صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 33

موضوع: زیباترین اشعار به یاد ماندنی ( شعرهایی که من خواندم وبرای شما می نویسم)

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,968
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,715
    مورد تشکر
    7,528 در 2,242
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    book زیباترین اشعار به یاد ماندنی ( شعرهایی که من خواندم وبرای شما می نویسم)








    با سلام

    می خواهم در این تاپیک اشعار زیبا و بیاد ماندنی را که خواندم و به نظرم جالب بود برای شما بنویسم . خوشحال میشم شما هم مثل من اشعار زیبا و بیاد ماندنی و اثر گذاری که خوندید اینجا بنویسید تا همه بخونند و لذت ببرند






    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 30-04-2018 در ساعت 03:51
    امضاء



  2.  

  3. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,968
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,715
    مورد تشکر
    7,528 در 2,242
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
    همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
    شدم آن عاشق دیوانه که بودم !


    در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
    باغ صد خاطره خندید
    عطر صد خاطره پیچید


    یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
    پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم


    ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
    تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
    من همه محو تماشای نگاهت
    آسمان صاف و شب آرام
    بخت خندان و زمان رام
    خوشه ماه فرو ریخته در آب
    شاخه ها دست برآورده به مهتاب
    شب و صحرا و گل و سنگ
    همه دل داده به آواز شباهنگ


    یادم آید : تو بمن گفتی :
    ازین عشق حذر کن !
    لحظه ای چند بر این آب نظر کن
    آب ، آئینة عشق گذران است
    تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
    باش فردا ، که دلت با دگران است
    تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !


    با تو گفتنم :
    حذر از عشق ؟
    ندانم
    سفر از پیش تو ؟
    هرگز نتوانم
    روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
    چون کبوتر لب بام تو نشستم
    تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
    باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
    تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
    حذر از عشق ندانم
    سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !


    اشکی از شاخه فرو ریخت
    مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
    اشک در چشم تو لرزید
    ماه بر عشق تو خندید


    یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
    پای در دامن اندوه کشیدم
    نگسستم ، نرمیدم


    رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
    نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
    نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
    بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم


    فریدون مشیری



    امضاء



  4. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدير بخش
    تاریخ عضویت
    February 2016
    شماره عضویت
    9091
    نوشته
    3,968
    صلوات
    114
    دلنوشته
    1
    برقامت رعای محمد(ص) صلوات
    تشکر
    7,715
    مورد تشکر
    7,528 در 2,242
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم
    زبانم در دهان باز بسته‌ست


    درِ تنگِ قفس باز است و افسوس
    که بال مراغ آوازم شکسته‌ست


    نمی‌دانم چه می‌خواهم بگویم
    غمی در استخوانم می‌گدازد


    خیال ناشناسی آشنارنگ
    گهی می‌سوزدم گه می‌نوازد


    گهی در خاطرم می‌جوشد این وهم
    ز رنگ‌آمیزی غم‌های انبوه


    که در رگ‌هام، جایِ خون روان است
    سیه داروی زهر‌آگینِ اندوه


    فغانی گرم و خون‌آلود و پردرد
    فرومی‌پیچیدم در سینه‌ی تنگ


    چو فریاد یکی دیوانه‌ی گنگ
    که می‌کوبد سر شوریده بر سنگ


    سرشکی تلخ و شور از چشمه‌ی دل
    نهان در سینه می‌جوشد شب و روز


    چنان مار گرفتاری که ریزد
    شرنگ خشمش از نیش جگرسوز


    پریشان سایه‌ای آشفته آهنگ
    زِ مغزم می‌تراود گیج و گمراه


    چو روحِ خوابگردی مات و مدهوش
    که بی‌سامان به ره افتد شبانگاه


    درونِ سینه‌ام دردی‌ست خونبار
    که همچون گریه می‌گیرد گلویم


    غمی آشفته، دردی گریه آلود
    نمی‌دانم...
    ‌‌‌ چه می‌خواهم...
    بگویم...



    هوشنگ ابتهاج





    امضاء



  5. Top | #4

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    101,795
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,440
    مورد تشکر
    204,111 در 63,520
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    ابرم که می آیم ز دریا
    روانم در به در صحرا به صحرا
    نشان کشتزار تشنه ای کو
    که بارانم که بارانم سراپا

    پرستوی فراری از بهارم
    یک امشب میهمان این دیارم
    چو ماه از پشت خرمن ها بر اید
    به دیدارم بیا چشم انتظارم

    کنار چشمه ای بودیم در خواب
    تو با جامی ربودی ماه از آب
    چو نوشیدیم از آن جام گوارا
    تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب

    به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
    همه دریا از آن ما کن ای دوست
    دلم دریا شد و دادم به دستت
    مکش دریا به خون پروا کن ای دوست

    به شب فانوس بام تار من بود
    گل آبی به گندمزار من بود
    اگر با دیگران تابیده امروز
    همه دانند روزی یار من بود

    نسیم خسته خاطر شکوه آمیز
    گلی را می شکوفاند دل آویز
    گل سردی گل دوری گل غم
    گل صد برگ و ناپیدای پاییز

    من و تو ساقه یک ریشه هستیم
    نهال نازک یک بیشه هستیم
    جدایی مان چه بار آورد ؟ بنگر
    شکسته از دم یک تیشه هستیم

    سحرگاهی ربودندش به نیرنگ
    کمند اندازها از دره تنگ
    گوزن کوه ها دردره بی جفت
    گدازان سینه می ساید به هر سنگ

    سمندم ای سمند آتشین بال
    طلایی نعل من ابریشمین یال
    چنان رفتی بر این دشت غم آلود
    که جز گردت نمی بینم به دنبال

    تن بیشه پر از مهتابه امشب
    پلنگ کوه ها در خوابه امشب
    به هر شاخی دلی سامان گرفته
    دل من در برم بی تابه امشب

    غروبه راه دور وقت تنگه
    زمین و آسمان خونابه رنگه
    بیابان مست زنگ کاروانهاست
    عزیزانم چه هنگام درنگه

    ز داغ لاله ها خونه دل من
    گلستون شهیدونه دل من
    نداره ره به آبادی رفیقون
    بیابون در بیابونه دل من

    از این کشور به آن کشور چه دوره
    چه دوره خانه دلبر چه دوره
    به دیدار عزیزان فرصتت باد
    که وقت دیدن دیگر چه دوره

    متابان گیسوان درهمت را
    بشوی ای رود دلواپس غمت را
    تن از خورشید پر کن ورنه این شب
    بیالاید همه پیچ و خمت را

    گلی جا در کنار جو گرفته
    گلی ماوا سر گیسو گرفته
    بهار است و مرا زینت دشت گلپوش
    گلی باید که با من خو گرفته

    سحر می اید و در دل غمینم
    غمین تز آدم روی زمینم
    اگر گهواره شب وا کند روز
    کجا خسبم که در خوابت ببینم

    نه ره پیدا نه چشم رهگشایی
    نه سوسوی چراغ آشنایی
    گریزی بایدم از دام این شب
    نه پای ای دل نه اسب بادپایی

    چرا با باغ این بیداد رفته ست ؟
    بهاری نغمه ها از یاد رفته ست ؟
    چرا ای بلبلان مانده خاموش
    امید گل شدن بر باد رفته ست ؟

    به خاکستر چه آتش ها که خفته است
    چه ها دراین لبان نا شکفته است
    منم آن ساحل خاموش سنگین
    که توفان در گریبانش نهفته است

    نگاهت آسمانم بود و گم شد
    دو چشمت سایبانم بود و گم شد
    به زیر آسمان در سایه تو
    جهان دردیدگانم بود و گم شد

    غم دریا دلان رابا که گویم ؟
    کجا غمخوار دریا دل بجویم ؟
    دلم دریای خون شد در غم دوست
    چگونه دل از این دریا بشویم؟

    سبد پر کرده از گل دامن دشت
    خوشا صبح بهار و دشت و گلگشت
    نسیم عطر گیاه کال در کام
    به شهر آمد پیامی داد و بگذشت

    نسیمم رهروی بی بازگشتم
    غبار آلودگی این سرگذشتم
    سراپا یاد رنگ و بوی گلها
    دریغا گو غریب کوه و دشتم

    تو پاییز پریشم کردی ای گل
    پریشان ز پیشم کردی ای گل
    به شهر عاشقان تنها شدم من
    غریب شهر خویشم کردی ای گل

    خوشا پر شور پرواز بهاری
    میان گله ابر فراری
    به کوهستان طنین قهقهی نیست
    دریغا کبک های کوهساری

    بهارم می شکوفد در نگاهت
    پر از گل گشته جان من به راهت
    به بام آرزویم لانه دارند
    پرستوهای چشمان سیاهت

    شبی ای شعله راهی در تنم کن
    زبان سرخ در پیراهنم کن
    سراپا گر بزن خاکسترم ساز
    در این تاریکی اما روشنم کن

    منم چنگی غنوده در غم خویش
    به لب خاموش و غوغا در دل ریش
    غبار آلود یاد بزم و ساقی
    گسسته رشته اما نغمه اندیش

    شقایق ها کنار سنگ مردند
    بلورین آب ها در ره فسردند
    شباهنگام خیل کاکلی ها
    از این کوه و کمرها لانه بردند

    بهار آمد بهار سبزه بر تن
    بهار گل به سر گلبن به دامن
    مرا که شبنم اشکی نمانده است
    چه سازم گر بیاید خانه من ؟

    غباری خیمه بر عالم گرفته
    زمین و آسمان ماتم گرفته
    چه فصل است این که یخبندان دل هاست
    چه شهر است این که خاک غم گرفته ؟

    به سان چشمه ساری پاک ماندم
    نهان در سنگ و در خاشاک ماندم
    هوای آسمان ها در دلم بود
    دریغا همنشین خاک ماندم

    سحرگاهان که این دشت طلاپوش
    سراسر می شود آواز و آغوش
    به دامان چمن ای غنچه بنشین
    بهارم باش با لبهای خاموش

    تو بی من تنگ دل من بی تو دل تنگ
    جدایی بین ما فرسنگ فرسنگ
    فلک دوری به یاران می پسندد
    به خورشیدش بماند داغ این ننگ

    پرستوهای شادی پر گرفتند
    دل از آبادی ما بر گرفتند
    به راه شهرهای آفتابی
    زمین سرد پشت سر گرفتند

    به گردم گل بهارم چشم مستت
    ببینم دور گردن هر دو دستت
    من آن مرغم که از بامت پریدم
    ندانستم که هستم پای بستت

    الا کوهی دلت بی درد بادا
    تنورت گرم و آبت سرد بادا
    اسیر دست نامردان نمانی
    سمندت تیز و یارت مرد بادا

    دو تا آهو از این صحرا گذشتند
    چه بی آوا چه بی پروا گذشتند
    از این صحرای بی حاصل دو آهو
    کنار هم ولی تنها گذشتند

    فریدون مشیری




    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 21-04-2018 در ساعت 07:47
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  6. Top | #5

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    101,795
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,440
    مورد تشکر
    204,111 در 63,520
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    دل من دير زماني ست كه مي پندارد
    دوستي نيز گلي ست…مثل نيلوفر و ناز
    ساقه ي ترد ظريفي دارد

    بي گمان سنگ دل است آنكه روا مي دارد
    جان اين ساقه ي نازك را دانسته بيازارد

    در زميني كه ضمير من و توست
    از نخستين ديدار ؛ هر سخن هر رفتار

    دانه هايي ست كه مي افشانيم؛
    برگ و باري ست كه مي رويانيم

    آب و خورشيد و نسيمش مهر است
    گر بدان گونه كه بايست به بار آيد

    زندگي را به دل انگيزترين چهره بيارايد
    آنچنان با تو درآميزد اين روح لطيف

    كه تمناي وجودت همه او باشد و بس
    بي نيازت سازد از همه چيز و همه كس

    زندگي گرمي دل هاي به هم پيوسته است
    تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است

    در ضميرت اگر اين گل ندميده است هنوز
    عطر جان پرور عشق؛ گر به صحراي نهادت نوزيده است هنوز

    دانه ها را بايد از نو كاشت
    آب و خورشيد و نسيمش را از مايه جان خرج مي بايد كرد

    رنج مي بايد برد… دوست مي بايد داشت
    زندگي صحنه يكتاي هنرمندي ماست

    هر كسي نغمه خود خواند و از صحنه رود
    صحنه پيوسته بجاست
    خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  7. Top | #6

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    101,795
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,440
    مورد تشکر
    204,111 در 63,520
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    ﻏﻨﭽﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﺮﯾﺴﺖ
    غنچه ﺁﻧﺮﻭﺯ ﻧﺪﺍنست ﺍﯾﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﺯ ﭼﯿﺴﺖ !

    ﺑﺎﻍ ﭘﺮ ﮔﻞ ﺷﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻏﻨﭽﻪ ﺑﻪ ﮔﻞ ﺷﺪ ﺗﺒﺪﯾﻞ
    ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﺑﺎﻍ ﻓﺰﻭﻥ ﺗﺮ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺍﺑﺮ ﮔﺮﯾﺴﺖ

    ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﺁﻣﺪ ﻭ ﯾﮏ ﯾﮏ ﻫﻤﻪ ﮔﻞ ﻫﺎ ﺭﺍ ﭼﯿﺪ
    ﺑﺎﻍ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺧﺎﻟﯿﺴﺖ

    ﺑﺎﻍ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﯼ ﺑﺮﯼ ﺍﺯ ﭼﯿﺪﻥ ﮔﻞ ؟
    ﮔﻔﺖ : ﭘﮋﻣﺮﺩﮔﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﻢ ﻧﮕﺮﯾﺴﺖ

    ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻫﺮ ﺷﺎﺧﻪ ﻧﭽﯿﻨﻢ ﮔﻞ ﺭﺍ
    ﭼﻪ ﺑﻪ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﻭ ﭼﻪ ﮔﻠﺪﺍﻥ ، ﺩﮔﺮ ﻋﻤﺮﺵ ﻧﯿﺴﺖ

    ﻫﻤﻪ ﻣﺤﮑﻮﻡ ﺑﻪ ﻣﺮﮔﻨﺪ ، ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﻪ ﮔﯿﺎﻩ
    ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﺎ ﺑﺎﻗﯿﺴﺖ

    ﮔﺮﯾﻪ ﯼ ﺑﺎﻍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺖ
    ﻏﻨﭽﻪ ﮔﺮ ﮔﻞ ﺑﺸﻮﺩ ، ﻫﺴﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﺩﺩ ﻧﯿﺴﺖ

    ﺭﺳﻢ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭼﻨﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ
    ﻣﯿﺮﻭﺩ ﻋﻤﺮ ﻭﻟﯽ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺑﺎﯾﺪ ﺯیست !




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  8. Top | #7

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    101,795
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,440
    مورد تشکر
    204,111 در 63,520
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    آیا تو کجا و ما کجائیم

    تو زان که‌ای و ما ترائیم


    مائیم و نوای بی‌نوائی

    بسم‌الله اگر حریف مائی


    آیا تو کجا و ما کجائیم

    تو زان که‌ای و ما ترائیم


    مائیم و نوای بی‌نوائی

    بسم‌الله اگر حریف مائی


    افلاس خران جان فروشیم

    خز پاره کن و پلاس پوشیم


    از بندگی زمانه آزاد

    غم شاد به ما و ما به غم شاد


    تشنه جگر و غریق آبیم

    شب کور و ندیم آفتابیم


    گمراه و سخن زره نمائی

    در ده نه و لاف دهخدائی


    ده راند و دهخدای نامیم

    چون ماه به نیمه تمامیم


    بی‌مهره و دیده حقه بازیم

    بی‌پا و رکیب رخش تازیم


    جز در غم تو قدم نداریم

    غم‌دار توئیم و غم نداریم


    در عالم اگرچه سست خیزیم

    در کوچگه رحیل تیزیم


    گوئی که بمیر در غمم زار

    هستم ز غم تو اندرین کار


    آخر به زنم به وقت حالی

    بر طبل رحیل خود دوالی


    گرگ از دمه گر هراس دارد

    با خود نمد و پلاس دارد


    شب خوش مکنم که نیست دلکش

    بی‌تو شب ما و آنگهی خوش


    ناآمده رفتن این چه سازست

    ناکشته درودن اینچه رازست


    با جان منت قدم نسازد

    یعنی که دو جان بهم نسازد


    تا جان نرود ز خانه بیرون

    نایی تو از این بهانه بیرون


    جانی به هزار بار نامه

    معزول کنش ز کار نامه


    جانی به از این بیار در ده

    پائی به از این بکار درنه


    هر جان که نه از لب تو آید

    آید به لب و مرا نشاید


    وان جان که لب تواش خزانه است

    گنجینه عمر جاودانه است


    بسیار کسان ترا غلامند

    اما نه چو من مطیع نامند


    تا هست ز هستی تو یادم

    آسوده و تن درست و شادم


    وانگه که ز دل نیارمت یاد

    باشم به دلی که دشمنت باد


    زین پس تو و من و من تو زین پس

    یک دل به میان ما دو تن بس


    وان دل دل تو چنین صوابست

    یعنی دل من دلی خرابست


    صبحی تو و با تو زیست نتوان

    الا به یکی دل و دو صد جان


    در خود کشمت که رشته یکتاست

    تا این دو عدد شود یکی راست


    چون سکه ما یگانه گردد

    نقش دوئی از میانه گردد


    بادام که سکه نغز دارد

    یک تن بود و دو مغز دارد


    من با توام آنچه مانده بر جای

    کفشی است برون فتاده از پای


    آنچه آن من است با تو نور است

    دورم من از آنچه از تو دور است


    تن کیست که اندرین مقامش

    بر سکه تو زنند نامش


    سر نزل غم ترا نشاید

    زیر علم ترا نشاید


    جانیست جریده در میان چست

    وان نیز نه با منست با تست


    تو سگدل و پاسبانت سگ روی

    من خاک ره سگان آن کوی


    سگبانی تو همی گزینم

    در جنب سگان از آن نشینم


    یعنی ددگان مرا به دنبال

    هستند سگان تیز چنگال


    تو با زر و با درم همه سال

    خالت درم و زر است خلخال


    تا خال درم وش تو دیدم

    خلخال ترا درم خریدم


    ابر از پی نوبهار بگریست

    مجنون ز پی تو زار بگریست


    چرخ از رخ مه جمال گیرد

    مجنون به رخ تو فال گیرد


    هندوی سیاه پاسبانت

    مجنون ببر تو همچنانست


    بلبل ز هوای گل به گرد است

    مجنون ز فراق تو به درد است


    خلق از پی لعل می‌کند کان

    مجنون ز پی تو می‌کند جان


    یارب چه خوش اتفاق باشد

    گر با منت اشتیاق باشد


    مهتاب شبی چو روز روشن

    تنها من و تو میان گلشن


    من با تو نشسته گوش در گوش

    با من تو کشیده نوش در نوش


    در بر کشمت چو رود در چنگ

    پنهان کنمت چو لعل در سنگ


    گردم ز خمار نرگست مست

    مستانه کشم به سنبلت دست


    برهم شکنم شکنج گیسوت

    تاگوش کشم کمان ابروت


    با نار برت نشست گیرم

    سیب زنخت به دست گیرم


    گه نار ترا چو سیب سایم

    گه سیب ترا چو نار خایم


    گه زلف برافکنم به دوشت

    گه حلقه برون کنم ز گوشت


    گاه از قصبت صحیفه شویم

    گه با رطبت بدیهه گویم


    گه گرد گلت بنفشه کارم

    گاهی ز بنفشه گل برآرم


    گه در بر خود کنم نشستت

    که نامه غم دهم به دستت


    یار اکنون شو که عمر یار است

    کار است به وقت و وقت کار است


    چشمه منما چو آفتابم

    مفریب ز دور چون سرابم


    از تشنگی جمالت ای جان

    جوجو شده‌ام چو خالت ای جان


    یک جو ندهی دلم در این کار

    خوناب دلم دهی به خروار


    غم خوردن بی تو می‌توانم

    می خوردن با تو نیز دانم


    در بزم تو می‌خجسته فالست

    یعنی به بهشت می حلالست


    این گفت و گرفت راه صحرا

    خون در دل و در دماغ صفرا


    وان سرو رونده زان چمنگاه

    شد روی گرفته سوی خرگاه


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  9. Top | #8

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    101,795
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,440
    مورد تشکر
    204,111 در 63,520
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو

    و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

    هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن

    وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

    رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها

    وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

    باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

    گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو

    آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده

    آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو

    چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما

    فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

    تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی

    چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو

    اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد

    ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو

    قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما

    مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو

    بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را

    کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو

    گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را

    دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو

    گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه

    ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

    تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی

    تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو

    شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌ها

    هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو

    یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی

    یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو

    ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر

    نطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو

    مولانا



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  10. Top | #9

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    101,795
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,440
    مورد تشکر
    204,111 در 63,520
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض




    دوباره دل به صد بهانه بنالد از غم زمانه
    دوباره دل کند هوای ترانه های عاشقانه

    ز داغ بیدلان چه گویم چه لاله ها ز نو دمیده
    بیا که عطر خاطر تو به سبز رنگ گل کشیده

    شکسته در گلوی سازم طنین نغمه های آواز
    بیا که با تو پَر کشد دل به بیکران اوج پرواز

    تو ای بهشت آرزو به نغمه ای به من بگو
    که آن گل بهاری ام کو

    کجا شد آن صبوری ام اسیر غم ز دوریم
    قرار بیقراری ام کو

    در این هیاهو اگر خموشم
    سکوت سردی پُر از خروشم

    به سینه ام خروش طوفان ها دارم
    ز دیده ام سرشک و حسرت می بارم

    به سینه ام خروش طوفان ها دارم
    ز دیده ام سرشک و حسرت می بارم

    در این خزان غم زده چو خفتگان شب زده
    سپیده ی سحر ندارم

    گذشته عمر بی ثمر از آنکه رفته بی خبر
    نشانی دگر ندارم



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  11. Top | #10

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    101,795
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,440
    مورد تشکر
    204,111 در 63,520
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض





    هنوز از بوی گیسویی پریشان می توانم شد
    به روی خوب چون آیینه حیران می توانم شد


    ز پیری گرچه خاکستر نشسته بر سر و رویم
    چو اخگر شسته رو از باد دامان می توانم شد


    پس از عمری زند گر خنده ای آن گل به روی من
    به چندین رنگ چون بلبل غزل خوان می توانم شد


    به جرم ناتوانی کاش از چشمم نیندازد
    که بر گردش توانم گشت و قربان می توانم شد


    به هیچم گر که می دانی گران ای عشق مهلت ده
    ز قحط مشتری زین بیش ارزان می توانم شد


    جهان گر از بخیلی برنچیند زود خوانش را
    دو روزی بر سر این سفره مهمان می توانم شد


    مرا کفر سر زلفت ز ایمان باز می دارد
    اگر جستم ز دام او مسلمان می توانم شد


    میان شادی و غم با خیالت عالمی دارم
    ز برق خنده ات چون ابر گریان می توانم شد


    ز هجرت خشک تر از شاخه در فصل زمستانم
    رسی گر چون بهار از ره گل افشان می توانم شد


    به بازی بازی از میدان هستی می روم بیرون
    مشو غافل که زود از دیده پنهان می توانم شد



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 03-04-2010, 16:42

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi