقطع، هيچ اثر بالفعلى نداشته باشد، حال آنكه براى اثبات اعجاز قرآن به اندازه كافى در آن، براى آيندهها، اشارات علمى كافىاى وجود دارد . تازه آن كسى كه بخواهد خدشه بكند، باز مىگويد پيغمبر در آن كشتيها نام بودا را از هنديها شنيده و در قرآن آورده است .
نكتهاى كه فرموديد نسبتبه كسانى كه در جزيرةالعرب، مخاطب پيامبر بودند مىتواند نكته بلاغى خوبى باشد، ولى سخن در اين است كه اين دين، دين خاتم است و مىخواهد نهفقط براى افراد و اقوام همعصر قوم عرب، بلكه براى اعصار آينده هم پيام داشته باشد .