صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 33 , از مجموع 33

موضوع: زیباترین اشعار به یاد ماندنی ( شعرهایی که من خواندم وبرای شما می نویسم)

  1. Top | #31

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    خواب خوشی وقت سحر دیدم و یادم نرود
    روی تو بادیده تر دیدم و یادم نرود


    پرده از رازت کشیدم سوی خود بازت کشیدم
    آنقدر نازت کشیدم تا نشستی

    روی دامانت فتادم عقده ی دل را گشادم
    ناگهان آمد به یادم رنج هستی

    ای خوش آندم و ان غرور خواب نوشین

    آن نشاط و آن فروغ وصل دوشین

    با تو می گفتم غم و درد جدایی
    همچنان نی با نوای بی نوایی

    وای از این دیرآشنایی

    روی دامانت چو اشک افتاده بودم
    ناله های عاشقی سر داده بودم

    کی جفاجو کن وفایی


    دامن از دستم کشیدی همچو بخت از من رمیدی
    من زخواب ناز خود زآواز خود ناگه پریدم
    غیر اشک و بستری از دیده تر دیگر ندیدم

    او سر یاری ندارد
    قصه کوته رنج عاشق
    خواب و بیداری ندارد



    امضاء



  2. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  3. Top | #32

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    شب است و باغ گلستان خزان رؤیاخیز
    بیا که طعنه به شیراز میزند تبریز

    به گوشوار دلاویز ماه من نرسد
    ستاره گرچه به گوش فلک شود آویز

    به باغ یاد تو کردم که باغبان قضا
    گشوده پرده پائیز خاطرات انگیز

    چنان به ذوق و نشاط آمدم که گوئی باز
    بهار عشق و شبابست این شب پائیز

    عروس گل که به نازش به حجله آوردند
    به عشوه باز دهندش به باد رخت و جهیز

    شهید خنجر جلاد باد می غلتند
    به خاک و خون همه در انتظار رستاخیز

    خزان خمار غمش هست و ساغر گل زرد
    بهار سبز کجا وین شراب سحر آمیز

    خزان صحیفه پایان دفتر عمر است
    باین صحیفه رسید است دفتر تا نیز

    به سینمای خزان ماجرای خود دیدم
    شباب با چه شتابی به اسب زد مهمیز

    هنوز خون به دل از داغ لاله ام ساقی
    به غیر خون دلم باده در پیاله مریز

    شبی که با تو سرآمد چه دولتی سرمد
    دمی که بی تو به سر شد چه قسمتی ناچیز

    عزیز من مگر از یاد من توانی رفت
    که یاد تست مرا یادگار عمر عزیز

    پری به دیدن دیوانه رام می گردد
    پریوشا تو ز دیوانه میکنی پرهیز

    نوای باربدی خسروانه کی خیزد
    مگر به حجله شیرین گذر کند پرویز

    به عشق پاک تو بگذشتم از مقام ملک
    که بال عشق تو بادم زند بر آتش تیز

    تو هم به شعشعه وقتی به شهر تبریز آی
    که شهریار ز شوق و طرب کنی لبریز


    امضاء


  4. Top | #33

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,982
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    پشت دریاها شهری ست
    قایقی خواهم ساخت،
    خواهم انداخت به آب.

    دور خواهم شد از این خاک غریب
    که در آن هیچ‌ کسی نیست که در بیشه عشق

    قهرمانان را بیدار کند.
    قایق از تور تهی
    و دل از آرزوی مروارید،
    هم‌ چنان خواهم راند.

    نه به آبی‌ ها دل خواهم بست
    نه به دریا-پریانی که سر از خاک به در می‌آرند

    و در آن تابش تنهایی ماهی‌ گیران
    می‌ فشانند فسون از سر گیسوهاشان.

    هم‌ چنان خواهم راند.
    هم‌ چنان خواهم خواند:

    “دور باید شد، دور.”
    مرد آن شهر اساطیر نداشت.

    زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود.
    هیچ آیینه تالاری، سرخوشی‌ ها را تکرار نکرد.

    چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.
    دور باید شد، دور.

    شب سرودش را خواند،
    نوبت پنجره‌هاست.”

    هم‌ چنان خواهم خواند.
    هم‌ چنان خواهم راند.

    پشت دریاها شهری است
    که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است.

    بام‌ ها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری می‌ نگرند.
    دست هر کودک ده ساله شهر، خانه معرفتی است.

    مردم شهر به یک چینه چنان می‌ نگرند
    که به یک شعله، به یک خواب لطیف.

    خاک، موسیقی احساس تو را می‌شنود
    و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد.

    پشت دریاها شهری است
    که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحر خیزان است.

    شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند.
    پشت دریاها شهری است!
    قایقی باید ساخت.


    امضاء


صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 03-04-2010, 15:42

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi