صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 33

موضوع: زیباترین اشعار به یاد ماندنی ( شعرهایی که من خواندم وبرای شما می نویسم)

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,977
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    ای مهربانتر از من
    با من

    در دست‌های تو

    آیا کدام رمز بشارت نهفته بود؟

    کز من دریغ کردی

    تنها تویی

    مثل پرنده‌های بهاری در آفتاب

    مثل زلال قطره باران صبحدم

    مثل نسیم سرد سحر

    مثل سحر آب



    آواز مهربانی تو با من

    در کوچه باغ‌های محبت

    مثل شکوفه‌های سپید سیب

    ایثار سادگی است



    افسوس آیا چه کس تو را

    از مهربان شدن با من

    مایوس می‌کند؟




    امضاء


  2. تشكر



  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #22

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,977
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    شد خزان گلشن آشنایی
    بازم آتش به جان زد جدایی

    عمر من ای گل طی شد بهر تو
    وز تو ندیدم جز بدعهدی و بی‌وفایی

    با تو وفا کردم تا به تنم جان بود
    عشق و وفاداری با تو چه دارد سود

    آفت خرمن مهر و وفایی
    نوگل گلشن جور و جفایی
    از دل سنگت آه

    دلم از غم خونین است
    روش بختم این است
    از جام غم مستم
    دشمن می‌پرستم
    تا هستم

    تو و مست از می
    به چمن چون گل خندان

    از مستی بر گریهٔ من
    با دگران در گلشن نوشی می
    من ز فراقت ناله کنم تا کی

    تو و می چون لاله کشیدن‌ها
    من و چون گل جامه دریدن‌ها
    به رقیبان خواری دیدن‌ها

    دلم از غم خون کردی
    چه بگویم چون کردی
    دردم افزون کردی

    برو ای از مهر و وفا عاری
    برو ای عاری ز وفاداری

    که شکستی چون زلفت عهد مرا
    دریغ و درد از عمرم
    که در وفایت شد طی
    ستم به یاران تا چند
    جفا به عاشق تا کی
    نمی‌کنی ای گل یک دم یادم
    که همچو اشک از چشمت افتادم
    تا کی بی‌تو بود از غم خون دل من
    آه از دل تو

    گر چه ز محنت خوارم کردی
    با غم و حسرت یارم کردی

    مهر تو دارم باز
    بکن ای گل با من
    هر چه توانی ناز
    کز عشقت می‌سوزم باز




    امضاء


  5. تشكر


  6. Top | #23

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,977
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    ای دیر به دست آمده بس زود برفتی

    آتش زدی اندر من و چون دود برفتی

    زان پیش که در باغ وصال تو دل من

    از داغ فراق تو برآسود، برفتی

    ناگشته من از بند تو آزاد، بجستی

    ناکرده مرا وصل تو خشنود، برفتی

    آهنگ به جان من دلسوخته کردی

    چون در دل من عشق بیفزود برفتی




    امضاء


  7. Top | #24

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,977
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

    همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم


    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

    شدم آن عاشق دیوانه که بودم



    در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

    باغ صد خاطره خندید

    عطر صد خاطره پیچید

    یادم اید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

    پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

    ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

    تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

    من همه محو تماشای نگاهت

    شب و صحرا و گل و سنگ

    همه دلداده به آواز شباهنگ

    یادم آید تو به من گفتی :

    از این عشق حذز کن!

    لحظه ای چند بر این آب نظر کن

    آب آیینه عشق گذران است

    تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

    باش فردا که دلت باد گران است!

    تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

    با تو گفتم حذر از عشق ندانم

    سفر از پیش تو هرگز نتوانم

    نتوانم

    روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

    چون کبوتر لب بام تو نشستم

    تو به من سنگ زدی

    من نه رمیدم نه گسستم

    باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم

    تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

    "حذر از عشق؟" ندانم

    نتوانم

    اشکی از شاخه فرو ریخت

    مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت....

    اشک در چشم تو لرزید

    ماه بر عشق تو خندید

    یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

    پای در دامن اندوه کشیم

    نگسستم نرمیدم

    رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

    نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

    نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم....

    بی تو اما

    به چه حالی من از آن

    کوچه گذشتم




    امضاء


  8. Top | #25

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,977
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    به ســـراغ من اگــــر می آیید

    پشت هیچستانم

    پشت هیچستان جایی است

    پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصدهایی است

    که خبر می آرند از گل واشده دورترین بوته خاک

    روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است

    که صبح به سرتپه معراج شقایق رفتند

    پشت هیچستان چتر خواهش باز است

    تا نسیم عطشی در بن برگی بدود

    زنگ باران به صدا می آید

    آدم اینجا تنهاست

    و در این تنهایی سایه نارونی تا ابدیت جاری است

    به سراغ من اگرمی آیید

    نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد

    چینی نازک تنهایی من

    سهراب سپهری




    امضاء


  9. Top | #26

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,977
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماند
    پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند

    مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد
    که روی آینه جای نفس نمی ماند

    طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند
    که عشق جز به هوای هوس نمی ماند

    مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان
    که این طبیب به فریاد رس نمی ماند

    من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم
    قطار منتظر هیچ کس نمی ماند




    امضاء


  10. Top | #27

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,977
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    وای ، باران...باران ؛

    شیشه پنجره را باران شست...

    از دل من امّا ،

    چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟!



    آسمان سُربی رنگ ،

    من درون قفس سردِ اتاقم ، دلتنگ !

    می پرد مرغ نگاهم تا دور...

    وای ، باران...باران ؛

    پر مرغان نگاهم را شست .



    خواب ؛ رویای فراموشی هاست !

    خواب را دریابم ،

    که در آن دولت خواموشی هاست...

    من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم ،

    و ندایی که به من می گوید :

    "گر چه شب تاریک است

    دل قوی دار ،

    سحر نزدیک است..."



    دل من ، در دل شب ،

    خواب پروانه شدن می بیند .

    مهر در صبحدمان داس به دست

    آسمان ها آبی ،

    پر مرغان صداقت آبی ست...

    دیده در آینه ی صبح تو را می بیند !



    از گریبان تو صبح ِ صادق ،

    می گشاید پرو بال .



    تو گل سرخ منی ،

    تو گل یاسمنی ،

    تو چنان شبنم پاک سحری...

    نه !

    از آن پاکتری...

    تو بهاری...؟!

    نه ،

    بهاران از توست...



    از تو می گیرد وام ،

    هر بهار این همه زیبایی را...

    هوس باغ و بهارانم نیست

    ای بهین باغ و بهارانم تو !


    سیل ِ سیّال نگاه سبزت
    همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود...
    من به چشمان خیال انگیزت معتادم ،
    و دراین راه تباه
    عاقبت هستی خود را دادم !
    آه...سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چراست ؟!
    در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم ؟
    مرغ آبی اینجاست
    در خود آن گمشده را دریابم...!!!


    " دکتر حمید مصدق "


    امضاء


  11. Top | #28

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,977
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    بعد مرگم شده بود…
    آمدم مجلس ترحیم خودم ،

    همه را می دیدم
    همه آنها که نمی‌دانستم
    عشق من در دلشان ناپیداست

    واعظ از من می‌گفت…
    از نجابت‌هایم،
    از همه‌ی خوبیها

    و به خانم‌ها گفت :
    اندکی آهسته
    تا که مجلس بشود سنگین‌تر…

    راستی این همه اقوام و رفیق !!؟؟
    من خجل از همه‌شان !
    من که یک عمر گمان می‌کردم
    تنهایم
    و نمی‌دانستم
    من به اندازه یک مسجد پر از آدم ،
    دوستانی دارم


    همه شان آمده‌اند!
    چه عزادار و غمین…
    من نشستم به کنار همه شان
    وه چه حالی بودم ،
    همه از خوبی من می‌گفتند
    حسرت رفتن ناهنگامم ،
    خاطراتی از من
    که پس از رفتن من ساخته‌اند

    از رفاقت‌هایم …
    از صمیمیت دوران حیات
    یک نفر گفت: چه انسان شریفی بودم
    دیگری گفت فلک گلچین است

    یک نفر هم می‌گفت :
    “من و او وه چه صمیمی بودیم” !!
    و عجیب است مرا ،
    او سه سال است که با من قهر است… !!

    یک نفر ظرف گلابی آورد
    و کتاب قرآن
    که بخوانند کتاب
    و ثوابش برسانند به من
    گرچه برداشت رفیق ،
    لای آن باز نکرد …
    و ثوابی که نیامد بر من

    آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
    آمد آن گوشه نشست …
    من کنارش رفتم
    اشک در چشم ، عزادار و غمین ،
    خوبی‌ام را می‌گفت
    چه غریب است مرا … !

    آن ملک آمد باز…
    آن عزیزی که به او گفتم من:
    « فرصتی می‌خواهم »
    خبرآورد مرا:
    « می‌شود برگردی…
    مدتی باشی ، در جمع عزیزان خودت…
    نوبت بعد ، تو را خواهم برد…

    روح من رفت کنار منبر…
    و چه آرام به واعظ فهماند:
    اگر این جمع مرا می‌خواهند،
    فرصتی هست مرا…
    می‌شود برگردم…

    من نمی‌دانستم این همه قلب مرا می‌خواهند !
    باعث این همه غم خواهم شد
    روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز…

    زنده خواهم شد باز
    واعظ آهسته بگفت :
    « معذرت می‌خواهم
    خبری تازه رسیده‌ست مرا
    گوئیا شادروان مرحوم ،
    زنده هستند هنوز » !

    خانمی جیغ کشید و غش کرد
    و عزیزی به شتاب ،
    مضطرب ،
    رفت که رفت…

    یک نفر گفت: « که تکلیف مرا روشن کن
    اگر او مرد، خبر فرمایید
    سوگواری بکنیم ! »

    عهد ما نیست
    به دیدار کسی، کو زنده است
    دل او شاد کنیم
    کار ما شادی مرحومان است !!!
    واعظ آمد پایین…
    مجلس از دوست تهی گشت عجیب !
    صحبت زنده شدن چون گردید ،
    ذکر خوبی‌هایم
    همه بر لب خشکید…

    ملک از من پرسید:
    « پاسخت چیست ؟
    بگو !
    تو کنون می‌آیی !؟
    یا بدین جمع رفیقان خودت می‌مانی!!؟؟ »

    چه سوال سختی !
    بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن…
    زنده باشم بی‌دوست ؟
    مرده باشم با دوست ؟
    زنده باشم تنها !؟
    مرده در جمع رفیقان، عزیز!؟
    من که در حیرتم از کرده‌ی این مردم نیز…!!!

    کاش باور بکنیم
    کاش بیدار شویم
    خوب اندیشه کنیم
    معنی واقعی آمدن و رفتن چیست ؟
    ای کاش دلی شاد کنیم
    تا زمانی که هنوز
    زنده اندر برِ ماست…

    سهراب سپهری



    امضاء


  12. Top | #29

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,977
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    کیستی که من این گونه
    به اعتماد
    نام خود را با تو می گویم
    کلید خانه ام را در دستت می گذارم
    نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم

    کیستی که من، اینگونه به جد
    در دیار رؤیاهای خویش
    با تو درنگ می‌کنم؟

    کیستی که من جز او
    نمی بینم و نمی یابم

    دریای پشت کدام پنجره ای؟
    که اینگونه شایدهایم را گرفته ای
    زندگی را دوباره جاری نموده ای
    پر شور، زیبا و روان

    دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم
    جان می گیرد
    و هر لحظه تعبیری می گردد از
    فردایی بی پایان
    در تبلور طلوع ماهتاب
    باعبور ازتاریکی های سپری شده…

    کیستی ای مهربان ترین؟



    امضاء


  13. Top | #30

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,977
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,731
    مورد تشکر
    7,532 در 2,244
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    زندگانی گر مرا عمری هرسان کرد و رفت
    مشکل ما را بمردن خوب آسان کرد و رفت

    جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد
    آمد و این بوم را یکباره ویران کرد و رفت

    جانشین جم نشد اهریمن از جادوگری
    چند روزی تکیه بر تخت سلیمان کرد و رفت

    پیش مردم آشکارا چون مرا دیوانه ساخت
    روی خود را آن پری از دیده پنهان کرد و رفت

    وانکرد از کار دل چون ع‍‍‍قده باد مشکبوی
    گردشی در چین آن زلف پریشان کرد و رفت

    پیش از اینها در مسلمانی خدائی داشتم
    بت پرستم آن نگار نامسلمان کرد و رفت

    با رمیدنهای وحشی آمد آن رعنا غزال
    فرخی را با غزل سازی غزلخوان کرد و رفت.

    فرخی یزدی


    امضاء


صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 03-04-2010, 15:42

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi