عصر موسی (ع):
(تولد1571 قبل از میلاد –وفات 1451 قبل از میلادمدت نبوت40سال)
حضرت موسی پیامبر بزرگ خداوند ملقب به كلیم ا... از پیامبران اولوالعزم بوده و صاحب شریعت كلیمی یا یهودی است او فرزند عمران و صفورا و نوه لاوی از فرزندان یعقوب پیامبر است زمانیكه حضرت یوسف در مصر اقامت گزید و همانجا رحلت نمود موسی در دربار فرعون مصر متولد شد زیرا پدرش از خادمان فرعون بود و از بنی اسرائیل .موسی 120 سال زیست و سرانجام در كوه طور از دنیا رفت قرآن كریم در 420 آیه داستان زندگی حضرت موسی و حوادث دوران ایشان را مشروحا" بیان داشته است اینك شرح ماجرا:
همانطور كه بیان شد موسی فرزند عمران و صفورا است و زمانی وی متولد شد كه فرعون خوابی را دیده بود كه در آن قتل خود را بدست انسانی از بنی اسرائیل پیش بینی می كرد لذا دستور داد تا هر كودكی را متولد میشود و ذكور است وی را بكشند مادر موسی پس از تولد طفل از ترس وی را در جعبه ایی قرار داد و در آب نیل آنرا رها كرد و دخترش مریم را مامور كرد تا در خفا مسیر طفل را پیگیری كند همسر فرعون(آسیه) كه در كنار نیل نشسته بود جعبه را مشاهده كرد و دستور داد آنرا از آب برگیرند پس از گشودن درب جعبه مشاهده نمود طفلی زیباست او را در بر گرفت و به آغوش فشرد او را فرزندی نبود و بفرعون گفت بیا او را بفرزندی برگزینیم فرعون پذیرفت خواهر موسی شاهد امر بود بدنبال دایه ای گشتند
سرانجام باراهنمایی مریم مادر موسی ببالین فرزند رسید و موسی با آرامش در دربار فرعون رشد كرد او دیگر جوانی شده بود .روزی دربازار میان دو كس درگیری شد و موسی به حمایت از طرف مظلوم به دیگری مشتی زد كه بالفور نقش بزمین شد موضوع مكتوم ماند بار دیگر در نزاعی بحمایت از مظلوم برخاست آن مرد موسی را شناخت و تصور كرد كه موسی قصد زدن او را دارد و فریاد زد موسی از ترس گریخت و از مصر خارج شد و در شهر مدین با دختران شعیب بر خورد كرد دختران او را نزد پدر بردند قرار شد موسی نزد شعیب شبانی كند و پس از هشت سال دختر شعیب را به همسری بگیرد .پس از گذراندن تعهد و انتخاب همسر تصمیم گرفت بمصر برگردد. در مسیر در بیابان سینا از دور شعله ایی دید به همسرش گفت تو منتظر باش تا بروم آتشی فراهم كنم جون به آن مكان رسید ندائی شنید كه ای موسی من خدای تو هستم این چیست در دست تو؟گفت عصا گفت آن را بیفكن او عصا را انداخت ناگهان تبدیل به ماری بزرگ شد وحشت كرد ندا آمد نترس آنرا بر گیردست برد و گرفت عصا شد آن صدا فرمود دستان خود را به گریبان ببر و چون بیرون آورد چون خورشید می درخشید ندا آمد ای موسی تو به پیامبری مبعوث شده ای بنده من فرعون طغیان كرده است تو ماموریت داری به سوی او بروی و او را هدایت كنی موسی گفت من از او بیمناكم خداوند فرمود نگران نباش برادرت هارون را وزیر تو كردم زبانت را باز و سینه ات را گشاده ساختم اینك روانه شو موسی بسوی مصر روانه شد به پیش فرعون آمد و خود را معرفی كرد و از او خواست تا به خدای یگانه ایمان بیاورد و از ظلم و ستم بمردم و بنی اسرائیل بپرهیزد فرعون گفت چه دلیلی بر این امر داری موسی عصای خود را افكند ناگهان اژدهایی شد و فرعون ترسید و گفت این سحر است و من هم ساحرانی دارم و قرار شد در روز موعود فرعون ساحران خود را جمع كند و با موسی مقابله نمایند در آنروز همه ساحران ریسمانهای خود را افكندند كه به حركت در آمدند كه موسی عصای خود را افكند و همه آنها را بلعید .ساحران پی به حقیقت بردند و به خدای موسی ایمان آوردند.